زاد گـــاه
امير سپهر
آدميّت، يکی از انديشمندان بی همتای عصر پهلوی
امروز (چه در ایران و چه بیرون از ایران) نام آدمیت سرلوحه ی همه نوشته هایی است که درباره تاریخ فکر و حرکت مشروطه خواهی منتشر شده اند. و هر کس در این رشته قلم به دست گیرد، نمی تواند مدیون آثار او نباشد. ـ دکتر هما ناطق، استادم فریدون آدمیت چاپ سال 1376، صفحه ی 25
.......................................................
نوروز امسال را بيگمان بايد غم انگيز ترين نوروز پس از قادسيه دوم برای اهل انديشه به حساب آورد. چه که هنوز داغ جگرسوز کشته شدن مينوچهر فرهنگی، اين بهترين و پاک ترين اما بی ادعا ترين و به تبع آن گمنام ترين پاسدار فرهنگ ايران به دست نظام انيرانی و اشغالگر اندکی التيام نيافته بود که شوربختانه خبر مرگ فريدون آدميّت نيز در تهران بر اين سوزش درون افزوده گرديد
درد اصلی اينجا است که ديگر اينچنين شخصيّت هايی هيچ بديلی هم ندارند. زيرا حال سی سالی می شود که ديگر نه تنها حتی يک بوته ی چشم نواز هم در باغ علم و ادب ايران از خاک سر برنياورده، بلکه هر گل و گياه و درخت زيبا و خوش عطر و بارآوری هم که در آنجا با خون جگر ببار آمده بود، يکی پس از ديگری از ميان رفته و يا در حال فسردن و مردن است
برخی که با ضرب تبر و داس ضحاکيان خردکش و دانش ستيز بر زمين افتادند، برخی از بی آبی خشک شدند و برخی ديگر هم که در جوانی لگدمال و پير شده و از ميان رفتند. باغ و گلستان علم و هنر و ادب ايران ديگر باغبانی ندارد که چيزی در آن سبز شود
در اين باغ سوخته حال در بهترين حالت هم همين بوته های زشت و خاردار به وجود می آيند. همين شخصيّت های خود بی شخصيتی چون عبدالله شهبازی ها و ناصر پور پيرار ها و حسين شريعتمداری ها و صفار هرندی ها و ده نمکی ها. نه آدميّت ها و طلعت بصاری ها و مينوچهرفرهنگی ها و شجاع الدين شفا ها و نادرپور ها و سعيدی سيرجانی ها و ايران درودی ها و فروغ و فريدون و پوران فرخ زاد ها و صد ها و صد ها تن ديگر اديب و هنرمند بی همتا که همگی پرورش يافته فقط همان پنج دهه بودند. بويژه همين استاد آدميّت که درست در همان سال برآمدن رضا شاه بزرگ ديده بر هستی گشوده بود. همان پنجاه و سه سالی که از ديد من درخشان ترين فصل تاريخ ما از قادسيه اول تا سال پنجاه و هفت بود
هر چه بود دردا که فريدون آدميّت انديشمند هم رفت. آن زنده ياد شخصيتی بزرگ و چند بعدی بود که فقدانش براستی برای ايران دوستان و اهل انديشه ی ميهن ما غم بسيار بزرگی است. وی جدای از اينکه انسانی فرهيخته و بزرگ بود، جز آنکه يکی از پاکدامن ترين رجال سياسی عصر پهلوی بشمار می رفت، صرفنظر از اينکه آثارش مرجع تمام پژوهشگران تاريخ نوين و عصربيداری بحساب می آيد، انسان دانشمند و مدرنی بود که مکتبی نوين را هم در ايران پايه ريزی کرد. در زمينه آثار بجای مانده از او هم، اگر نوشته شود که آدميّت پس از ابوالفضل بيهقی بزرگترين مورخ ايران بود، گزافه نخواهد بود
از آنجا که فریدون آدمیت نخستين کسی است که از شيوه های نوين و مدرن در تاريخنگاری ايران استفاده کرده و راهی نوين را در اين زمينه در ميهن ما گشوده، او را بايد پدر تاريخنگاری نوين ايران نيز به حساب آورد. زيرا تا پيش از او، تمامی آنچه که ما بنام تاريخ می شناسم، بيش و پيش از آنکه حالت تاريخنگاری علمی را داشته باشند، به نقالی و قصه سرايی شباهت دارند. در پاره ای موارد هم که حالت احکام بيدادگاه های همين روضه خوان ها را
يعنی نقال و قصه گويی بنام مثلآ مورخ نشسته است و بی توجه به زمينه های تاريخی و فرهنگی و اجتماعی رخداد های تاريخی، فقط با نقل رخداد ها به صورت رمان، چند چهره را مثبت و چند تن ديگر را منفی و خرابکار و ضد انقلاب دانسته و در مورد آنها حکم صادر کرده. غالبآ هم بدون مدرک و مستندات تاريخی معتبر و صرفآ از روی شنيده ها و شايعات
بی اندک توجهی بدين اصل پايه ای در تاريخنگاری نوين و علمی که هر رخداد تاريخی و برآمدن چهره ای، اساسآ معلول يک سری زمينه ها و کمبود های تاريخی فرهنگی اجتماعی است. بهترين نمونه ی اين نقال و حاکم شرع هم همين مهندس بهرام مشيری است. فردی که منزلت و جايگاه يک مورخ را تا حد يک حاکم شرع فحاش و بدهان و بی رحم چون شيخ صادق خلخالی بزير کشيده
شايد همين سخن آدميّت خود گويای همه چيز باشد که « مورخانی که روح تاريخ و زمان را درک نمی کنند، می کوشند هر واقعه ای را به صورتی کج و کوله درآورند ، مگر در قالب ايدئولوژی ورشکسته خويش بگنجانند» مراد وی از اشاره به «روح تاريخ» در حقيقت همان زمينه ها است که آوردم. چه که رخداد های تاريخی و ظهور شخصيّت های تاريخی خود معلول هستند نه علت. حال آنها پس از ظهور چگونه منشأ يک سری تحولات مثبت يا منفی می شوند، حکايتی دگر دارد و بحثی جداگانه می طلبد
باری، آدميت اما چون خود شيوه های نوين اين دانش را به خوبی فرا گرفته بود، نخستين پژوهشگر ايرانی بود که در آثار خود پيش از آنکه به چگونگی رخداد ها اهميّت دهد، بحث چرايی (ديالکتيک) های رخداد های تاريخی را در آثار خود برجسته ساخت. با فراچشم داشت همين مبانی جديد هم بود که آثار خود را به شکلی تدوين نمود که رنگ فلسفی بخود گرفتند
مثلآ برای آدميّت اصلآ زياد مهم نبود که ستار خان چگونه تيراندازی می کرد، سپهدار از کدام طرف سوار اسب خود می شد و يا سردار اسعد چه زمانی به دروازه های شهر تهران رسيد، آنچه وی می خواست نشان دهد، زمينه های چرايی ايستادگی ستار خان، پيش زمينه های چرايی پشت کردن تنکابنی به محمدعلی ميرزا و ملتخواه شدن وی و زمينه های تاريخی و اجتماعی گرويدن اقوام بختياری به جنبش مشروطه بود. و اين يعنی پايه ای ترين اصول تاريخنگاری نوين در جهان امروز
به هر روی از آنجا که من خود را بسيار وامدار آن استاد بزرگ تاريخ ايران می دانم، از خبر مرگ وی بسيار غمگينم. زيرا حال که به گذشته نگاه کرده و دوران جوانی خود را مرور می کنم، به اين نتيجه می رسم اينکه من هرگز ملا باز نشدم و انقلاب را نپذيرفته و از زنده ياد بختيار دفاع کردم، تا اندازه زيادی در اثر مطالعه ی آثار آن انديشمند بزرگ بوده. همينطور مطالعه ی آثار کسروی تبريزی و داستان چگونگی ذبح اسلامی شدن آن ابرروشنگر بزرگ هم ميهن
شک هم ندارم که اگر مثلآ روشنفکران ما هم بجای خواندن آثار صد من يک غاز ترجمه اشتباه کمونيستی، يا چرت و پرت های شاملو فقط و فقط آثار همين دو انديشمند را می خواندند، به نيکی هم آزادی و دموکراسی را می شناختند و هم ضديّت ريشه ای ملا ها، اين قشر انگل با آزادی را. با آن شناخت هم هرگز غلام حلقه بگوش روح الله خمينی، شاگرد پليد آن شيخ نوری پليد تر از خودش نمی شدند که ايرانی را به اين روز سياه بنشانند
خوب به اين نوشته ی زنده ياد آدميّت توجه کنيد که وی چگونه با خرد و هوشمندی، به درستی اولين شرط اصلی دستيابی به دموکراسی و آزادی را در عدم دخالت دين و روحانيّت در سياست و حتی در رفرم دينی می داند، آنهم هفده سال پيش از آن بلوای شوم : «سیر تاریخ دموکراسی نشان می دهد که قوام و ثبات حکومت ملی منوط به سه شرط اصلی است
یکی انفصال و تفکیک مطلق قدرت دولت از قدرت روحانی. این امر با اصلاح دین آغاز گردید و با ترقیات مادی و پیشرفت های علمی که تصورات مابعد الطبیعه را در سیاست مدرن درهم فروریحت تکمیل شد. دوم به وجود آمدن طبقة متوسط مردم. این امر با انقلابهای تجاری و صنعتی و آثار عمیق و دامنه داری که به در به وجود آوردن طبقة متوسط و از بین رفتن اشرافیت به جای گذاشت تحقق یافت و طبقه متوسط به عنوان حافظ و ستون حکومت دموکراسی ظهور کرد
شرط سوم هوشیاری مردم به حقوق فردی و انتباه اجتماعی افراد نسبت به مسئولیت مدنی و سیاسی و آمادگی آنها در دفاع از حقوق خود. این امر باتوسعه تعلمیات عمومی وتربیت ملی و مدنی وایجاد تشکیلات حزبی تامین گردید. تکامل حکومت ملی و بقای آن در حقیقت نتیجة وجود این شرایط اصلی و پیوند آنها با یکدیگر است. هر جا این سه شرط اصلی جمع نگردید در آن دیار اصول دموکراسی رونقی نیافت». فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، چاپ اميرکبير سال 1340
در هر حال، پس از مينوچهر فرهنگی، فريدون آدميّت هم رفت. دردا که ايران در دست انيرانيان است و دست ما از ايران کوتاه، که دستکم بتوانيم يک بزرگداشت شايسته و درخور برای اين دو بزرگمان برگزار کنيم. ياد هر دوی اين خردورزان فرهنگ پرورگرامی باد که ايرانيان نسل پس از نسل از ايشان به نيکی ياد خواهند کرد. اميد اين می تواند بود که رفتن فرهنگی و آدميّت، تلنگری به فرهنگ و آدميّت خفته ی بعضی باشد که تا ايران بکلی از ميان نرفته بخود آيند. همين
------------------------------
اشتباه مهم نيست، توجيه اشتباه است که خيانت محض است
شرحی در مورد متن زنده ياد آدميّت
پس از انتشار متن مربوط به زنده ياد فريدون آدميّت که نامی هم از زنده ياد فرهنگی در آن به ميان آمده بود و چگونگی قتل وی، يکی از دوستان راستين، يک جوان برومند و ايرانيار بسيار صميمی و زحمتکش اما بی ادعا (سرباز کوچک)، آگاهيم داد که پليس اسپانيا خانمی برزيلی را به جرم قتل زنده ياد فرهنگی بازداشت کرده که گويا بيماری روانی دارد. البته گر چه موضوع قتل هنوز هم به درستی آشکار نشده، ليکن من از اين کم توجهی و کاهلی خود شرمنده ام. چه که بايد اين آگاهی را پيش از انتشار اين نوشته کسب می کردم
به هر روی، از آنجا که من هيچ و هرگز موضوع متن هايم را تغيير نمی دهم، ولو اگر کاملآ هم اشتباه کرده باشم، اين متن را هم تغيير نمی دهم. فقط مانند هميشه با پذيرش مسئوليت اين کم توجهی، از خوانندگانم بسيار بسيار پوزش می خواهم. چه که من پيش از اينهم در دو نوشته ی خود اشتباه کرده و پوزش خواسته ام
يکی آنکه در آخرين نمايش گماردن پادو (رئيس جمهور) برای علی خامنه ای، پيش بينی کردم که رفسنجانی برنده خواهد شد که احمدی نژاد بدين شغل شريف رسيد، ديگر آنکه در يک نوشته خود در کنار رد باور ها و کيستی سياسی اکبر گنجی، اما او را يک لائيک خواندم که آن نيز پاک اشتباه بود. از ديد من اشتباه کردن مهم نيست. هر کسی ممکن است اشتباه کند. بی اشتباه ها فقط مردگانند. زنده ها که دستی به کار دارند هميشه می توانند اشتباه کنند. مهم راستی و سلامت اخلاق است
ما بايد شهامت پذيرش اشتباهات خود را داشته باشيم. دلير و راستکردار باشيم تا خود و فرهنگ خويش را به پلشتی نيالاييم. يعنی مجبور نشويم برای توجيه يک اشتباه خود هزاران دروغ زشت و کثيف تحويل مردم دهيم. در راه بی بازگشتی قدم گذاريم که در پايان چيزی جز ننگ برای خودمان و تباهی و تيره روزی برای ملتمان به ارمغان نياورد. بايد توجه کرد که توجيه اشتباه از سوی يک روشنگر و نويسنده و عنصر سياسی تفاوت های بنيادينی با توجيه يک فرد عادی دارد. اين توجيه يک خيانت محض به ملک و ملت است. چرا که می تواند کشور و ملتی را به نيستی سوق دهد. چنانکه بدبختانه حال هم همين گونه شده است
در باره گنجی همينجا اينرا نيز بياورم که درود بر او که دستکم به من يکی اين درس گرانبها را آموخت که ديگر هرگز و هرگز نبايد به مريدان روح الله خمينی پليد اعتماد کنم. ولو اينکه برای نشان دادن تربيت يافتگی خود، خويشتن را از بالای يک ساختمان بلند به زير پرتاپ کنند و خود را از چهار دست و پا عليل سازند
اکبر گنجی نيک نشان داد که هرکسی که حتی قطره ای هم از آن لجنزار متعفن ولايت نوشيده باشد، تا ابد روانش آلوده می ماند. ولو که حتی آب ده اقيانوس هم که به کام ريزد، ميليونها کتاب روشنفکرانه هم که بخواند و ولو اينکه اصلآ شبان و روزان در خدمت و مصاحبت کسانی چون ولتر و کانت و راسل هم که باشد. گنجی به من ياد داد که يک پاسدار فدايی پيشين خمينی، هميشه و تا دم مرگ همان پاسدار حزب الهی می ماند. از اينروی هم، من از آن اشتباه خود خيلی آموختم. انصافآ هم آن درس را مديون اين بچه پاسدار هستم