اين سنت نافرخنده البته ويژه ی ايرانيان نيست که مادام چيزی گرانبها را در دست دارند ارزش آنرا نمی دانند، و آنگاه که آنرا از کف دادند از جگر آه کشيده و افسوس قدر ناشناسی خود را می خورند، ليکن در اينکه ايرانی در فرصت سوزی در جهان بی همتا است، جای هيچ ترديد نيست. همچنين در خوشخيالی و اميد های واهی در سر پروراندن
ويژگی ديگر ايرانی خود شيفته، علی رغم اينکه خود را باهوش ترين می پندارد، اتفاقآ در کم هوشی و دير فهمی او است. بگونه ای که اين مردمان همگی اديسون، هميشه دو ريالی شان از هر ملت ديگری دير تر می افتد. اين ملت خود می گويد که از آخوند جماعت پسمانده تر و بی شعور تر موجوداتی در جهان نيست، و شگفتا که خود گول همين بقول خودش متحجر ترين و بی شعور ترين جماعت عالم را می خورد، آنهم البته نه فقط يک بار
مثلآ ادبا و انديشمندان و شعرا و مورخان و پژوهشگران و تمام دکتر مهندس های اين ملت خود را روشنفکر ترين روشنفکران جهان می پندارند و ای عجب که اين ابر روشنفکران جهان هنوز هم درک نکرده اند که منشأ مشروعيّت نظامی تئوکراتيک (مذهبی) اصلآ زمينی نيست تا خود را اصلاح کند و از رای مردم شرابخواره و زناکار و بيج و رقاص و بی روضه و نماز زمينی مشروعيّت گيرد
عقلا و سياسيون اين ملت حتی پيشرفته ترين نظامهای دموکراتيک جهان، چون ژاپن و دانمارک و سوئد و نروژ و هلند و انگليس و تايلند را هم موروثی و خيلی عفبمانده می خوانند و ياللعجب که در جهان حقيقی خود نظامی دارند که پست ترين و عقبمانده ترين نظام عالم است. نظامی که اتفاقآ هم خود همين ابر انديشمندان و آگاه ترين سياسی های جهان بر سر کار آوردند که در هزاره ی سوم دست و پا اره کند و چشم از حدقه بيرون کشد و مردم را عمدآ از بالای ساختمان ده طبقه به پائين پرتاب کند که ستون فقرات و کاسه سر و تمام استخوان هاشان خرد و خمير گردد
مقدمه را بيش از اين ادامه نمی دهم که بقول عاليجناب مولانا، «اين سخن پايان ندارد ای عمو ...» و می روم سر اصل مطلب. صرفنظر از اينکه اين ابر انديشمندان جرج بوش را به خطا يک رئيس جمهور بد و نادان می دانند؛ که تاريخ نشان خواهد داد که همين بوش به نظر اينها جنگ طلب و عقب مانده، اتفاقآ يکی از انسان ترين و بهترين روسای جمهوری آمريکا برای ملتهای تحت ستم بوده، حال اين بوش برای هر ملتی هم که بد بود که نبود، دستکم وجودش برای ما بزرگترين موهبت بود که بتوانيم از شر اين اوباش لنگ بر سر رها شويم. اما مگر ابر انديشمندان ما حتی يک نيمچه شعوری هم دارند که بدانند اصلآ معنای موقعيّت شناسی چيست
از ميان رهبران اين بيش از دويست کشور جهان، اين مرد تنها رهبر يک کشور خارجی بود که هرگز با رژيم تروريستی ملا ها مماشات نکرد و در تمام اين هفت ساله ی رياست جمهوريش هم با نهايت ادب و شرافت و انسانيت از ما ملت ايران سخن گفت. او هر توهين و تهمت و تحقيری را از رقبای سياسيش شنيد و تحمل کرد، ليکن هرگز پرنسيپ عدم سازش با سربران را زير پا ننهاد
زمان به سرعت طی شد و طبق معمول همه ی موقعيّت ها سوخت. حال فقط يک سال ديگر از دوره ی رياست جمهوری بوش باقی مانده. ما که عقل نداريم از همين دوران کوتاه باقی مانده هم استفاده کنيم، چنانچه اتفاق غير مترقبه ای پيش نيايد، پس جرج بوش بزودی خواهد رفت و ما خواهيم ماند با رژيم سربر ها در تهران
خواهيم ديد که هر کسی که جانشين وی گردد، بی توجه به هر پرنسيپ و شرافتی، اولين کارش سازش با اين سربران خواهد بود. اگر نتوانست، آنگاه بزير کشيدن اين نظام و بر سر کار آوردن يک نظام مطيع و دست نشانده خود. بی توجه به حقوق بشر، بی توجه به دموکراسی و بدون در نظر گرفتن ماهيت و عملکرد اين رژيم و رفتارش با مردم اسير ما
آنگاه باز آه و افسوس شروع خواهد شد که چرا تا کمک معنوی و سياسی ابر قدرتی چون آمريکا وجود داشت کمی گذشت نکرده و به اتحادی نرسيديم تا اين نظام عصر بربريت و غارنشينی را براندازيم. مدتی بعد حتی اين مسلمانان فلکزده و عقبمانده ای هم که امروز او را بزرگترين دشمن می پندارند، متوجه خواهند شد که اتفاقآ بوش نه دشمن، بلکه بزرگترين حامی آنان برای دستيابی به آزادی بوده. آنگاه که سياست آمريکا باز به روال تاريخی خود باز گردد و آزادی ملت ها را فدای آرامش جهان سازد
من که شک ندارم اگر جرج بوش هم مانند رهبران اروپايی تروريست های کشنده فعالان سياسی را پس از ارتکاب به قتل در هواپيما گذارده و با احترام به تهران می فرستاد، امروز از نظر انديشمندان ما سياستمداری خيلی بزرگ و قابل احترام بحساب می آمد
آنچه اما به خود من مربوط می شود، اگر در اين يکساله هم نتوانم هيچ کاری انجام دهم، در روز پايانی رياست جمهوری اين انسان محترم و با وجدان، دسته گل بزرگی را برايش به سفارت ايالات متحده در استکهلم خواهم برد. چه که جرج بوش از نظر من با همه ی نفاط ضعف و قوتی که دارد، همان انسانی است که هست. با يک چهره و يک شخصيّت. ويژگيهايی که تا کنون در کمتر سياستمداری در تاريخ جهان وجود داشته
از نظر سياسی نيز اگر تمامی جهان هم که بوش را انسانی جنگ طلب و بی کفايت و عقبمانده ... و هر چيز ديگری که بحساب آرند، اگر ميليونها شکلک مسخره ی ديگری هم که در جهان از وی بسازند، من به تنهايی او را يکی از برجسته ترين شخصيّت های سياسی جهان می دانم. بوش اگر امروز اينطور نامحبوب است، بيشتر بدين علت است که او در يکی از دشوار ترين دوران تاريخ جهان رئيس جمهور آمريکا شد و بار بی کفايتی کامل و بی خيالی و خانم بازی اسلاف خود کارتر و بيل کلينتون را هم بر دوش کشيد
بويژه بار بی کفايتی و بی خيالی جناب بيل کلينتون ژيگولو را که بجای کار و احساس مسئوليّت، هشت سال تمام افغانستان و پاکستان و سودان و سومالی و فيليپين و سعودی و مصر و ايران و ديگر مرداب های تروريست زا را بحال خود رها ساخت و زمان به خانم بازی و روشنفکر بازی گذراند. همين