!هفتصد و پنجاه هزار شرف فروش و بيشعور در تظاهرات تهران
سر چشمه ی سخن من چون ديش ندارم، تلويزنهای لوس انجلسی را هم نمی توانم تماشا کنم. البته حال در نبود ديش هم می شود که بسياری از آنها را از راه اينترنت تماشا کرد. اما چون شمار اين برنامه ها اينک به اندازه ای زياد شده که افتادن در خط تماشای آنها تمامی زمان آدمی را می گيرد، راستش من نه از نداشتن ديش زياد ناخوشنودم و نه اساسآ دوست می دارم که زمان خود را در اينترنت با اينکار بسوزانم. چون بايد بنويسم و نوشتن هم که کاری بسيار زمان بر است
ليکن يکی ـ دو برنامه ای هست که من ديدن و شنيدن آنها را دوست می دارم. تلاش هم می کنم که آنها را از دست ندهم. زمان هايی هم هست که چون بايد بکار ديگری جز نوشتن بپردازم، بسته به هم زمانی، يکی از اين فرستنده ها را در اينترنت می گيرم، که هم زمان، هم آن برنامه را گوش کنم و هم کار خود انجام دهم. مانند آشپزی و اطو کردن و يا خوردن غذا
ناحق ترين تظاهرات دو روز پيش که با بيست و نهمين سالروز سقوط ايران برابر بود و رژيم مانند هر سال سيرکی در خيابانها براه انداخته بود، من نيز به شنيدن يکی از اين برنامه ها مشغول بودم. آقای مجری که بزعم خود ميکروفون دادن به هر سربر و فحاش رژيم را هم برای به لجن کشيدن خود آزادی و دموکراسی، با آزاد منشی و پايبندی به دموکراسی برابر می پندارد، باز ميکروفون بدست يکی دو تن از پتيارگان رژيم داده بود. به کسانی که صدا هايی کاملآ شناخته شده دارند
به ويروس هايی که تا هر رسانه ای ميکروفون باز می کند، فورآ بر روی خط رفته و برای به انحراف کشيدن آن برنامه از گوانتاناما و ابوغريب و نئوکان ها سخن می گويند، ولو که موضوع برنامه اصلآ در باره ی جراحی آپانديسيت يا چگونگی کود دادن به گلدانهای خانگی هم که باشد
جدلی حرفی راه افتاده بود. يک سو اين دو سه پتياره ی سرسپرده به رژيم بودند و سوی ديگر پاره ای از بينندگان و خود گرداننده. موضوع جدل طرفين هم تعداد شرکت کنندگان در سيرک بيست و دوم بهمن در تهران بود. عوامل رژيم ادعا داشتند که گويا شمار شرکت کنندگان بالای يکی ـ دو ميليون بوده باشد، گرداننده و مشتی از بينندگان اما اين شمار را رد کرده و با محاسبات رياضی اصرار داشتند که اگر کسان شرکت کننده در تظاهرات از ميدان شهناز تا ميدان شهياد را هم که پر کرده بوده باشند، باز شمارشان نمی توانسته از هفتصد و پنجاه هزار فرا تر رود
باری، آنچه برای من در آن ميان شگفت انگيز بود، اساسآ هدف اين دعوا بود. يعنی رسيدن به نتيجه ای از اين جدل. نتيجه ی مشترکی که خود از بيخ و بن باطل و انتخاب آن بعنوان نتيجه و هدف از هر دو سوی دعوا جاهلانه بود. يعنی ارتباط دادن حقانيّت اين رژيم به تعداد طرفدارانش در ميان مردم. که عوامل رژيم می خواستند با افزودن هر چه بيشتر به شمار شرکت کنندگان، آن حقانيّت را نشان دهند و آن دگر سو با کم کردن از شمار شرکت کنندگان عدم حقانيّت رژيم را
تآسفبار است که بسياری از مردم ما، حتی آن دسته که خود را فرزانه می دانند هم هنوز نتوانسته اند که مفاهيم عقلی را درست دريابند. بدانند که حق نه در طرف بزرگتر و زورمند تر، که حق در خود حق است. يعنی حق بودن هيچ پديده ای هرگز بستگی به شمار خواهندگان آن ندارد. بلکه حق بودن پديده در ماهييّت خود آن است
مراد سخنم اين است که رژيمی که دست و پا اره می کنند، رژيمی که بکارت دختران ما را صادر می کند، رژيمی که ملت ما را به نيستی سوق داده و شرف و آبرو در جهان برای ما باقی نگذارده، اگر نود و نه در صد مردم هم که هوادار آن باشند، يک رژيم ضد بشری، ضد آزادی، کثيف، بيشرافت و نامشروع و حق کش است. بنابر اين، هيچ مهم نيست که چند ميليون آدم ايرانی برای اينچنين رژيمی به خيابان می آيند، مهم ماهيّيت اين رژيم است.
من هيچ اهل پرده پوشی نبودم و نيستم. حق را هم هرگز زير پوشش رعايت ادب پنهان نساخته و نمی سازم. حق را به هر بهانه ای روشن و صاف نگفتن، بد ترين نوع خيانت به حق و راستی و انسانيّت است. برای همين هم، در سال پنجاه و هفت، آنگاه که خيلی جوان بودم، دهها بار خواستندم که به تظاهرات روم، هر بار گفتم من هرگز به تظاهرات نخواهم آمد. پرسيدند يعنی تو ادعا داری که تمامی اين مردم ... هستند؟ گفتم اين که چيزی نيست، اگر نود و نه درصد مردم جهان هم که به چنين تظاهراتی بروند و اين شعارها را بدهند، از ديد من همگی... هستند
حال هم روشن بنويسم که، کسانی که در روز بيست و دوم بهمن، اين شرم آور ترين و اندوهبار ترين روز در تاريخ ايران به خيابان ها آمده و برای بقای اين رژيم شعار دادند، از ديد من دو دسته بودند، و فقط دو دسته. دسته ای دانای شرف فروش و بی حيثيت که به همه چيز خود و مردم و ميهنشان چوب حراج زده اند، و دسته ای نادان تر از خر و گاو و گوساله. موجوداتی پست و بی استعداد که پس از مشاهده ی بيست و نه سال جنايت و نکبت و خيانت هنوز هم چشم و گوششان باز نشده و هنوز هم به ناحق بودن اين نظام شرف فروش ضد خدا پی نبرده اند
ميوه ی سخن اما سخن آخر، دردا که بيشترين مردم ما هنوز هم حق را نمی شناسند. برای همين هم هست که ما نتوانسته ايم هنوز يک اپوزيسيون خردمند و آگاه و خوش فکر بوجود آوريم. زيرا که پاره بزرگ مردم ما با پوزش بسيار، هنوز هم خوی گوسفندی دارند. هنوز هم با سر خود نمی انديشند. همچنان فکر می کنند هر دکانی که شلوغ است، لابد متاعی ارزنده دارد که ديگران در پيشخوان آن صف کشيده اند. همه منتظر هستند که ديگرانی ابتدا چيزی را بپذيرند و آنگاه آنان بپذيرند
در حاليکه با درد بايد گفت ای بزرگوار! آخر تو چکار داری که مردم چه می خواهند و به دنبال که هستند. خود بيانديش و برگزين و راهی شو. اين است خرد حقيقی و بزرگترين فضيلت تو ی انسان بر بز و ميش و بره و گاو و گوسفند. همين