آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Friday, February 08, 2008

 

! ما خانه خراب ضحاکيان خويشيم، نه ضحاکان



زاد گـــاه
امير سپهر




ما خانه خراب ضحاکيان خويشيم، نه ضحاکان ! 1


بـه فــريادم ز تـو هـــر روز، فــريــاد ---------- از این فــریاد روز افزونم ای دوست
غـــزل هـــای نـظـامـی بـــر تـو خوانم ---------- نگیرد در تـو هيــچ افسونم ای دوست

تا کنون کسان زيادی خمينی را به ضحاک تشبيه کرده اند، ليکن متاسفانه بيشتر اين عزيزان، بی توجه به روح و پيام اين اثر حکيم بزرگ توس، از کل اين شاهکار بی مانند، فقط يک شخصيت منفی را گزيده، در مورد اعمال زشت و سبعانه وی به قلم فرسايی پرداخته اند

يعنی، با برجسته کردن يک چهره ی اهريمنی بنام ضحاک و شرح جنايات وی اين اثر شگرف و پر مغز را به يک داستان جنايی تنزل داده اند. البته در بيشتر موارد نظر سويی در ميان نبوده و اينکار فقط از کم توجهی ناشی شده . نگارنده البته نمی خواهم آن اثر را در اينجا بياورم، که اينکار نه در حوصله اين نوشته است و نه اصلآ هدف آن

از ديد من اصلآ مهم نيست که ضحاک و خمينی چگونه بودند و چه ها کردند. دنيا پر است از اين ضحاک ها و خمينی ها. پر از انسان نما های متحجر و ديوانه و جانی که اگر هر کدام از آنان مجال يابند تا به قدرت رسند، همگی براه او خواهند رفت

مهم اين است که ما دريابيم که چرا، چگونه، تحت چه شرايطی و با کمک چه کسانی يکی از اين ديوسيرت ها موفق می شود که در ايران به قدرت دست يابد و مبدل به ضحاک شود. آنهم نه در لباس يک ژنرال گردن فراز دانشگاه ديده، نه در هيئت يک فيلسوف غلط انداز، نه در شخصيت يک نخست وزير و وزير سابق، نه در قالب رهبر يک حزب سياسی و نه حتی تحت نام يک شخصيت سياسی، بلکه هيچ و هيچ و فقط در شکل و شمايل يک ملای بيسواد و بدهان و زورگوی که نکبت و تحجر از سرتا پايش می ريزد. ملايی انباشته از نفرت و عقده. خونخواری که حتی زبان ما را هم اصلآ بدرستی بلد نيست. اينها آن نکاتی هستند که بايد ما را به فکر وادارند

پاره ای که اصلآ دانسته اين داستان را مصادره به مطلوب کرده و آنرا از محتوا تهی ساخته اند. يعنی دست و پای آنرا بريده، روح آنرا کشته و بی پرداختن به جوهر و پيام ماجرا، آنرا بصورت گزينشی آورده اند. همه ی کاسه کوزه ها را هم بر سر ضحاک اهريمن و زشت کردار شکسته اند. مبادا که مجبور شوند در نوشته ی خود اشاره ای هم به دوران پيش از ظهور ضحاک کرده و به سهم خود در سپردن ايران پرشکوه به ضحاک اعتراف کنند. اينگونه کار ها از ديد من نه روشنگری که ادامه ی خيانت است

مراد اين نوشته البته کوبيدن اين ضحاک سازان نيست. همانطور که قصدم فحاشی به خمينی و تعريف از شاهنشاه بزرگ ايران محمد رضا شاه پهلوی هم نيست. اينکار ها، نه سودمند است، نه به زحمت نوشتنش می ارزد و نه اصلآ ارزش خواندن دارد. خمينی را کوبيدن و وی را ضحاک ماردوش خواندن ديگر چه فايده ای دارد. همانطور که تعريف از شاهنشاهی که دشمنان ايران و ايرانی سی و هفت سال او را کوبيدند و ما را بدين سيه روزی و نکبت و تلخکامی گرفتار کردند ديگر کاری عبث است

ديگر کار از اين حرفها گذشته است. شاهنشاه ايران بيست و نه سال پيش با چشمانی گريان رفت و يک سال و اندی بعد هم در غربت و آوارگی دق کرد و مرد. خمينی هم آمد و رفت. شب اما همچنان ظلمانی است و بسيار دراز. بعضی ها هنوز هم متوجه نشده اند که رضا شاه کبير و محمد رضا شاه پهلوی که بودند و بر سر ايران چه آمده است. شايد اينها زمانی بخود آيند که اين جسد مانده ايران هم بپوسد و نه ديگر از تاک نشانی بر جای ماند و نه از تاک نشان

درد آور اما مضحک است که دسته ای خوشخيال غافل، بويژه آن ياران ديروز خمينی که حاليه شب و روز جمهوری جمهوری سق می زنند، تصور می کنند که مشکل فقط استحاله و يا کنار زدن اين رژيمی است که خود بر سر کار آورده اند. البته بسياريشان اصلآ هنوز به اين فاز هم نرسيده اند و همچنان هوادار حفظ اصل رژيم هستند. اينان هنوز هم کودکانه چنان می انديشند که اگر جمهوری اسلامی استحاله شد و يا رفت، ايران فورآ به يک جمهوری سکولار و آزاد مبدل خواهد شد. فورآ هم به بهشت مبدل گشته و از در و ديوارش رفاه و امنيت خواهد باريد

ای وای من که اين طايفه هنوز هم نفهميده اند که ايران ديگر تمام شد. يعنی همچنان متوجه نيستند که خود ايران را کفن کردند. اين طايفه ی غرق در رويا و خمار آلود هنوز هم نفهميده اند که اصلآ ماندن کشوری بنام ايران با اين وسعت و تنوع ديگر فقط در گرو يک معجزه است

به هر روی، با در نظر گرفتن کل داستان ضحاک و توجهی به روح اين شاهکار فردوسی، نگارنده صميمانه باور دارم که داستان ظهور ضحاک ماردوش ديگر از حالت افسانه خارج شده و به حقيفتی تاريخی مبدل شده. البته تا اينجای کار، بخش پايانی را نمی شود از پيش گفت

به باور من با چشم پوشی از پاره ای تفاوتهای صوری و اسامی، آنچه به داستان ضحاک و پيدايش وی بر می گردد، فی النفسه همين اوضاعی است که ملت و ميهن ما دچار آن شده

از سر شادمانی و سپاس اينرا نيز بنويسم که چند تنی هم بودند و هستند که بسيار بجا حق مطلب را ادا کرده اند. و نگارنده خود از اين بزرگان خيلی آموخته ام. فردی که در همان اوان کار با مهارت تمام برای اول بار اين ادعا را مطرح کرد، و کار سترگ وی در اين باره هنوز هم زيبا ترين و عبرت انگيز ترين تا امروز است، فرزانه انسانی بود بزرگ که ای دريغا که خود نيز يکی از قربانيان ضحاک شد

به گمان اين نگارنده، پس از خود فردوسی، حکايت ضحاک و جمشيد شاه حکيم توس را هيچ انديشمندی زيبا تر از استاد علی اکبر سعيدی سيرجانی نياورده. آن بزرگمرد، در کتاب « ضحاک ماردوش » خود، اين حکايت را با آنچنان نثر سحر انگيزی آورده، که حتی بی ذوق و احساس ترين خواننده را نيز به شور آورده و بر می انگيزاند

حتی با کمی دقت هم می توان نيک دريافت که استاد سيرجانی، متفکری بوده ژرف انديش که روح و پيام فردوسی را به درستی و به کمال دريافته. همين هم بوده که زياده در بند جسم و قالب نمانده و بيش از آنکه به ظرف کلام توجه کند، به محتوا و پيام موجود در آن توجه نشان داده. او با همين احساس قوی و درک ژرف است که در اين شاهکار، با تمثيل و فضا سازی بی نظيری، مصاديق را برجسته تر از مفاهيم نشانده

استاد، آن جانباخته دلاور ملی اولين متفکری بود که با نهايت تردستی و ظرافت، اما به روشنی، رندانه بطور غير مستقيم خمينی را همان ضحاک ماردوش خواند و جان گرامی خود را نيز بر سر همين گونه روشنگری های ژرف نهاد. سيرجانی قصه ی سقوط جمشيد شاه و برآمدن ضحاک را اينچنين می آورد که مردی ضحاک نام از نژاد عرب با سوء استفاده از پاره ای نابسامانی‌ های حکومت جمشید و نارضايی های موجود، با همکاری برخی از سران خيانتکار حکومت وقت ايران، همچنين با مددگيری از مردم نادان، حکومت مقتدر ایران را بر انداخته، خود بجای جمشيد می نشيند

ضحاک جمشید شاه را دستگیر و وی را از سر کين و نفرت با اره دو پاره می‌ کند. آن تازی پس از آنکه بر تخت فرمانروايی ايران می نشيند و تمام ثروت و مکنت ايران را صاحب می گردد، به کشتن ایرانیان می ‌پردازد، ايرانيانی که در برابر حکومت وی سر فرود نمی آورند و در ايرانيت خود پايدارند

ضحاک ماردوش چنان فضای رعب و وحشتی را بر سرزمين ايران مستولی می سازد، که مردم آن ديار را به دهان‌ بستگی يا خفقان وا می دارد. استاد سعيدی سیرجانی در اين اثر ماندگار خود، بقول مانی، زیرکانه آمدن خمینی را با ظهور ضحاک تطبیق می‌ دهد و با اشاره به همانندی ‌های فراوان این دو پدیده، وضعیت ایران در دوران خمینی و حکومت اسلامی ‌اش را با اوضاع حکومت ضحاک و ضحاکیان همانند به تصوير می کشد. افتادن خزاین، ارتش و تخت پادشاهی جمشید به دست ضحاک، دقیقا همانند تصرف و غصب ارتش و خزاین و قدرت ایران بدست خمینی است. رویدادهای شومِ پس از ظهور این دو حکومت هم دقیقا همسانند. مانی در نشان دادن اين شباهت تام می نويسد تنها به بیان فشرده‌ی اوضاع روشنفکری (در این دو حکومت) از زبان فردوسی توجه کنیم .انگار او دارد زمانه‌ی ما را می ‌نویسد

نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد – جادویی، ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نبودی سخن جز به راز

باری، اينک نزديک به بيست و نه سال است که حکومت پر قدرت، شکوهمند و پر اعتبار و تاريخی شاهنشاهی ايران سقوط کرده. حال هم بيست و نهمين سالروز به قدرت رسيدن ضحاک و تشکيل حکومت ضحاکيان در ايران است. روح داستان جمشيد شاه و ضحاک ماردوش به درستی حکايت همان آيت الله خمينی و شاهنشاه در غربت مدفون ايران است

اگر خمينی در ضديت با ايرانی، جوان کشی، شادی ستيزی، خونريزی و ايرانسوزی ضحاک را پشت سر نهاد، محمد رضا شاه پهلوی شاهنشاه ايران هم صرفنظر از لغزشهايش در مجموع و به زمان خود، هيچ کم از جمشيد شاه افسانه ای نداشت. چه باک اگر امروز کسانی اين ادعا را نپذيرند، و يا حتی آنرا به ريشخند گيرند. تاريخ آينده اما پس از مرگ من و ما، درستی اين ادعای هميشگی اين نگارنده را به اثبات خواهد رساند. اين ادعا را که دوران پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی نه يکی از درخشان ترين، که خود درخشان ترين فصل تاريخ ايران از عهد باستان تا امروز بوده. عهدی که به نظر نمی رسد ديگر هرگز تکرار گردد

ايرانی که شاهنشاه بزرگ ايران بيست و نه سال پيش از اين با چشمانی گريان ترک کرد، سرزمينی بود افسانه ای. کشوری باستانی، غرق در شادی و سرزندگی. وارث يک تمدن کهن هفت هزار ساله. با ملتی که اولين آيين يکتا پرستی را به جهانيان عرضه کرده بود. ناجی قوم يهود محسوب می شد. کشوری که سيستم سياسی آن از يک پيشينه ی تاريخی مدون دوهزار و پانصد ساله برخوردار بود

ملتش در نزد همه ی جهانيان به بزرگی، سخاوت، غرور، عزت و شرافت و اعتبار و اخلاق و فرهنگ زبانزد بود. آن امپراطوی کهن ضمن اينکه از نظر نظامی ابر قدرت کشور های اسلامی و منطفه خود محسوب می شد که هيچ، بالا تر اينکه بلحاظ قدرت، با دارا بودن مدرن ترين تجهيزات رزمی و تربيت بهترين متخصصان نظامی، پس از چهار ابر قدرت دارای نيروی اتم، قدرتمند ترين آرتش جهان محسوب می شد

آن ايران نزديک به دو ميليون کارگر بيگانه داشت. سرزندگی و اميد به آينده از در و ديوارش می باريد. ميخانه هايش پر از مستان رند بود و صومعه ها و آتشکده ها و مساجد و دير و کنيسه ها و کليسا هايش پر از عاشقان حقيقی خداوند. خداوند شاهنشاهی عصر پهلوی چيزی جز رأفت و بخشندگی و عشق نمی شناخت. آن خدای، همه ی ايرانيان را وامی داشت که همديگر را دوست داشته باشند و به يکديگر کمک کنند

در آن ايران شادابی و وجد و معصوميت ناشی از بی خبری دوران کودکی از رخسار نوباوگان پرتو افشان بود. فراوانی و ثروت آنچنان بود که دانش آموزان عصر ها پس از بيرون آمدن از مدارس، برای تفريح، موز و شير پاکتی رايگان خود را بر سر و روی هم می کوفتند. از لای هر پنجره ی نيمه باز خانه ها به جای صدای شيون و زاری، نوای خوش و جانبخش و گوشنواز شعر و موسيقی شنيده می شد و صدای برنامه ی گلهای رنگارنگ که روان هر رهگذری را نوازش می داد

نگاهها صادقانه و از ژرفای وجود بود. دانشگاهها انباشته از جوانان شيک و تر و تميز. در آن ايران جوانها به جز درس فقط به عشق می انديشيدند و به اشعار عاشقانه. دختر های جوان و زيبا و خوش پوش، آسوده و بی دغدغه، با دلی سرشار از اميد به خوشبختی فردا، دفترچه خاطراتی داشتند پر از خاطرات لطيف و دخترانه، خاطره ی نگاههای سوزان پسر های خجالتی همسايه، خاطرات مسافرتهای آخر هفته به کنار دريا و خاطراتی از شبهای رويا گونه اردوی های تابستانی مدارس

کليه فروشی و تن فروشی چيست! در ايران عهد آريامهر حتی کسی حاظر به گرو نهادن موی سبيل خود در برابر چند ميليون قرض و وام هم نبود. دروغ آن اندازه کم و زشت، که هرکسی حتی اگر يک حرف نادرست بر زبان می آورد، چهره ی سرخش فورآ او را لو می داد، اگر يک نفر جوان هم در هنگام خوشگذرانی در دريا غرق می شد، ديگر جوانان محله بياد آن ناکام، دهها حجله پر نور و سراسر آيينه در محله ی خود بپا می کردند

بازارها پر رونق، شهر ها در آرامش و خيابانها در امنيت. پول ايران آريامهری از معتبر ترين ارز های جهان بود. آن ايران را بجای کشور تروريست پرور، سرزمين شعر و شراب و گل و بلبل و خاويار و زعفران و فرشهای زربفت می ناميدند. ايران عهد پهلوی کشوری محسوب می شد وارث برحق شخصيتی بی همتا در تاريخ بشری چون کوروش کبير. زادگاه پيامبری در شکل پادشاه. موطن آزاده و انسان دوستی بی نظير که نام او بار ها در کتاب مقدس يهود ونصارا به بزرگی و احترام آورده شده و همه ی جهانيان هم وی را بعنوان اولين تدوين کننده ی منشور حقوق بشر به رسميت می شناختند. و بالاخره کشوری که شعری اومانيستی از يک متفکر آن بنام سعدی شيرازی زينت بخش سر در ورودی سازمان ملل متحد بود

سقوط اين کشور قدرتمند و نابودی آن هم امکان پذير نشد، الی با کمک مستقيم عده ای از مردم خوشخيال و ساده انديش خود. مخصوصآ با خيانت دانسته و نادانسته ی مشتی فرزند نابخرد و ناخلف ايران که خود را مثلآ برگزيده گان اين ملت هم می دانستند. فرزندانی که بجای آوردن سعادت و رفاه و نيکبختی برای مردم خود، فقط به منظور ضربه زدن به شاهنشاه ايران با نابخردی بی مثال خود ملت ايران را اسير چنگال خونين ديو پليدی چون خمينی، آن ضحاک زمان ساختند. درست همانگونه که حکيم بزرگ فردوسی در شاهنامه خود آورده است

نکته ی عبرت برانگيز هم فقط در همين است. پس ما نه خانه خراب ضحاک بيگانه و فرزند خلف و تازی اش خمينی، که خانه خراب مشتی ايرانی نمای انيرانی هستيم. ناکسانی که رخت و ريختشان به ما می ماند، زبان ما را حرف می زنند و حتی مليّت و شناسنامه ی ايرانی هم دارند اما در درون سخت از ضحاکيانند، سخت هم دشمن ايران! همين

www.zadgah.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker