حاصل سی سال بيراهه رفتن: سقوط رژيم، حتا از دوام آن هم ترسناک تر شده است! 1
بحران های اساسی و بسيار بزرگی که اينک گلوی جمهوری اسلامی را می فشارد، در عمر سی ساله آن هرگز سابقه نداشته. بگونه ای که اينک حتا خوشخيال ترين و بی فکر ترين پايوران آنهم، ديگر از آينده ی خود بسيار بيمناک شده اند. 1
اين روزها ديگر کمتر کسی را در درون رژيم می توان يافت که وی، احتمال يک خيزش همگانی، و در پی آمد آن هم، خطر فروپاشی نظام اسلامی را به خوبی احساس نکند. تمامی اين نمايش های رعب انگيز خيابانی بوسيله ی نيرو های سرکوبگر و طرح دولت ائتلافی و پروژه ی نجات اسلامی«ملی» و، و، و هم، ناشی از همان ترس از يک قيام عمومی و احتمال نابودی رژيم است. 1
از اينروی، می توان حدس زد که ما دير يا زود در ميهن خود شاهد يک خيزش همگانی خواهيم بود. البته روشن است که در کار سياست، هيچ رخدادی را نمی شود از پيش بگونه ای صد در صد پيشگويی کرد، ليکن با فراچشم داشت پذيرش احتمال وقوع يک خيزش مردمی حتا از سوی خود پايوران نظام که بدان اشاره رفت، گمانه زنی در اين مورد، ديگر نمی تواند پنداری باطل باشد. 1
به ويژه اينکه با توجه به گوهر بد و شيرازه ی پوسيده و غير قابل اصلاحی که اين نظام دارد، با در نظر گرفتن سقوط هفتاد در صدی بهای نفت و با انديشيدن به تحريمی که رژيم با آن مواجه است، به نظر هم نمی رسد که جمهوری اسلامی، با در پيش گرفتن روش هايی متعارف و منطقی و تعامل با جهانيان، بتواند بگونه ای مدبرانه اين همه بحران بنيان کن را پشت سر نهد. 1
پس، با آنچه آوردم، ما نيز بايد در اين انديشه باشيم که ممکن است هر آيينه در ايران يک خيزش مردمی پديدار گردد. خيزشی که شوربختانه، نه ما دشمنان از مرحله پرت اين رژيم، بلکه خود رژيم از بی کفايتی و ماجراجويی های بسيار خود، زمينه ها و اسباب آن را فراهم آورده است. 1
از اينروی شوربختانه که، چنانچه آن خيزش بوجود آيد، از آنجا که ما نقشی در وقوع آن نداشتيم، تبعآ هم، نه کنترلی بر آن خواهيم داشت و نه کوچکترين قدرتی در جهت درست دادن به آن انفجار. چون اپوزيسيون بيرونی، آن اندازه پارچه پارچه و در نظر مردم درون، بی اعتبار و بدون برنامه است که اصلآ کسی حتا ديگر نيم نگاهی هم بدين سوی ندارد. و خطر اصلی هم درست در همين است. 1
به زبانی بسيار روشن تر و بی تعارف و پرده پوشی، يعنی ما خاک برسر های مدعی خردمندی و روشنفکری و مدنيّت و ميهن پرستی و بزرگی و هشياری و آزادی خواهی و سکولاربازی و فدراتيوچی و چه و چه، پس از سی سال وراجی و مثلآ مبارزه و شعار سرنگونی دادن(البته فقط بوسيله ی گروههايی هوادار پادشاهی)، کارمان به جايی کشيده که، حال بايد از سرنگونی اين نظام بيشتر از ماندگاری آن بترسيم! 1
البته اين سيه روزی دستکم برای من که هيچ تازگی ندارد. زيرا که من نه امروز و از يکماه پيش و حتا پنج سال پيش، که دستکم از ده سال پيش بدين سوی، مرتب نوشته ام که ترس من يکی، نه از عدم خيزش مردم و ماندگاری اين رژيم، بلکه از نتيجه آن خيزش است که شک ندارم دير يا زود بوقوع خواهد پيوست. 1
درست شش سال پيش بود که نوشتم:«اصلآ گيريم که فردا يک قيام سراسری ايران را فرا گرفت و به دنبال آن هم، اين رژيم پس فردا سقوط کرد، کجاست آن دولت جايگزين که سکان هدايت کشور را به دست گيرد. کجاست آن نيروی سياسی مورد قبول دستکم بيست در صد از نيرو های مسلح که از خلاء قدرت جلوگيری کند و اجازه ندهد که جو هرج و مرج و غارت و کشت و کشتار و جنگ داخلی کشور را فرا گيرد. 1
اصلآ چه کسانی هستند حتا آن دو هزار تن نيروی متشکل قابل اعتماد که بتوانند از هرج و مرج اجتماعی و غارت بانک ها و موزه ها و دزدی و چپاول و تجاوز به نواميس مردم جلوگيری بعمل آورند؟ و حال آنکه هزاران خطر بزرگتر ديگر در کمين استقلال و امنيت و يکپارچگی ايران نشسته که در خلاء قدرت، وقوع حتا يکی از آنها هم ايران را به دريای خون مبدل خواهد ساخت» 1
نتيجه اينکه اگر چشمان خود را بگشاييد و خود را از اين جو دروغين روشنفکربازی و شعار های شکمی دور سازيد، به نيکی در خواهيد يافت که هم آنانی که از فردای آزاد و آباد ايران و دموکراسی و سکولاريسم و فدراليسم... دم می زنند بی رو دربايستی، آدمهای کاملآ ناآگاهی هستند و هم آنان که خواستار سرنگونی اين نظام در چنين اوضاع فلاکتباری هستند. 1
زيرا در نبود يک اپوزيسيون لايق و شناخته شده و مورد پذيرش دستکم بيست ـ سی در صد از مردم ما، اين رژيم سقوط کند که مثلآ چه بشود؟ آتش جنگ داخلی و برادر کشی شعله ور گردد، يا بی قانونی مطلق و هرج و مرج و وحشيگری و قتل و تجاوز و انتقام های کور و متقابل کشور را فرا گيرد؟
گر چه مقايسه اين نظام از ريشه ضد ايرانی با آن نظام که تمام رگ و ريشه هايش ايرانی خالص بود، بزرگترين توهين به حق و راستی است، ليکن وااسفا که از ديد من، نتيجه ی فروپاشی اين نظم انيرانی و قرون وسطايی و جنايتکار هم دارد دقيقآ شبيه فروپاشی آن نظام ايرانی و ملی و خدمتگذار می گردد. 1
من مايه افتخار خود می دانم که در سال پنجاه و هفت در سن بيست و شش ـ هفت سالگی، همه ی سرنگونی طلب ها را انسانهايی نادان می دانستم، ولو که هر يک چهار مدرک دکترا هم که داشتند. هرگز هم گول اين استدلال مسخره را نخوردم که چون تقريبآ تمامی اساتيد دانشگاه، نويسندگان و شاعران، جبهه ی ملی چی ها، جامعه شناسان و مترقيون و بقول عوام «همه ی دکتر و مهندس ها» خواستار سرنگونی آن نظام هستند، پس لابد من اشتباه می کنم و حق با آنان است. من در آن روزگار نه تنها تمامی به اصطلاح آن «دکتر و مهندس ها» را بی مخ و ... خواندم، بلکه در برابر انقلاب شومشان هم با توان اندک خود ايستادم. 1
و حال پس از سی سال ـ اين بار اما در غالب يک انسان بالای پنجاه سال و خيلی باتجربه ـ بار ديگر ـ ليکن اين دفعه، بدون هيچ ترديدی ـ، باور دارم که تمامی اين ابرروشنفکران مقاله نويس و اهل مصاحبه و نشست و کنفرانس و ميتينگ و سخنرانی، همه ی اين جامعه شناسان وطنی و مفسران و مورخان و اديبان و حکيمان و چه و چه، هيچ چيز سرشان نمی شود. هيچ چيز! 1
اگر سرشان می شد که ما امروز عقبمانده ترين و پست ترين و جانی ترين نظام دنيا را در کشورمان نداشتيم. اگر اينها ذره ای عقل و شعور و شخصيت داشتند، اگر اينها يک جو غرور انسانی و ملی و حس مسئوليت پذيری داشتند، ايرانی بدبخت که امروز در خاورميانه به بی ناموسی و نوکر صفتی و کاسه ليسی و در جهان به وحشيگری شهره نبود. 1
من چون بر روی زمين زندگی می کنم و انسانی راستی باور هستم، فقط هم زمينيان و ملموسات روی زمين را می بينم، از اينروی، حقيقت ايران برای من رخسار چندش آور خامنه ای و احمدی نژاد و صورت های زشت و چرکين و ترسناک وزرای چاقوکش او است. نه سخنان صد من يک غاز فلان جامعه شناس غرق در ذهنيات و هپروت و يا مقاله ی بهمان دکتر از مرحله پرت و يا اشعار رويايی بيسار شاعر ول معطل. 1
نگارنده البته هرگز نمی گويم که برای نجات از اين فلاکت و بی شرافتی تاريخی هيچ راهی نيست. وقتی حتا بزرگترين بلايای طبيعی که منجر به کشته شدن چند ميليون انسان می گردد هم چاره دارد، طبيعی است که کار ما هم بدون چاره نيست. پس، درمان هست، اما صد افسوس که خرد و هشياری و حس مسئوليّت و از همه اينها مهم تر،« افتادگی و راستی» در کار نيست. 1
دريغا که ما بجای اين سرمايه های ملی، فقط ادعا و خودخواهی و خود بزرگ انگاری و گنده گويی داريم. و درست همين ميکرب های خطرناک ملی هم هست که بيماری ميهن را روز بروز حاد تر و کشنده تر می سازد. 1
تا آنجا که به خودم مربوط می شود؛ با وجود اينکه شايد کمتر کسی به اندازه ی من از اين اوباش ضد ايرانی دزد و متجاوز نفرت داشته باشد، با اين وجود من که نمی خواهم در چنين سرنگونی ای بسا منجر به نابودی کامل ايران نقش داشته باشم، گر چه اين درد حتا جگرم را هم که پاره پاره کند. 1
نفرين راستين من هم نه بر ملا های اوباش که بر اين اپوزيسيون هزار بار اوباش تر از ملا ها است که همين ها آن نظام ملی را بدون هيچ برنامه و شايستگی برانداختند، ايران را تقديم ملا ها کرده و گريختند، تمام اين سالها را هم به وراجی های بيهوده و اصلاحات بازی و مقاله نويسی و سخنرانی و عقده گشايی گذراندند، حال هم که پس از سی سال، ما را بر سر يک دوراهی آورده اند که هردو آن هم به نابودی ايران منتهی می شود.همين