خطر جنگ هيچ کم نشده
سکانداران کشتی سياست ايالات متحده و اسرائيل در يکی ـ دو هفته ی گذشته سفر هايی انجام داده و سخنانی را بر زبان آورده اند که از همگی آنها بوی جنگ به مشام می رسد
من چند سال است که اين باور را داشته و دارم چنانچه دولت امريکا نتواند اين رژيم را به معنای راستين کلمه به تسليم کامل وادارد که در آن صورت هم رفتن اين رژيم به شکلی ديگر حتمی است، بی هيچ ترديدی آنرا با حمله ی نظامی از پای خواهد افکند. تفاوتی هم نمی کند که چه فردی و از کدام يک از دو حزب آن کشور به رياست جمهوری دست يابد
بايد خوب به سخنان مادلن البرايت دموکرات با وويس اوف آمريکا دقيق شد. اولبرايت مثلآ کندرو دموکرات نيز در مورد سرانجام کار آمريکا با رژيم روضه خوام ها، به درستی همان سخنانی را می گويد که ديک چينی مثلآ تندرو و جمهوری خواه می گويد، فقط با سود بردن از واژگانی نرم تر و جمله بندی هايی شيک تر از مثلآ نئوکان های جنگ طلب. فايل صوتی اين مصاحبه همچنان بر روی سايت بخش فارسی صدای امريکا موجود است
من اصلآ اين باور را دارم که در صورت پيروزی دموکرات ها در انتخابات پيش رو برای رياست جمهوری، اتفاقآ اين خطر چند برابر خواهد شد. اين باور را هم در نوشتار های چند سال اخيرم مرتبآ آورده ام. چون رئيس جمهور دموکرات اگر وارث مشکلات جنگ عراق بشود که خواهد شد، اما بار مسئوليت آنرا بر روی دوش خود احساس نکرده و نسبت به جرج بوش خيلی جسور تر با جمهوری ملا ها برخورد خواهد کرد
به هر روی، از آنجا که از ديد من اين امر برای ما بسيار مهم و حتا حياتی است، ابتدا می خواستم مطلبی در اين باره بنويسم، ليکن چون اين موضوع را قبلآ در يک گفتگو در اندازه ی حوصله و توان خوب باز کرده بودم، حال بخش مربوط به جنگ احتمالی در آن گفتگو را يکبار ديگر هم بر روی سايت قرار می دهم. چه که ممکن است پاره ای از هم ميهنان به دليل بلند بودن آن گفتگو، آن پاره را بگونه ای گذرا خوانده و يا اصلآ نخوانده باشند
...............................................................................
سحر تحويلی: به نظر شما آیا حمله ی نظامی آمریکا علیه ایران را باید جدی گرفت؟ آیا میهنمان بار دیگر در آتش خانمان سوز جنگ به ورطه نابودی کشیده خواهد شد؟
امير سپهر: بايد توجه داشت که اين نظام حال يک فلسفه وجودی دارد که آنهم دشمنی با آمريکا است. البته اين دشمنی هم کاملآ ساختگی است. چه که جمهوری اسلامی نه دليلی منطقی برای اين دشمنی دارد، نه ميل به درگيری جدی و نه اساسآ کوچکترين توان مقابله ی رو در رو و جدی. بزرگترين ضرباتی که اين نظام می تواند به آمريکا بزند که می زند، از همين کار های ايذايی و ايجاد اخلال نمی تواند فراتر رود.1
از همين واداشتن حماس و جهاد اسلامی فلسطين به ترقه پرانی به اسرائيل و ويروس صلح شدن، واداشتن حزب الله لبنان به آزار اسرائيل و ايجاد اخلال در روند سياسی کشور خود، آموزش و تجهيز آدمکشان و فرستادن آنها به درون عراق و فرستادن سلاح برای طالبان افغانستان. اين همه ی آن توانی است که رژيم اسلامی دارد.1
تمام اين جار و جنجال ها، مردم را به صحنه آوردن ها، موضع طلبکارانه داشتن ها، رجز خوانی کردنها و خود را مطرح ساختن و کسب مشروعيّت کردن ... همه و همه هم در سايه همان دشمنی تصنعی و اين موی دماغ شدن ها است که هم شکل می گيرد و هم امکان پذير می گردد. حتی پر رونق نگاهداشتن بازار نماز های پر فحش و فضيحت جمعه ها هم در گرو همين دشمنی تقلبی است. همچنان که جمهوری اسلامی حال حتی اين دوستان معدود و حاميان سست پايی که دارد را هم از راه همان ادای دشمن آمريکا در آوردن است که بدست آورده.1
بنابر اين سرشت، گوهر ايدئولژی و ساختار سياسی اين نظام حال بگونه ای است که سازش با آمريکا باعث خلع سلاح، پژمردگی، سکوت و در نهايت مرگ آن خواهد شد. پس اين نظام تا آنجا که بتواند اين حالت نه جنگ و نه صلح و دشمنی ساختگی را حفظ خواهد کرد که اصولآ تمام مشروعيّت و علت وجودی خود را مديون همين تئاتر کمدی اما خونبار و خطرناک است.1
از آنجا که اما اين بازی يک بازی تکنفره نيست، اگر آمريکا نخواهد که ديگر به آن ادامه دهد، رژيم تهران هم ديگر قادر به ادامه اين بازی نخواهد بود. و اين درست حالتی است که اينک در حال بوجود آمدن است. يعنی شواهد حکايت از اين دارد که گويا آمريکا ديگر به اين حقه ی رژيم و اشتباه خود پی برده باشد. به تبع آنهم برای به بن بست کشيدن و خلع سلاح طرف، به موضع گيری ها و سخنانی کاملآ نرم روی آورده.1
از اينروی هم به نظر می رسد که ديگر موسم اين ويروس شدن ها و دشمن بازی های تصنعی در حال بسر آمدن است. مادام که آمريکا موضعی چکشی داشت و تهديد می کرد، ميدان برای رژيم هم خيلی باز بود که جار و جنجال براه اندازد و حتی خرابکاری کند. جهان هم بدليل همان موضع سرسختانه ی آمريکا، اين جار جنجال ها و خرابکاری ها را مقابله به مثل دانسته و تاب می آورد. هر دو طرف را هم گناهکار اين دشمنی و خرابکاری ها بحساب می آورد. ليکن عقب نشينی تاکتيکی و زيرکانه ی آمريکا حال اوضاع را پاک دگرگون ساخته.1
بگونه ای که حال يک طرف که آمريکا باشد، مظلومانه از صلح و سازش سخن می گويد و طرف ديگر که رژيم روضه خوان ها باشد، ظالمانه از دشمنی. افزون بر آن، رژيم اسلامی ديگر توجيهی هم برای خرابکاری ندارد. اين در حالی است که آمريکا با ابزار های اقتصادی زيادی که در دست دارد، باهوشمندی تمام همچنان، حتی از پيش هم بيشتر مشغول خرابکاری و بزانو در آوردن حريف است. اما زير زيرکی و بی جار و جنجال و بگونه ای حتی خيلی موجه.1
در نتيجه، اين چرخش و مظلوم نمايی آمريکا حال عرصه مانور را برای رژيم تهران بسيار تنگ کرده. طوری که حتی ديگر يک ناسزا به حريف هم هزينه دار گشته. هر خرابکاری و حمله ی لفظی رژيم به آمريکا و اسرائيل حال، افزون بر اينکه انزوای بيشتری می آورد، به مستحکم تر شدن اتحاد دشمن با متحدان اينسوی آتلانتيک خود نيز می شود. بد تر از همه اينکه، رژيم اينک با هر پريدن به آمريکا و اسرائيل و خرابکاری، هم در نزد افکار عمومی جهان بويژه مردم ايالات متحده، حمله ی به خود را موجه تر می سازد و هم اينکه راه را برای اين دو دولت برای حمله هموار تر می سازد.1
در نتيجه، رژيم تهران حال يا بايد راه يک جنگ راستين را برگزيند که بر خلاف رجز خوانی هايش، خود نيز می داند حتی توان مقابله با يک شيخ نشين را هم ندارد چه رسد به مقابله با آمريکا و اسرائيل، يا اينکه تن به سازش دهد. هر دو اين گزينه ها هم از ديد من به سقوط آن خواهد انجاميد. در حالت جنگ اين رژيم خيلی سريع تر از آنکه بتوان فکرش را کرد سقوط خواهد کرد، حتی بسيار سريع تر از نظام صدام حسين. در حالت سازش هم، بدون شک به تدريج از پای خواهد افتاد.1
اين رژيم با بازگشوده شدن سفارت آمريکا در تهران که برسميّت شناختن اسرائيل و دست برداشتن از فتنه گری در جهان و آمد و شد آزادانه عکاسان و خبرنگاران خارجی به ايران از تبعات حداقلی آن خواهد بود، ديگر اصلآ رژيم جمهوری اسلامی نخواهد بود که بتواند زياد هم دوام آرد. اگر هم سازش نکند آمريکا بدون شک ايران را خواهد زد. حال چه هيلاری کلينتون و اوباما رئيس جمهور باشند، چه جان مک کين.1
همينجا اين شرح را بياورم که من اين ادعای جنگ طلب بودن نئو کان ها و صلح طلب بودن دموکرات ها را هيچ قبول ندارم. درست که آمريکا دو جناح دارد و هريک از آن جناح ها هم شيوه های ويژه ای برای اداره ی کشور، ليکن ساختار سياسی آمريکا بگونه ای است که سياست های کلان آن کشور، بويژه سياست خارجی آن، بيشتر در لابی های پشت صحنه و از سوی نهاد هايی تقريبآ ثابت شکل می گيرد. به علت همين ساختار هم، من هيچ باور ندارم که انتخابات و رفتن اين حزب و بر سر کار آمدن آن رئيس جمهور تغييراتی اساسی را در ترکيب پشت صحنه سياست آن کشور سبب ساز شود. دفاع از منافع ملی آمريکا در سرلوحه ی برنامه های هر دو جناح است.1
آن کشور نشان داده که چنانچه از سوی قدرتی بطور جدی احساس خطر کند، در بند هيچ چيزی نمی ماند و حتمآ آنرا می کوبد، با هر هزينه ای هم که باشد. حال چه دموکراتها بر سر کار باشند چه نئو کنسرواتيو ها. باور من اين است که برداشتن رژيم روضه خوان ها در دستور کار سياست خارجی ايالات متحده است، صرفنظر از اينکه کدام جناح بر سر کار باشد.1
اين جار و جنجال ها در چند ماهه ی آخرين بر سر جنگ عراق، بيشتر يک امر داخلی و انتخاباتی است، نه اينکه دموکرات ها خواهان حفظ رژيم ايران باشند و جمهوری خواهان نه. دست جرج بوش بعلت مشکلاتی که در عراق پيش آمد بسته شد. ورنه آمريکا خيلی پيش از اينها کار اين رژيم را ساخته بود. بدون ترديد هم دموکراتها هم حتی در اين کار تشريک مساعی می کردند.1
با اين شرح، به باور من، کسانی که خيال می کنند با تمام شدن دوران رياست جمهوری جرج بوش احتمال يک حمله ی نظامی آمريکا به ايران هم از ميان خواهد رفت، تحليلشان درست يکصد و هشتاد درجه واژگون است. زيرا آمدن يک رئيس جمهور جديد و تازه نفس اتفاقآ اين خطر را دستکم چند برابر تشديد خواهد کرد. چه که رئيس جمهور بعدی، هم زمان کافی خواهد داشت، هم از بابت اين ناکامی ها يک دهم جرج بوش تحت فشار افکار عمومی بين المللی نخواهد بود و هم اينکه چون جرج بوش اين فشار های خرد کننده داخلی قدرت تصميم گيری در اين مورد را برايش بسيار دشوار نخواهد ساخت. در نتيجه به باور من رئيس جمهور بعدی هر کس و از هر جناحی که باشد، اگر نتواند اين رژيم را از فتنه گری و خرابکاری باز دارد، بدون شک آنرا با يک حمله ی نظامی از پای خواهد افکند.1
واژه ی مرکب از پای افکندن را دانسته از اينروی آوردم که اين مهم را هم بيان کرده باشم که مباد پاره ای بپندارند که حملات آمريکا تنها محدود به زدن چند نيروگاه نيم ساخته اتمی و مراکز نظامی خواهد بود. ديده شدن هواپيما های آمريکايی در آسمان ايران، از نظر من يعنی تمام شدن کار جمهوری اسلامی در ايران. چون شک ندارم آمريکا اگر بيايد، تا براندازی کامل اين رژيم پيش خواهد رفت.1
آن کشور حال بسيار پخته تر از آن است که با چند حمله ی محدود، لانه بحران را باقی گذارد و به آن حتی مشروعيّت بيشتر هم هديه کند. در نتيجه من خيال می کنم که، خطر يک جنگ پر هزينه متاسفانه نه تنها از ميان نرفته، بلکه احتمال وقوع آن در آينده بيشتر هم خواهد شد. يعنی با پايان دوران جرج بوش که من دلايل آنرا نيز آوردم.1
اينهمه اما، گمانه زنی های شخص من بر اساس فاکتهايی است که می بينم و حس می کنم. شايد هم پاک در اشتباه باشم. يا يک رخداد غير منتظره در همين ماههای پيش روی، همه چيز را دگرگون سازد. مانند يک خيزش همگانی، که با توجه به روحيه ی ملی بی حساب و کتاب مردم ما ابدآ دور از انتظار نمی نمايد.1
به نظر شما دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح اتمی می تواند متضمن ادامه حیات این رژیم برای همیشه باشد؟
امير سپهر: هدف تمامی اين جان کندنهای رژيم در راه دستيابی به سلاح اتمی، برای رسيدن به چند هدف از يک راه است. که من اينجا فقط به دوتايی از آنها اشاره می کنم که به پرسش شما مربوط می شود.1
از ديدگاه اين رژيم، دستيابی به سلاح اتمی نشان توانمندی و اقتدار آن خواهد بود. در درون برای به رخ کشيدن اين توانمندی و کسب مشروعيّت از مردم و در برون برای نشان دادن اين اقتدار برای مصون نگاهداشتن خود از حمله ی نظامی ايالات متحده ی آمريکا. زيرا که رژيم در حال حاظر هم فقط حيات خود را از اين دو سوی در خطر می بيند.1
آنچه به مورد نخست باز می گردد، مجهز شدن اين نظام حتی به هزار بمب اتم هم در حالت يک خيزش مردمی هيچ کمکی به بقای آن نخواهد کرد. همانگونه که نتوانست به رژيم های بلوک شرق ياری رساند، بويژه به رژيم اريش هونيکر در آلمان خاوری که کشورش اصلی ترين انبار سلاحهای اتمی و موشکی بلوک کمونيست بود و در واقع فروپاشی کمونيسم در اروپای خاوری هم با سقوط ديوار برلين در آنجا تکميل شد.1
رژيم يک کشور که نمی تواند مردم بپا خاسته خود را با سلاح اتمی بمباران کند. البته ما نبايد مورد استثنايی حلبچه را از ياد ببريم که تلفات آن جنايات هولناک با بمب های شيميايی کمتر از بمب اتم نبود. ليکن حتی آن يک مورد هم سرکوب يک قوم و نسل کشی در يک منطقه ی خاص جغرافيايی بود نه مقابله با يک خيزش ملی و فراگير.1
در مورد دوم هم حتی داشتن بمب اتم هيچ کمکی به بقای اين رژيم نخواهد کرد. بدين دليل که اگر ايالات متحده بخواهد جمهوری اسلامی را بزير کشد، حتمآ اينکار را خواهد کرد، ولو اينکه اين نظام به بمب اتم هم مجهز گردد. چه که آن کشور نشان داده که چنانچه از سوی قدرتی بطور جدی احساس خطر کند، در بند هيچ چيزی نمی ماند و حتمآ آنرا می کوبد، با هر هزينه ای هم که باشد
در اين باره می توان به تجربه ی بحران اتمی کوبا در اکتبر سال شصت و دو ميلادی اشاره کرد که گر چه در پايان کار جان اف کندی، رئيس جمهور وقت آمريکا با يک تدبير بجا آن بحران را حل کرد، ليکن آمريکا در آن سيزده روز محاصره ی دريايی کوبا بخوبی نشان داد که برای حراست از منافع ملی خود هيچ ابايی حتی از ورود به يک جنگ اتمی هم ندارد، آنهم با ابر قدرتی همانند اتحاد جماهير شوروی.1
نکته ديگر اينکه اگر آمريکا بخواهد اين نظام را بردارد، بدون شک از راه بمبارانهای مداوم هوايی خواهد بود نه با حمله ی زرهی و اشغال نظامی. در اين مورد هم تجربه يوگسلاوی (صربستان) را می توان فراچشم داشت.1
رژيمی که نه بمب اتم توانست به بقای آن کمک کند و نه حتی روسيه با همه ی امکاناتش. يعنی همين روسيه که حال رژيم ملا ها هم آنرا اصلی ترين حامی خود می پندارند.1
اگر حمايت روسيه از رژيم روضه خوان ها صرفآ در حد لاف و شيادی و فقط به هدف امتياز گيری است، اما در مورد صربستان راستين و عملآ بود. زيرا روسيه افزون بر اينکه ميلوسوويچ را عامل خود می دانست، اصلآ مردم صربستان را هم به دليل هم نژاد (هر دو اسلاو) بودن جزيی از ملت خود بحساب می آورد. برای همين هم براستی همه ی امکانات خود را در پشت اسلوبودان ميلوسوويچ بسيج کرده بود. با اينهمه ديديم که آمريکا هر آنچه می خواست را انجام داد و روسيه هم نتوانست مانع کار او شود.1
اين نيز می افزايم که در صورت حمله ی آمريکا، رژيم روضه خوان ها بدون ترديد جرأت نشان دادن هيچ عکس العملی را نخواهد داشت مگر احتمالآ انجام چند عمل تروريستی محدود. احتمال ضربه ای مستقيم به خود آمريکا که منتفی است، چون با آن کشور هم مرز نيست. می ماند دو يا حد اکثر سه گزينه ديگر، يعنی يا زدن اسرائيل با بمب اتمی، يا موشک پرانی به يک يا چند کشور عرب حوزه ی خليج فارس و يا زدن هر دوی اين هدفها.1
در سناريوی نخست (زدن اسرائيل، آنهم با اتم)، علاوه بر آمريکا، پای خود اسرائيل و متحدان آمريکا هم به مصافی همه جانبه و کوبنده کشيده خواهد شد، که رژيم از آن مصاف نابرابر ديگر بدون شک جان بدر نخواهد برد، در سناريوی دوم (زدن يک يا چند کشور عربی، آنهم برای تلافی حمله ی يک کشور غير عرب و غير مسلمان)، اعراب و اسرائيل بدون شک به آمريکا خواهند پيوست، و ای بسا چند کشور ديگر، که اميد نجاتی از اين نبرد نابرابر هم برای رژيم متصور نيست، و سرانجام گزينه ی سوم (زدن اسرائيل با اتم و چند کشور عرب با موشک)، آنچنان جبهه ی کوبنده ای از آمريکا و اعراب و اسرائيل و متحدان آمريکا و ای بسا کشور های عضو پيمان ناتو را بوجود خواهد آورد که در همان چند روز اول کار اين رژيم را بپايان خواهند رساند.1
باور من اين است که خود رژيم هم هر آنچه را که آوردم به نيکی می داند. به همين دليل هم گمان نمی برم که در صورت حمله ی آمريکا دست به چنين ريسک های حماقباری بزند.1
در نتيجه داشتن بمب اتمی برای رژيم در واقع از نظر روانی يک عامل بازدارنده است. يعنی برای تهديد حرفی حريفان نه استفاده حقيقی از آن. آنهم فقط از سر ترس. کما اينکه حال هم مرتبآ در مورد توانايی های نظامی و موشکی خود غلو کرده و شلوغکاری براه می اندازد که اينهمه نيز فقط ناشی از همان ترس شديد است نه تهور و توانمندی .1