زاد گـــاه
امير سپهر
برای من ديگر از کرامات شيخ مگو ای ناجوانمرد بی معرفت
ای برادر قصه چون پیمانهایست ------------ معنی اندر وی مثال دانهایست
از راه اينترنت به تماشای برنامه ای تلويزيونی نشسته بودم. باز صحبت از احترام به مقدسات مردم بود. باز سخن از ملای خشن بود و ملای ناز. باز حرف از اين بود که آن فرمانده بسيج خيلی مردم دوست تر از اين يکی بود. باز روی سخن با حاج محسن بچه چوپان بود. که مبادا خود را آلوده سازی برادر! توصيه ای دوستانه و از سر خيرخواهی، که همچنان خوب و پاک بمان! به حاج محسن کرد کش و ترکمن خور. به قاتلی نورچشمی خمينی که از فزط سرسپردگی در بيست و چهار سالگی فرمان فرمانده ی سپاه پاسداران را از دست مبارک امام سر تا پا ضد ايرانيش گرفت
به مسئول مستقيم خون هزاران کودک نابالغ ايرانی در جنگ. به آنتی سميتيستی کثيف تر از آيشمن اما با امکانی کمتر که بيچاره فقط توانسته تا کنون هشتاد و اندی جهود کثيف را در آرژانتين به درک واصل سازد
به قاتلی بين المللی که حال به جرم نقش مستقيم داشتن در کشتار بيش از هشتاد يهودی بيگناه در آرژانتين تحت پيگرد اينترپول، پليس بين المللی است. توصيه ی پاک ماندن به فردی ضد بشر با چنين پرونده درخشانی که بزعم اين تلويزيونچی شريف هنوز که هنوز است دامانش هيچ آلوده نگشته
باز هم خواهش و نصيحت به آقای خاتمی بود. که ای آقا بهتر است در انتخابات وارد نشوی که ممکن است گردی بر دامان پاک و مطهرت نشيند. باز هم تعريف از سجايای اخلاقی اين سر بر که عاشق ايران است و تعريف از لوطيگری آن دگر متجاوز به نواميس ايرانيان که کارش از فرط ميهن پرستی به جنون کشيده. باز تعريف و تمجيد از عنصر پست و بی پدر و مادری که از راه نشاندان نفرتش از ايران و ايرانی تا رتبه ی مشاورت نظامی آخوند خامنه ای ارتقاء يافته
باز صحبت از اينکه اين سربران ضد ايرانی که بر بالا ترين پست های اين نظام هم تکيه زده اند که همه بد و ناجوانمرد نيستند. خيلی از اين چاقو کش های مردم کش عاشق ميهنشان هستند! باز صحبت از اينکه يا ايها الناس! گمان مبريد که تمام نيرو های انتظامی اين رژيم همه بد هستند. به پير و پيامبر سوگند که خيلی از اين متجاوزين و شکنجه گران و سربران که دختران معصوم ايران را در خيابانها به کثيف ترين و ضد انسانی ترين شکلی مورد توهين و آزار و اذيّت قرار می دهند، خودشان هم دلشان از دست اين نظام خون است. باز هم صحبت از اينکه...!؟
باری؛ آنچه در اين ميان جگر مرا پاره پاره می کند نصايح اين آقای محترم به اين سربران نيست. درد اصلی من اين نيست که اين آقا همه ی اين کثيف ترين و ضد ايرانی ترين نامرد های روزگار را عاشق ايران معرفی می کند. خيلی جوشی نمی شوم از اينکه اين نالوطی پسر، هر عنصر کثيفی را ميهن پرست می خواند و اين زيبا ترين فروزه را به ننگ و کثافت آلوده می سازد... آنچه اين ميان خون مرا بجوش می آورد و مرا دچار تهوع می سازد فقط دو چيز است
هر دو مورد هم مستقيم نه به خود اين انسان شريف، بلکه به مردم ما مربوط می شود. يکی که اين مرد می گويد در روز هشتصد ايميل تشويق آميز دريافت می کند، که اگر هژده تای آن هم راست باشد آه و واويلا! و آن دگر چيز که مرا از فزط خشم به حالت تهوع دچار می سازد اين است که اين عاليجناب می فرمايند حضرتشان هرگز به اعتقادات مردم توهين روا نمی دارند. برای اينکه نوشته ام به حسودی و غرض ورزی با آن آقا تعبير نشود، نه نامی از وی می برم و نه اصلآ ايشان را مخاطب قرار می دهم
آنچه می خواهم بنويسم خطاب به هم ميهنانمان است. چه که اين سخنان و ادعا های اين آقای محترم بيانگر درد های بی درمان فرهنگی مردم ما است. پس، موضوع را از حالت شخصی در آورده و گسترده تر به نقد می کشم
بر خلاف ما ايرانيان که هر عنصر ناآگاهی را به صرف "زنده باد اين و مرده باد آن" گفتن سياسی می خوانيم، سياسی در اين غرب پيشرفته به کسی گفته می شود که کار سياست را بعنوان حرفه بر می گزيند. يعنی به کسانی که به تحصيل و يا کار آموزی در اين رشته بظاهر ساده، اما در اصل از هر چيزی يچيده تر می پردازند. هدفشان هم از ابتدا و بطور روشن و بی پرده پوشی شهردار شدن و به فرمانداری و وکالت و وزارت رسيدن است. يا در موفقيّت آميز ترين حالت، بسته به نوع حکومت، هدفشان رسيدن به پست نخست وزيری يا رياست جمهوری است
در کشور های دارای فرهنگ پيشرفته، حتی بهترين و آگاه ترين و موفق ترين نويسندگان سياسی را هم سياسی نمی خوانند. اينجا يک نويسنده، نويسنده است و يک نقاد نقاد. ولو که هر دو، همه عمر فقط سياسی گفته و نوشته باشند. در اين جوامع يک روزنامه نويس صد در صد سياسی نويس، يک برنامه ساز با ساختن هزار برنامه ی صد در صد سياسی و يک مفسر صدر صدر سياسی را حتی با داشتن چهل ـ پنجاه سال تجربه هم کماکان همان ژورناليست و برنامه ساز می خوانند نه يک عنصر سياسی
البته از آنجا که ايالات متحده از هر نظر از جوامع غربی مستثنی است، در آن کشور بعضی آرتيست ها، بويژه هنرپيشگان سينما نيز در کنار حرفه ای که دارند در زمينه سياسی نيز فعاليت می کنند. گاهی هم اين آرتيست ها با بهره وری از همان شهرت و محبوبيّت خود در عالم هنر، حتی به بالا ترين پست ها نيز دست می يابند. همانند رونالد ريگان که اتفاقآ هم آنزمان که به رياست جمهوری دست يافت، نشان داد که از چه مهارتی در اين زمينه برخوردار است. پس از پايان دو دوره هم مبدل به يکی از مقتدر ترين و نام آور ترين رؤسای جمهوری آن کشور در تاريخ آمريکا گرديد
يا آرنولد شواتزنگر، ورزشکار و هنرپيشه ی اطريشی الاصل که امروز فرماندار مهم ترين و مقتدر ترين ايالت آمريکا است. ايالتی که به تنهايی سهم آن در اقتصاد جهانی حتی از کشور فرانسه نيز کمی بيشتر است. اساسآ در آمريکا حال ديرگاهی است که ديگر در هر دوره از انتخابات کنگره و يا رياست جمهوری آن کشور، معمولآ نام يک يا چند آرتيست هم در ميان کانديدا ها به چشم می خورد. کما اينکه در همين دوره هم يک هنرپيشه خود را کانديدای رياست جمهوری کرده است
چنين چيزی البته در اروپا به ندرت پيش می آيد. چه که در اين قاره، بويژه در غرب پيشرفته تر از شرق آن که حتی برای سر تراشيدن نيز بايد دستکم سه سالی به هنرستان حرفه ای رفت، به وکالت و وزارت و رياست حمهوری و نخست وزيری رسيدن يک هنرپيشه و خواننده و حتی نويسنده تقريبآ امری محال است. و باز بويژه در کشور آلمان که برای تعويض يک لامپ سوخته هم بايد ديپلم کار آموزی ارائه کرد
البته استثنا هايی وجود داشته و باز هم وحود خواهد داشت. مثلآ آندره مالرو، نويسنده بزرگ اومانيست فرانسه که وزير فرهنگ ژنرال دوگل شد و يا واسلاو هاول باز هم نويسنده که پس از فرو پاشی کمونيسم، بدليل نام و اعتباری که از راه نوشته های خود بر عليه کمونيسم وهم انگيز اما ويرانگر بدست آورده بود، به رياست جمهوری چک اسلاواکی رسيد. با درايّت هم امر جدايی کاملآ مسالمت آميز جمهوری چک از کشور اسلاواکی را به انجام رسانيد. پس از يک دوره رياست جمهوری هم کنار کشيد و امروز بعنوان محترم ترين نويسنده و سياستمدار مورد محبت و احترام تمامی جهانيان است
اين در حالی است که در ميان ما حال هر شاگرد مسگری هم به صرف ايميل پراکنی و هر راديوچی هم به دليل جيغ و داد راه انداختن خود را سياسی می خواند. اکثريت مردم ما هم بدبختانه چون اصلآ نمی دانند که سياست چگونه است و سياسی بودن يعنی چه، در اين ميان هاج و واج مانده اند که يارب، اگر اين يکی اينطور می گويد، پس آندگری چرا طور دگر می گويد. يا اگر امر می گويد اين رژيم با اين وضع رفتنی نيست لابد غير سياسی تر از آن زيد تلويزيونچی است که شب به شب حتی صورت مکالمات آخوند خامنه ای با دختر ميانی اش را هم افشا می کند
اين مقدمه را آوردم که به هم ميهنان علاقمند به آزادی ايران گفته باشم، عزيزان، روزنامه نگار، روزنامه نگار و نويسنده، نويسنده است، نه يک سياسی حرفه ايی. جامعه شناس جامعه شناس است نه يک عنصر سياسی. او چيز هايی را بصورت تئوريک آموخته است و همانها را هم طوطی وار بيان می کند. راديوچی و تلويزيونچی ها هم برنامه ساز هستند، نه افراد سياسی. گرچه در اين غربت بی در و پيکر حال دوغ عرب فروشان پيشين هم برنامه ساز و تلويزيونچی شده اند
نتيجه اينکه، آنچه بدان فرد محترم تلويزيونچی مربوط می گردد، عزيزان! مفسر فقط مفسر است نه يک سياسی. مفسر سعی می کند با دوغ و دوشاب را در هم آميختن تفسيری دلچسب ارائه دهد. چون حرفه وی اينرا ايجاب می کند. بابت تفسير های حيرت انگيز و سرگرم کننده و اين شيرين زبانی ها هم مزد دريافت می کند. آنهم مزدی بسيار بسيار بالا و خوب. مفسر نمی تواند مرگ بر جمهوری اسلامی بگويد، مفسر نمی تواند مانيفست سياسی ارايه دهد. مفسر نمی تواند به خيابان آيد و بر عليه اين اوباش سر بر تظاهرات کند. مفسر نمی تواند اين حقيقت عريان را بر زبان آرد که از بالا تا پائين و از صدر تا ذيل اين نظام مشتی اوباش دزد و جايتکار و ضد ايرانی هستند، که اگر نبودند که به پست و مقام نمی رسيدند
هم ميهن، تو برای او نامه ی فدايت شوم می نويسی که به مقدسات تو توهين نکرده. که او خيلی سياسی و مبارز است! هيچ می دانی که حقيقت مقدسات تو چيست و از کجا آمده است و چگونه؟ او هرگز اينها را بتو نخواهد گفت. چون کار ديگری دارد. کاری که هرکس خر شود او پلانش خواهد شد. آن غير سياسی و غير مبارز با احترام گذاردن به مفدساتت فقط به شعور انسانی تو توهين کرده. با احترام به مقدساتت مهر تأييد بر خريت توزده. يعنی اينکه خاک عالم بر سرت، وقتی جاهلی جاهل بمان
مفسر البته گناهکار نيست هم ميهن. او کار خود می کند. وی که قادر نيست به اين حقيقت اذعان کند که اساسآ مقدسات تو يعنی جهل کامل و بی شعوری ناب. او که نمی تواند بتو باز و روشن بگويد ملا يعنی ميکرب و طفيلی. نمی تواند بگويد که ما ستايشگران فرزندان قاتلان اجداد و متجاوزان به مادر بزرگان خود شده ايم. او نمی تواند بگويد که سيد و شيخ و ملا بازماندگان آن تازی هايی هستند که پرده ی عصمت مادر بزرگت را دريدند و اجدادت را به جرم ميهن پرستی و وفاداری به آيين پاک و اهورايی خود يا مثله کرند و يا گردن زدند
او هرگز نخواهد گفت که اجداد تو را به زور قتل و تجاوز و غارت و گرفتن جزيه و زنان و دخترانشان مسلمان کردند و تو امروز نه وارث آيين نيکانی خود بلکه ماترک دار مسلک اهريمن متجاوز به خاک و شرف و ناموست هستی. مؤمن به مسلکی خرد ستيز و انسانکش که اجدادت از سر ترس و فقط بصورت زبانی آنرا پذيرفتند و قلب خونين آن بيچارگان اسير و هستی باخته و فنا شده اما تا لحظه مرگ با آيين نياکانشان بود
هم ميهن، وی نمی تواند بگويد آنانکه چلوار سياه بر دور سر بسته اند، آنانکه اجداد خود را به تازی ها می چسابند و خود را سادات می خوانند، اگر راست بگويند، نواده ی آن تازی های وحشی و غارتگر و خونخواری هستند که نواميس ما ايرانيان را مورد تجاز قرار دادند، دختران نابالغ و پدر کشته ی ما را با جگر های پاره پاره از غم پدر مردگی و چشمی خونبار از اسارت و بی پناهی در بازار های کوفه و شام و مدينه و نجد و يمن به حراج گذاردند
شغل مفسر اين نيست که تو را روشن سازد که چگونه آن بی معرفتان اهرمن خو پسران خردسال و زيبا چهر سرزمينت را پس از کشتن پدرانشان و تجاوز به مادران و خواهرانشان، بی ريش خود ساختند. غلام و بچه خوشگل خود کردند و هر شب چون خوکان پست و بی شعور و معرفت بدانان تجاوز کردند. او که نمی تواند ... اين کار ها از او بر نمی آيد ای هم ميهن! چون حرفه وی چيز دگری است. شغل او راويتگری بدبختی ها و عقبماندگی های تو و سرزمين توست
تو حال باز بنشين و نامه بنويس و به آنکه بر نادانيت مستدام باد می گويد اظهار عشق کن. من اما زين پس، يعنی پس از مشاهده ی اينهمه ظلم و دزدی جنايت و فنا شدن ايران به دست يک مشت اوباش تازی نسب و تازی صفت و تازی پرست ضد ايرانی ، آب دهان بر صورت هر بی معرفتی خواهم انداخت که باز هم از کرامات سادات و شيخ و آيت الله و ثقة الاسلام و حجت القرآن برايم سخن گويد. همين