از آنجا که پايوران رژيم روضه خوان ها و شرکای شبه ملای آنان (ملی مذهبيون) در مرده خوری مهارتی ويژه دارند، اين روز ها بسيار سنگ بی نظير بوتو را به سينه زده و قصد بهره برداری از مرده ی آن بانوی گرانقدر را دارند
تا آنجا که حتی رژيم تهران يک هيئت روضه خوان و سينه زن مرکب از چند بچه آخوند مسخره را برای شرکت در مراسم خاکسپاری او به پاکستان می فرستد، که البته دولت پاکستان با هوشمندی چنين اجازه ای را بدان هيئت قمه زنی نمی دهد و نمی گذارد نام آن زن والا به ننگ آلوده شود. ملا مذهبيون هم برای او دفتر يادبود ترتيب می دهند و مراسم ختم ام البنين می گيرند. آنگونه که پنداری زنده ياد بی نظير هم يک ملی مذهبی بوده و يا زنی از قماش چاقچورداران رژيم روضه خوان ها
بسان عناصر فلکزده و عقبمانده و غرق در خرافاتی چون الهه کولايی ها و عشرت شايق ها و مريم بهروزی ها و فاطمه رجبی ها... اين در حالی است که بی نظير زنده ياد، نه تنها از ملا جماعت نفرت داشت، نه تنها چون لچک داران جمهوری اسلامی اهل روضه و وعظ و منبر و گريه نبود، بلکه برخلاف گفته شيخ ابراهيم يزدی و حجت الاسلام عزت الله سحابی که از وی بنام زنی بسيار مسلمان ياد می کنند و شآن وی را بزير می کشند، اصلآ هيچ شباهتی به يک زن مسلمان سنتی نداشت
بی نظير حتی از نظر سياسی هم کوچکترين سنخيّتی با عناصری ملا مذهبی چون يزدی و سحابی نداشت که اين طرح ژنريک ملا ها او را بيجا همفکر و هم مرام خود می خوانند و می خواهند از مرده ی وی برای خود مشروعيّت بتراشند. آن بزرگ بانو اصلآ به دست عوامل برادران هم مسلک شبه ملايان يزدی و سحابی و آخوند کديور به قتل رسيد. بنابر اين وی را حتی با صد من سريش هم نمی توان به اين عاشقان ولايت چسباند
بی نظير زنی بود آگاه، بسيار بسيار مترقی و شديدآ هم تجدد گرا. او فرزند ذوالفقار علی بوتو بود. مردی بسيار تحصيلکرده و امروزی و متعلق به يکی از بزرگترين خاندان های کهن و فئودال هند. خود وی هم که آخرين ميراث دار آن خاندان نامور محسوب می شد، چون بزرگ شده و تحصيلکرده ی غرب بود، ديگر تمامی ويژگيهای يک اريستوکرات مدرن اروپايی را داشت تا يک فئودال زاده ی شرقی
از جمله اينکه او هنر مدرن را خوب می شناخت و شديدآ دوست می داشت، در زندگی شخصی بسيار خوش پوش بود، اهل معاشرت با بزرگان و ناموران جهان بود، مرتب شب نشينی های اشرافی ترتيب می داد و در پارتی ديگر اشراف شرکت می کرد، در همه ی ميهمانی های غير سياسی لباسهايی بسيار مدرن و بسيار هم باز به تن می کرد، با دوستان مرد خود تانگو می رقصيد، مشروب می خورد و خيلی هم خوب می رقصيد
بی نظير اگر آن نيمه روسری را بر روی مو های خود می انداخت، که در واقع بسان پوزخندی به حجاب بود تا حجاب، فقط از ترس عناصر متحجری چون ملا های ما بود که در پاکستان، آن پسمانده ترين کشور اسلام زده، کليد عقل ميليونها تروريست اسلامی را در جيب دارند. او اگر در دومين دور نخست وزيری خود به پاگيری طالبان کمک کرد، که اشتباه بزرگی هم بود، آن عمل را نه از سر اعتقاد به اسلام و طالبان، بلکه برای حفظ منافع ملی کشورش انجام داد بی نظير بيش از اينکه يک مسلمان حقيقی باشد، اتفاقآ کسی بود که به شدت از مسلمانان حقيقی می ترسيد. سرانجام هم اسلام حقيقی جانش را گرفت نه کفر و زندقه. او خوب می دانست آنچه کشور های اسلام زده را عفب نگاه داشته فقط و فقط استبداد مذهبی است که نمايندگان آن هم شريعتمداران و ملا های رنگا رنگ هستند نه استبداد سياسی، چه ملا های رسمی و چه ملا هايی در شکل و هئيت ملی مذهبی و اخوان المسلمين و جهادی و مجاهدين و هزار گونه لشگر جهل با پسوند اسلامی
بر خلاف تحليل کودکانه و سطحی بعضی از ايرانيان، مشکل امروز پاکستان ابدآ ژنرال پرويز مشرف نيست. بدبختی آن کشور از ملا ها است. از حافظان جهل در آن کشور. ملا های مدارس دينی هستند که خونخوار ترين ژنرالهای آن سرزمين هستند نه پرويز مشرف بدبخت که خود نيز چون سگ از آن ژنرالهای جهل می ترسد
اساسآ آنچه خود ما را به اين روز سياه نشاند، صرفآ همين عدم شناخت استبداد غالب از استبداد مغلوب در ايران بود. همه ی مثلآ بخش اليت جامعه ی ما دربار و شخص پادشاه را نماد استبداد می دانستند. بی اينکه اين واقعيّت را ببيند که استبداد اصلی استبداد دينی است که نماد آن ملا ها هستند نه شاهان. دربار و شخص پادشاه بدبخت در ايران خود هماره اسير استبداد مذهبی بوده اند. هميشه هم از نمايندگان استبداد اصلی يعنی از ملايان، بر سرنوشت خود ترسيده اند
اين شعار "چو فرمان يزدان چو فرمان شاه"، اصولآ در جامعه ما يک شعار غير عملی بود. فرمان يزدان را در ايران هميشه ملا داشت نه شاه. در کشور ما هر شاهی که با ملا در افتاد، عاقبت ور افتاد. چون هميشه فتوای يک ملای بيسواد دهاتی در ايران حتی از فرمان قدر قدرت ترين شاهان هم نافذ تر بود. ايرانيان بدين بدبختی گرفتار آمدند چون بزرگانشان، آنان که مثلآ خود را روشنفکر می خواندند هم هرگز دشمن اصلی را نشناختند. ناروشنفکر ما ندانست و نفهميد که اصلآ بخش اعظم از ديکتاتوری دربار و شاه مربوط به سرکوب ملا ها است که مانع مدرنيزه شدن جامعه هستند
اگر ما روشنفکر داشتيم هرگز به اين سيه روزی نمی افتاديم. جای روشنفکر در سال پنجاه و هفت سنگر شاه بود، نه سنگر دشمن مشترک. آنان که در انقلاب، در سنگر جهل ايستاده و برای پيروزی دشمن مشترک خود و مردم و کشور و شرف و سعادت و شاه و وزير خودشان جانفشانی کردند، هرگز نمی توانستند روشنفکر بوده باشند
روشنفکر يعنی بی نظير بوتو. توجه کنيد که پرويز مشرف کسی بود که به بی نظير تهمت دزدی زده و او را در جهان رسوا کرد. پرويز مشرف بی نظير را از کشورش راند، پرويز مشرف هشت سال بی نظير را به پاکستان راه نداد. پرويز مشرف هفت سال شوهر بی نظير را زندانی کرد ... اما بی نظير وقتی ميهنش را در خطر ديد به پاکستان بازگشت و بجای سنگر ملا ها و رفتن به مسجد لعل در سنگر پرويز مشرف دشمن ديرين خود ايستاد
زيرا بی نظير هم يک ميهن پرست حقيقی بود، هم روشنفکری حقيقی که استبداد غالب را در جامعه ی خود خوب می شناخت، هم سياستمداری بزرگ و هم انسانی بسيار مدرن. در درايّت و روشنفکری او همين بس که وی درست چند ماه پس از انقلاب پنجاه و هفت، در مصاحبه ای با تايمز لندن به روشنی اظهار داشت که سياسيون ايران در پشت کردن به رژيم شاه بزرگترين خطای خود را مرتکب شدند که تاوان آنرا خيلی گران پس خواهند داد. و اين زمانی بود که وی فقط يک دانشجوی بيست و پنج ساله بود
ناگفته نماند که حتی پدر خود بی نظير بيچاره هم صرفآ به دليل آن انقلاب ابلهانه ايران اعدام شد. زيرا مادام که پادشاه فقيد ايران قدرت داشت و حامی ذوالفقار علی بوتو بود، آن ژنرال طالبانی از ترس شاهنشاه ايران نتوانست او را بکشد و فقط وی را دو سال زندانی کرد. کما اينکه اگر آن بلوای شوم در ايران انجام نمی گرفت، اصلآ اتحاد شوروی هم آنطور افاغنه را دربدر و نابود نمی کرد، طالبان به قدرت نمی رسيدند و جنگ ايران و عراق شعله ور نمی گشت ووو
بی نظير روانش تا هميشه انوشه باد که نامش چون مهاتما گاندی و نهرو و اينديرا گاندی بعنوان يکی از بزرگترين انسانهای شبه قاره ی هند برای هميشه در تاريخ زنده خواهد ماند