شادباشی به روان مينوچهر فرهنگی
تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو ---------- بهر آرام دلم نام دلارام بـــــــــــــــــــــــگو
پرده من مدران و در احسان بـــــــــــگشا --------- شیشه دل مشکن قصه آن جام بـــــــــــگو
آه زندانـــــــی این دام بسی بشنوديـــــــــم --------- حال مرغی که برستهست از این دام بگو
سخن بند مگو و صفت قند بــــــــــــــــگو --------- صفت راه مگو و ز سرانجام بــــــــــــگو
خوش سرانجامی برای يک فرزند وفادار و مينوروان ايران
چهار روز است که هر چه می کوشم متنی برای مينوچهر فرهنگی، اين والا فرزند وفادار ايران بنويسم که با کارد رژيم روضه خوان ها سلاخی شد، اما اندوه دل پروانه اين کارم نمی دهد
از سويی هم، گر چه اين خبر فاش شده بود، اما نمی خواستم با گستردن اين خبر، ايرانياران بيشتری را در نخستين روز های نوروزی خود اندوهناک سازم. من زمانی که اين خبر را شنيدم شوکه شدم. از ژرفای دل هم خيلی گريستم. چون آن انسان شريف و هم ميهن پاک و پاکدين را از راه تلفن می شناختم. واپسين سخنانش (در دو سال پيش) هرگز تا دم مرگ فراموشم نمی شود
با چه مهری و از ته دل می گفت: «شما چرا اينقدر خجالتی هستيد. نيازی به تعارف و اين حرفها نيست، اينکار برای ايران است نه خود شما. شما بايد کتاب چاپ کنيد! فقط چاپخانه ای خوب پيدا کنيد، ببينيد هزينه چاپ کتابهايتان چقدر می شود و شماره حساب چاپخانه را برايم بفرستيد» شگفت اينکه او مرا يافته بود. او اول بار به من زنگ زده بود. تا پيش از آن، من هرگز آن فرزند وفادار و نازنين ايران را نمی شناختم
بعد ها بود که وی را از راه پرس و جو شناختم. آگاه شدم که مينوچهر با همه ی فرزندان وفادار ايران اينچنين است. هر که را که می يابد براستی ايران دوست است، از هيچ ياری به وی کوتاهی نمی کند. می گفت مصاحبه های مرا شنيده و عشق به ايران و ايرانی را در گفتار و نوشتار هايم خيلی خوب احساس کرده. مرا هم نديده می شناسد و دوستم می دارد. برای همين هم شماره ی مرا از کسی که او و مرا می شناسد گرفته. می خواست با من آشنا شود. سخت هم از من می خواست که کتاب چاپ کنم
من می دانستم که او برای پاسداری از فرهنگ نياکانی، به بسياری از نويسندگان ياری رسانده و می رساند. از اينروی هم چون هرگز دوست نمی داشتم که باری دگر بر دوش وی بگذارم، کار را پی نگرفتم. شوربختانه به سبب گرفتاری، ديگر هم با او مکالمه ای نداشتم، تا اينکه چهار روز پيش دوستی تلفنی آگاهيم داد که وی به دست يکی از قحبگان رژيم اسلامی در جلو درب خانه خود دشنه آجين شده و در بيمارستان جان به جان آفرين تسليم کرده است
مينوچهر فرهنگی از اندک شمار ايرانيانی بود که نياکان پاکش از پس چيرگی تازی ها، هرگز ننگ مواليگری را پذيرا نگشته و همچنان بر آيين اجدادی خويش استوار ماندند. پر پيداست که جزای اين وفاداری به ميهن و آيين را هم با هزاران سختی و تنگدستی، توهين، تحقير و ای بسا با خون شريف ترين تن پاره های خود پرداختند. پس، او نه تنها خود فرزند خوبی برای ايران بود، بلکه از پشت شريف ترين و وفادار ترين ايرانيان هم بود
از اينروی، سلاخی شدن چنين ايرانی پاک و پاکدين و پاکنهادی به دست يک رژيم انيرانی و تازی صفت و اشغالگر چه جای غم دارد، آنهم درست در آغاز نوروز، آنهم بويژه که او زندگی خود را هم کرده و سالش ديگر از هشتاد هم گذشته بود. مگر او چند سال ديگر می توانست عمر کند. اصلآ حيف بود که چنين فرزند نازنين ايران در رختخواب زندگی را بدرود گويد. پس خوشا بحالش که مينوچهر با دشنه ی اشغالگران تازی کشته شد و به جاوانگی رسيد. اين زيبا ترين سرانجامی است که او می توانست داشته باشد. غمی اگر هست برای ما است نه او
خيلی ها بر اين سرزمين تاختند و از کشته ها پشته ساختند. اما کجايند آن پيروز ها. همگی با ننگ رفتند اما ايران ماند. دل قوی داريم که ايران از فتنه ی اين قادسيه هم خواهد گذشت، و اين بار ژرف و بنيادين هم خواهد گذشت، نه چون قادسيه اول. ايران پس از اين قادسيه، اگر همان ايران نيکانی نشود، اما بی شک ديگر ايران تازی صفت نخواهد بود
آفرين بر روح الله خمينی که سرانجام پس از هزار و چهار صد سال دولا دولا شترسواری کردن ايرانيان، کار را يکسره کرد و زمينه ی آزادی ريشه ای اين سرزمين و اين ملت کهنسال را اينگونه خوب فراهم آورد! روح الله اگر خود روح پليدی داشت، اما روح گمشده ی ايرانی را به او بازگردانيد. حال دير سالی است که ديگر روح ايران آزاد گشته. آنچه اينک در دست شاگردان خمينی است فقط جسم اين سرزمين است و تن ايرانيان. اين جسم های اسير و خسته هم دير و زود از چنگال تازی خويان رهايی خواهد يافت
فرداروز نجات هم ديگر جايی برای تازی صفت ها و تازی مرام ها در اين سرزمين آهورايی نخواهد بود. در آن فردا، ما ديگر در همه جای ايران تنديس های يعقوب صفاری و بابک خرمدين و مازيار و فيروز نهاوندی و کسروی تبريزی و آريامنش و فرخ زاد و بختيار و مينوچهر ها... را خواهيم ديد. بی ترس از حکم تکفير، بی خوف از فتوای تحريم، بی تن لرزه از بست شدن بازار و بدون کوچکترين باکی از برپا گشتن فتنه و بلوا بر سر چيزی در اثر فتوای چند ملای بيسواد و کثيف و ضد ايرانی
ای که روان مينوچهر و همه ی فرزندان راستين و باوفای ايران انوشه باد که در راه پاسداری از کيستی ايرانی در اين هزار و چهار صد ساله بدست قحبگان نر و ماده ی تازی به خاک و خون افتادند. تاب غم هجر اين فرزندان خوب ايران گر چه سخت جگرسوز است، ليکن دردا که ما بايد اين هزينه ها را برای آزادی هميشگی ايران بدهيم و تاب آوريم
اگر رژيم انيرانی خيال کرده که می تواند با اين ترور هم نوروز ما را غم انگيز سازد و هم ما را بقول خودشان مرعوب سازد، بايد بداند که اگر در اولين هدف خود توفيق داشته، ليکن در دومين بدون شک سخت شکست خورده. چه که، آن دسته از ايرانيان براستی ايرانی و وفادار مانده به ميهن و مردم خود، ابتدا خود خويشتن را سربريده و وارد اين ميدان شده اند. بی شعار و در عمل هم زندگی ننگين در اسارت را بدرود گفته و راهی چنين دشوار و پرخطر را در پيش گرفته اند. برای همين هم هست که نه ديگر دلبستگی به مال دارند و نه حتی زندگی مادی. حال شما هر چه که بيشتر بکشيد اين دسته به همان نسبت سخت تر و توفنده تر می شوند
درود بر آن ايرانيان اسمی که در اين ميهن باختگی و شرف گمکردگی هم دلشان به تيتر های دانشگاهی و يا با فرش و کمد و اتومبيل و خانه و ويلا خوش است. اما اين دسته ديگر، اين ايرانيان که وفاداری را به نقد جوانی و حتا زندگانی خود خريده اند، از خود می پرسند که براستی چه فايده ای دارد اصلآ اين زندگانی که در آن هر روزه حتا بايد حراج شرف و ناموست را هم ببينی و از ترس دم بر نياوری و به مال و مقام دلخوش باشی!؟
ميهن پرست و سرباز راستين ميهن را نيازی به تأييد کسی نيست. از اينروی شرافتمندانه بی اينکه در پی دل بدست آوردن باشم و در فکر آفرين گرفتن از کسی، راستی راستی و از ته دل می نويسم که از ديد من يکی، به خداوند ايران که مرگ باشرافت هزاران بار بر چنين زندگی ننگين و خفتباری شرف دارد. همين
برای آشنايی بيشتر با کيستی و زندگانی خوب و پربار اين فرزند خوب ايران (به زبان انگليسی)، به سايت پرشين