آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Friday, February 15, 2008

 

گفتگوی خانم سحر تحويلی، دبیر گفتگو با اهل نظر در ادبیات و فرهنگ با امير سپهر ـ بخش دوم




گفتگوی خانم سحر تحويلی، دبیر گفتگو با اهل نظر در ادبیات و فرهنگ با امير سپهر ـ بخش دوم



ايران منهای آيين پادشاهی يعنی طاووس پرکنده

با آمدن يک رئيس جمهور جديد و تازه نفس بجای جرج بوش، اتفاقآ خطر حمله به ايران چند برابر تشديد خواهد شد.1
امروز بزرگترين و بيشترين مدافعان دو پادشاه فقيد پهلوی، جوانانی هستند که پس از انقلاب به دنيا آمده و هرگز ايران روزگار آن دوپادشاه را نديده اند.1
مردمان سازندگان دموکراسی ها هستند، نه (حکومت ها) به گونه ای واژگون.1
ديده شدن هواپيما های آمريکايی در آسمان ايران، از نظر من يعنی تمام شدن کار جمهوری اسلامی در ايران.
1
------------------------------------------------------------------------------------------------

ر3- با توجه به دیدگاه شما نسبت به حکومت به شیوه سلطنتی ، فکر می کنید این نوع حکومت تا چه حدی در ایران امروز و پس از فروپاشی جمهوری اسلامی از سوی مردم و بالاخص جوانان پذیرفته میشود؟

نخست اين شرح را بياورم که البته نيک می دانم که شما منظور خاصی نداريد، اما من اين واژگان سلطنت و سلطنتی و سلطنت طلب را هيچ دوست نمی دارم. زيرا اهانتی در درون اين واژگان پنهان است که آدمی را آزار می دهد. معنای اين واژگان گله داری و گاو و گوسفند بودن و بدنبال چوپان گشتن است.اين واژگان کهنه و منسوخ را ابتدا عوامل حزب توده بر سر زبانها انداختند که از شنيدن واژگان زيبای پادشاه و شاهنشاه و شاهنشاهی و فرهنگ کهن ايران نفرت داشتند. سپس هم ابر روشنفکران ملاباز که جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردند اين واژگان را سلاح کوبيدن مخالفان انقلاب شکوهمند خود ساختند. حال هم که اصلاح طلبان دروغين و وافادار به ولايت به جمع آنان پيوسته اند.1

مراد همگی هم حال از مصرف اين واژگان، گسترش اين پندار دروغين و ناپاک در ميان مردم، بويژه جوانان است که گويا اين گرايش غالب به يک آيين پادشاهی در درون و برون، گله ای از چهارپايان نابخرد و نادان تشکيل شده که همگی هم خواهان سلطه يک فرد بنام سلطان بر همه چيز ملک و ملت خود هستند.1

در حاليکه من که گمان نمی برم که حتی تک آدم خردمندی هم در ايران پيدا شود که تنها از آنروی خواهان نظام پادشاهی باشد که عاشق چشم و روی و قد و بالای فردی بنام پادشاه است. چنانکه خود نيز نه تنها سلطنت طلب نيستم، بلکه از هر گونه سلطه ی فردی نيز بر ميهنم بسيار نفرت دارم. پس، من در گام نخست برای آزادی و دموکراسی تلاش می کنم، نه برای سلطه و سلطنت. آنهم از سنگر ملت و بعنوان يک آدم ايرانی از ميان هفتاد و اندی ميليون ايرانی هم ميهن. اما پاسخ اين پرسش که آيا من آيين پادشاهی (رژيم پادشاهی) می خواهم ؟ آری است. دلايل خوب و منطقی و تاريخی فراوانی هم برای اين خواست خود دارم.1

علی رغم مباحث بی اساس و انحرافی که همان مغرضان به ميان انداخته اند، در پايه ما در جهان فقط و فقط يک شکل دموکراسی داريم که هيچ پسوند و پيشوند و بديل و قلوی ديگر هم ندارد. يعنی همين دموکراسی که در غرب و آسيای دور و هند و بخشی از افريقا و کشور اسرائيل مشاهده می کنيم. نهال اين دموکراسی راستين هم فقط و فقط در دو باغ باليده، تنومند شده و بارور می گردد. يا در باغ نظام پادشاهی و يا باغ جمهوری.1

ليکن در اين ميان بايد دو فاکت بسيار ظريف را فراچشم داشت، نخست اينکه مباد که نام فريبای جمهوری ما را اغوا کند که اين واژه در حقيقت سياسی خود هرگز به مفهوم مردمی بودن يک آيين کشورداری (رژيم) نيست، چنانکه امروزه فاشيستی ترين آيين های سياسی جهان جمهوری هستند، که همين جمهوری ابتر روضه خوان ها هم يکی از آنها است، دوم اينکه بايد ديد نزديک ترين و آباد ترين و مستعد ترين باغ کجاست و کدامين است.1

حال اگر من آيين پادشاهی را مناسب تر می دانم، علت اين است که هم آنرا نزديکترين می بينم، هم مستعد ترين و هم آشنا ترين. پيش از اينهم ميوه از آن خورده ام. حال گرچه آن ميوه هنوز نرسيده بود و به کمال آبدار و قشنگ و خوشگوار هم که نشده بود.(ميوه هايی در شکل سکولاريسم کامل، نوگرايی، مسئوليت پذيری، ايرانخواهی و حراست کامل از منافع ملی ايران، هنر پروری، فرهنگ گستری، برابری زن و مرد، آزادی کامل فردی، نيکنامی و اعتبار در جهان، امنيّت و آسايش و فضای با نشاط و شادی که در آيين پادشاهی پيشين وجود داشت).1

به زبانی ديگر، آن آيين (نظام پادشاهی) هم امتحان خود را پس داده که در ايران خوب کار می کند، هم مردم ما حال به ارزش و اهميّت و نيکی های آن پی برده اند و همين اينکه ريشه های بسيار بسيار کهنسال و بی اندازه قوی آن در قلب و روح ايران و ايرانی و تاريخ و سنت های او همچنان وجود دارد. ايران و تاريخ و فرهنگ کهن و غرور برانگيز آن منهای آيين پادشاهی يعنی يک طاووس پر کنده. ما نه جمهوری را می شناسيم، نه ابزار های آنرا در جامعه خود داريم و نه اينکه جمهوری اساسآ با تاريخ و فرهنگ ما سازگاری دارد.1

با آنچه آوردم، پس هر آنکه ريگی به کفش نداشته و از روی راستی خواهان دموکراسی باشد، نبايد زياده در بند اين باشد که پوسته ی نظام ايران جمهوری باشد يا پادشاهی. جوان ايرانی که فلان پير هشتاد ساله نيست که تمام افتخارات سياسيش فقط در مبارزه با نظام پادشاهی و نابودی ايران خلاصه شده باشد. برای دفاع از آن انقلاب ويرانگر و توجيه نادانی خود هم سکسکه ی جمهوری جمهوری گرفته باشد تا نپذيرد که پنجاه سال به بيراه رفته.1

جوانان خردمند ما فرزندان زمان خود هستند، بی هيچ آلودگی ذهنی و حيله گری هم براستی خواهان آزادی هستند. از اينروی چنانچه دريابند که آزادسازی ايران و رهيافت به دموکراسی و سرفرازی خود و ميهنشان با آيين پادشاهی آسان تر است، در گزينش آن ترديد بخود راه نمی دهند.1

شاهد سخن اينکه امروز بزرگترين و بيشترين مدافعان دو پادشاه فقيد پهلوی، اتفاقآ جوانانی هستند که پس از انقلاب به دنيا آمده و هرگز ايران روزگار آن دوپادشاه را نديده اند. شاهزاده رضا پهلوی هم که از هر ايرانی بيشتر در ميان همين بخش غالب از جمعيّت ما محبوبيت دارد.1

ر4- در بسیاری از یادداشت های شما به نکته دقیق و ظریف شیوه ی حکومت و نه نوع حکومت ها بر می خوریم . به باور شما چگونه می توان این امر را یکی از ارکان اساسی دموکراسی در معنای واقعی کلمه است ، برای ملت ایران نهادینه کرد تا بار دیگر شاهد ترک تازی حکومت هایی مانند جمهوری اسلامی در ایران نباشیم؟

بايد اين را دانست که دموکراسی متعلق به مردم دموکرات است. يعنی مردمان سازندگان دموکراسی ها هستند، نه به گونه ای واژگون. ما بايد اين برداشت اشتباه را از حافظه جامعه پاک کنيم که حکومت ها ما را به فلاکت کشاندند، انگليس ها و بی بی سی در ايران انقلاب کردند، اينها فلان آدمی را آوردند و آنها بهمان آدمی را بردند. اين سخنان فرار از مسئوليت از راه زشت ترين اهانت به خود است.1

با پوزش فراوان اين استدلالها، گونه ای "خود گوساله پنداری است". يعنی پذيرش اينکه ما از خود خرد و اراده نداريم و ديگران برای ما تصميم می گيرند و هر کاری که دلشان خواست با ما می کنند. مردم ما بايد بدانند مادام که ريشه ها و اسباب يک تحول و رخدادی در ميان خود ما وجود نداشته باشد؛ هرگز ممکن نيست که ديگرانی بتوانند از بيرون در کشور ما دگرگونی بوجود آرند، ولو که تمامی قدرتهای برونی هم که دست بدست هم دهند.1

درونمايه سخنی که آوردم اين است که، فرهنگ و رفتار يک ملت است که شيوه ی حکومت را بهتر و يا بد تر می سازد. از آنهم سرنوشت ساز تر، رفتار سياسی ها، روشنفکران و بويژه اپوزيسيون يک کشور نه يک فرد و حتی حکومت. جامعه ای که فرد و حکومتی بتواند برای آن دموکراسی آورده و يا آنرا از ميان بردارد، از نظر فرهنگ سياسی يک جامعه ی سخت بيمار و رنجور است که هنوز به فاز دموکراسی نرسيده.1

بنابر اين، تا آنگاه که فرهنگ عمومی ما، بويژه فرهنگ اکثريت سياسی ها و روشنفکران ما بالا نرود، ما نه به دموکراسی خواهيم رسيد و نه اگر حکومتی هم آنرا به ما هديه کند، قادر خواهيم بود که از آن دموکراسی نگهداری کنيم. بهترين شاهد اين سخن اين است که ما اصلآ هشتاد در صد از آنچه را که حال برايش جان می دهيم را داشتيم. همين جهل و دموکرات نبودن سياسی ها و روشنفکران باعث شد که همه چيز را از دست دهيم و دوباره به نقطه ی صفر و استارت باز گرديم.1

دموکراسی و حقوق بشر که فقط در مقاله ی آزاد نوشتن در دفاع از کمونيسم و امام خمينی و انتخاب وکيل خلاصه نمی شود. رعايت حقوق فردی هر شهروند در جامعه، رعايت شأن و شخصيّت انسانها، برخورداری از امنيّت اجتماعی، داشتن کار و آسايش و جامعه ای باز ... و از همه مهم تر دو اصل تساوی حقوق زن و مرد و تساوی حقوقی همه ی شهروندان، بی توجه به باور های مذهبی ايشان (سکولاريسم) از اصلی ترين بند های اعلاميه جهانی حقوق بشر است که ما تا پيش از اين بلوای شوم از همه ی آنها بطور کامل برخوردار بوديم.1

گرفتاری ديگر ما با اين روشنفکر های محترم اين است که اين جماعت از عصر مشروطيّت تاکنون، همواره اين اشتباه را کرده اند که گويا نوگرايی (تجدد) و دموکراسی و سکولاريسم ... پديده هايی صرفآ معرفتی باشند. عين همين برداشت غلط را هم در درازای زمان به جامعه تزريق کرده اند.1

برايند اين اشتباه هم اين شده که از آن روزگار تا کنون که مثلآ عصر بيداری ما هم بوده، بسياری از مردم ما با اين خيال واهی تربيّت يابند که هر پديده ی نو را معرفتی بپندارند. يعنی خيال کنند که چون کتابهای زيادی را در باره اين پديده های عصر نو خوانده اند، پس خيلی دموکرات تر و سکولار تر و آزادی خواه تر از خود مردمان مدرن و دارای دموکراسی شده اند.1

غافل از اينکه معرفت به اين مفاهيم اصلآ به معنای رسيدن به چيزی نيست. شما می توانيد حتی يک بيسواد مدرن باشيد و آن دگری يک پزشک کاملآ جاهل و کهنه انديش. زيرا اين ارزش های نو صرفآ از راه معرفت بدانها بدست نمی آيد. آزاد انديشی، دموکرات منشی، نوگرايی، مدرن بودن ... همه و همه، گونه ای تربيّت و باور هستند که می توانند حتی در يک جنگل از پدر و مادری مدرن هم به کودکی انتقال يابند. اين دستاورد های مدرن فلسفه ی عقلی که مانند چند رمان قشنگ در کتابها نيستند که فردی آنها را يکشبه بخواند و از فرداروز با فرهنگ و پيشرو شود.1

اينکه امروزه مثلآ فرد بشدت مذهب زده و متحجری چون آقای گنجی در هر نوشته ی خود دهها رفرنس به کتاب های متفکران غربی می دهد تا خود را مترقی نشان دهد، نا خودآگاه به همان سبب است که آوردم. او نيز چون بسياری از ملا ها تصور می کند چون کتاب روشنفکری خوانده، پس روشنفکر شده، يا چون سکولاريسم را در کتابها مطالعه کرده، پس سکولار شده است.1

برای مثال من خود اندوخته کرده ام که بسياری از اين غربی ها نه تنها هيچ کتابی در مورد سکولاريسم نخوانده اند، بلکه اساسآ خود اين واژه را هم هيچگاه نشنيده اند. ليکن همان سکولاريسم نشناس ها، افرادی به تمام معنا سکولار هستند. سبب اين است که سکولاريسم چون زبان مادری بگونه ای ناخودآگاه در خانه و کوی و مدرسه بدانها تزريق شده. زيرا محيط رشد آنان يک محيط سکولار بوده.1

خواستم اينرا برسانم که ما بايد ابتدا گوهر دموکراسی را در وجود خود نهادينه سازيم. با مطالعه و شعار و روشنفکر بازی نمی توان به دموکراسی دست يافت. البته مراد من هرگز اين نيست که تا صد در صد مردم ما دموکرات و سکولار نشوند، ما قادر به رسيدن به سيستمی مدرن نخواهيم بود. ليکن اينرا صد در صد می توانم بشما قول بدهم که تا سياسی های ما خود دموکرات نشوند، دستيابی به دموکراسی در ايران ما امری محال خواهد بود.1

هر کشوری را عده ای سياسی، مدرن و پيشرو و با آبرو نگاه می دارند. عده ای که تعدادشان در پاره ای از کشور ها حتی به نيم در صد جمعيّت آن کشور ها نيز نمی رسد. پذيرش آنچه خواهم آورد شايد برای پاره ای ناممکن باشد، ليکن حقيقت اين است که مثلآ کشوری سيصد ميليونی به عظمت و بزرگی و نيرومندی آمريکا را در نهايت چهار ـ پنج هزار نفر نخبه ی سياسی و سکولار اينگونه دموکرات و نيرومند و برخوردار از امنيّت نگاه داشته اند. کما اينکه در همين کشور دوم من، در سوئد گفته می شود که اين کشور به اين دموکرات منشی را فقط ششصد نفر نيرومند و مترقی نگاه داشته اند.1

بنا بر اين اگر فقط ما سياسی ها براستی دموکرات باشيم، ترديد نداشته باشيد که کشورمان هم دارای دموکراسی خواهد شد. پس درد از مردم نيست بلکه مشکل از اين نخبگان نابلد است. اجازه دهيد اصلآ آب پاکی بر روی دست بعضی ريزم و آشکارا اينرا هم بنويسم که مشکل ما حتی از اين جمهوری اسلامی جنايتکار هم نيست. ما هر چه از دست اين رژيم می کشيم هم حتی از جهل همين يکی ـ دو هزار نفری است که شما مرتبآ نام آنها را در رسانه های نوشتاری و اينترنتی می خوانيد و يا چهره و صدايشان را می بينيد و می شنويد.1

از اينروی هم هست که من پيوسته در نوشته هايم به همين جماعت می تازم. چون اينان مسئولان حقيقی تمامی اين رنج و پريشانی ها هستند. چون حاظر به پذيرش اشتباهات خود نيستند. چون نمی خواهند قبول کنند که اصل آن انقلاب لعنتی و ويرانگر اشتباه بوده. چون خود در نزد مردم هيچ اعتبار ندارند، ويروس وار در کار ديگرانی هم که ميتوانند ايران را نجات دهند مزاحمت ايجاد می کنند. چون نه دموکرات هستند و نه مکانيزم دموکراسی را می شناسند...1

برای مثال اين جمهوری جمهوری گفتن ها اصلآ خود بزرگترين نشانه عدم شناخت از دموکراسی است. بد تر از آنهم، کمک دانسته و نادانسته به ادامه ی حيات جمهوری اسلامی. چون ما حتی پنج در صد از زمينه های يک جمهوری را هم در جامعه ی خود نداريم. ضمن اينکه اصلآ نفس اين تصور که جمهوری چون جمهوری است، پس مترقی تر از پادشاهی است هم نشان جهلی بزرگتر است. در حالی که امروزه جنايتکار ترين نظام ها در جهان نام جمهوری را با خود به يدک می کشند، چگونه آخر می شود گفت که جمهوری چون نامش جمهوری (مردمی) است، مردمی تر از پادشاهی است!1

چنانچه فرهنگ ملتی و زير ساخت های سياسی کشوری مستعد پرورش ديکتاتور باشد، شما هر حکومت و هر شخص منتخب را هم که يک دوره به رياست جمهوری و نخست وزيری و يا به پادشاهی تشريفاتی اتنخاب کنيد، ترديد نداشته باشيد که او سر از ديکتاتوری در خواهد آورد.1

اسلام کريم اوف، حيدر علی اف، مراد نياز اوف، الكساندر لوكاشنكو، ولاديمير پوتين ... شخصيّت هايی بودند که پس از فروپاشی اتحاد شوروی همگی در انتخابات آزاد برگزيده شدند، ليکن از آنجا که فرهنگ آن کشور ها هنوز فرهنگ دموکراسی نبود، همگی به رهبران مادام العمر مبدل گشتند. بعضی هم که اصلآ به سيستم های ديکتاتوری موروثی. پس، ما اگر براستی خواهان دموکراسی هستيم و دموکراسی را می شناسيم، نبايد در بند شکل حکومت باشيم. چنانکه خود اينگونه هستم.1

عده ای تصور می کنند که همچو منی آنچنان نادان است که حتی نمی داند که يک پست انتخابی بسيار مترقی تر و بهتر از يک مقام موروثی است! و چون خود جمهوری جمهوری می گويند پس، از افرادی مانند من، هم آگاه تر هستند و هم مترقی تر. با همين انديشه های نازل و کودکانه هم بود که به دنبال ملا ها افتادند. چون آقای خمينی هم بسان فيدل کاسترو و هوگو چاوز و کيم ايل جونگ يک جمهوری خواه بود و مرتبآ از ارتجاعی بودن نظام پادشاهی داد سخن می داد.1

اگر در جامعه ی ما ريشه های قوی فرهنگی و سنتی نظام پادشاهی وجود دارد، که کاملآ اينگونه است، چه بهتر. اين بر ما است که با تقويّت آن ريشه ها مردم را به حرکت آورده و اين نظام لعنتی را بزير کشيم. نه اينکه آن ريشه ها را هم با جهل بسوزانيم و بدنبال چيزی باشيم که نيست، وجود خارجی ندارد!1

فرد دموکراتی که ساختمان دموکراسی را هم می شناسد آخر چه ترسی می تواند از رئيس جمهور يا پادشاه داشته باشد. اينکه آيا پادشاه و يا رئيس جمهور ديکتاتور خواهند شد يا نه که بستگی به رفتار ايشان ندارد. من سياسی و دموکرات هستم که نبايد اجازه دهم او پای از گليم خود فراتر نهد. دموکراتيک بودن سيستم سياسی يک کشور اتفاقآ از اموری است که خود پادشاه و وزير و رئيس جمهور در آن کمرنگ ترين نقش را دارند.1

ر5- با توجه به تاریخ سیاه حکومت جمهوری اسلامی بر ایران ، فکر می کنید آیا ملت ایران بار دیگر زیر بار حکومت های اسلامی به هر شیوه و رنگ و لعابی خواهند رفت ؟ به بیانی شیواتر آیا ملت ایران باز هم گول اسلامگرایان را خواهند خورد؟

گول خوردن را می شود اينجا به دو پاره بخش کرد، يعنی به گول صرفآ سياسی و گول جهان بينی و معرفتی.1

اگر مراد اين باشد که آيا مردم ما بار ديگر گول خورده و خواهان يک حکومت مذهبی خواهند شد؟ از ديد من بدون شک دستکم تا يکصد سال ديگر هرگز نه. زيرا شيخ و ملا در همين زمان نزديک به سه دهه، به اندازه ای شيادی و دزدی و جنايت و ايران فروشی کرده اند، که در يک انتخابات آزاد و مردمی، حال شانس چنگيز خان مغول و تيمور گورکانی و آدولف هيتلر و حتی شاه سلطان حسين صفوی و آلکاپون هم برای رسيدن به حکومت در ايران از آنان بيشتر است.1

اينکه نوشتم تا صد سال ديگر نه، بدين علت بود که تا بحال که متاسفانه حافظه تاريخی ملت ما خوب نبوده، بعد چه خواهد شد را نمی توان از حال پيش بينی کرد. با اينهمه، جنايات اين حکومت آن اندازه زياد بوده که اگر گفته شود که مردم ما دستکم تا يک سده هرگز آنرا از ياد نخواهند برد، گزافه گويی نخواهد بود. ضمن اينکه حتی پاک کردن آثار اينهمه جنايت و خيانت هم خود نيازمند دهه ها زمان است.1

بخش دوم اين گول اما همانگونه که آوردم مربوط به معرفت شناسی است که ادامه دارد و اينگونه که از شواهد بر می آيد، متاسفانه همچنان هم ادامه خواهد داشت. در اين زمينه پنداری متاسفانه صد انقلاب اسلامی هم جامعه ما را از اين گول و فريب و شيادی نخواهد رهانيد. مسئول اول و مستقيم ادامه ی اين گول هم البته کسانی هستند که مثلآ مسئوليتشان روشن ساختن مردم است. کسانی که در عمل اما خود اصلآ اصلی ترين حافظان اين فريب هستند. بگونه ای که در اين زمينه حتی از کلاه نمدی های هرگز مکتب نديده ما هم پسمانده تر شده اند.1

ملا کراواتی های بی نماز و شرابخواره ساکن لندن و پاريس و نيويورک ... که از ملا های قم و سامرا و نجف هم بيشتر برای اين جهل و نادانی گريبان چاک می دهند. همان ناروشنفکرانی که به محض شنيدن هر گونه روشنگری مذهبی فورآ فرياد و فغانشان بر می خيزد که به اعتقادات مردم توهين نکنيد. طرفه اينکه، صد درصد خود ملايان اين نظام را اسلامی می دانند، ليکن اين فکلی های خارج نشين نه! (حتی آيت الله منتظری هم هرگز و هرگز اصل اسلامی بودن اين نظام را رد نکرده. او فقط به پاره ای چيز ها انتقاد دارد، نه بيشتر). پس، با توجه به جهل و شيادی اين ملا فکلی های سکولار! متاسفانه معلوم نيست که اين گول خوردن تا چه زمانی ادامه يابد.1

ر6- به نظر شما آیا حمله ی نظامی آمریکا علیه ایران را باید جدی گرفت؟ آیا میهنمان بار دیگر در آتش خانمان سوز جنگ به ورطه نابودی کشیده خواهد شد؟

بايد توجه داشت که اين نظام حال يک فلسفه وجودی دارد که آنهم دشمنی با آمريکا است. البته اين دشمنی هم کاملآ ساختگی است. چه که جمهوری اسلامی نه دليلی منطقی برای اين دشمنی دارد، نه ميل به درگيری جدی و نه اساسآ کوچکترين توان مقابله ی رو در رو و جدی. بزرگترين ضرباتی که اين نظام می تواند به آمريکا بزند که می زند، از همين کار های ايذايی و ايجاد اخلال نمی تواند فراتر رود.1

از همين واداشتن حماس و جهاد اسلامی فلسطين به ترقه پرانی به اسرائيل و ويروس صلح شدن، واداشتن حزب الله لبنان به آزار اسرائيل و ايجاد اخلال در روند سياسی کشور خود، آموزش و تجهيز آدمکشان و فرستادن آنها به درون عراق و فرستادن سلاح برای طالبان افغانستان. اين همه ی آن توانی است که رژيم اسلامی دارد.1

تمام اين جار و جنجال ها، مردم را به صحنه آوردن ها، موضع طلبکارانه داشتن ها، رجز خوانی کردنها و خود را مطرح ساختن و کسب مشروعيّت کردن ... همه و همه هم در سايه همان دشمنی تصنعی و اين موی دماغ شدن ها است که هم شکل می گيرد و هم امکان پذير می گردد. حتی پر رونق نگاهداشتن بازار نماز های پر فحش و فضيحت جمعه ها هم در گرو همين دشمنی تقلبی است. همچنان که جمهوری اسلامی حال حتی اين دوستان معدود و حاميان سست پايی که دارد را هم از راه همان ادای دشمن آمريکا در آوردن است که بدست آورده.1

بنابر اين سرشت، گوهر ايدئولژی و ساختار سياسی اين نظام حال بگونه ای است که سازش با آمريکا باعث خلع سلاح، پژمردگی، سکوت و در نهايت مرگ آن خواهد شد. پس اين نظام تا آنجا که بتواند اين حالت نه جنگ و نه صلح و دشمنی ساختگی را حفظ خواهد کرد که اصولآ تمام مشروعيّت و علت وجودی خود را مديون همين تئاتر کمدی اما خونبار و خطرناک است.1

از آنجا که اما اين بازی يک بازی تکنفره نيست، اگر آمريکا نخواهد که ديگر به آن ادامه دهد، رژيم تهران هم ديگر قادر به ادامه اين بازی نخواهد بود. و اين درست حالتی است که اينک در حال بوجود آمدن است. يعنی شواهد حکايت از اين دارد که گويا آمريکا ديگر به اين حقه ی رژيم و اشتباه خود پی برده باشد. به تبع آنهم برای به بن بست کشيدن و خلع سلاح طرف، به موضع گيری ها و سخنانی کاملآ نرم روی آورده.1

از اينروی هم به نظر می رسد که ديگر موسم اين ويروس شدن ها و دشمن بازی های تصنعی در حال بسر آمدن است. مادام که آمريکا موضعی چکشی داشت و تهديد می کرد، ميدان برای رژيم هم خيلی باز بود که جار و جنجال براه اندازد و حتی خرابکاری کند. جهان هم بدليل همان موضع سرسختانه ی آمريکا، اين جار جنجال ها و خرابکاری ها را مقابله به مثل دانسته و تاب می آورد. هر دو طرف را هم گناهکار اين دشمنی و خرابکاری ها بحساب می آورد. ليکن عقب نشينی تاکتيکی و زيرکانه ی آمريکا حال اوضاع را پاک دگرگون ساخته.1

بگونه ای که حال يک طرف که آمريکا باشد، مظلومانه از صلح و سازش سخن می گويد و طرف ديگر که رژيم روضه خوان ها باشد، ظالمانه از دشمنی. افزون بر آن، رژيم اسلامی ديگر توجيهی هم برای خرابکاری ندارد. اين در حالی است که آمريکا با ابزار های اقتصادی زيادی که در دست دارد، باهوشمندی تمام همچنان، حتی از پيش هم بيشتر مشغول خرابکاری و بزانو در آوردن حريف است. اما زير زيرکی و بی جار و جنجال و بگونه ای حتی خيلی موجه.1

در نتيجه، اين چرخش و مظلوم نمايی آمريکا حال عرصه مانور را برای رژيم تهران بسيار تنگ کرده. طوری که حتی ديگر يک ناسزا به حريف هم هزينه دار گشته. هر خرابکاری و حمله ی لفظی رژيم به آمريکا و اسرائيل حال، افزون بر اينکه انزوای بيشتری می آورد، به مستحکم تر شدن اتحاد دشمن با متحدان اينسوی آتلانتيک خود نيز می شود. بد تر از همه اينکه، رژيم اينک با هر پريدن به آمريکا و اسرائيل و خرابکاری، هم در نزد افکار عمومی جهان بويژه مردم ايالات متحده، حمله ی به خود را موجه تر می سازد و هم اينکه راه را برای اين دو دولت برای حمله هموار تر می سازد.1

در نتيجه، رژيم تهران حال يا بايد راه يک جنگ راستين را برگزيند که بر خلاف رجز خوانی هايش، خود نيز می داند حتی توان مقابله با يک شيخ نشين را هم ندارد چه رسد به مقابله با آمريکا و اسرائيل، يا اينکه تن به سازش دهد. هر دو اين گزينه ها هم از ديد من به سقوط آن خواهد انجاميد. در حالت جنگ اين رژيم خيلی سريع تر از آنکه بتوان فکرش را کرد سقوط خواهد کرد، حتی بسيار سريع تر از نظام صدام حسين. در حالت سازش هم، بدون شک به تدريج از پای خواهد افتاد.1

اين رژيم با بازگشوده شدن سفارت آمريکا در تهران که برسميّت شناختن اسرائيل و دست برداشتن از فتنه گری در جهان و آمد و شد آزادانه عکاسان و خبرنگاران خارجی به ايران از تبعات حداقلی آن خواهد بود، ديگر اصلآ رژيم جمهوری اسلامی نخواهد بود که بتواند زياد هم دوام آرد. اگر هم سازش نکند آمريکا بدون شک ايران را خواهد زد. حال چه هيلاری کلينتون و اوباما رئيس جمهور باشند، چه جان مک کين.1

همينجا اين شرح را بياورم که من اين ادعای جنگ طلب بودن نئو کان ها و صلح طلب بودن دموکرات ها را هيچ قبول ندارم. درست که آمريکا دو جناح دارد و هريک از آن جناح ها هم شيوه های ويژه ای برای اداره ی کشور، ليکن ساختار سياسی آمريکا بگونه ای است که سياست های کلان آن کشور، بويژه سياست خارجی آن، بيشتر در لابی های پشت صحنه و از سوی نهاد هايی تقريبآ ثابت شکل می گيرد. به علت همين ساختار هم، من هيچ باور ندارم که انتخابات و رفتن اين حزب و بر سر کار آمدن آن رئيس جمهور تغييراتی اساسی را در ترکيب پشت صحنه سياست آن کشور سبب ساز شود. دفاع از منافع ملی آمريکا در سرلوحه ی برنامه های هر دو جناح است.1

آن کشور نشان داده که چنانچه از سوی قدرتی بطور جدی احساس خطر کند، در بند هيچ چيزی نمی ماند و حتمآ آنرا می کوبد، با هر هزينه ای هم که باشد. حال چه دموکراتها بر سر کار باشند چه نئو کنسرواتيو ها. باور من اين است که برداشتن رژيم روضه خوان ها در دستور کار سياست خارجی ايالات متحده است، صرفنظر از اينکه کدام جناح بر سر کار باشد.1

اين جار و جنجال ها در چند ماهه ی آخرين بر سر جنگ عراق، بيشتر يک امر داخلی و انتخاباتی است، نه اينکه دموکرات ها خواهان حفظ رژيم ايران باشند و جمهوری خواهان نه. دست جرج بوش بعلت مشکلاتی که در عراق پيش آمد بسته شد. ورنه آمريکا خيلی پيش از اينها کار اين رژيم را ساخته بود. بدون ترديد هم دموکراتها هم حتی در اين کار تشريک مساعی می کردند.1

با اين شرح، به باور من، کسانی که خيال می کنند با تمام شدن دوران رياست جمهوری جرج بوش احتمال يک حمله ی نظامی آمريکا به ايران هم از ميان خواهد رفت، تحليلشان درست يکصد و هشتاد درجه واژگون است. زيرا آمدن يک رئيس جمهور جديد و تازه نفس اتفاقآ اين خطر را دستکم چند برابر تشديد خواهد کرد. چه که رئيس جمهور بعدی، هم زمان کافی خواهد داشت، هم از بابت اين ناکامی ها يک دهم جرج بوش تحت فشار افکار عمومی بين المللی نخواهد بود و هم اينکه چون جرج بوش اين فشار های خرد کننده داخلی قدرت تصميم گيری در اين مورد را برايش بسيار دشوار نخواهد ساخت. در نتيجه به باور من رئيس جمهور بعدی هر کس و از هر جناحی که باشد، اگر نتواند اين رژيم را از فتنه گری و خرابکاری باز دارد، بدون شک آنرا با يک حمله ی نظامی از پای خواهد افکند.1

واژه ی مرکب از پای افکندن را دانسته از اينروی آوردم که اين مهم را هم بيان کرده باشم که مباد پاره ای بپندارند که حملات آمريکا تنها محدود به زدن چند نيروگاه نيم ساخته اتمی و مراکز نظامی خواهد بود. ديده شدن هواپيما های آمريکايی در آسمان ايران، از نظر من يعنی تمام شدن کار جمهوری اسلامی در ايران. چون شک ندارم آمريکا اگر بيايد، تا براندازی کامل اين رژيم پيش خواهد رفت.1

آن کشور حال بسيار پخته تر از آن است که با چند حمله ی محدود، لانه بحران را باقی گذارد و به آن حتی مشروعيّت بيشتر هم هديه کند. در نتيجه من خيال می کنم که، خطر يک جنگ پر هزينه متاسفانه نه تنها از ميان نرفته، بلکه احتمال وقوع آن در آينده بيشتر هم خواهد شد. يعنی با پايان دوران جرج بوش که من دلايل آنرا نيز آوردم.1

اينهمه اما، گمانه زنی های شخص من بر اساس فاکتهايی است که می بينم و حس می کنم. شايد هم پاک در اشتباه باشم. يا يک رخداد غير منتظره در همين ماههای پيش روی، همه چيز را دگرگون سازد. مانند يک خيزش همگانی، که با توجه به روحيه ی ملی بی حساب و کتاب مردم ما ابدآ دور از انتظار نمی نمايد.1

ر7- به نظر شما دراین شرایط ویژه، نیروهای اپوزیسیون بایستی دست از اختلافات گذشته بردارند و به یاری ایران و مردم ایران بپردازند ؟



چه زيبا و مسئولانه بود که چنين می کردند. ليکن من اميدی به چنين چيزی ندارم. اين عناصری که حتی نمی توانند در اين خارج هم در کنار يکدگر ايستاده و بر عليه دشمن مشترک خود شعار دهند، کجا خواهند توانست به ياری ايران و مردم آن بشتابد! 1

ادامه دارد

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker