زاد گـــاه
امير سپهر
در نزد ما نقل همچنان چيره بر عقل و همه چيز است
مصدق خوب بود، تو چگونه هستی !؟ پادشاه خوب بود، من چگونه هستم!؟
همه از روز سقوط ايران تا بحال مشغول بحث هستند. بيشتر هم بر سر فلسفه و شکل نظام آتی. معلوم هم نيست که بالاخره چه زمانی می خواهند زنگ کفايت اين مباحث را به صدا در آورند. خسته کننده تر از خود اين بحث های بی فرجام هم اين عادت نقل قول آوردن از متفکران و فلاسفه در هر بحث و نوشته است. يعنی اين اپيدمی که حال سالها است که هر کسی در هرجا وقتی می خواهد حقانيت سخن خود را به رخ کشد، آنرا به گفته های چند متفکر قديم و جديد غربی سنجاق می کند
اين کار البته به منظور فضل فروشی هم هست. که ای مردم! بدانيد و آگاه باشيد که من خيلی روشنفکرم و فلسفه ی نوين را هم خوب می شناسم. در اين زمينه کار به جايی رسيده که حال حتی حسين شريعتمداری در توجيه سرکوب و کشتار دگر انديشان، محمد جواد لاريجانی برای نشان دادن فوائد سنگسار و احمد خاتمی در حقانيت فحش های چهارپا داری خود در جمعه بازار های دانشگاه هم ديگر از ولتر و کيرگه گور و استاندال و گی دومو پاسان نقل قول می آورند
تمام بچه ملا ها هم که حال در هر نوشته ی خود در مورد برتری فلسفه ی منقول بر معقول، در کنار نام محمد باقر مجلسى و امام محمد غزّالی و شيخ نراقی و ابوالفرج اصفهانى و شيخ عباس قمی، نام روسو و هابرماس و نيچه و ديدرو و دالامبر و امانوئل کانت را هم قرار داده و چند رفرنسی هم به نوشته های اين فيلسوفان می دهد که گفته باشد که او هم بلی! اپوزيسيون هم که سی سال است شبانه روز مشغول بحث بر سر فلسفه ی آتنی و حکمت افلاطونی و انگار های سوفسطايی و عصر روشنگری و عقائد درخشان آن فيلسوف قديم و اين نظريه پرداز سده های هفده و هژدهمی است
روشن بنويسم که حرف حساب من اين است که ما تا چه زمانی بايد اين مسابقه ی انشاء نويسی را ادامه دهيم. آيا سی سال شبان و روزان در مطبوعات و راديو تلويزيون ها و اينترنت و کتابها و جزوات و اعلاميه ها و فراخوان ها و متينگ ها و جلسات فرهنگی و ادبی و سياسی ... در باره ی فلاسفه ی يونان باستان و ارسطو و افلاطون و عصر روشنگری و ولتر و روسو و کارل پوپر... و دوران رنسانس در اروپا نوشتن و حرف زدن ديگر کافی نيست
نگارنده البته می پذيرم که انديشمندان اروپايی، بويژه انديشه سازان سده های هفده و هژده و نوزده و بيست آن قاره طلايه داران انديشه های نو و فلسفه ی عقلی بودند. ليکن بر اين باورم که ما بايد جغرافيا و تاريخ تئوری ها را هم نيک فراچشم داشته باشيم، اين امر را که آنها اروپايی و آوانگارد های زمان خود بودند. چهره هايی متعلق به همان برهه و همان فرهنگ و همان جغرافيا
يعنی آنان اروپايی هايی بودند که هم جامعه ی آن زمان خود را خوب می شناختند، هم مردم زمان خود را، هم مشکلات زمان خود را و هم گنجايش های مردم و جامعه ی زمان خويش را. با همان شناخت همه جانبه هم بود که توانستند با توليد انديشه هايی بکر و زايا و ابداع راهکار هايی مناسب راهبری فکری مردم را بدست گرفته و آن تحولات عظيم فرهنگی و اجتماعی را در مغرب زمين پديد آرند
نه چون رويا پردازان ما که بی کوچکترين شناختی از جامعه خودی و پتانسيل های مخرب آن، به دنبال شيخ و ملا بيافتند و انقلابی را به پيروزی رسانند که خود نيز از ترس جان از دست آن به خارج گريزند
سختی های امروزين ما البته يکسانی های زيادی با گره های روزگار قرون وسطای اروپا دارد، ليکن اين همسانی ها لزومآ به مفهوم اين نيست که کشور ما، آخوند های پدوفيل ما، دين حاکم بر جامعه ی ما و معضلات ناشی از حکومت تئوکراتيک ملايان ما همگی همان سان هستند و لاجرم هم همان راه چاره ها را طلب می کنند. فلسفه چون رياضيات و جبر نيست که هميشه حاصل جمع يک و سه، عدد چهار را به دست دهد. اجتماعات انسانی قانونمندی های ازلی و ابدی نمی پذيرند. زيرا که دائمآ در حال تغييرند
هر تغييری هم بطور ذاتی ناهنجاری ها و مشکلات جديدی را با خود به همراه می آورد که انديشه هايی نو، فلسفه ای نو و راهکار هايی نو را طلب می کـند. هر انديشه به نهالی می ماند که در خاک و شرايط اقليمی و مکان خاصی رشد کرده و به بر و ثمر می رسد. همچنان که هر مبارزه ای الزامات خاص زمان و مکان خود را طلب می کند
ما هيچگاه بی نياز از فلسقه نخواهيم بود. اما اينکه يک انديشه ای زمانی نو بوده است و توانسته در مکان معينی سودمند باشد، دليل نمی شود که حال هم برای ما تازه باشد و اينک هم در ميهن ما بکار آيد. به نظر من اينهمه پرسه و سرگردانی در کوچه های قرون وسطای اروپا و نقل قول آوردن از فيلسوفان غربی ديگر بس است. ما ديگر بايد با سر خود بيانديشيم
آخر ما چرا اندازه نشناخته و در هر زمينه ای آن اندازه افراط کاری می کنيم که ديگر تهوع آور می شود. وقتی هم که تهور آور شد، تصور می کنيم که نفس آن عمل و پديده بد بوده و ديگر بکلی کنارش می گذاريم. توجه نمی کنيم که آن پديده نه زشت و بی فايده که اتفاقآ خوب هم بوده، ليکن ما با زياده روی جنون آميز خود آنرا به لجن کشيده ايم
بيچاره کرده است ما را اين اله کلنگ افراط و تفريط. اين مثلآ روشنفکران ما در طول آن بلوا يک درصد فکر کرده و نود و نه درصد عمل می کردند، حال که با افراط کاری مردم خويش و خويشتن را خانه خراب کرده اند، نود و نه در صد بحث و وراجی می کنند و يک درصد کار عملی، که البته آن يک در صد را هم از روی عدم اعتماد به عقل و شعور رفوزه شده خود با جان و دل انجام نمی دهند
ما سياسی ها تا چه زمانی می خواهيم به اين بحث های تئوريک فلسفی ادامه دهيم؟ تا زمانی که ديگر ايران بکلی از ميان رفت! آخر اينکار که انتها و پايانی ندارد که ما بخواهيم آنرا بپايان رسانده و سپس وارد فاز عملی شويم. فقط بر سر اينکه پروتا گوراس سوفسطایی اصالت کلی را چگونه از اصالت جزيی جدا می کرد و تفاوت حقايق حسی با حقايق متکثر چيست صد ها سال می توان بحث کرد. يکجا بايد اين تئوری پردازی ها و فلسفه بافی ها را ختم کرد و با توجه به اوضاع خطير کنونی در فکر کاری عملی بود
اگر ايران نابود شود که متاسفانه هم دارد همينطور می شود، اين فلسفه بافی ها و وراجی ها و تکرار مداوم عقايد افلاطون و ولتر و دکارت و اپيستمولژی و متدولوژی ... اصلآ به چه دردی خواهد خورد. اصلآ مگر جز اين است که صورت محاوره ی افلاطونی فقط مبین همين اصل است که ما باید حقیقت را در درون خود بیابیم و حکمت را از آن خود سازيم
من باور دارم اگر حقيقتی در نزد خود سراغ داريم وقت آن است که ديگر از خويشتن و قول خود سخن گوئيم. از اينکه ما چه می گوئيم نه اينکه افلاطون در عهد باستان چه گفته است و ولتر در قرن هژدهم چه افکاری داشته است و گاندی در هندوستان چه کرده است و لينکلن به چه سان انديشه های خود را گسترده است
زمان تعارف های دروغين و کليشه ای و دولا دولا شتر سواری کردن برای سياسی ايرانی ديگر به پايان آمده. ايران دارد از ميان می رود. ما بايد تکليف خود را با خود و ديگران روشن سازيم. اگر سياسی هستيم و براستی چيزی در چنته داريم، بايد انديشه ها و راهکار های خود را به مردم عرضه کنيم
روشن بنويسيم که چه می گوئيم، برای چه می گوئيم، چه می خواهيم، هدف غايی مان چيست و خلاصه اينکه برای ساختن چگونه ايرانی تلاش می کنيم. از اينها هم مهتر، چگونه و از چه راههايی می خواهيم ايران و ايرانی را از اين لجنزار ننگ و نکبت جمهوری روضه خوان ها برون آوريم
اگر مردم انديشه ها و راهکار هامان را پذيرفتند، همفکران خود را گرد خود جمع کرده و برای مبارزه ای حقيقی به ميدان آييم. اگر هم نپذيرفتند يا اينکه سرمان خالی است و راهکاری نداريم، ديگر بيش از اين عرض خود نبريم و زحمت ديگران نيافزائيم. فرد سياسی که نمی تواند تا پايان عمر انشاء بنويسد و راهکاری عملی ارايه نداده و کاری حقيقی انجام ندهد. دستکم باور شخصی من اين است
سياسی فقط برای به دست آوردن قدرت سياسی است که تلاش می کند. حال چه برای بدست آوردن قدرت شخصی و يا کسب قدرت برای آن جريانی که عضو و يا طرفدار آن است و به مشی آن باور دارد. هر سياسی که نپذيرد هر چه انجام می دهد در راستای همين کسب قدرت است، بدون شک دروغ می گويد
در ميان ما آنان که خود را جزئي از اين اپوزيسيون بی وجود می دانند و سياسی می نويسند و سياسی سخنرانی و مصاحبه می کنند، همه برای کسب قدرت است. اگر اين را نمی گويند و نمی پذيرند، فقط از روی فريبکاری و مرم فريبی است
اصلآ راستی اين است که برای بسياری از اين عناصر که مرتب ايران ايران و آزادی آزادی می گويند، کسب قدرت و شهرت طلبی حتی از حفظ اساس ايران نيز مهم تر است. چه رسد به اينکه ادعا کنند قدرت نمی خواهند. اين نوشته ی من هم از روی شناخت است نه اينکه بخواهم به کسی تهمت زنم
از آنجا که من در اين بيست و نه ساله بسياری از سياسی ها را ديده و يا از روی مواضع و عملکردشان شناخته ام ، بی ترديد می توانم بنويسم که از نظر من بيش از هشتاد درصد از عناصر اپوزيسيون با پوزش فراوان، به سگانی هار و گرسنه می مانند که ايران را يک لاشه می بينند. فقط هم برای اينکه تکه ای خون آلود از اين لاشه را قاپ زنند و ببرند تلاش می کنند نه برای سرفرازی ميهن
سخن از مردم ايران و آزادی خواهی و سکولاريسم ... برای اين دسته همه شعار های پوچ و فريبکارانه است. اين دسته اگر مطمئن شوند که در نظام آينده پست و مقامی نخواهند داشت، خوش دارند که اصلآ سر به تن ايران و ايرانی هم نباشد و کشوری بنام ايران از صفحه ی روزگار محو گردد
درونمايه سخن اين که، من يکی که فقط از انديشه ها و سينه ی خود سخن می گويم. راهکارهايم نيز مال خودم هستند. نويسنده، ايرانی می انديشم، از ايران می گويم و برای ايرانی می نويسم. کاری هم ندارم که ولتر چه گفته بود، هابرماس چه سخنی را بر زبان آورده بود، لنين چه ها نوشته بود، مائو چند هزار کيلومتر راهپيمايی کرده بود و گاندی چگونه مبارزه ی خويش را به پيش برد و ماندلا و هاول چه ها کردند
اين البته به معنای اين نيست که نبايد مطالعه کرد و نبايد از تجربيات ديگران استفاده کرد. آنچه من با آن سخت مخالفم کپی برداری مبارزاتی از ديگران و بد تر هم، اين نقل قول آوردن های فلسفی است که يک از صد آنها هم به درد کار ما نمی خورد. همانطور که تا بحال هم نخورده. اين انديشه ها در جا هايی ديگر، در زمانی هايی ديگر و برای ملتهايی ديگر متولد شده اند نه برای ما ملازدگان هزاره ی سوم
انديشه زمانی دارای ارزش است و می تواند کارساز باشد که اصالت داشته باشد. يعنی دارای صاحب بوده و با بوم شناسی و شناخت مشکلات زمان تدوين شده باشد. نقل سخن و نوشته و گرته برداری از انديشه دگران که نشد انديشه. از ديد من اساسآ ريشه ی بسياری از مشکلات ما در همين فقر انديشه است
در اين زمينه ملا ها را به سخره نگيريم که در اين وادی همه ی ايرانيان ملا هستند. اگر ملا های ما بجای خويش انديشی، دائم در پی حديث و نقل قول آوردن از جعفر و علی و غلام و زين العابدين و اکبر و اصغر هستند، روشنفکران ما نيز همگی نقلی هستند. يعنی آنان هم در برخورد با هر معضل سياسی فرهنگی، بجای خويش انديشی و پيدا کردن راه حل های بومی و آشنا در کله ی خود، فورآ به سراغ نوشته های ارسطو و افلاطون و سوفسطائيان و انديشمندان قرون ميانی اروپا می روند
برای همين هم هست که ما دستکم در يکصد سال گذشته مرتب به دور خود چرخ زده ايم. حال هم که گيج و مبهوت از اينهمه چرخ چرخ عباسی کردن. سه قدم به جلو، چهار قدم به عقب، دو قدم به راست، شش قدم به چپ، افراط کور، تفريطی کور تر از آن ... اين تمام کاری بوده که ما از صدر مشرطه تاکنون در ايران انجام داده ايم. ما تا خود انديش نباشيم و راهکار ها را در سر خود پيدا نکنيم بی هيچ ترديدی همچنان در اين لجنزار باقی خواهيم ماند. زيرا هيچ ملتی قادر نيست که بدون انديشه ای بومی و هم جنس زمان خود به آزادی دست يابد
بار ديگر اين باور متکی به تجربيات تاريخی را می آورم که، درد و زخم هر ملتی را فقط و فقط با بوم شناسی، با فراچشم داشت زمان و راهکار هايی سازگار با روحيه و فرهنگ و تاريخ آن ملت می توان درمان کرد. همانگونه که هر بيماری را فقط با تشخيص درست درد، شناخت ظرفيّت جسمی او و با داروهايی سازگار با بدن وی می توان درمان کرد
اين جدآ تاسفبار و دردناک است که بسياری از مردم ما همچنان کليد رهايی از اين زندان تنگ و تاريک را در انبان آن کهنه سياسی های صدبار خطا کرده و ورشکسته می جويند. همانها که اصلآ خود از سر نادانی مردم را به اين تباهی و تيره روزی کشيدند
دليل اين بدبختی هم اين است که اين مردم از پی صد ها سال نقل و بحث های منبری شنيدن، حال نقالان بی هنر ملاصفت را از عاقلان روشن انديش و دارای انديشه های نو و بکر روشنفکر تر می پندارند. بد تر از همه هم اينکه، اين مردم در داوری در مورد کسی بجای توجه به شخصيّت و کردار خود آن شخص، به شعار هايش توجه نشان می دهند. يعنی نقل در نزد ما حتا نوعی مشروعيّت و حقانيّت هم می آورد
اين مردم نقل و نقال دوست خيال می کنند هر کسی که از ولتر بيشتر نقل قول می آورد پس روشنفکر تر است. همين است که شوربختانه دکان نقالان در ميان ما همچنان بسيار پر رونق تر و پر مشتری تر از دکان کسانی است که مردم را به خود انديشی و ابتکار آفرينی فرا می خوانند
از اينرو است که پاره ای همچنان هر ملای دزد و جنايتکاری را تنها به دليل نقل قول آوردن از آن معصوم دروغين و از اين مقدس نيست در جهان و از آن امام سربر... روحانی می خوانند. ملا هايی که معصوم معصوم و خدا خدا گويان خود به کثيف ترين کار ها دست و زبان می آلايند، و يا عده ای هنوز هم اين بی شعور ها و خائن ها را که ايرانی را خانه خراب کردند فقط به دليل مصدق مصدق گفتن، شخصيّت های ملی و ميهن دوست می خوانند
گيريم که اصلآ مصدق يک شخصيت کاملآ معصوم و عاری از خطا بود، يا اصلآ خدای ميهن پرستی، اين اما چه ارتباطی به مشتی نادان و ندانم بکار خرابکار دارد! يعنی ما بايد هر نادان و خيانتکاری را هم به صرف شاه شاه و مصدق مصدق گفتن انسانی خوب و ميهن دوست بحساب آريم! اين که عين جهل و نادانی است
همچنان که تعريف از خوبی و ميهن پرستی پادشاهان پهلوی برای کسی حقانيّت نمی آورد، مصدق مصدق گفتن هم برای هيچ خيانتکاری وجاهت و حقانيّت نمی آورد. واپسين جمله اينکه زمان زمان عقل است نه نقل، حال ديگر نه نقالان را از پليدی به پاکی راهی است و نه منقول باوران را هيچ روزنی به کوچه ی روشن و پاکيزه ی عقل