رفيقم نامه ای برايم فرستاده. نامه که نه، شرابی در جامم ريخته. دوستی دلسوخته. آدم خود بی مشوقی که مشوق من گشته. با واژگانی زلال و صميمی و از ژرفای وجود. اين رفيق يکی از آن گلهای نادر هزار پر و خوش رنگ و بو است که در خرابه های فرهنگ اهورايی ما روئيده. اين مرد خوب و خردمند به من انگيزه می دهد، اما نه با وعده ی پيروزی. زهره ام می دهد که رفيق برو تا ببازی! جوهر نوشته اش اين است که، اصلآ چون انديشه هايت برحق است حتمآ خواهی باخت. بهر روی، چه گويم که ناگفتنم بهتر است! فقط همين را می آورم که من بيشتر برای کسانی می نويسم که هنوز نطفه ی آنان هم بسته نشده. برای آن فرزندان ايران زمين که پس از مرگ من زاده خواهند شد
تا وقتی هستم ای دوست ندانی که کيستم ---- روزی سراغ وصل من آيی که نيستم -----------------------------------------------
امیر عزیز شاد و خوشکام باشی. راستش می خواستم یه نامه ی بالا بلندی برایت بنویسم و رمز و راز این فلاکتی را که نامش ایران و ایرانی می باشه، برایت خوب توضیح دهم. ولی این روزها حسابی درگیر کار و بارم هستم و فرصت کم دارم. امّا چون گفته بودم که برایت نامه می نویسم، اینک چند کلامی محتصر و مفید از من
ببین امیر جان. تو اگر منتظر نشسته ای که کسی یا کسانی به حرفهایت گوش کنند و در واقعیّت پراکتیکی به آنها استناد کنند، باید عرض کنم که جدا خشت بر آب زده ای. در ایران ما، کار میهنی و آدمیگری را بایستی با پذیرفتن « پرنسیپ شکست » آغازید؛ یعنی شکستی که در تصویر « اسطوره ی ایرج شاه » تبلور یافته است
تو، هیچگاه در فکر این نباش که چه کسانی مقالاتت را می خوانند یا نمی خوانند و میزان تاثیر و نقش افکارت در ذهنیّت و رفتار دیگران چیست؛ بلکه در این باره بیندیش که فردی همچون خودت، وجدانا و مسئولا تشخیص داده است که برای سرفرازی و آبادانی میهن و مردمش به وسع و توانایی و نیروی تمییز و تشخیص فردی اش تلاش کند. اگه تصوّر می کنی شخصی یا اشخاصی که محبوب تو بوده اند یا هستند، روزی روزگاری به گرد یکدیگر خواهند آمد و در فکر چاره جویی برای فلاکتهای مام وطن با یکديگر همرزم و همعزم و هماندیش خواهند شد، باید عرض کنم که جدا خشت بر اب زده ای و اگه حوصله داری یه بار دیگه اون مصاحبه ی مرا بخون. مخصوصا اون قسمتی را که گفته ام فرض کنید استاد جمالی بخواهد در باره ی « نقش پهلوانی در دامنه ی کشور داری » سخنرانی کنه
ببین امیر عزیز. نود در صد دوستان نزدیک من، چه در گذشته ها و چه امروز از بر و بچه های چپولکی هستند. اینان در طول اینهمه سال دوستی با من، هیچوقت از من و رفتارم، چیزی نیاموختند؛ زیرا ذهنیّت تمامشون به اسلامیّت آغشته است و کلا آدمهای سوخته مایه ای هستند و چیزی نمی آموزند و همش دنبال « مرجع تقلید » می گردند. نگاه به سبیلهای پاچه بزی و هارت و پورتهای آنچنانی و قنطور نویسیهای بی مایه شان در سایتها نکن که اگر تمام تاریخ نوشتاری و فعالیتی و نسل کشی آنها را جمع آوری کنی، باور کن با یک جمله ی « ساده و صمیمی خودت » اصلا و ابدا برابر نیستند که نیستند. مملکت را اینها به خاک سیاه نشوندند و فعلا نیز در حال خاکسپاری اون هستند و آخوند جماعت نیز از این راه، منفعت باد آورده ی خودش را کیسه کیسه داره جمع آوری می کنه
اگه تصوّر می کنی، روزی خواهد رسید که ایران ما به جایگاه فرهنگی خودش بازگردد و سرزمینی شایسته ی زندگی تمام انسانهای مختلف المرام و مختلف الدّین و امثالهم شود، باید بگویم که تا فعّالان سیاسی اجتماع ما آدمهایی امثال داریوش همایون و خان بابا تهرانی و فرخ نگهدار و شریعتمداری و علی کشتگر و حاج سیدجوادی و بابک امیر خسروی و صدها و دهها نفر امثال اینان هستند، صمیمانه اعتراف کنم برایت که خشت بر آب زده ای دوست عزیز
تو، کار را برای اینکه مطمئن هستی به نتیجه خواهد رسید، هرگز مکن؛ بلکه تو، کار را برای اینکه از « شکست خوردنت » آگاهی، انجام بده. من از روز اول، اصلا و ابدا به اینکه جماعت سیاسی ما، آدم خواهند شد اصلا و ابدا هیچ اعتقادای نداشتم و تمام قلمسوزوندنهایم فقط برای اثبات این استدلالم به تمام آنانی بود و هنوز می باشد که به چنین جماعتهایی اعتقاد و ایمان دارند. از چپولش بگیر تا مشروطه خواه و مذهبی و ملّیگرا و غیره و ذالکش
تو، راه خودت را برو امیر جان. مطمئن باش که راه راستی را می پیمایی ـ با مهر تمام آریا