زاد گـــاه
امير سپهر
هشتاد سال ايران ستيزی، با نام روشنفکری
[درددلی با نسل های آينده]
عجيب آن است که نوشته اند خود چنگيز بر منبر مصلی رفته و گفته بوده است:«ای قوم! بدانيد که شما گناهان بزرگ کرده ايد و بزرگان شما به گناه مقدم تر اند. از من می پرسيد که اين سخن به چه دليل می گويم، به سبب آنکه من عذاب خدايم. اگر از شما گناهان بزرگ نيامدی، خداوند بزرگ چون من عذابی "بر شما" نفرستادی» تاريخ جهانگشای عطا ملک جوينی، جامع التواريخ، طبقات ناصری
.....................................................................
سرچشمه ی سخن
گر چه نويسنده نيز چون هر انسان ديگری زندگی را خيلی دوست می دارم، ليکن من بر خلاف بسياری، هميشه به مرگ و پس از مرگ خود نيز می انديشم
چه که مرگ يک حقيقت مسلم است و گريزی از آن نيست. سال من ديگر از پنجاه و پنج هم گذشته است
آدمهای بلا کشيده و فنا شده ای چون من، با اين دل شکسته و با اينهمه درد غريبی و تنهايی نمی توانند زياد عمر کنند
از آنجا که من اين حقيقت را خوب می دانم، شب و روز مشغول نوشتن هستم. آخر خيلی چيز ها برای نوشتن دارم
چون نسل من از آن نسلهای استثنايی در سراسر تاريخ ايران است که خود به اندازه ی صد نسل فراز و فرود ديده
من که حيفم می آيد اينهمه تجربه ی تلخ و شيرين را با خود بگور برم. می خواهم تا آنجا که برايم امکان دارد بنويسم
بنويسم و از خود باقی گذارم. با اين اميد که شايد اين نوشته ها پس از مرگم بکار آيد. ديگر هيچ آرزويی هم در اين دنيا ندارم الا ديدن دوباره ميهن آزادم و نقاب بر رخ خاک کشيدن در آن سرزمين
در آن خاک اهورايی که زاده شدم و عاشقانه می پرستمش. در جايی که همه ی پيشينيانم در آن مدفون هستند و خاک آن با خاکستر استخوانهای مادران و پدرانم در هم آميخته
البته بعضی اصلآ اهميّّت نمی دهند که پس از خودشان چه بر سر سرزمينشان خواهد آمد. برايشان هم مهم نيست که پس از مرگشان تاريخ و نسل های بعدی در باره ی آنان چگونه قضاوت کنند. من اما خيلی به اين امر اهميّت می دهم
مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
روزی از اين تلخ و شيرين روزها
در زمستانی غبار آلود و دور
يا خزانی خالی از فرياد و شور
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فرياد درد
آه ! شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روی گور نمناکم نهند
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شويند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
فروغ
به هر روی، حال که تقريبآ همه مشغول کار های هجو و شعار دادن و رويا پردازی هستند و آتشم در هيزم تر اين مردم نمی گيرد، دوست می دارم دستکم پس از مردنم عده ای پيامم را دريابند. ولو چند نسل پس از مرگم. از اينروی هم اين نوشته را بيشتر برای نسلهای پس از خود می نويسم. شايد که اندک کمکی کرده باشم تا مبادا آنان نيز روزگاری چون ما فدا و فنا شوند
عمله های تخريب، نه روشنفکر
برای رسيدن به حقيقت هر چيزی، بويژه تعيين ميزان سود يا زيان هر انديشه و پديده ای، فقط يک قاعده وجود دارد. آن تک قاعده هم اين است که بايد توجه کرد که محصول آن پديده و فکر چيست. يعنی ارزش هر تئوری و انديشه ای فقط در پراتيک اجتماعی و در عرصه ی عمل است که مشخص می شود نه در کتاب و رساله و مقاله. انديشه های روشفکری نيز به هيچ روی نمی تواند از اين قانونمندی بيرون باشد
از آنجا که دستکم هشتاد سال است که مردم ما را فريب داده اند که گويا ايران پر از روشنفکر و انديشمند باشد، بيجا نيست که ببينيم اينهمه روشنفکر و اديب و مورخ و پژوهشگر و شاعر برای ما چه دستاوردی داشته اند. و ما که بنا بر ادعا، به تنهايی بيش از دويست کشور ديگر جهان روشنفکر و انديشه پرداز داريم، در سايه ی افکار بلند اينهمه انديشمند بی نظير به کجا رسيده ايم آخر
مگر نه اين است که تمامی دستاورد های فرهنگی و فلسفی و هنری جهان غرب فقط مرهون انديشه های بيست ـ سی انديشه ورز و هنرمند و رياضی دان بزرگ چون روسو و داوينچی و کپرنيک و نيوتن و رامبراند و ولتر و ديدرو و دالامبر و پيکودلا ميراندولا و کانت و هگل ... است
و اما، پنجاه و دو سال پيش از اين (سال چهل و چهار خورشيدی)، آن زمان که بقول روشنفکران ما، شاه خاين ما قدرت داشت و ايران ما را عقب نگاه داشته بود، وقتی يک همشهری بيچاره من خود را امام زمان خواند و شيشه يک مشروب فروشی را شکست، دولت شاه او را دستگير کرده و تحويل تيمارستان داد
سيزده سال پس از آن که دولت آن شاه خاين کمی ضعيف شد، هزاران روشنفکر و اديب و شاعر و متفکر و چپ مترقی ما به دنبال کسی افتادند که خود را نايب امام زمان خواند نه حتی خود امام زمان
به دستور همان نايب امام هم، اين ابر انديشمندان بزرگ ما نه تنها شيشه ی تمامی مشروب فروشی ها را شکستند و ميخانه ها را ويران کردند، بلکه تمام سينما ها و تئاتر ها و بانکها و وزارتخانه ها و هنرکده ها و فرهنگسرا ها و تمامی ديگر مظاهر نوگرايی تجدد را هم ويران ساختند
آنهم برای رسيدن به دموکراسی. يعنی تمامی مظاهر تمدن و آزادی را ويران کردند که بتوانند مردم را به تمدن و آزادی رسانند!؟
آنهم با شعار های "ما همه سرباز تو ايم خمينی، گوش به فرمان توئيم خمينی" ـــ "حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله" ـــ "وای اگر خمينی حکم جهادم دهد" يا اينکه "بختيار بختيار، منقل و وافور و بيار". هر روشنفکر انقلابی هم اگر بگويد اين شعار ها را نداده، با بيشرافتی و پستی تمام دروغ می گويد
زيرا اين ها که آوردم، اصلی ترين شعار های آن انقلاب شکوهمند روشنفکری بود و من خود لحظه به لحظه ی آن رخداد شکوهمند برای ضحاکيان و ايرانکشی را به چشم خود ديده و اندوخته کرده ام
فرجام اينکه، حال پنجاه و دو سال پس از ماجرا آفرينی آن همشهری ديوانه من، هزاران هزار ابر روشنفکر ما با انديشه های درخشان خود کاری کرده اند که حاليه (در هشتاد شش خورشيدی) امام زمان از در و ديوار ميهنمان می ريزد
در کشورمان هم دست و پا اره می کنند و چشم از حدقه در می آورند و سنگسار می کنند و تازيانه می زنند. بنا بر گفته خود سازمان گردشگری رژيم هم که فقط در طی سال گذشته بيست و دو ميليون ايرانی گريان به جماران رفته و چلوکباب و نامه برای امام زمان به چاه ريخته اند
دوری از اين عمله جات
پيام من بشما نسل های بعدی اين است که ای فرزندان دلبندم! لطفآ کتاب فارسی دوران نسل مرا مخوانيد. مبادا مقاله های اين سکولار سکولارچی های نسل مرا بخوانيد. مباشد مقاله ی روشنفکری از اين نسل بخوانيد
مباشد که شعر نو اينان را بخوانيد و مباد که کتابهای ترجمه ای اينها را بخوانيد و مباد و مباد که پای صحبت يکی از باز ماندگان صد ساله ی نسل ما بنشينيد
به شرافت سوگند هر چه بيشتر کتاب فارسی از اينها بخوانيد، بويژه کتاب روشنفکری، به همان نسبت روح و روانتان آلوده تر خواهد شد. اگر با کتاب فارسی اين روشنفکران شما هم روشنفکر شويد، ترديد نداشته باشيد که روح و روانتان آلوده گشته، به روانپريشی دچار گشته و بدون ترديد به مردم و ميهن خود خائن خواهيد شد
فرزندان جگر گوشه ايران! نود در صد از کتابهای روشنفکری نسل ما را خائنان به ايران و ملت ايران نوشته اند. اگر مردم و ميهن خود را دوست می داريد، اگر دوست می داريد که آکاهی کسب کنيد، حتمآ يک زبان خارجی بياموزيد و محصولات فکری را از منابع اصلی و بگونه ای مستقيم دريافت کنيد و فرا گيريد نه از قلم آلوده ی اين خائنان روزگار ما. حتی اگر نتوانستيد زبانی ديگر را فرا گيرد هم همان به که کم آگاه بمانيد و در هنگام سختی ها از تجربيات غريضی خود مدد گيريد
فرزندانم! بدانيد که حال در دوران ما روستاييان هرگز مکتب نديده و الفبا نياموخته و کاملآ بيسواد هم صد ها بار از اين ويرانگران بدآگاه خردمند تر و دور انديش تر و ميهن پرست تر و مسئوليّت شناس تر هستند. چه که آسيبی که يک بدآگاه می تواند به مردم و ميهن خود زند، هزاران بار بدتر و کشنده تر از آسيب يک ناآگاه صرف است. و اين دقيقآ حکايت نسل ما است
آنان که ما را نابود کردند ای عزيزانم! نه روستاييان، نه بيسوادان، نه کارگران، نه ملايان و نه حتی ابلهان ديوانه خانه ها و بيماران روانی تيمارستان ها، بلکه مشتی نادان و عمله ی تخريب بودند که خود را روشنفکران می ناميدند
پس، تا می توانيد خود را از آثار اينها دور نگهداريد تا از خطر ابتلا به ايدز مغزی و روانپريشی و بيگانگی از خويش و فرهنگ بومی و جامعه ی خودی مصمون مانيد.همين
www.zadgah.com