زاد گـــاه
امير سپهر
! من سخت انقلابی هستم، درود بر انقلاب
تو می گويی انقلاب بد است، چون بيجا انقلاب کردی، بد انقلاب کردی، برای اهريمن انقلاب کردی. تو همه چيز داشتی و از سر سيری انقلاب کردی. نابخردانه آشيان سوزی کردی. تو اهورايی بودی و برای پليد شدن انقلاب کردی
تو با انقلابت خودت را به نيستی کشيدی. انقلاب تو آنچنان از سر نادانی بود که خود نيز نتوانستی پس از پيروزی آن در ايران بمانی. يا فرار کردی، يا کشته شدی و يا اسير و زندانی. چون زندانبانان و قاتلان خودت را بر سر کار آوردی
من اما به انقلاب درود می گويم. انقلاب را دوست می دارم. من انقلاب می خواهم که به خانه باز گردم. انقلابی شدم چون آبرويم را برده اند، غرورم را شکسته اند، آشيانم را از من گرفته و دربدرم کرده اند. اين انقلاب اهريمنی تو نه تنها من سرکش و فراری، که حتا آن ايرانيانی را هم که از بره رام تر هستند، در درون خانه ی خود غريب و بی کس ساخته
تو خود نيز نمی دانستی که برای چه انقلاب می کنی. برای همين هم فقط هيزم سوزاندن ايران و هر آنچه داشت شدی. من اما نيک می دانم که برای چه انقلاب می کنم. انقلاب من برای ساختن و پاکيزه کردن دوباره ی ميهنم ايران است
تو انقلاب کردی که نکبت و سيه روزی و شيون را جايگزين شادی و نشاط و نيکبختی سازی، من اما برای پس گرفتن نيکبختی و شادمانی و شادابی و جوانی به يغما رفته ام انقلاب می کنم. تو انقلاب کردی که ضحاکيان را بجای فريدونيان نشانی. من اما برای راندن ضحاکيان از سرزمينم و فريدونی شدن انقلاب می خواهم
پس، سرنگون باد انقلاب پليد و اهريمنی و نکبت بار تو و پيروز باد انقلاب اهورايی و شاداب ميهنی من
--------------------------------------------------------------------------------
پيگيری مانيفست برای رهايی ميهن
بردلها مهر است، بر زبانها مهر است و بر گوشها مهر است ... چون گفتني باشد و همه عالمي از ريش من درآويزد كه مگر نگويم، (من آن خواهم گفت) اگرچه بعد ازهزارسال باشد، اين سخن بدان كس برسد كه من خواسته باشم
(شمس تبريزی)
اگر نوشتن مانيفستم را ادامه ندادم، تنها به سبب برخورد با نوروز جمشيدی بود، نه اينکه آن انديشه را به کناری نهاده باشم. من به آنچه می نويسم سخت باورمندم. در انجام پذير بودن آن نيز شک ندارم
من هيچ بسان کسانی نيستم که در بهترين شکل هم به دنبال يک رفرم هستند، باور من به يک بن دگرگونی (انقلاب) ژرف ميهنی است. يک دگرسازی بنيادين با نام زرتشت اسپنتمان، آن روح پرفروغ و تابناک ايران و کوروش هخامنشی نماينده داد و دهش ايرانی و داريوش بزرگ، آن سمبل اخلاق و راستی اين ملت کيستی باخته و آلوده گشته
چه که باور دارم اگر ما خواهان رهايی يکباره و ريشه ای از دست اين بختک سياه و ايرانکش هستيم، تنها راه آن همين دگرسازی سرتا پا ميهنی و اهورايی است. پس اين کار را هم ادامه خواهم داد، ولو تا پايان زندگيم باشد. چون نيک می دانم که اگر هم سال من به ديدن پيروزی اين رستاخيز ميهنی نرسد، بی گمان اين کار سترگ روزی به دست ايرانيان راستين در ميهنم به انجام خواهد رسيد
و من به همين هم دلشادم و انجام اين خويشکاری خود به ميهن و مردمم را بزرگترين خوشبختی می پندارم. زيرا به اين گفته ی آشو زرتشت اسپنتمان ژرف باور دارم که «خوشبخت راستين کسي است که خوشبختي ديگران را فراهم سازد». اينکه پاره ای در اين روز های اندوهبار ميهن، خوشبختی را تنها در بخود انديشيدن و حتا پشت کردن به ميهن و مردم خود می دانند، به باور من از همان خود فراموشی و کيستی باختن است، ورنه ايرانی راستين هرگز نمی تواند در اين روزگار تباهی اينچنين به ميهن و مردم خود بی وفا و نامهربان باشد
اين نيز بياورم که مپنداريد اين به ميهن پشت کردگان تنها به ديگر ايرانيان بی مهری می کنند، که اين به مهری نه به ديگران، که زشت ترين شکل پشت کردن به کيستی خود و بد ترين اهانت و خيانت به خويشتن خويش است. هيچکس که ايرانی به گيتی چشم گشوده، تا پايان عمر نتواند که انيران گردد، حال هر کاغذ پاره ای بنام پاسپورت از هر دياری هم که در جيب داشته باشد
اگر ايرانی زاد شدی، چه بخواهی و چه نخواهی پاره ای از آن کشور هستی که امروز پسمانده ترين کشور جهان است و مادرخونی تروريسم جهانی. رهبرت خامنه ای و رئيس جمهور اصلی ات هم همين احمدی نژاد است. رجال سياسی کشورت هم جنتی و الله کرم و انبارلويی و خزعلی و رفسنجانی و هاشمی عراقی ... تو چه بخواهی و چه نخواهی پاره ای جدايی ناپذير از اين تروريسم و پسماندگی و بدنامی ننگ و وحشيگری هستی
برای همين هم هست که حتا با در دست داشتن پاسپورت آمريکايی و فرانسوی و سوئدی و آلمانی... و هر پاسپورت ارزشمند ديگری هم، بايد در هر فرودگاهی تحت مراقبت ويژه قرار گيری. چون مهر پسماندگی بر کيستی ات خورده و وحشی و خطرآفرين به شمار می آيی
تو در جهان حقيقی و پيدا و بر روی کره ی زمين، در ديدگاه جهانيان، پست تر از احمدی نژاد و جنتی و احمد خاتمی و فلاحيان و ديگر بزرگان کشورت هستی. اين سخنان خنک که مردم ايران حسابشان از اين رژيم جدا است و ايرانيان به گروگان گرفته شده اند و ما برای فرهنگ ايرانيان احترام قائليم و... همه تعارف و سخنان بی پشتوانه و دلخوشکنک است
پس من، بيش و پيش از اينکه اين رژيم تازی نهاد و بربرمنش را افشا و نقد کنم، خودمان را افشا می کنم. ما بد هستيم که اينان بر ما مسلطند. شک نکنيد که حتا ده ـ پانزده درصد از ما ايرانيان هم در دنيای حقيقی از اين سربران و سفلگان بی وطن پست و دروغزن هيچ بهتر نيستيم. اگر بوديم که هرگز اينهمه ننگ و رسوايی و اهانت و بی شخصيّتی را نمی پذيرفتيم، آنهم به درازای سی سال
با اين پيش آگاهی است که من مانيفستم را برای همه نمی نويسم. مخاطب من در ايده آل ترين شکل هم تنها پنج درصد از مردم هستند. آن ايرانيان راستين و کيستی نباخته. آنان که سرباز راستين ايران هستند. آنان که براستی در پی رهايی ايران هستند نه به دنبال شهرت طلبی و رهبر و فرمانده شدن. باور ژرف هم دارم که در شروع با همان پنج درصد ايرانی راستين هم می توان با رژيم وارد کارزاری راستين شد و در پايان آنرا به گور سپرد. فرجام اينکه، من به دنبال يار و انسان آگاه و درستکردار هستم نه گوسفند خويانی که به دنبال گله می روند