زاد گـــاه
امير سپهر
چراغداران کور
گـر ندانی ره هر آنچه خـر بخواست .......... عکس آن کن خود بود آن راه راست
از آن سوی بام
سال پنجاه و هفت فقط يکی فکر می کرد و می گفت و می نوشت و چند ميليون چشم بسته عمل می کردند، که آن يکی هم افکاری پليد و پسمانده داشت. امروز چند ميليون فکر می کنند و می گويند و می نويسند، افکارشان هم همه پيشرو و اهورايی است. ليکن حتی يک تن هم نيست که با چشم باز عمل کند
سی سال پيش تقريبآ همه چيزمان پاک بود و زيبا. دنيايمان هم شيرين و بکام. اما همه انقلاب می خواستند. هيچ کس هم نگران نتيجه ی آن انقلاب نبود. امروز تحقيقآ همه چيزمان پلشت و نازيبا است. دنيا هم بکلی بکام همگی تلخ. اما هيچ کس انقلاب نمی خواهد. همه هم از نتيجه ی اين انقلاب می ترسند
يعنی آنزمان که انقلاب لازم نداشتيم انقلاب کرديم، حال که لازم داريم نمی کنيم. يعنی آنزمان که کور بوديم و نمی دانستيم برای چه انقلاب می کنيم، از نتيجه ی آن انقلاب کور نهراسيديم، حال که اما چشم و گوشمان باز شده و می دانيم که چه می خواهيم بايد از نتيجه ی اين انقلاب روشن بترسيم. می بينيد چه مردم عاقلی داريم ما!؟
مردم ما اما اينهمه عقل و درايت را بخودی خود بدست نياورده اند که. ايرانيان اين ضريب هوشی باور نکردنی را مديون ابر روشنفکران خود هستند. آنها بودند که اينهمه خردمندی و موقعيّت شناسی و دور انديشی را به مردم ما آموختند
باری، آنچه به مردم بسيار هوشمند ما مربوط می شود، می توانم همين چند جمله را بنويسم که افراط و تفريط خواهر تنی يکدگرند. همچنانکه عشق و نفرت هر دو از يک پدر و مادر هستند. فقط مبادا از ترس سقوط از بام، آنقدر پسکی برويد که از طرف ديگر بام از پشت سقوط کنيد
مردم را البته نمی توان زياد مقصر دانست. چون اين ملت بدبخت در اصل خانه خراب کسانی هستند که مثلآ بايد از ايشان خرد و آگاهی بياموزند. کسانی که خود را فرهنگوران و روشنفکران ايشان می خوانند، اما خود در عمل ده ها بار هم از اين مردم نابخرد تر و کم آگاه تر هستند. حتی از کم هوش و حواس ترين های اين مردم
همان تاريک انديشان روشنفکر که دهانشان از ديدن سايه يک جمهوری مجهول در پشت نظام شاهنشاهی به آب افتاد. غافل از آنکه پشت آن ديوار فقط سلاطين عمامه داری کمين کرده اند که صدر رحمت به سلطان محمد خربنده و سلطان حسين صفوی. يا در بهترين حالت هم صد رحمت به روسای جمهور مادام العمری چون موگابه و اسد و قذافی و کريم اوف و علی اوف و ديگر سلاطين جمهوری های موروثی
کسانی که پس از سی سال فلاکت و بدبختی هم، ساختار فرهنگی سياسی ما را نشناخته اند. همچنان درک نکرده اند که در ايران، در پشت ديوار شاهنشاهی فقط همين خفاش ها و جک و جانوار ها لانه داردند، نه رئيس جمهور هايی چون آبراهام لينکلن و مارشال دوگل و نيکولاس سرکوزی. پس حق است که به سراغ آن چراغداران کور رفت
من تو خر را آدمی پنداشتم
(مولانا)
سی سال پيش که نظامی سکولار، مدرن و مترفی داشتيم، در جهان از نيکنامی و اعتبار و آبرو برخوردار بوديم، روشنفکرانمان برای تخريب آن نظام چنان موضع صد درصدی داشتند که حتی مخالفان نود و نه درصدی آن نظام را هم مرتجع و ناآگاه می خواندند. امروز که نظامی فقاهتی، بربر و عصر غارنشينی بر کشورمان حاکم است، آبرو و شرفمان در دنيا برباد رفته، مهر تروريست بر پيشانمان خورده، همان روشنفکران برای تخريب اين يکی نظام چنان موضع سستی دارند که حتی مخالفان سی ـ چهل درصدی اين نظام را هم تندرو و مرتجع و ناآگاه می خوانند
سی سال پيش مقامات کشورمان همگی تحصيلکرده، متخصص، با کفايت، محترم و از خانواده های شريف ايرانی بودند. در تمامی مجامع رسمی بين المللی هم سخت مورد احترام. سياست خارجی رهبر کشورمان محمد رضا شاه فقيد، آنچنان درخشان بود که در سايه آن، هر ايرانی در خارج از ميهن خود يک پرنسس يا پرنس بحساب می آمد. خود وی هم که بطور طبيعی يکی از محترم ترين و مورد احترام ترين شخصيّت های جهان محسوب می شد
روشنفکران ما اما آن نظام را طوری خائن می دانستند، از مقامات آن بگونه ای بيزار بودند و از خود رهبر کشورمان که مورد احترام تمام جهانيان بود، آنچنان نفرت عميقی در دل داشتند، که اگر کسی نام وی را با پسوند جلاد يا خائن ( شاه جلاد ـ شاه خائن) بر زبان نمی آورد، او را بی شعور، ناآگاه، مزدور، لمپن و يا ساواکی می خواندند
حال که بيشترين مقامات کشورمان بی سواد، فاقد کفايت، بی شخصيّت، از پست ترين خانواده ها و حتی بعضآ زاده ی شهرنو تهران هستند، در جهان نيز مسخره ترين مقامات بحساب می آيند، هيچ کسی هم کوچکترين احترامی برايشان قائل نيست، رهبر اول کشورمان هم يک روضه خوان بيست و دو قرانی است که در سايه ی حکومت شومش شرف و آبرو برای ايرانی باقی نمانده، مورد احترام که نيست سهل است، که در جهان منفور ترين رهبر بشمار می رود که پدر تمام تروريست ها و آدمکشان است
ليکن امروز اگر کسی نام حتی يکی از اين اوباش بی سر و پا و بی شخصيّت و شرف را هم بدون پيشوند دکتر، آيت الله، مهندس و يا دستکم آقا بر زبان آورد، همان روشنفکران سخت برآشفته شده و آن شخص را غير دموکرات، بی تربيت، ناآگاه، بی سواد، سلطنت طلب، تندرو و يا لمپن می خوانند
از خود آن آخوند بی پدر و مادر هم که حتمآ بايد با يکی از القاب رهبر جمهوری اسلامی، رهبر نظام، آيت الله و يا دستکم آقا نام برد، ورنه اين روشنفکران سی سال پيش که امروز خيلی روشنفکر تر هم شده اند سخت آزرده می گردند و نادانت می خوانند. حال که نوشته را با شعری از مثنوی آغاز کردم، از قول همان عاليجناب مولانا بنويسم حقا که «چاک حمق و جهل نپذیرد رفو!». برای هپی اند نوشته هم، گمان می کنم که متن، نتيجه را هم در درون خود داشت و ديگر نيازی به نتيجه گيری دوباره نيست. ليکن دو باره آوردن آن بيت آغازين مولانا را اتفاقآ خيلی خيلی هم ضروری می دانم که
گـر ندانی ره، هر آنچه خر بخواست .......... عکس آن کن، خود بود آن راه راست