زاد گـــاه
امير سپهر
خود کسان بی کس ـ ناکسان با کس
ديدرو و دالامبر را بايد از پر فروغ ترين ستارگان عصر روشنگری بحساب آورد. دو انديشمند سده ی هژده ميلادی فرانسه، که در روشن ساختن فضای فرهنگی تيره و تار روزگار خود، سهمی بسيار بزرگ داشتند. اين دو، جدای از همکاری برای نگارش بزرگترين فرهنگنامه ی دانش شناسی Encyclopedia
و(دایره المعارف) جهان تا آنروز، هر يک بگونه ای جداگانه هم آثاری را خلق کردند که هر يک از برگ های آن، از درخشان ترين صفحات تاريخ عصر بيداری اروپا بشمار می رود. 1
ديدرو بيشتر در زمينه ی ادبيات و فرهنگ و فلسفه، و دالامبر ابتدا در حقوق، سپس اندکی در پزشکی و بعد هم به شکلی دانشی در رياضی و فيزيک. بگونه ای که
(Encyclopedia)
ديدرو هنوز هم يک کتاب مرجع است و در علم مکانيک هم قاعده ای وجود دارد که به قاعده ی دالامبر مشهور است. فرمولی که با قانون دوم اسحاق نیوتون برابر است و از آن، به سادگی به مکانیک لاگرانژی ميتوان رسيد. 1
مراد نگارنده البته در اينجا پرداختن به آثار اين دو انديشمند نامور نيست که اساسآ آماج اين نوشته چيز ديگری است. اگر اين متن را با نام اين دو آغاز کردم، از اينروی بود که چون می خواستم اين نوشته را با سخنی بسيار ژرف از دالامبر به ديده رو شروع کنم، بی فايده نديدم که از خود آنان هم شناسه ی کوتاهی به دست دهم تا انگيزه و مراد آن سخن که خواهم آورد بيشتر روشن شود. 1
به هر روی، آنچه که در مورد جنبه های شخصی زندگی اين دو شخصيت می توانم به کوتاهی بنويسم اين است که، دالامبر بزرگ و بی همتا، فردی بود که تا روزگار جوانی، نه خودش و نه کس ديگری می دانست که او فرزند کيست. وی يک بچه ی سرراهی بود که زنی بسيار تهيدست او را آنگاه که کودکی چند روزه بيشتر نبود، در پشت ديوار کليسا يافته و به خانه آورده بود. با ناداری و محروميّت زياد هم او را بزرگ کرده بود. سوای اين فقر دوران کودکی، دالامبر در تمام زندگی خود، از بابت همان ماجرای سرراهی بودن و پدر و مادر خويش هم بسيار رنج کشيد. 1
مادام که نمی دانست فرزند چه کسانی است، غم بی پدر و مادری او را ملول و افسرده می ساخت، آنگاه هم که پدر و مادر خود را شناخت، از بدنامی انگشت نمای مردم نادان روزگار خود گرديد. زيرا بر خود وی و همگان آشکار شد که او محصول يک رابطه ی بيرون از ازدواج است. يعنی فرزند يک خانم بدکاره و مترس او که مردی بسيار هوسباز و خوشگذران است، و اين بيج بودن، بر اساس نرم های فرهنگ به شدت مذهبی آن عصر تعصب، آنچنان مايه ی ننگ و سرشکستگی محسوب می شد که، بار سرزنش آن، هزار بار از بی پدر و مادر بودن سنگين تر بود. 1
در برابر اما ديدرو، فرزند مردی ثروتمند، شديدآ اخلاقگرا و مذهبی بود که برای تربيت او، بسيار هزينه کرده و وسواس زيادی به خرج داده بود. پدر ديدرو او را چند سالی به نزد روحانيان و دير و صومعه فرستاد، آرزوی او اين بود که فرزندش نيز به کسوت ملايی در آيد. ليکن خود وی، تا کمی بزرگتر شد، با پشت کردن به صومعه و دير و کليسا، در پی کار های ديگری رفت. 1
(تا همينجای نوشته، خوب به اين پند زندگی بيانديشيد که، دالامبر بيج، وقتی خود بزرگ شد، مردی بسيار پرهيزکار و با پرنسيپ از آب در آمد، و ديدرو ی حلال زاده که فرزند يک مؤمن اخلاق گرا بود، زمانی که رشد کرد، به مردی بی اندازه هوسباز و ولنگار و زنباره تبديل گرديد!) 1
باری، روزی ميان اين دو انديشمند جدال سخنی سختی در می گيرد که شوربختانه ديده رو ديگر کار را به پرخاش و توهين می کشاند. او برای تحقير و مسخره کردن دوست خود بر سر او فرياد کشيده و سخن زشتی با اين مضمون را بر زبان می آورد که: « يادت نرود که تو موجودی بی اصل و نسب هستی که محصول همخوابگی يک زن فاحشه با يک مرد لاابالی و الکليک است. از اينروی هم، هيچ چيزی در اين دنيا برای باليدن بدان نداری» 1
و دالامبر خردمند و گران ارج، در پاسخ او جمله ای بسيار ژرف را بر زبان می آورد که نگارنده تمامی آنچه را که تا کنون آوردم، تنها و تنها برای هر چه روشن تر انتقال دادن همين يک جمله ی کوتاه او بود. وی می گويد: « دردا که تمامی افتخارات تو به ايل و تبار و پدر و مادرت تعلق دارند و خودت هيچ نيستی. ليکن، من فردی هستم که می خواهم بگونه ای باشم که از پس مرگم، فرزندان، نوه ها، فرزندان آنان، فرزندان فرزندان آنان و تمامی کسانی که در آينده از تبار من خواهند بود، بر خود ببالند که از پشت من به اين جهان آمده اند!» 1