بياد آن «ايران شيدا»، هم ميهن شيردل و ساده ای که من او را هيچگاه زياد دوست نداشتم !1
اصلآ مگر اينها دلال محبت نيستند که عده ای انسان بی وجود و شعارپرداز بزدل، اين ميان به تريج قبايشان بر خورده؟ مگر ديوسی شاخ و دم دارد! وقتی حتا شاهچراغی، نماينده ی ولی فقيه هم در دبی رسمآ و بی رودربايستی از باند های قاچاق دختران معصوم ايران باج بگيرد، پس ما اينها را چه بناميم ؟ والا مقامان بی ناموس، يا عاليجنابان جاکش و يا اينکه حضرات خانم بيار؟! 1
آن پهلوان پنبه ها که از زيادی ادب و غرور و شخصيّت و شرف و ايرانيت و اخلاق اينگونه پستان به تنور می چسبانند و از بی ادبی برآشفته می شوند، اگر ذره ای غيرت راستين و يک ميلی متر رگ ايرانی در تن خود دارند، بی زحمت ابتدا کوشش کنند که اين نظام ددمنش و بی آبروی«ملاشاهی» را بزير کشند و سپس بروند و دختران نگونبخت ميهنشان را از زير يابو های عربی بيرون کشند که اينک در دنيا ديگر حتا يک مثقال آبرو هم برای ايرانی باقی نمانده است، نه اينکه همچنان هم برای ما از کرامات اين شيوخ پست و کثيف و ضد ايرانی داد سخن دهند که ما را در جهان سکه ی يک پول کرده اند. 1
فولادوند بدبخت علی رغم تمامی آن شور و شری که داشت در نهايت انسانی ساده بود که بالا و پائينش يکی بود و از روی سوز جگر هم به اين اوباش فحش می داد. وجدان خود را به داوری گيريد و آنگاه از خود بپرسيد آيا مستهجن تر از اين ناسزايی وجود دارد که کسی برای جوان از دست دادگان و پدران و مادرانی که جگرگوشگان شان بوسيله ی اين اوباش فاحشه و يا پامنقلی شده اند، همچنان از نيکی های اين انگلها و طفيلی ها سخن گويد! 1 ....................................................
ايرانی در داوری يکی از نازيبا ترين ويژگی بخش بزرگی از ما ايرانيان، غلو کردن در مورد افراد کم مايه به هنگام مهر، و به زير سئوال بردن تمام شايستگی های افراد بزرگ به هنگام کين است. در حاليکه شايستگی افراد امری نيست که با گزافه پردازی و يا اندک انگاری ما کم و يا زياد گردد. ايرانی در داوری يک انسان کاملآ دگم و صد در صدی است. بگونه ای که اگر از يک انسان بسيار کم مايه هم که دلخوش باشد، از او يک فرشته نيک سرشت و دانشمند بی همتا ساخته، بلندای نيکی ها و شايستگی های او را تا به آسمان می رساند. اگر هم حتا از فرم گيسوان کسی خوشش نيايد، تمام نيکی ها و شايستگی های آن فرد را به زير سئوال برده، او را با بهره گيری از زشت ترين شيوه ها لجنمال می کند.1
(در اين باره همين بس که بنويسم، بنگريد که چه کردند اين ايرانيان شريف با آن پادشاه بزرگ و اهورايی بيمار و رنجور خود، و به کجا ها رساندند شوکت آن انيرانی پليد دشمن پادشاهشان را. پادشاهی که اسآسآ آبرو و شرف و نيکنامی خود آن ملت بود و ضحاکی که در حقيقت دشمن خونی ايران و هر چه ايرانی بود، نه اينکه فقط دشمن پادشاه باشد! آنهم تنها و تنها به دليل کمی دلگير بودن از اوضاع سياسی و دلخوری از پادشاه خويش. و اکنون که آن «آتش خود افروخته» شعله ور تر گشته و در حال سوزاندن هستی خود و ميهنشان است، نشسته اند و بر سر زنان، اين و آن را نفرين می کنند. بدانسان که گويی اصلآ خود در آن نابخردی و«پدرکشی» و «آشيان سوزی» هيچ سهمی نداشتند، و از اين قرار هم، هيچ مسئوليتی متوجه هيچ ايرانی نيست.) 1
چه زيبا خواهد بود که ما در داوری های خود، پيوسته اين فروزه اخلاقی را فراچشم داشته باشيم که همانگونه که ما خود انسانی هايی صد در صد پاک و نيک سرشت نيستيم، ديگران نيز چون مايند، هيچ چيز و هيچ کس هم در اين« جهان نسبيت ها» خوب و يا بد مطلق نيست. بويژه خوبیها و بدی های آدميان. و بدانيم که ممکن است ميان«خوش آمد و بد آمد ما ازکسی»، با « خوبی ها و بدی های ها او» اصلآ هيچ پيوندی وجود نداشته نباشد. همانگونه که حتا هنجار های رفتار شخصی آدميان هم هيچ پيوندی با مهارت های آنان ندارد. 1
يک پزشک بزرگ و نامور، پزشکی بزرگ و نامور است، ولو که تمامی مردم دنيا هم او را هيچ دوست نداشته باشند. همانگونه که يک انسان بی مايه، بی مايه است، حتا اگر هزاران نفر هم او را پرستش کنند.از اينروی، سوار شدن بر قطار احساسات و نفرت در ايستگاه داوری، بی ترديد ما را به شهری خواهد برد که در آن، تنها ظلم و بيدادگری است که حکومت می کند، و چنانچه هر چه زود تر با سريع ترين وسيله که نامش« نقد و جبران » است از آن سرزمين باز نگرديم، بی شک گلوی خودمان نيز در آنجا بريده خواهد شد. 1
(بنگريد سرانجام شوم و خفتبار آنانی را که فقط از سر کين پهلوی دوم، حتا برای آشکار ترين دروغ ها و پست ترين تهمت های خمينی برای تخريب آن پادشاه هم هورا کشيدند! اين پرانتز ها که من گهگاه در ميان نوشته های خود باز می کنم، برخلاف گفته ی کسانی که اخلاق و جرأت نقد از خود را ندارند، ماندن در گذشته ها نيست، بلکه بيان راستی های تاريخ در جريان است که دارد ريشه ی ما را می سوزاند. مادام هم که انقلابيّون کر و کور ديروز مسئوليت خطا های ايران بر باده خود را به روشنی نپذيرفته اند، چنانچه ما روزی صد بار هم که اين راستی های تاريخی را تکرار کنيم، باز هم کم کاری کرده ايم.) 1
در اين مبحث، دو چيز ديگر هم نانوشته نماند که آنها نيز بسيار شايسته ژرفنگری هستند، يکم اينکه، عدم علاقه ی ما به فردی، هرگز به معنای بدی آن انسان نيست، شايد که مشکل در و ما و پيمانه های اندازه گيری ما باشد. بسياری از ايرانيان با شکوه و گلايه از کارفرما و همکاران خود، مرتبآ کار خود را تغيير می دهند، بی اينکه بيانديشند که ای بسا مشکل در خود آنان باشد که به هر جای نو ی هم که می روند، آن«مشکل در خود» را هم با خود بدانجا می برند. چنين است احوال هميشه شاکيانی که مرتب دوست عوض می کنند. 1
و آن ديگر نکته شايان ژرفنگری اينکه، هستند چه بسيار انسانهانی که وجودشان برای جهان و ميهن خود بسيار سودمند است، ليکن همان بزرگانی که ای بسا بشريت وامدار آنان است، در همسری و دوستی و يا همسايگی، هيچ آدمهای خوبی نيستند. همانگونه که چه بسيارند انسانهايی گمنام و حتا بی سواد که در دوستی و پيمانداری و همسری، بهترين آدميان روی زمين هستند. 1
کوته اينکه، هر پديده ای را بايد با پيمانه ها و معيار های سنجشی ويژه ی خود آن پديده اندازه گرفت، نه با اين معيار که، چون من آنرا دوست می دارم، بهترين است، و از آنجا که مورد پسند من نيست، پس وجود آن برای همه ی بشريت بد و ناسالم است. اين «قاعد داوری» در مورد انسان البته بسی بزرگ تر و مهم تر از داوری در مورد پديده ها است. 1
برای هر چه روشن تر نمودن آنچه تا بدينجای چامه آوردم، اين خاطره ی روزگار خوش ايران و ايرانی را به شکل مضمونی می آورم که روزی زنده ياد مهدی اخوان ثالت، آن رند بزرگ خراسانی در آمفی تئاتر دانشگاه تهران می گفت:« پاره ای يکريز به من ايراد می گيرند که، چرا گيسوان خود را اينچنين بلند و افشان کرده ام. من به آنها پاسخ می دهم ای گراميان! شما از من شعر خوب طلب کنيد و چنانچه در آثارم کژی و کاستی ديديد، آنها را به باد نقد گيريد. نه اينرا که چرا من سالها است که تاب ديدن حتا شکل و شمايل يک سرتراش را هم ندارم. بس کنيد اين جفنگ را ديگر، شما را با زلف و کاکل بيچاره ی من چه کار آخر!» 1
من و فولادوند باری، آنگونه که از اخبار هزار رنگ و خط دار و بی خط و گمانه زنی ها بر می آيد، فرود فولادوند در چنگ سربران رژيم انيرانی ملايان گرفتار آمده. در ريشه، مراد من هم در اين متن پرداختن به او و اين خبر های همه ناگوار است. ليکن، پيش از آنی که ديدگاه خود را در باره ی کار آن مرد بنويسم، بايسته دانستم که آن سررشته را بياورم تا اينکه خوانندگانم آگاه باشند که من براستی هرگز در داوری در باره ی نيکی ها و شايستگی های دگران، هيچگاه احساسات فردی خودم را داخل نمی کنم، بويژه در آن موارد که پای ميهن و مردم کشورم در کار باشد. 1
از آنجا که من در زمينه ی رفتاری به گونه ی گوهری هيچ سنخيتی با فرود فولادوند نداشتم و ندارم، تبعآ نمی توانستم که با وی ميانه ی خوشی داشته باشم. بگونه ای که اگر حتا هم امروز هم دوباره به صحنه ی روشنگری بازگردد، مادام که همان رفتار را داشته باشد، باز هم نخواهم توانست که به او نزديک شوم. ليکن اين ويژگيهای متفاوت من و او، هرگز برای من دليل نمی شود که تمام خدمات و کوشش ها و جانفشانيهای آن مرد را ناديده انگارم. البته همانگونه که آوردم، من اهل غلو و مرده پرستی سنتی ايرانی هم نيستم که از او يک بت بسازم، بويژه حال که شوربختانه وی سرنوشتی نامعلوم دارد. تنها کوشش من در اين نوشته پاسخ به ندای وجدان است، و حس مسئوليت. 1
اين « ندا از درون» که من بايد در حد بضاعت خود در باره ی او بنويسم. آنهم با راستی و با فراداشت وجدان و دادگری و اخلاق. زيرا شوربختانه بيش از نود در صد از آنچه که تاکنون در باره ی اين مرد گفته و نوشته شده، يا بسيار مغرضانه و از سر کين بوده و يا از روی شيفتگی و شيدايی. عده ای رسانه دار هم که البته بسان هميشه اين ميان برای جذابيت برنامه های خود و تآمين منافع پست و زودگذر فردی شان از اين امر استفاده ابزاری می کنند. 1
همانهايی که تا آن مرد آزاد بود و چون رعد بر عليه اوباش اشغالگر ميهن خود همان رسانه داران سفله می غريد، هرگز به او تريبون ندادند. نه تنها اين، که اصلآ تمام مدت، آن مرد را با صفاتی رزيلانه چون فحاش و بد دهان و اهانت گر و لمپن ووو کوبيدند. چه که مبادا بيضه داران اسلام سربر از آنان آزرده شوند و ديگر از دادن آگهی فروش ترشی ليته و سنجد و فرش و پسته و سماق و سرکه ی وردا به ايشان سر باز زنند. 1
من خود از کسانی بودم که از فرود فولادوند ناسزاهای بسياری را شنيدم، آنهم بی اينکه کوچکترين بی احترامی در حق او کرده و يا اصلآ او را از نزديک شناخته باشم. اين بی مهری های او اما تنها در مورد من نبود. نيک می دانم که وی با آن خلق و خوی احساساتی و مزاج آتشينی که داشت، حتا بسياری از شفيق ترين ياران و دوستداران و نزديکان خود را نيز از خود دل آزرده ساخت و دور کرد. 1
ليکن من هيچگاه از گل بالا تر به او نگفتم. نه به خاطر خودش، بلکه به خاطر کار بزرگ و تاريخی که انجام می داد. من اهل شعار نيستم، پس از کنار گذاردن کار سياسی هم شرافتآ ديگر حتا ديناری هم برای درود ها و بارک الله و آفرين ها ارزش قائل نيستم که بخواهم از کسی دلبری کنم. بنا بر اين، از سر راستی می نويسم که من هرگز و هيچگاه منافع کشورم را فدای منافع پست خود نکردم. آنهم به خاطر وجدان و باور شخصی خودم، نه برای نمره بيست و آفرين گرفتن از کسی. من اگر پاسخ نگفتم، اگر او را نکوبيدم و به او حسودی نکردم ... همه بخاطر ايران و خودم بود که آن خاک ناسپاس را می پرستم. مهم تر از همه هم، امروز که ديگر سرنوشت او روشن نيست، وجدانم مرا شماتت و توبيخ نمی کند. 1
فولادوند، آنگونه که من او را از برنامه های تلويزيونی اش شناختم، انسانی بود احساساتی که بسيار زود تحت تأثير قرار می گرفت. واکنش های بسيار تند و کودکانه ای هم داشت. بگونه ای که وقتی از کوره در می رفت، ديگر حتا چشمان خود را هم می بست. کافی بود که کسی به وی توهين کوچکی روا دارد، همين باعث می گرديد که او بکلی زمان و مکان و موقعيتی را که داشت و حتا سن و سال خود را هم بکلی از ياد برد. 1
او آنگونه پر حرارت و جسورانه به ميدان جدل کلامی وارد می شد که، پنداری پسری تازه ريش است که تمام وجودش انباشته از غرور نوجوانی است، و می خواهد در حضور دختری جوان، روی نوجوان ديگری را کم کند. و دردا و دريغا که همين خلق و خوی آتشين او هم سبب گرديد که وی گرفتار چنگ ضحاکيان خونخوار گرديده و ای بس حتا جان گرامی خود را هم بر سر سرسختی و آن روحيه ی لجوجانه خود نهد. اينها اما به خود او مربوط می شد. فولادوند يک روشنگر بود. اين پرخاشگری هم ويژه ی فولادوند نبود و نيست. 1
زشت آوری در ادبيات نگارنده در اينجا نمی خواهم که فولادند را با کسی مقايسه کنم، ليکن برای مثال اگر شما ويژگيهای رفتاری ولتر بزرگ را هم از قلم ويل دورانت بخوانيد، خواهيد ديد که او نيز کم و بيش همين عيب را داشته. همينطور مولير بی همتا که در قالب مسخرگی بد ترين توهين ها را می کرد. 1
مگر ناسزايی چون «غر خواهر» يعنی خواهر کـ... يا قصه ی کدو(داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند) و بيش از صدبار بار واژگان ذکر و کـ... و کـُــنده و اصلآ ... را آوردن، چيزی از جايگاه رفيع مولانا می کاهد که مؤدب ترين آنها اين گونه ابيات است : 1
در ذکر کردی کدو را آن عجوز --------- تا رود نیم ذکر وقت ســــپوز گر همه ... خر اندر وی رود --------- آن رحم و آن رودهها ویران شود
يا «عارفنامه» سراپا مستهجن شازده ايرج ميرزا. همينطور اين ليچار نويسی بی همانندش برای خالی کردن خشم خود بر سر قربانيان آيين سربری اسلام که البته بعد ها بيضه داران دين حنيف بسياری از واژگان آنرا تغيير دادند. بگونه ای که اگر دقت شود، کاملآ پيداست که بعضی ابيات آن سروده که من تنها چند بيت آنرا اينجا می آورم از نظر صنايع شعری کاملآ ناقص است. آنهم يکصد و اندی سال پيش از فرود فولادوند و در آن فضای مذهبی: 1
زن قحبه چه میکشی خودت را-- / -- دیگر نشود حسین زنده ... چه کسی برید خواهی -- / -- با این قمه های نابُرنده خجلت نکشی میان مردم --/ -- از این حرکات مثل جنده در سیزده قرن پیش اگر شد / هفتاد و دو سر زتن کنده امروز چرا تو میکنی ریش -- / -- ای در خور صدهزار خنده هی گو که حسین کفن ندارد -- / -- هی پاره بکن قبای ژنده گر زنده نشد عنم به ریشت -- / -- گر شد عن تو به ریش بنده
و در مورد بهداشت و شهرداری در دين حنيف : 1
جز گه و گند و کثافت چیزی -- / -- انـدر این شهـــر نـديـدم بـنـده هر کجا شـهر مسلمانان است-- / -- از گــُه و گــَـند بــود آکــَــنده
يا هجوياتی که در جای جای رساله دلگشای عبيد است و بد تر از همه هم در نزد سعدی فرزانه. اين بنويسم که براستی من هر چه تلاش کردم که در اين نوشته از «هزليّات» سعدی «استاد بی نظير پند و اخلاق!» چيزی را برای نمونه بياورم، بقول عوام جدآ (خجالت کشيدم). چون جناب سعدی ديگر کار را در آنجا يک سره کرده. يا ليچار های ميرزاده، هجويات هدايت در «نيرنگستان» و «توپ مرواری» و «حاجی آقا»، هجوياتی که استاد شهريار دار و مهدی سهيلی ووو. 1
اساسآ ادبيات کهن ما البته به جز چند استثناء ، در کليّت خود يک ادبيات پدوفيلی« بچه بازی» محض است. اين کثافت ها را حتی در نزد آن بخش از آثاری که ما نويسندگان آن را از بزرگترين عرفا و انديشمندان و مفاخر ادبی خود می دانيم هم به وفور می توان يافت. 1 شما ديوان هر شاعری را که بگشاييد خواهيد ديد که سراسر پر است از شاهد بازی و نظربازی و گريه و فغان از لب های شکرين و ابروان کمانی اين پسرک بی وفا و آن غلام بچه افسونگر و آن دگر مغ بچه ی دلستان. تحقير و توهين به زن هم که ديگر خدا برکتش دهد! و همينطور توهين به طوايف و اقوام ايرانی. 1
ممکن است گفته شود که اين زشتی ها تنها در ادبيات نوشتاری ما است، پاسخ اين است که چه کسی می تواند بگويد اگر سنايی، سعدی، ذاکانی، هاتف تبريزی، شهاب الدين سهروردی و بويژه مولوی بسيار کم حوصله و آتشين مزاج هم عصر ما بودند و می ديدند که اين اوباش عمامه بر سر، چه بر سر شرف و ناموس و حيثيّت ملت و تاريخشان آورده اند، از فرط خشم به اين بی همه چيز ها در راديو و تلويزيون فحش و خواهر و مادر نمی دادند؟ اصلآ همين هادی خرسندی زنده و حاضر که عمرش دراز باد، مگر هر روزه گل و شيرينی و مدال افتخار برای ملا های اوباش می فرستد! 1
آنگاه ما نشسته ايم اينجا و از فرود فولادوند « دوبلور» و نه سعدی و مولانا و هاتف و ايرج ميرزا و هدايت، ايراد می گيريم که مثلآ چرا به اوباشی که دختران ميهنش را به فاحشگی کشيده، ديوس يا بی ناموس و يا تخم تازی گفته، و به اعتقادات همان دختران به روسپيگری کشانده شده و پدر و مادر آبرو باخته آنان توهين کرده؟ براستی که ... ! 1
مستهجن ترين ناسزا ها با زيبا ترين واژگان من توجيه گر و مبلغ فحش و فحاشی و اهانت های مستهجن نيستم، ليکن زمانی که عده ای اوباش بی معرفت و اخلاق، آب دهان بر تمامی غرور و تاريخ و شرف ملتی انداخته، همه ی هستی او را غارت کنند و حتا به نواميس آن ملت پر غرور هم رحم نکنند، اينگونه واکنش های گاه و بيگاه از پاره ای ايرانی جگر خون و هستی باخته کاملآ طبيعی است. همه که صبر ايوب نداشته و از سنگ و فولاد نيستند. 1
اصلآ مگر اينها دلال محبت نيستند که عده ای انسان بی وجود و شعارپرداز بزدل، اين ميان به تريج قبايشان بر خورده؟ مگر ديوسی شاخ و دم دارد! وقتی حتا شاهچراغی، نماينده ی ولی فقيه هم در دبی رسمآ و بی رودربايستی از باند های قاچاق دختران معصوم ايران باج بگيرد، پس ما اينها را چه بناميم ؟ والا مقامان بی ناموس، يا عاليجنابان جاکش و يا اينکه حضرات خانم بيار؟! 1
آنان که از زيادی ادب و غرور و شخصيّت و شرف و ايرانيت و اخلاق اينگونه پستان به تنور می چسبانند و از بی ادبی برآشفته می شوند، اگر ذره ای غيرت راستين و يک ميلی متر رگ ايرانی در تن خود دارند، بی زحمت ابتدا کوشش کنند که اين نظام ددمنش و بی آبروی«ملاشاهی» را بزير کشند و سپس بروند و دختران نگونبخت ميهنشان را از زير يابو های عربی بيرون کشند که اينک در دنيا ديگر حتا يک مثقال آبرو هم برای ايرانی باقی نمانده است، نه اينکه همچنان هم برای ما از کرامات اين شيوخ پست و کثيف و ضد ايرانی داد سخن دهند که ما را در جهان سکه ی يک پول کرده اند. 1
حال که درب دل خونين و پاره پاره ام را گشوده ام اين نيز می نويسم که اگر کسی از من بپرسد که اصلآ چه کسانی در فضای کثافت پيش و پس از اين« انقلاب لجن» بيشترين و مستهجن ترين توهين ها را به ملت و تاريخ و فرهنگ و نياکان ما ايرانيان نثار کرده اند؟ شرافتآ بی معطلی خواهم گفت آخوند مطهری گور بگور شده، علی شريعتی ضد ايرانی و مبلغ مواليگری، آل احمد مرتجع بچه آخوند و عاشق فضل الله نوری، خود خمينی گجستک و بد تر از همه ی اينها هم علی رضا نوری زاده. 1
يعنی کسی که پس از رو شدن دست شيخ و ملا و بی آبرويی اين طايفه ی انگل هم ول کن معامله نيست و يک تنه پست وزارت دفاع تمامی حوزه های علميه را بعهده گرفته و شده است گوبلز کابينه آخونديسم تاريخی. او است که زشت ترين اهانت را تحويل اين مردم می دهد، اما با پيچيدن در لفافی از زيبا ترين واژگان، نه فولادوند بدبخت که علی رغم تمامی آن شور و شری که داشت انسانی ساده بود که بالا و پائينش يکی بود و از روی سوز جگر هم به اين اوباش فحش می داد. 1
وجدان خود را به داوری گيريد و آنگاه از خود بپرسيد آيا مستهجن تر از اين فحشی وجود دارد که کسی برای جوان از دست دادگان و پدران و مادرانی که جگرگوشگان شان بوسيله ی اين اوباش فاحشه و يا پامنقلی شده اند، همچنان از نيکی های اين انگلها و طفيلی ها سخن گويد! آيا در دنيا رکيک تر از اين ناسزايی هست که کسی پس از اينهمه غارت و چپاول و قتل و تجاوز ديدن ملت ايران از آخونديسم هم همچنان برای اين ملت از ملای خوب سخن گويد! 1
چگونه فولادوند جاودانه شد به هر روی، هر چه بود و هست، اينکه فولادوند کشته شده يا نه را اکنون هيچ کس نمی داند. ليکن آنچه مسلم است او اگر هم زنده باشد، ديگر بعيد است که تا رهايی ايران آزادی خود را باز يابد. پس، فولادوند را بايد جزو رفتگان به حساب آورد.بله اورفته است، اما نهالی که همان به اصطلاح دوبلور فحاش کاشته، با گام آهنگی«سرعتی» باور نکردنی در حال قد کشيدن است. دير يا زود هم همان راه و روش بر فضای بيرون حاکم خواهد شد، زيرا او راه را هموار کرده. در نهايت هم با پخته تر شدن همان انديشه ها بوسيله روشنگران ديگر، ايران آزادی خود را باز خواهد يافت. از اين روی اگر بنويسم که فرود فولاد وند راه فرهنگی آزادی ايران را گشود، گزافه نويسی نکرده ام. 1
اصولآ با آن ويژگيهايی که من از وی آوردم، فرود فولادوند را نبايستی يک فرد سياسی دانست. و اين سخنی بود که من از همان ابتدا، يعنی همان شش ـ هفت سال پيش هم آنرا با چند دوست مشترک او و خود در ميان نهادم. در دو ـ سه مطلبی هم که تاکنون در باره او نوشته ام، اين عقيده ی خود را روشن آورده ام که آقای فولادوند انسانی ابدآ سياسی نيست. صد البته آن گفتار ها و نوشتار های من هم پاره ای از دوستداران وی را خوش نيامد و از اين بابت هم چند ناسزا شنيدم. ليکن اخلاقآ من حتا به دل گرفتن و رنجش از آن دشنام ها در کار مبارزه برای آزادی ميهنم را هم اصلآ دون شأن خود می دانم. 1
به هر روی، من باز هم می نويسم که سياست، که پايه های اصلی آن «شکيبايی بی اندازه» و «موقعيت شناسی» و «پنهانکاری» و «گنجايش بالای ناسزا خوردن» و «تعامل» و «سازشکاری» است، اتفاقآ تنها کاری است که از انسان هايی همانند فرود فولادوند بر نمی آيد. به ويژه سياست نوع ايرانی پس از قادسيه ی دوم که اساسآ بنای آن بر «حيله گری» و «دروغگويی آشکار» و «بی شرمی» و «از رو لبخند زدن اما از زير دشنه فرو کردن» و «کمين کردن و حمله ناگهانی» و «پشت هم اندازی» و حتا«خيانت آشکار» استوار است. 1
اين سياست نوع اسلامی و امام زمانی «رهاورد تازيان و مواليان ايشان»، حتا از من مدعی « سر تا پا سياسی بودن» و «پوست کرگدن داشتن» و «پهلوان فحش خوری بودن» و «دلاور تهمت شنيدن» و « تهمتن شکيبايی» داشتن هم زياد بر نيامد، چه رسد به فرود فولادوند ناشکيبا و فلفل مزاج. 1
مردم امام زمانی و حور و غلمان پرست ما، چربزبان های لالايی خوان را دوست می دارند، نرم گفتارانی را که به آنان وعده های وهم آلود و شيرين دهند، که صد البته تحقق آن رويا ها هم تنها در خواب فردوس برين ديدن ميسر است، نه کسانی را که با تکرار روشن و بی پيرايه کژی ها و کاستی ها و مبارزات ريشه ای و درست، آب به رخسار خمارشان می پاشند که فولادوند هم يکی از آن تعداد بسيار اندک آب پاشان بود. 1
فولادوند با آن آگاهی ها و زبان آتشين و رفتار های گاه بسيار نمکين و دَم گرمش، اگر يک سياست باز ايرانی بود، ترديد نکنيد که بجای ناسرانجامی و يا حتا جان بر سر سادگی خود گذاردن، امروز در اين سوی آبها و سواحل امن، صاحب چند تلويزيون و خانه چند ميليونی و اتومبيل آخرين مدل و خدمتکار و ای بسا حتا يکی ـ دو راننده ی شخصی بود. بی گمان هم يکی از کارشناسان درجه اول و نورچشمی صدای آمريکا و راديو فردا و سايت گويا و کانالهای تلويزيونی عرب زبان. 1
پس، فرود فولادوند نه يک فرد سياسی بود و نه اصلآ به درد اين کار می خورد. غير سياسی بودن فرود فولادوند اما هرگز و هرگز بدين معنا نيست که کار سترگ و درخشان فرهنگی که وی انجام داد کاری غير سياسی بود. بعکس، خدمت سياسی که او با روشنگری های بی سابقه اش به ميهن و مردمش کرد، اتفاقآ دستکم در اين سی ساله ی يکی از بزرگترين و حياتی ترين خدمات سياسی بود که يک ايرانی می توانست برای ميهن و مردمش انجام دهد. 1
در اين سالهای سرد و خاکستری تاريخ ما، در اين روزگار بد بی وفايی ها به ايران، در اين سی ساله که انقلاب اهريمنی دريای سياست ايران را متلاطم کرده و همه ی گل و لای و لجن ها را به سطح آب آورده، اگر چشم ما فقط به ديدن ده مرواريد در ميان اينهمه لجن روشن شده باشد، بيگمان يکی از آن مرواريد های غلطان، فرود فولادوند بوده، و البته يکی از درشت ترين و صاف ترين و درخشان ترين آنها، حتا با تمامی آن کژی ها که در کارش بود. 1
روشنگری های دلاورانه و تاريخی که آن ايران شيدا انجام داد، از ديد من بزرگترين کاری سياسی بود که پس از زنده ياد دکتر کوروش آريا منش و دکتر شجاع الدين شفا در اين سی ساله انجام گرفته، و در بخش برگردان بسيار روشن و بی پرده «کتاب مسلمانان» به فارسی، حتا کاری يگانه در درازای اين هزار و چهار صد سال. 1
حاصل اينکه، فرود فولاد وند به هر سرنوشتی که دچار شده و يا پس از اين دچار گردد، اگر او را تکه تکه کنند، اگر او را تيرباران کنند يا بياويزند، اگر همين امروز او را جلو دوربين برای اعتراف بياورند و يک ميليون بار هم که گفته های خود را پس گيرد، اگر حتا به فرض محال اصلآ خود او شخصآ هم از کاری که کرده پشيمان گردد، و باز هم به فرض محال، اگر حتا فرود فولادوند عمامه گذاری هم که کند، کاملآ بی فايده است. 1
زيرا او صبو را آنچنان بشکسته است و خـُرد و خاک شير کرده و پيمانه را بگونه ای ريخته است که ديگر جمع کردن آنها حتا از اختيار و نيروی خودش نيز بيرون است. به همين خاطر هم فرود فولاد وند نه مرده است و نه خواهد مرد، و من با همين نگرش به فرود فولاد وند «به جاودانگی رسيده» درود می فرستم و در برابر آن دلاوری بی مانندش کلاه از سر بر می گيرم./ امير سپهر