آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Sunday, February 03, 2008

 

! الله خودت هستی ای درمانده



زاد گـــاه
امير سپهر



! الله خودت هستی ای درمانده

«نيم نگاهی عقلی به پديده ی خدا و ديانت»

مذهب به ما مى ‏گويد که تولد عيسى را از يك دختر باكره (حضرت مريم) بپذيريم، در حالى كه شعور و دانش آدمی چنين امری را محال می داند ـ سر جان ملکم

بازگشت دوباره اين دخيل بستن های احمقانه به باب الحوائج و دو طفلان مسلم و اصغر و اکبر و صغرا و کبرا و سفره های رقيه و ام البنين انداختن، همه از نتايج درخشان خدمات اين حکومت به ايران و ايرانی است. تمامی اين با پای پياده به جمکران رفتن ها، نامه و چلوکباب ريختن ها در چاه، به پای بوسی حضرت های بچه تازی رفتن و قفل آويزان کردن ها به مزار شريف امام زاده های زنباره ی هفده زنه از سر فقر و درماندگی است
---------------------------------------------------
آيينی بد تر از گوساله پرستی
احترام به باور و اعتقادات ديگران يکی از نخستين نشانه های آزاد انديشی و از بديهی ترين اصول پايبندی به دموکراسی است. ولو اينکه دسته ای از مردمان اصلآ خر و گاو و قاطر و شتر و بوزينه را پرستش کنند

مرز اين احترام اما تا آنجا است که آن دسته ديگر با اين باور های سفيهانه خود نخواهند که ديگران را نيز به پرستش اين چهارپايان مجبور سازند

بد تر از آنهم، يا نخواهند با آن اعتقادات ابلهانه ی خود حکومت تشکيل داده و قوانين لازم الاجرا تدوين کنند. از آنجا است که ديگر نه تنها نبايد برای آن باور ها احترامی قائل بود، بلکه وظيفه ی انسانی هر فرد باشرافت و آزاد انديشی است که بر عليه آن خريّت ها به قيام برخاسته و با تمام توش و توان هم با آن مردم و اعتقاداتشان به ستيز و پيکار بپردازد

با همين پيش زمينه اعتقادی است که نگارند سر آن دارم که در اين نوشته ی کوتاه نه تنها اعتقادات سر تا پا مسخره ی اين اوباش عمامه بر سر را رد کنم، بلکه با احترام کامل به دگر خداباوران، اساسآ بدين حقيقت اشاره کنم که از نگاه منطق اصلآ خدايی در آن بالا ها وجود ندارد که عده ای هم بخواهند بنام او و اجرای فرامينش مردم را به اسارت گيرند

آنچه خواهم آورد اما به منظور مبارزه با نفس خداباوری نخواهد بود، که نگارنده خود نيز يکی از باورمندان به خدای هستم. ليکن باور من به خداوندی خردمند و دادگر است که وجود فرخنده اش را در درون خود احساس می کنم، نه اين خدای پست و بی شعور و جنايت گستر. پس، مرادم از اين کار فقط مبارزه و مخالفت با اين انديشه ی باطل اندر باطل است که گويا موجودی از آن بالا آمده باشد و عده ای را مأمور ارشاد مردم کرده باشد. آنهم پست ترين و بی شرافت ترين و بی وجدان ترين آدميان را. آنهم با تازيانه و سنگسار و بند و زندان و دست و پا بريدن و چشم کور کردن

چنانچه کسی به خداوند اعتقاد دارد، داشته باشد که اين از حقوق بديهی فردی او است. معتقد اما بايد بداند که اعتقاد به آن موجود پليد و بازيگوشی که خود شعور و يا توانايی گسترش خرد و عدالت را نداشته و اينکار را به مشتی جانی پست و بی شرافت بنام ملا سپرده، يابو پرستی است نه خداپرستی. آن موجودی که شيخ و ملا می گويند تمام اين بساط ننگين جنايت بر روی زمين گويا به فرمان او باشد، فقط يک اهريمن پست و زشتکردار تشنه ی جنايت می تواند باشد نه خداوند

به همين خاطر هم احترام به اعتقادات ملايان و آن کسان که خدای را از دريچه ی چشم آنان می بينند، نه ديگر رسم خردمندی و آزادی انديشی که عين خرد ستيزی و بی شرافتی است. انسان شريف ايرانی اصلآ حال وظيفه انسانی و ملی دارد که با تمام توان به نبرد با اين انديشه ها و باور های جنايتکارانه کمر همت بندد، نه اينکه برای اين پندار های ضد بشری احترام قائل شود

آنچه در ايران تحت سلطه ی ملا ها تبليغ می شود حتی بد تر از تبليغ برای پرستش گوساله ی سامری است. چه که اگر گوساله فاقد خرد هم که هست، در نهايت حيوانی بی آزار و اهلی است. آن موجودی که اما ملا ها پرستش آنرا تبليغ می کنند، ضمن اينکه يک وحشی نابخرد است، سخت هم خرد ستيز و خردمند کش است. بسيار هم بی شرف و بی انصاف و خونخوار و دلباخته ی جنايت

نيم نگاهی عقلی به پديده ی خدا و ديانت
گر تو بی تقلید از این واقف شوی ---------- بی نشان از لطف چون هاتف شوی

با وجود اينکه موجود بی وجودی بنام خدا اساسآ ساخته و پرداخته ی ذهن خود آدمی است، ليکن انسان اين پديده ی خودساخته را در بيرون از خود و برفراز خود تصور می کند. به زبانی روشن تر، بشر اصلآ به طور عمد می خواهد که به وجود موجودی بسيار برتر و قوی تر از خود و هر انسان ديگری باور داشته باشد

چه که بی احساس وجود اين قادر مطلق مالک کون و مکان، انسان خود را در اين جهان لايتناهی بی پناه و بدون حامی احساس می کند و از اين بی پناهی هم به شدت هراس دارد، به ويژه در آن زمانها که خود به حل مشکلات خويش قادر نيست. به هنگام بيماری های سخت که بر جان خود بيم دارد، تنهايی و بيکسی، فقر و تنگدستی، پيری و ناتوانی، مورد ظلم قوی تر از خود قرار گرفتن، به هنگام وقوع بلا های سهمگين طبيعی چون جاری شدن سيل و وقوع زلزله و طوفان و آتشفشان و از اينکه پس از مرگ چه بر سرش خواهد آمد

از اينروی بشر هر اندازه که در اثر نا آگاهی به قوانين طبيعت در تنگنا و گرفتاری قرار گيرد و نتواند گره ی مشکلات خويشتن را به مدد انديشه ی خود بگشايد، به همان نسبت هم مؤمن تر خواهد شد. همچنان که هر اندازه آگاه تر گردد و توانا تر، به همان اندازه پايه های اعتقادی او سست تر خواهد شد. بنا بر اين، کم باوری و پرباوری هرکسی رابطه ای مستقيم با سطح آگاهی ها و توانايی های او دارد

اينکه مشاهده می شود معمولآ رشته های ايمانی ساکنان بی سواد و نا آگاه يک کشور فقير و عقب مانده بسيار محکم تر از شهروندان آگاه يک کشور غنی و پيشرفته است، ناشی از همين امر است. مردمان کشوری که سازمان خدمات اجتماعی (سوشيال سرويس) پيشرفته داشته باشند که به بيکاران و بيماران و مادران تنها و از کار افتادگان هزينه ی خوراک و مسکن و معيشت دهد، نه گدا و امام زمانی خواهند شد و نه خود را نيازمند به نذر و نياز و دخيل بستن خواهند ديد

آنکس که قادر به اداره ی زندگی خود نيست، روشن است که نياز به کمک و دستگيری دارد. اين نيازمند اگر شهروند کشوری بود که سازمان کمکهای اجتماعی دارد که بدانجا خواهد رفت، ورنه اگر سوسيال و حمايت و کمکی در کار نبود، بی ترديد سر از چاه جمکران و مرقد يک طفيلی بيسواد سقط شده از مفتخوری در خواهد آورد. يا اينکه بر سر گذر و قبرستان رفته و به تکدی خواهد نشست

شک نيست که متکدی حتی در پيشرفته ترين کشور ها نيز يافت می شود. ليکن از آنجا که حتی گدايان يک کشور پيشرفته نيز افرادی آگاه و متمدن هستند، به مشيّت خداوندی اعتقادی ندارند. آنان خوب می دانند که مشکل سياسی و نابرابری های اقتصادی است که ايشان را به تنگدستی کشانده نه قضا و قدر و اراده ی خداوندی. از اينروی هم به جای دخيل بستن به امام زاده ها و سر قبر آقا رفتن و گرياندن مردمان مانند خود گرفتار، آبجو به دست در معابر عمومی يا موسيقی می نوازند و از راه شاد کردن عابران تکدی می کنند، يا نقاشی می کنند يا تئاتر خيابانی براه می اندازند و يا کار های ديگری از اين دست

در کشور های پيشرفته چون فرا گيری هنر و نواختن دستکم يک آلت موسيقی در مدارس اجباری است، تقريبآ شصت ـ هفتاد درصد از مردم هم بهر حال با يک فن هنری آشنا هستند. آن دسته از گدايان هم که آشنا نيستند، در بد ترين حالت هم يا گل رز به عشاق رهگذر می فروشند و يا سگ خود را به همراه می برند که با تحريک حس حيوان دوستی مردم تکدی کنند

هم اينجا اين نکته ی غم انگيز را هم بياورم که بيچاره آن سگ ها که در کشور های اسلامی زاده می شوند که از ديدگاه اين دين مظهر نجاست هستند و کشتنشان عبادتی محسوب می شود

باری، چنين است تفاوت بيمار يک کشور عقبمانده با بيمار يک کشور آگاه. ملتی که سيستم های درمانی پيشرفته داشته و خود نيز آگاه باشند که عدم رعايت بهداشت، سوء تغذيه و ويروس منشاء اصلی بيماری های آنان است، معلوم است که به هنگام ناخوشی به جای رفتن به اين امام زاده و بر سر آن چاه و زيارت مرقد آن دگر آقا برای شفا، يکراست به سراغ پزشکان تحصيلکرده و ماهر خود در بيمارستانهای مجهز خواهند رفت

برای اينکه سخنم را مدلل سازم اين تجربه ی شخصی را می آورم که چگونه خود شاهد بودم که بيماری هايی چون تيفوس و حصبه و آبله و مالاريا و کچلی و گال و سالک ... تا زمان کودکی من حتی در شهری بزرگ چون تهران نيز همچنان از سوی بسياری به نشانه های خشم خداوندی تعبير می شد. از اينروی هم آن دسته بجای رفتن به نزد پزشک، اگر پول کافی داشتند به مشهد می رفتند، اگر پول کمتری داشتند به قم و بی پولها هم که به شاه عبدالعظيم و سيد ملک خاتون و بی بی شهربانو و باغ طوطی و سر قبر آقا و يا با پای پياده به امام زاده داود

البته زمانی که آن انقلاب احمقانه در ايران صورت گرفت، در اثر خيانت نظام شاهنشاهی! اوضاع ديگر کاملآ دگرگون شده بود. ديگر دستکم هشتاد در صد آن بی فرهنگی ها از جامعه ی ما رخت بربسته بود. چون مردم ديگر هم آگاه تر شده بودند، هم مرفه تر و هم اينکه ديگر همه ی کارگران و کارمندان تحت پوشش بيمه های اجتماعی و خدمات درمانی قرار گرفته بودند. تهران هم ديگر پر شده بود از بيمارستانهای دولتی بسيار مجهز و کاملآ رايگان

بازگشت دوباره اين دخيل بستن های احمقانه به باب الحوائج و دو طفلان مسلم و اصغر و اکبر و صغرا و کبرا و سفره های رقيه و ام البنين انداختن همه از نتايج درخشان خدمات اين حکومت به ايران و ايرانی است. تمامی اين با پای پياده رفتن ها به جمکران، نامه و چلوکباب ريختن ها در چاه، به پای بوسی حضرت های بچه تازی رفتن و قفل آويزان کردن ها به مزار شريف امام زاده های زنباره ی هفده زنه هم از سر درماندگی است. بخشی هم البته ريشه های فرهنگی دارد که آن نيز از پيامد های اقدامات فرهنگی اين نظام فرهنگ پرور و خردگستر است

اين کار های مسخره و شرم آور از ديد خود اين مردم ملا گزيده و گرفتار برای کمک گرفتن است. آنهم کمک از فلان امام و امام زاده طفيلی که حتی نتوانست به ادامه ی حيات ننگين خودش کمک کند. کمک برای خريد يک ژيان برای مسافرکشی، کمک مثلآ به گشوده شدن بخت دختر طفلک سربار خانواده که متجاوزی او را به زنی گيرد و يا کمک برای شفای ديسک کمر پدر خانواده که از کار شبانه روزی شکسته است

همه ی اين جهالت ها و فقر اقتصادی و درماندگی و بی فرهنگی های موجود هم از طبيعی ترين اصول اعتقادی يک نظام عهد غار نشينی است که در اين سه دهه بر ايرانی تحميل شده. البته اين تحميل هم کاملآ آگاهانه و از روی عمد بوده. چه که شيخ و ملا اساسآ مردم را نادان و فقير و دردمند و مستمند می خواهند نه مرفه و بی غم. زيرا هر چه که مردم بقول خودشان مستضعف تر، گرفتار تر و محتاج تر باشند، به همان نسبت هم مؤمن تر و توسری خور تر خواهند بود. اگر جهل و فقر و درد و نيازی در کار نباشد که دکان شريعت تخته خواهد شد

چرايی نياز به وجود خداوند

آنچه آوردم به هدف نفی کلی خداوند نبود. نخواستم با آوردن استدلالهای عقلی منکر وجود او شوم. چه که بسياری از پديده ها هستند که هنوز در دايره ی عقل نمی گنجند که وجود خداوند نيز يکی از آن پديده ها است. شايد هم بزرگترين و مهم ترين آنها. باور به وجود خداوند در نزد بسياری پاسخ به يک نياز درونی و تکيه گاه روحی است که بيرون از حوزه ی عقل و منطق است

همانگونه که دلبستگی به گل و گياه و طبيعت و سبزی و رودخانه و آبشار و پروانه و پرنده و سگ و موسيقی و نقاشی و آکواريوم و مدل لباس و حتی محبت به فرزند و عشق نيز همگی در زمره ی مسائلی بيرون از چهار چوب استدلالهای عقلی هستند و پديده هايی حسی

اينکه حتی فقير ترين مردمان نيز سالانه بخشی از درآمد خود را صرف خريد گل و شمع و کاغذ رنگی و لباس خوش دوخت و کريستال و تابلو و رفتن به تئاتر و نمايشگاه و موزه و اپرا و سينما و مسابقات ورزشی... می کنند، ناشی از همان نياز بشر به خوراک روحی و حسی است

جفت ها و زن و شوهر های زيادی را در همين غرب می توان مشاهده کرد که هم تحصيل کرده هستند، هم مرفه و هم سلامت. هيچ مشکل و دردسری هم ندارند. سالی چند بار هم به هر نقطه ای از جهان که دلشان خواست مسافرت می کنند. اينان اما هماره به نوعی در درون خود احساس کمبود می کنند. بسياری هم برای رفع اين کمبود با هزار مشکل و دردسر و پرداخت هزينه های گزاف کودک دماغويی را از بنگلادش و ويتنام و سومالی به فرزندی می پذيرند تا ماتحت آن کودک را بشويند. آسايش خود را بر هم زنند، شب ها بی خوابی کشند و ديگر هم آزادی نداشته باشند

چنانچه از پشت پنجره ی عقل به چنين عملی نگريسته شود، بی گمان پذيرش کودکی بيگانه به فرزندی و ريختن همه ی امکانات و امن و آسايش و آزادی به پای او کاری سخت ابلهانه به نظر خواهد آمد. ليکن بدين کار با معيار های عقلی نمی توان نگريست. اين بخشی از نياز درونی انسان است. همانطور که در مقياسی بزرگتر، نياز به خداوند حتی در حالت رفاه و خوشبختی و تندرستی هم يک نياز و امری حسی و برای سيراب کردن عطش روان آدمی است. برای پاره ای هم همانگونه که نوشتم، يک تکيه گاه درونی

خدای ابلهان و خدای خردمندان

خدا سازی آنگونه که پاره ای تصور می کنند از ابداعات ايرانيان و قوم بنی اسرائيل نيست. عمر خداباوری درست به درازای عمر زيست خود انسان بر روی اين کره ی خاکی است. چون همان بشر اوليه هم از همان اولين لحظه قدم گذاردن بر روی اين زمين در پاسخ به همان نياز روانی در عالم خيال به خلق خدا پرداخت. هر مردمی هم خدای خود را در حد شعور خود ساختند. کسانی که مغز های کوچک و حقيری داشتند خدايانشان را نيز حقير و سطحی نگر آفريدند، و اقوامی که خود انسانهايی رشد کرده تر و باشعور تر بودند خدا هايی با شعور تر و خوش فکر تر ساختند

بدينسان خدای احمق های بی فرهنگ و خونريز، خدايی عبوس و خونريز و احمق است و خدای خردمندان و نوع دوستان، خداوندی با وجدان و بسيار گشاده روی و دانا و با تدبير و رئوف. آن خدايانی که گوته و حافظ و فردوسی و ويکتور هوگو و اسحاق نيوتن و لينکلن و آلبرت آینشتاين... داشتند همگی خدايانی بسيار بزرگ و خردمند و در حد شعور خود آنان بودند. شآن و شخصيت آن خدايان بسی بزرگ تر از خدای شيخ و ملا بود که تنها کارش ايستادن در جلو درب توالت ها است و کنترل افراد که با کدام پای به آبريزگاه وارد می شوند

برای اينکه رابطه ی مستقيم حقارت و عظمت خداوند با ميزان شعور انسانها را نشان دهم مثال های بسيار ساده می آورم. مثلآ در کشور خودمان همچنان هستند چه بسياری از کشاورزان بيچاره ی هنوز الاغ سوار که وقتی مزارع خود را تشنه می بينند و ابر ها را در آسمان، برای نزول باران نماز می خوانند و قرآن بر سر نهاده دعا می کنند که خداوند باران بباراند

در حاليکه کشاورز آبجو خور و مرسدس و ولوو سوار سوئدی و هلندی و دانمارکی و آلمانی (بويژه در استان سرسبز باواريا) به محض اينکه کشتزار های خود را تشنه می بيند و ابر هايی را برفراز آنها، فورآ اسلحه ی مخصوص «ابرشکار» خود را برداشته و بسوی ابر ها شليک می کند و آنها را مبدل به باران می سازد و به آبجو خوردن خود ادامه می دهد

گر چه نگارند بيست و اندی سال است که آواره هستم و ميهنم را نديده ام، ليکن ترديد ندارم که اينک تعداد بيشتری از کشاورزان وطنی وقتی می خواهند به شير مايع زنند و آنرا مبدل به ماست سازند، قبلآ وضو گرفته و دهها دعا می خوانند و به چپ و راست فوت می کنند که خدا و پيامبر کمک کنند تا ماستشان بگيرد. از اينروی نوشتم تعداد بيشتری، زيرا آنزمان که کودکی بيش نبودم، خود اين امر را در مسافرت های تابستانی به گيلان و مازندران و آذربايجان بار ها بچشم ديده ام

به همين خاطر هم هست که می توانم حدس بزنم حال که امام زمان بازی و خرافات به اوج رسيده، اوضاع فرهنگی در روستا ها بايد از زمان کودکی من نيز دهها بار اسفبار تر شده باشد. کشاورز پيشرفته غربی که با علم شيمی و اسيد لاکتيک آشنا است، گرم خانه و دما سنج هم دارد، برای ماست زدن نيازی به سلام و صلوات ندارد. او ماست خود را به طريق علمی و بهداشتی می زند و از گرفتن آن نيز کاملآ مطمئن است

پس می بينيم که خداوند آنکس که حال تا مرحله ی شبيه سازی پيش رفته و چند قدمی بيشتر با همسانسازی انسان فاصله ندارد، تبعآ خيلی بزرگتر از خود او و خداوندی بسيار دانشمند و مترقی است. آن خدا اصلآ قابل مقايسه با خداوند آن طفلک کشاورزی نيست که هيچ آگاهی از قوانين طبيعت ندارد و پيشوايان دينی اش هم هنوز افکاری ارتجاعی و جاهلانه دارند و مأمور ادرار مردم و حجاب زنان و جماع آدمها با الاغ ها و گوسفندان و شتر ها هستند. حاصل اينکه خدای من به همان اندازه بزرگ و نيک و خردمند است که من او را آفريده ام

فرجام سخن

ممکن است پرسيده شود که حال که ما می دانيم که خدا و مذهب اساسآ ساخته و پرداخته ی ذهن خود آدمی است، پس چرا اصلآ ما نبايد با اصل اين پديده ی ساختگی مبارزه کنيم و يا پرسيده شود که اصلآ ما چه نيازی به خدا و مذهب داريم؟ پاسخ اين است که گرچه حتی با نيم نگاهی منطقی هم می توان نتيجه گرفت که باور به خداوندی که هيچ دليل منطقی هم برای وجودش موجود نيست، اساسآ خيلی کودکانه است، ليکن از آنجا که خداجويی برای اکثريت انسانها يک نياز روحی است، اين امر هر چه هم که غير منطقی به نظر آيد هميشه وجود خواهد داشت. ولو اينکه صد ها هزار نفر هم که شبانه روز روشنگری کنند

پس، نفی خدا با استفاده از هر ابزار و با هر شيوه ای بدون شک محکوم به شکست است. حتی با آوردن قوی ترين استدلال های منطقی. همانطور که برنارد شاو هم گفته بود که «هر کس به جنگ خدا پرستی مردم برود، بدون شک شکست سختی خواهد خورد». البته می شود که با زور و يا از راه روشنگری شيوه ی هستی شناسی و دين ملتی را تغيير داد، کما اينکه تازی ها به ضرب شمشير و کشتار با ما اين کار را کردند، ليکن تا کنون هيچ نيروی نظامی و فرهنگی قادر به از ميان برداشتن اصل نياز بشر به وجود خداوند نبوده و در آينده نيز نخواهد بود

خداوند در ضمير باطن انسان به مثابه معشوق است و انسان عاشق. جسم فردی عاشق را می توان تسخير و تصاحب کرد، ليکن حس درون او را با هيچ نيرويی نمی توان به تملک در آورد. اين تعريف که آوردم البته نگاهی عارفانه به پديده ی خداوند بود. ايکاش خدا پرستی اصلآ از اين جنس بود. اما خدا برای بعضی بزرگترين و گردن کلفت ترين و بی رحم ترين جاهل محله است

خطر و انحراف هم در اينگونه برداشت ها است که تنها چاره ی منطقی آنهم بالا بردن کيفيت خداخواهی مردم است. يعنی تبديل خدای چاقوکش به خداوندی خردمند از راه خردمند ساختن خود خداباور. بنابر اين، هر اندازه که ما فرهنگ مردم را رشد دهيم، خرد و فرهنگ خداوند آنان را نيز رشد داده ايم. در بهترين و موفقيت آميز ترين حالت هم دادن اين مقدار قوه ی درک به مردم که موجودی بنام خداوند يک حس درونی است. حس آدمها هم با هم هميشه تفاوت دارد. اين حس درون هم چون نه ماده ای با ترکيبات شيميايی مشخصی است که کسانی بتوانند آنرا تغيير دهند و نه موجودی جاندار و متکلم که نماينده و دفتر دار و پاسبانی داشته باشد

روشن ساختن مردم که حس هيچ چهارچوب و قاعده ی مشخصی ندارد که بتوان برای آن قانون ساخت. يعنی اگر چنانچه تو در درون خود حس کردی که خداوندی وجود دار، اين دليل نمی شود که ديگران نيز همانند تو چنين حسی داشته باشند. حس همانطور که آموزش دادنی نيست، قدغن کردنی هم نيست. به ديگر سخن، اين حس را نه با زور جريمه و تازيانه و بند و زندان می توان از کسی گرفت و نه با تشويق و شيرينی و پاداش به کسی بخشيد

آخرين سخن اينکه، بساط ملا بازی در ايران آن زمان برچيده خواهد شد که فرهنگ ايرانيان ارتقاء يافته باشد. يعنی اکثريت ايرانيان با رشد فکری خود، خداوند خويش را آنچنان بزرگ و با عظمت ساخته باشند که ديگر هيچ شيخ و ملای بيسواد و پشت کوهی و عنتری قادر نباشد خود را به عنوان نماينده ی آن خداوند خردمند و بافرهنگ و توانا جا زند

www.zadgah.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker