آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Wednesday, February 20, 2008

 

گفتگوی خانم سحر تحويلی، دبیر گفتگو با اهل نظر در ادبیات و فرهنگ با امير سپهر ـ بخش پايانی






گفتگوی خانم سحر تحويلی، دبیر گفتگو با اهل نظر در ادبیات و فرهنگ با امير سپهر ـ بخش پايانی


مسئولان حقيقی اين بر سر دار رفتن فرزندان خوش بالا و برومند ايران، پدران و مادرانشان هستند و از آنها هم بيشتر، اين روشنفکر نام های بی وجدان و کهنه سياسی های ويرانگر.1
اين سفيهان با مسئوليت ناشناسی و بدون انديشيدن به عاقبت کار خود، چهارپا سان به دنبال ملا ها افتادند و موجبات اين مرگهای جگرخراش را فراهم آوردند.1


بار ديگر می آورم که اگر ايالات متحده نتواند اين نظام را رام کند، آنرا با حمله ی نظامی از پای خواهد افکند.1
---------------------------------------------------------------------------

شما می دانید که جمهوری اسلامی سالهاست دولتمردان ِ اروپایی و آمریکایی را در رابطه با پرونده هسته ای به بازی گرفته است به نظر شما این وضع تا چه وقت می تواند ادامه داشت ؟ آیا براستی بازی دادن اروپا آمریکا بود یا گرفتن تضمین امنیتی برای ماندن بر سر قدرت؟

به نظر من رژيم فقط مدت کوتاهی توانست تمامی دولتمردان اروپايی و آمريکايی را ببازی گيرد. غربی ها حال دير زمانی است که به حقه باز بودن اين رژيم پی برده اند. دليل آنهم ارجاع پرونده ی اتمی آن به شورای امنيّت سازمان ملل متحد و صدور سه قطعنامه تنبيهی پی در پی است.1

غرب اگر همچنان مماشات می کند از سر ناچاری است. چون گزينه ی دوم راه جنگ است که غرب تا آنجا که بتواند نمی خواهد به سوی آن برود. چون خواهان يک بحران نظامی ديگر در منطقه حساس و نفتخيز خليج فارس نيست که يکی از شاهرگهای انتقال خون (نفت) به قلب اروپای صنعتی محسوب می شود. اميد اروپائيان بر سر عقل آوردن رژيم فيضيّه با آميزه ای از تهديد و تشويق، يا بقول خودشان با سياست هويج و چماق است. مادام هم که حتی پنج در صد اميد حل مسالمت آميز اين بحران وجود داشته باشد، راه کنونی را ادامه خواهند داد.1

گزينه ی جنگ گاهی خواهد بود که ديگر غربی ها بطور کلی از حل بحران نا اميد شده باشند. که در روند همين مذاکرات بی حاصل دارند با قطعنامه های پی در پی سرکش بودن اين رژيم را بيشتر برملا می سازند و زمينه آن گزينه دوم ، يعنی جنگ را هم در ميان افکار عمومی کشور های خود فراهم می آورند.1

مماشات غرب با جمهوری اسلامی با توجه به همه واقعیتهای موجود از جمله نادیده گرفتن قطعنامه های شورای امنیت، بحرانی زایی و ترور در منطقه، ناشی از چیست؟ آیا به جمهوری اسلامی باج می دهند؟

از آنجا که کشور های دارای دموکراسی افزون بر رقابت با ديگر کشور ها در درون خود نيز رقابت حزبی دارند و جمهوری اسلامی هم بطور گوهری يک نظام نفاق افکن است و فقط هم از نفاق تغذيه می کند و زنده است، اين باج دهی ها را بايد در چهارچوب منافع کشور ها و بخشی هم احزاب درونی دولتهای غربی دانست. البته جمهوری اسلامی در مجموع يک دولت باج ده بوده نه باج ستان.1

برای اينکه سخنم را پخته کرده باشم، به چند نمونه اشاره می کنم. اينکه رژيم روضه خوان ها تنها ساعاتی پيش از ورود رونالد ريگان به کاخ سفيد گروگانها را با صلوات به کشورشان می فرستد، سوء استفاده از رقابت حزبی در آمريکا است. اينکه اما دولت گليست شيراک با بی شرمی تمام تروريستهای اعزامی رژيم را پس از ارتکاب به جنايت به هواپيما سوار کرده و به تهران می فرستد، و هر دو دولت دموکرات مسيحی و ائتلافی سوسيال دموکرات ها و کمونيست های(سبز های) آلمان هم در اين بی پرنسيپی با فرانسه کورس می گذارند و آنان هم قاتل ها را با گل سوار هواپيما می کنند، بدليل رقابت اين دولتها در انعقاد قرارداد های اسارتبار با جمهوری اسلامی است.1

همچنان که اطريش و سوئيس نيز برای رقابت اقتصادی در سطح ملی بر سر قرارد های يکسويه و کاملآ به ضرر ملت ايران همين بی شرمی را انجام دادند. حال هم که نوبت به چين و روسيه رسيده که با کمی ملايم کردن قطعنامه ها مشغول چپاول هستی ملت ايران هستند.1

نا گفته نمی گذارم که رژيم روضه خوان ها البته گاهی بوسيله عواملی که در لبنان دارد از راه گروگانگيری هم از بعضی دولتهای غربی باج می ستاند. که اين را هم بايد در چهارچوب همان رقابت های حزبی در درون سيستم های اروپايی گذارد. رژيم تهران گروگان می گرفت و احزابی که دولت را در دست داشتند برای جلوگيری از يک بحران ملی، مجبور می شدند که به تهران باج دهند. از آنروی که در انتخابات آتی بعلت وجود يک بحران در زمان تصدی دولت، رای شهروندان کشور خود را از دست نداده باشند.1

به نظر شما دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح اتمی می تواند متضمن ادامه حیات این رژیم برای همیشه باشد؟

تمام جان کندنهای اين رژيم برای دستيابی به سلاح اتمی، رسيدن به چند هدف از راه رسيدن به يک هدف است. که من اينجا فقط به دوتايی از آنها اشاره می کنم که به پرسش شما مربوط می شود.1

از ديدگاه اين رژيم، دستيابی به سلاح اتمی نشان توانمندی و اقتدار آن خواهد بود. در درون برای به رخ کشيدن اين توانمندی و کسب مشروعيّت از مردم و در برون برای نشان دادن اين اقتدار برای مصون نگاهداشتن خود از حمله ی نظامی ايالات متحده ی آمريکا. زيرا که رژيم در حال حاظر هم فقط حيات خود را از اين دو سوی در خطر می بيند.1

آنچه به مورد نخست باز می گردد، مجهز شدن اين نظام حتی به هزار بمب اتم هم در حالت يک خيزش مردمی هيچ کمکی به بقای آن نخواهد کرد. همانگونه که نتوانست به رژيم های بلوک شرق ياری رساند، بويژه به رژيم اريش هونيکر در آلمان خاوری که کشورش اصلی ترين انبار سلاحهای اتمی و موشکی بلوک کمونيست بود و در واقع فروپاشی کمونيسم در اروپای خاوری هم با سقوط ديوار برلين در آنجا تکميل شد.1

رژيم يک کشور که نمی تواند مردم بپا خاسته خود را با سلاح اتمی بمباران کند. البته ما نبايد مورد استثنايی حلبچه را از ياد ببريم که تلفات آن جنايات هولناک با بمب های شيميايی کمتر از بمب اتم نبود. ليکن حتی آن يک مورد هم سرکوب يک قوم و نسل کشی در يک منطقه ی خاص جغرافيايی بود نه مقابله با يک خيزش ملی و فراگير.1

در مورد دوم هم حتی داشتن بمب اتم هيچ کمکی به بقای اين رژيم نخواهد کرد. بدين دليل که اگر ايالات متحده بخواهد جمهوری اسلامی را بزير کشد، حتمآ اينکار را خواهد کرد، ولو اينکه اين نظام به بمب اتم هم مجهز گردد. چه که آن کشور نشان داده که چنانچه از سوی قدرتی بطور جدی احساس خطر کند، در بند هيچ چيزی نمی ماند و حتمآ آنرا می کوبد، با هر هزينه ای هم که باشد

در اين باره می توان به تجربه ی بحران اتمی کوبا در اکتبر سال شصت و دو ميلادی اشاره کرد که گر چه در پايان کار جان اف کندی، رئيس جمهور وقت آمريکا با يک تدبير بجا آن بحران را حل کرد، ليکن آمريکا در آن سيزده روز محاصره ی دريايی کوبا بخوبی نشان داد که برای حراست از منافع ملی خود هيچ ابايی حتی از ورود به يک جنگ اتمی هم ندارد، آنهم با ابر قدرتی همانند اتحاد جماهير شوروی.1

نکته ديگر اينکه اگر آمريکا بخواهد اين نظام را بردارد، بدون شک از راه بمبارانهای مداوم هوايی خواهد بود نه با حمله ی زرهی و اشغال نظامی. در اين مورد هم تجربه يوگسلاوی (صربستان) را می توان فراچشم داشت.1

رژيمی که نه بمب اتم توانست به بقای آن کمک کند و نه حتی روسيه با همه ی امکاناتش. يعنی همين روسيه که حال رژيم ملا ها هم آنرا اصلی ترين حامی خود می پندارند.1

اگر حمايت روسيه از رژيم روضه خوان ها صرفآ در حد لاف و شيادی و فقط به هدف امتياز گيری است، اما در مورد صربستان راستين و عملآ بود. زيرا روسيه افزون بر اينکه ميلوسوويچ را عامل خود می دانست، اصلآ مردم صربستان را هم به دليل هم نژاد (هر دو اسلاو) بودن جزيی از ملت خود بحساب می آورد. برای همين هم براستی همه ی امکانات خود را در پشت اسلوبودان ميلوسوويچ بسيج کرده بود. با اينهمه ديديم که آمريکا هر آنچه می خواست را انجام داد و روسيه هم نتوانست مانع کار او شود.1

اين نيز می افزايم که در صورت حمله ی آمريکا، رژيم روضه خوان ها بدون ترديد جرأت نشان دادن هيچ عکس العملی را نخواهد داشت مگر احتمالآ انجام چند عمل تروريستی محدود. احتمال ضربه ای مستقيم به خود آمريکا که منتفی است، چون با آن کشور هم مرز نيست. می ماند دو يا حد اکثر سه گزينه ديگر، يعنی يا زدن اسرائيل با بمب اتمی، يا موشک پرانی به يک يا چند کشور عرب حوزه ی خليج فارس و يا زدن هر دوی اين هدفها.1

در سناريوی نخست (زدن اسرائيل، آنهم با اتم)، علاوه بر آمريکا، پای خود اسرائيل و متحدان آمريکا هم به مصافی همه جانبه و کوبنده کشيده خواهد شد، که رژيم از آن مصاف نابرابر ديگر بدون شک جان بدر نخواهد برد، در سناريوی دوم (زدن يک يا چند کشور عربی، آنهم برای تلافی حمله ی يک کشور غير عرب و غير مسلمان)، اعراب و اسرائيل بدون شک به آمريکا خواهند پيوست، و ای بسا چند کشور ديگر، که اميد نجاتی از اين نبرد نابرابر هم برای رژيم متصور نيست، و سرانجام گزينه ی سوم (زدن اسرائيل با اتم و چند کشور عرب با موشک)، آنچنان جبهه ی کوبنده ای از آمريکا و اعراب و اسرائيل و متحدان آمريکا و ای بسا کشور های عضو پيمان ناتو را بوجود خواهد آورد که در همان چند روز اول کار اين رژيم را بپايان خواهد رساند.1

باور من اين است که خود رژيم هم هر آنچه را که آوردم به نيکی می داند. به همين دليل هم گمان نمی برم که در صورت حمله ی آمريکا دست به چنين ريسک های حماقباری بزند.1

در نتيجه داشتن بمب اتمی برای رژيم در واقع از نظر روانی يک عامل بازدارنده است. يعنی برای تهديد حرفی حريفان نه استفاده حقيقی از آن. آنهم فقط از سر ترس. کما اينکه حال هم مرتبآ در مورد توانايی های نظامی و موشکی خود غلو کرده و شلوغکاری براه می اندازد که اينهمه نيز فقط ناشی از همان ترس شديد است نه تهور و توانمندی .1

آیا به باور شما می توان نیروهای مخالف رژیم اعم از نیروهای چپ و راست مانند مجاهدین را به یک همبستگی فرا خواند و آیا این اتحاد با سازمانهایی که تاریخچه ای بهتر از جمهوری اسلامی ندارند نمی تواند برای آینده ایران خطر ساز باشد؟

من نه تنها هيچ چشم اميدی به سازمان مجاهدين برای همبستگی ندارم، بلکه از نود درصد اين اپوزيسيون بظاهر دموکرات هم قطع اميد کرده ام. حال چه چپ باشند چه راست. چون اين نود درصد علی رغم اينکه گوش فلک را هم با شعار آزادی و دموکراسی کر کرده اند، اصلآ خود دموکرات نيستند که بتوان با آنان همداستانی کرد.1

هيچ اميدی به سازمان مجاهدين ندارم زيرا که اصلآ صرفنظر از گذشته ی سياهشان، اين سازمان را يک سازمان مترقی و آزادی خواه و دموکرات نمی دانم. سازمانی که اعضايش فقط بخاطر بازجويی از رهبرشان دست به خودسوزی و انتهار می زنند، چه تفاوتی با سازمانهايی چون القاعده و جيش المهدی و سپاه بدر دارد.1

چگونه می شود برای دستيابی به جامعه ای آزاد و دموکرات و بويژه سکولار، به سازمانی اميد بست که حتی پس از يک تجربه خونبار سی ساله نظام مذهبی هم همچنان خواهان يک نظام مذهبی ديگر است. در متون سياسی خود هم که از مسلم ابن عقيل و امام عسگری سخن می گويد و از رهبر عقيدتی. چطور می شود نام سازمان مجاهدين را در کنار واژه ی سکولار نوشت وقتی اعضای آن، مجاهدين اسلام و فضل المجاهدين هستند و اساسآ نام آن سازمان از يک کتاب مذهبی بيرون کشيده شده.1

اينها و جمهوری اسلامی در واقع هر دو از يک گوهرند. هر دو هم يک تصنيف را می خوانند اما با خوانندگانی متفاوت. ما می خواهيم اصلآ زهر ماری در کار بناشد نه اينکه ظرف آن تعويض شود.1

ريا کاری و يا در بهترين حالت، ناآگاهی اين سازمان را فقط از همين يک جمله دريابيد که می گويد من مجاهد اجرآ عظيما، جمهوری دموکراتيک اسلامی می خواهم اما سکولارم!!! و يا در اين شعار "نه شاه نه شيخ" که خود اقتدار شاه قدر قدرت و تقدس شيخ خدای صفت را برای اولين بار پس از صفويان دوباره در يک رهبر جمع آورده. رهبری که هم رهبر سياسی است و هم رهبر عقيدتی و در هر دو پست هم دائم و غير قابل تعويض.1

و يا آندگر گروه هوچی چپ که او نيز می گويد من کمونيست هستم و جمهوری سوسياليستی می خواهم و در عين حال هم از آزادی بی قيد و شرط و بدون حد و مرز داد سخن می دهد! عقل من که قد نمی دهد بدانم که اين چگونه آزادی بی حد و مرز و بی قيد و شرط است که در قفس تنگ و تاريک و خون آلود جغد ايدئولژی زندانی شده! کمونيستی که از آزادی سخن گويد، يا يک ناآگاه است که اصلآ کمونيسم را نمی شناسد يا يک شياد. روشن است که با شياد و ناآگاه هم همگام شدن در راه دموکراسی هيچ شرط عقل نيست.1

با گروهی هم که دستکم مسئول نيمی از اين فجايع هستند اما هنوز خود را نقد نکرده و همچنان روز بيست و دوم بهمن را به سور و شادمانی می نشينند نمی توان برای آزادی هم قدم شد. من چگونه می توانم با کسی همدلی داشته باشم که اگر نگويم خيانت، خطای خونباری بدان روشنی را، حتی پس از مشاهده ی بيست و نه سال پيامد های جگرسوز آن هم هنوز نمی پذيرد.1

من بر سر چه توافق کنم با اويی که آغازين روز ويرانی ايران و به فروش رفتن دختران هم ميهنم را، روز شروع آوارگی و دربدری هم ميهنانم را، روز کليه فروشی جوانان پر غروم را، روز اعدام عزيزانم را، بخاک افتادن و يا بر چرخ فلج نشستن سربازانم را و روز پرپر شدن گلهای اميد و آرزوی چند نسل از بهترين فرزندان ميهنم را با گل و شربت و شيرينی جشن می گيرد.1

در حاليکه من هر بيست و دوم بهمن از شرم و غم خون می گريم، او اما هر ساله اين روز را با ميمنت و شادمانی باده پيمايی می کند، اين من و آن او، هرگز نمی توانيم از يک قبيله باشيم. هرگز هم ما شدنی نيستيم!1

مپنداريد که من بی ادبی میکنم، يا همه را رد می کنم و يا يأس پراکنی. آنچه آوردم، گر چه به نظر نازيبا و دوست نداشتنی است، ليکن از ديدگاه من، اينها متاسفانه عينيّت های جامعه ی ما است که من دوست نمی دارم آنها را در زير چتر انگار های رويايی پنهان کنم. ولو همگان از من منزجر شوند. چنانچه اوضاع حتی ده درصد از آنچه من آوردم هم بهتر بود که حال اصلآ جمهوری اسلامی در کار نبود.1

به باور شما چگونه می توان از اکنون برای نهادینه شدن دموکراسی در ایران اقدام نمود؟ منظورم آگاه نمودن ملت ایران از چیزی است که سالهاست تنها از آن نامی شنیده و در عمل تنها آن را در پای صندوق های رای نمایشی رژیم دیده اند؟

همانطور که در پيش هم گفتم دموکراسی متعلق به مردمان دموکرات است. پيش تر و بيشتر هم متعلق به مردمانی که رهبران سياسی و فرهنگی دموکرات و مسئوليت شناسی دارند که من پيش از اين آنرا در حد توان شرح دادم . رای هم همانگونه که شما نيز می دانيد يک وسيله ی برای اعمال قدرت يک ملت است. مشروط بر اينکه انتخاباتی آزاد در کار باشد. حال که نظام کشور ما يک نظام فاشيستی است اما برای نشان دادن مشروعيّت خود به جهانيان به رای بی اثر مردم نياز دارد، به نظر من مردم ما اينک با ندادن رای است که بايد اعمال حاکميّت کرده و اين نظام را بيشتر از مشروعيّت ساقط کنند.1

من اگر تا آزادی ميهنم زنده باشم، اولين هدفم باز کردن يک مدرسه ی مردمی خواهد بود. مانند مدارسی که در آلمان و اطريش وجود دارد و «فولکس هوخ شوله» ناميده می شود. برای آموزش مکانيزم دموکراسی، حقوق شهروندی و از اين دو مهم تر، آموزش مسئوليت شناسی به مردم عادی.1

زيرا تا مردم ما ندانند که خود مسئول اول تمام گرفتاری ها و تيره روزی های خود هستند، خود نيز سرنوشت سياسی خويشتن را به دست نخواهند گرفت. اين مسئوليت نشناسی و گناه رخداد های تلخ و زيانبار را به گردن نيرو های بيرونی انداختن ما را خانه خراب کرده. من اگر گهگاهی زبان و قلمم تند می شود، صرفآ از اين جهت است که مخاطبانم را با مسئوليت خود آشنا سازم. تا چه زمانی می شود خود بدست خود، خويشتن را نفله کرد و گناه آنرا به گردن بی بی سی و آمريکا و اعراب و چين و ماچين انداخت!1

من وقتی نعش جوانی برومند را بر بالای دار می بينم، بجای نفرين به ملا ها، هزاران لعن و نفرين به والدين بی شعور آنان و روشنفکران و سياسی های انقلابی می فرستم. چون خود شاهد بودم که چگونه اين سفيهان با مسئوليت ناشناسی و بدون انديشيدن به عاقبت کار خود، چهارپا سان به دنبال ملا ها افتادند و موجبات اين مرگهای جگرخراش را فراهم آوردند.1

اين از خدا بی خبر های نابخرد، آنسان به خيابانها آمده و مرگ بر شاه گفتند و در شهر ها آتش افکندند که پنداری به پيک نيک آمده اند. پس مسئولان حقيقی اين بر سر دار رفتن فرزندان خوش بالا و برومند ايران، پدران و مادرانشان هستند و از آنها هم بيشتر اين روشنفکر نام های بی وجدان و کهنه سياسی های ويرانگر. همچنان که مسئولان درجه اول پرپر شدن گلهای اميد و آرزوی تمامی دختران و پسران زيبا و پر غرور آواره گشته و به فحشا کشيده شده و کليه فروش ومعتاد و زندانی ... پدران و مادرانشان و اين قوم الظالمين روشنفکر نام هستند.1

در این مدت شاهد از دست دادن دو جوان دانشجو در زندان های رژیم بوده ایم . تا پیش از این هم این امر به صور دیگری نمود داشته است . بطور مثال مرگ مشکوک اکبر محمدی ، ولی الله فیض مهدوی و ... به باور شما آیا شاهد کابوس تابستان 67 به گونه ای دیگر هستیم؟

وضعيّت جهان، اين پيشرفت سرسام آور تکنولژی ارتباطات و اينترنت ديگر به رژيم جرأت دست زدن به جناياتی بدان بزرگی و وسعت را نمی دهد. ليکن مادام که ما يک اپوزيسيون متشکل نداشته باشيم، دست رژيم برای کشتن مبارزان بصورت انفرادی يا در گروههای چند نفره باز خواهد بود. اگر اپوزيسيونی متشکل وجود داشته باشد که به محض حتی دستگيری يک مبارز هم، در درون و بيرون هماهنگ رژيم را تحت فشار قرار دهد، اطمينان داشته باشيد که ما ديگر حتی شاهد شکنجه ی يک مبارز هم نخواهيم بود چه رسد به مرگ او.1

اپوزيسيون يکپارچه و متشکل است که می تواند حتی هر دستگيری را هم آنچنان برای رژيم پر هزينه و دردسر ساز کند که جمهوری اسلامی را وادارد که قبل از اقدام به بازداشت هر کسی هم دو بار فکر کند. اگر ما اپوزيسيون حقيقی داشته باشيم، با آن شرح که آورد، مبارزه ی سياسی در داخل بسيار کم هزينه تر خواهد شد، همينطور به هم پيوستن مبارزان و حرکات جمعی. در نهايت هم فقط از اين رهگذر است که می توان رژيم را به زير کشيد. ورنه اين حرکات فردی ما را بجايی نرسانده و فقط قربانيان بيشتری را بر روی دست ما خواهد گذارد. تمام بدبختی های ما محصول اين پراکندگی است.1

به عنوان یک کارشناس در امور جامعه و سیاست، آیندهء رژیم جمهوری اسلامی را چگونه می بینید؟

آينده ی اين رژيم را من شما و هم ميهنانمان بايد رقم زنيم. اگر ما اينکار را نکنيم، که آنهم تنها در گرو همکاری دستکم نيروی های براستی دموکرات با يکديگر است، منافع ملی قدرتهای ذينفع در منطقه مهم و استراتژيک و نفتخيز خاورميانه است که سرنوشت جمهوری اسلامی را رقم خواهند زد. بويژ ايلات متحده ی آمريکا. من بار ديگر اين باور خود را می آورم که اگر ايالات متحده نتواند اين نظام را رام کند، بی ترديد آنرا با حمله ی نظامی از پای خواهد افکند. رام کردن اين نظام هم البته منتهی به فروپاشی حتمی آن از سوی مردم خواهد شد.1

حکومت روضه خوان ها پديده ای ريتارد و از رده خارج است که متعلق به اين عصر و زمانه نيست. اين نظام تا کنون در شکاف کثيف و تاريک ميان اختلافات و رقابت های قدرت های بزرگ بوده که به حيات انگلی خود ادامه داده. از همان اختلافات کثيف هم تغذيه کرده است. دولتهای جهان متمدن اما اينک در حال نزديک تر شدن بهم هستند. بويژه خطر اسلام گرايی جنايتکارانه در يکی ـ دو سال اخير به اين نزديکی سرعت بخشيده.1

شاهد اينکه، حال نسبت به دو سال پيش کشور های دو سوی آتلانتيک بر سر جمهوری اسلامی اصلآ اختلافی با هم ندارند. سهل است که اروپای تا دو سال پيش دوست و مدافع جمهوری اسلامی، اينک در راه دشمنی با آن حتی از خود آمريکا هم پيش افتاده. البته اين تا اندازه ای بعلت رو شدن دست رژيم روضه خوان ها در نفاق افکنی ميان کشور های غربی هم هست.1

به هر روی، با استناد به اين فاکتها می توان گفت که جمهوری اسلامی حال يا بايد خود را با جهان مدرن هماهنگ سازد، که من شخصآ چنين استعدادی را بقول خودشان، در ناصيه آن نمی بينم، يا اينکه ترديد نداشته باشيد که در لای چرخ دنده های روند نزديکی کشور های متمدن جهان، بويژه گلوباليزه شدن فرهنگ و اقتصاد خرد خواهد شد.1

شما سالها از دور و نزدیک با ایرانیان در تماس هستید، چه پیام و پیشنهادی برای ایرانیان درغربت به ویژه نیروهای اپوزیسون ، هنرمندان ، نویسندگان وشاعران دارید؟

من بی تعارف خود را در جايگاهی نمی بينم که به کسی رهنمود دهم. از اينروی می خواهم فقط چند توضيح در اينجا بياورم. با اين اميد که نکاتی در درون آنها باشد که خردک تکانی در وجدان خفته ی پاره ای را سبب ساز شود. ابتدا بنويسم که اگر نظرات من در اين مصاحبه کمی تند به نظر آيد عجبی نيست. چرا که می خواستم مانند هميشه فاشگويی کنم. فاشگويی هميشه به تندگويی شبيه می شود. بويژه در نظر ما که غالبآ حقايق را قربانی تعارف های دروغين می کنيم و نام آنرا هم می گذاريم نزاکت.1

دوم اينکه اگر من زياد به گذشته پرداختم، کاملآ عمدی بود. زيرا همان کسان که ما را در گذشته به اين نابودی کشيدند، متاسفانه هنوز هم همچنان ميدان دار هستند و حافظان اصلی اين گمراهی و تيره روزی.1

و خلاصه اگر به مردم پريدم، آنهم عمدی بود. من با اين مردم شريف و مردم نجيب و مردم قهرمان و مردم هشيار و مردم بافرهنگ... گفتن ها هيچ ميانه ی خوشی ندارم. اين سخنان سر تا پا دروغ است. مردمی که با تخمه و پسته به تماشای مراسم تازيانه و اعدام جوانانشان می روند هيچ شباهتی به مردم شريف ندارند. مردمی که بيست و نه سال اينهمه خفت و خواری و بی آبرويی را تحمل می کنند، کجا شبيه يک ملت قهرمان هستند. مردمی که بيشترين اساتيد دانشگاه و تحصيلکردگان آنها همه چيز خود را به مشتی روضه خوان بی سر و پا فروخته اند چگونه مردم بافرهنگی هستند آخر!1

نسل گذشته ی روشنفکران از مردم ما "بره های هميشه قربانی" ساخته و آنان را بی مسئوليّت بار آورده اند. چون خود هم هيچ مسئوليت نمی شناختند. مردم از ديد من به هيچ وجه موجوداتی معصوم، بی تقصير و بی مسئوليت و قربانی نيستند.1

مردم بايد بدانند که هر حرکت و سکون آنها پيامد هايی دارد. بايد به ايشان گفت آنگاه که نبايد برخيزند اگر برخيزند، خود را به نابودی می کشند و آن زمان که بايد برخيزند، اگر برنخيزند از آن هم که هستند سيه روز تر می گردند. حس مسئوليّت دادن به مردم البته کاری فرهنگی و دراز مدت است، ليکن اين کار حياتی را بايد روزی آغاز کرد. ما هم امروز هم اگر اينکار را آغاز کنيم گر چه دير شده، اما باز هم بهتر از فردا است.1

اينهمه را آوردم تا گفته باشم که ما تا ناراستی های خود را نشناسيم و بار مسئوليّت کجروی های گذشته ی خويشتن را بر دوش نگيريم، پيدا است که به فکر بازنگری در انديشه ها و انگار های نادرست خود نخواهيم افتاد. همچنان هم در همين راه ناراست به پيش خواهيم رفت. در اين آخرين جمله بيشتر روی سخنم با کسانی بود که خود را برگزيدگان اين مردم می خوانند.1

فرجام کار اينکه اشتباه مانند دروغ است، اگر دروغگو به همان اولين دروغ خود اعتراف نکند، تعداد دروغهايش فقط برای دفاع از همان يک دروغ، در اندک زمانی آن اندازه می گردد که ديگر از شمار بيرون می شود. در نتيجه آنهم، بزودی در دريايی متعفن از ناراستی و کژی و شيادی آنچنان غرق می شود که ديگر هيچ راه نجاتی برايش نيست. آنکه خود را روشنفکر می خواند اگر شهامت و شرف نقد از خود را نداشته باشد، وجودش برای مردم ما از هزار ملا ی بی سواد و کثيف هم مضر تر است، ولو که يکصد تاليفات هم که داشته باشد!1

هر سه بخش اين گفتگو را در اينجا بخوانيد




|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker