در اين روزگار تيره و تار ايران، کجايی ای نادر شاه بزرگ ! 1
دوست گران ارجم سر کار خانم نادره افشاری، چندی پيش مطلبی طنزگونه داشتند در مورد سلطنت طلبان و نادر شاه افشار که بر دل بسياری از هم ميهنان ما خوش نشست. در تماسی برايش نوشتم که تو به شوخی از نادر شاه نوشتی، اما من در ته دل، آرزو می کنم که ای کاش ما اکنون نادر شاهی در صحنه داشتيم. سپس نادره خوب برايم نوشت که مردم ما به دنبال آزادی و دموکراسی هستند و من در پاسخ اين دوست فرهيخته و گرانمايه ام، نامه ای صميمانه برايش نوشتم که با کسب اجازه از همديگر، حال هر دو آنرا منتشر می سازيم. او در سايت پربار خودش که لينک آن در بالای سايت من است، و من هم در سايت خودم که همينجا باشد. 1
نادره نازنين و بسيار گران ارج،1
ژرف ترين درود هايم را به تو دوست و هم ميهن خوب و نازنين خودم پيشکش می کنم. اميد که تندرست و شادکام باشی.1
از آنجا که من براستی برايت احترام زيادی دارم، بی شيله پيله هم نديده خيلی دوستت می دارم، به خودم پروانه می دهم که با تو خيلی راحت و باز باشم. عزيز نازنينم، ظاهرآ من از نان و آب و دوغ و دوشاب سخن می گويم و تو نازنينم، از لباس دکلته ی خريداری شده از شانزه ليزه و پاپيون ايتاليايی و شکلات کم چربی هلندی!1
من می گويم ممکن است که اصلآ ديگر ايرانی بجای نماند، و تو گرامی من، از رنگ کردن ساختمان های نور آباد ممسنی و شستن خيابانهای عجب شير و آسفالت جاده قرچک ورامين به روستای عبدل آباد اوليا سخن می گويی.1
نادره جان، تو که خوشبختانه جوان هستی و از خردگرايان راستين، نه جزو آن منگل (روشنفکر) های پير و کهنه انديش اخباری که با کتابهای ترجمه غلط روشنفکر شده اند. همان عقبمانده های ذهنی که عمری است کليشه ای می انديشند و سخن می گويند و می نويسند. بی هيچ شناختی از جامعه ی بومی و اوضاع جهان، و بدون شناخت پتانسيل های ويرانگر موجود در جامعه ی خودی هم، کاری کردند که ما به جای باغ و بستان، سر از طويله ی جماران درآورديم. سی سال هم هست که با همين شعار های ميان تهی، پاسداران حقيقی اين بی شرافتی ها و ناموس فروشی ها و فقر و بيداد و بی آبرويی ها هستند.1
گرامی من، کر و کور و لال و شل و لوچ شوم من فلان فلان شده اگر خواستار آزادی و دموکراسی برای هم ميهنانم نباشم. اما عزيز خوبم، آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و سکولاريسم و فدراليسم و گل ارکيده بر يقه زدن و نقل و نبات خوردن و تانگو رقصيدن ...، مايه و پيش زمينه ها و الزاماتی دارد که من با اين چشمان باباغوری خودم که کوچکترين نشانی از آن را نمی بينم. اگر تو می بينی، جدآ خوشا بحالت و من به تو خيلی حسودی می کنم.1
نادره خانم مهربانم، آيا تو در اين منگل های (به اصطلاح نخبگان) ما کوچکترين قابليت و شايستگی می بينی که بتوانند مردم ما را به آزادی و دموکراسی رهنمون شوند؟ در کسانی که حتی پس از سی سال هم در اين دنيای آزاد، نمی توانند در يکصد قدمی هم ايستاده و بر عليه دشمن مشترک خود شعار دهند؟! در کسانی که پژوهش تاريخ را از کار سياسی، چاقوکشی را از رقابت، دموکراسی را از تئوکراسی و خلاصه گوشت کوبيده را از آن دگر چيز زرد فام تميز نمی دهند!1
اگر تو نديده ای، من که بار ها و بار ها از پشت همين عينک ته استکانی خودم ديده ام که چگونه بيشتر اوقات، يک دسته پليس مجهز به باتوم و حتی گاز اشک آور در ميان تظاهرکنندگان ايرانی مستقر می شوند که مبادا اين طبقه ی اليت و نخبه ی جامعه ی ما؟! همديگر را با مشت و لگد و ای بسا چاقو و پنجه بکس مضروب و زخمی کنند. اين طبقه اگر در ايران کوچکترين آزادی داشته باشند، به شرافت سوگند که ايران به دريای خون مبدل خواهد شد. اول هرج و مرج، بعد جنگ داخلی و سپس هم فروپاشی ايران و نابودی مردم. در اين مورد هيچ ترديدی را به خودت راه مده.1
دوست نازنينم، ليبرال دموکراسی دارد خود اين غرب و دموکراسی آنرا می جود و بکلی نابود می کند. اگر تو خيلی کم سال هستی و نديدی، من پير مرد اروپا و آمريکای سی و پنج سال پيش را ديده ام آخر. حتی چهل در صد از آن آزادی که من در سی و پنج سال پيش در اين غرب ديدم هم، حال ديگر در اينجا وجود ندارد. روز به روز هم آزادی ها در حال محدود تر شدن است.1
من که شبانه روز دعا می کنم سرعت اين محدود شدن ها بيشتر شود، ور نه تروريست های سربر اسلام اين غرب را هم بکلی قبضه خواهند کرد. در پيامد آنهم، من و تو ی جان بدر برده از ذوالفقار علی، ديگر اصلآ جای امنی برای زندگی در اين دنيا نخواهيم يافت. فراموش هم مکن که تمام اين اراذل و اوباش اسلام پناه هم، با کمپين های دفاع از حق پناهندگی و دفاع از حقوق بشر ... چپ های مترقی و ابر روشنفکر های منگل توانستند اينگونه به غرب هجوم آورند و اينجا را نيز ناامن و بسان دوزخ سازند.1
گرانمايه من، درد برای نوشتن زياد است. من اما ديگر پيش از اين وقت گرانبهای تو را نمی گيرم و اين نوشته را با اين چند جمله به پايان می برم که، ما امروز نيازمند يک دولت مرکزی بسيار نيرومند ملی هستيم. دولتی ايران دوست و کاملآ لائيک و نه سکولار!1
دولتی که بتواند اسباب امنيت و آسايش مردم را فراهم آورد، به مردم نان و کار و مسکن دهد، چند ميليون معتاد و تن فروش را با برنامه ای جامع، از اين وضع فلاکت بار نجات دهد، گردنکشان و تجزيه طلبان را بجای خود نشاند و نگذارد که يکپارچگی ايران از ميان رود، نظام آموزشی کشور را ملی سازد، و خلاصه در پی آماده کردن زمينه های يک جامعه ی مدرن و امروزين باشد.1
اطمينان صد در صد هم داشته باش که مراد نود و پنج در صد از مردم ما هم از آزادی و دموکراسی، تحقق همين امور پايه ای و اصلی است که آوردم، نه اينکه فلان باجی، ملاسالاری و نگونبختی مردم را رها کرده و در سايت گويا از مرد سالاری بنويسد و با ادای روشنفکری در آوردن، عقده بگشايد. آنهم از سالار بودن مرد نگونبخت ريقويی که از بس کار کرده و از ملا و بسيج و پاسدار توهين شنيده و توسری خورده، که ديگر به غورباغه های صومعه سرا و چمخاله می ماند، نه به آدم.1
يا اينکه فلان توده ای جاسوس شوروی سابق، هنوز هم بخواهد در بيسار روزنامه و مجله ی چاپ پروگرس، در اين عصر و زمانه هم از انقلاب اکتبر و تکرار انقلاب کارگری و دهقانی در استان ديلمان و گلستان دم زند و يا افراد دو فرقه مسعوديه و منصوريه، از کشف حجاب خواهر اشرف و تراشيدن ريش و سبيل رفيق منصور در آن دنيا دم زنند.1
تندرست و شادمان باشی دوست نازنين و گرامی من. الاحقر امير ـ کدبان سپهر!1