آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Saturday, December 08, 2007

 

بدرود شاهزاده رضا پهلوی

زاد گـــاه
امير سپهر




! بدرود شاهزاده رضا پهلوی، مواظب باشيد که سرما نخوريد

من امير سپهر، هميشه باور داشته ام که شاهزاده رضا پهلوی برای بدست گرفتن رهبری جنبش رهايی ايران بيش از هر شخصيّتـی مشروعيّت دارد. هم از اين جهت که وی هيچ پيشينه ی سويی در سياست ايران نداشته، هم از نظر جايگاه تاريخی وی در نظر بخش غالب مردم ما، که حمايت و چيره گرداندن او بر نظام انيرانی برخاسته از انقلاب را يگانه و طبيعی ترين راه جبران خطای هولناک تاريخی خود در سال پنجاه و هفت می دانند

هم از نظر جامعه ی جهانی، بدليل اعتمادی که می توان به وی بعنوان وارث سياسی شخصيّتی بسيار مسئوليت پذير در صحنه ی سياست جهانی داشت، که اين اعتماد بين المللی امروزه در هر دگرگونی و جابجايی سياسی در هر نقطه ای از جهان عاملی بسيار تعيين کننده است و هم بدليل جوانی و جوان انديشی، ثبات منش، نرمخويی و چهره ی کاريزماتيک که مجموعه اين ويژگی ها وی را از تمامی ديگر مدعيان چند سر و گردن بزرگتر می نمايد

با همين تحليل و باور هم بود که اينجانب پس از ذبح اسلامی شدن زنده ياد دکتر شاپور بختيار تا به امروز، شانزده سال تمام با همه ی توش و توان خود از وی حمايت کرده ام، بی هيچ چشم داشتی و فقط و فقط برای آزادی ايران و رهايی مردم هستی باخته ی کشورم. بی اينکه تا کنون چيزی از وی خواسته باشم، ليوان آب خنکی از دست او گرفته باشم و يا حتی بی اينکه برای يکبار هم که شده تلفنی مزاحم ايشان شده باشم

اين در حالی بوده که بسياری ناجوانمردانه، با بی رحمی تمام، بی اينکه حتی يک بار پای درد دل من نشسته و شاهد خون خوردنم از بی عملی ايشان بوده باشند، مرا مريد او دانسته اند، نوکر او خوانده اند، مواجب بگير وی نامم داده اند، دستيار وی خطابم کرده اند، تئوريسين دبير خانه و مسئول بخش تبليغاتش شغلم داده اند، عامل خاندان پهلوی ام لقب داده اند ... و صد ها بهتان و تهمت ديگر از اين دست، و صد البته با چاشنی هزار گونه ناسزا و ترور شخصيّت

در حاليکه من نه هيچ ارتباطی با خود ايشان داشته ام و نه اصلآ با دبير خانه ی تار عنکبوت گرفته ی ايشان که بيشتر به دکان کله پزی می ماند تا دبير خانه ای مناسب شأن و شخصيّت فردی که بايد کار تاريخی و سترگ چون رهايی ايران را رهبری کند. دبير خانه ای که ميهن پرستان حقيقی را بدانجا راه نمی دهند اما دروازه های آن از هر طرف به روی خائنان پرونده دار ايران هميشه گشوده است. دبير خانه ای که از هر فحاش بی سر و پايی به رضا شاه کبير و آريا مهر بزرگ با گل و شيرينی استقبال می کند، اما حتی جواب تلفن های دوستداران صديق و پاکباخته ی پادشاهان پهلوی را هم نمی دهد

دبير خانه ای که حتی از فرستادن يک ايميل مجانی شاد باش نوروزی برای فرزندان جانباختگان آرتش دلير شاهنشاهی ايران هم دريغ دارد. دبير خانه ای که هرگز و هرگز به شيرين خانم يک تلفن خشک و خالی هم نکرده است تا بپرسد شب ها از غم جگر سوز اعدام آن پدر دلاور مردش، تيمسار علی نشاط چند قرص خواب می خورد تا بتواند ساعاتی بياسايد و در مورد خانواده ی همه جانباختگان ... ای وای که چه بنويسم!؟

باری، من شانزده سال تمام از اين پاک تبار حمايت بی دريغ کردم و هر تهمت و فحشی را هم به عشق آزادی ايرانم بجان خريدم. از اين بابت اما نه از وی گله مندم و نه حتی انتظار کوچکترين قدر دانی دارم. هيچ وقت هم نداشتم. زيرا هر چه انجام داده ام با هدف آزادی همان ايرانم و رهايی مردم کشورم از اين ننگ و پريشانحالی بوده. بدين کار خود هم افتخار می کنم. من يک وطن پرست هستم. شاه و وزير و وکيل و هر کسی را هم برای وطن می خواهم نه وطن را برای آنان. وطن را هم فقط برای مردم وطن. ور نه سنگ و کلوخ و کوه و بيابان و دره و کوير که پرستيدنی نيست

حال که درب دل خونينم را گشوده ام، می خواهم فرياد بزنم. فرياد بر سر آنانی که مرا سلطنت طلب می خوانند. داد بزنم و بگويم که افرادی چون مرا به شاه پرستی متهم نکنيد ای ظالمان! که ما مردم پرست و ميهن پرست هستيم نه شاه پرست و فرد پرست. فرد پرستان آنانی هستند که مارکس پرست و لنين پرست و استالين پرست و رجوی پرست و حکمت پرست ... هستند نه من و يارانم

رضا پهلوی نوه ی رضا شاه بزرگ و فرزند شاهنشاه مظلوم ايران آريا مهر بزرگ است. دو شخصيّتی که من و ما آنانرا پس از کوروش هخامنشی و داريوش و خشايار بزرگترين و ايرانخواه ترين و مردم دوست ترين پادشاهان سراسر تاريخ دراز و پر فراز و نشيب ايران می شناسم

ما اگر آنان را از ته دل دوست می داريم فقط به خاطر خدماتی است که به ميهنمان کرده اند نه برای خودشان و بخاطر شاه بودنشان. ای ننگ بر آن نازن و نامرد ناکسی باد که همچنان سلطنت طلب باشد حتی اگر اين سلطنت در دستان رجاله هايی چون شاه سلطان حسين صفوی و محمد خوارزمشاه و محمد شاه و محمد علی ميرزای قجری هم که باشد

از روی راستی اما اينرا بنويسم البته من سوای کار سياسی، يک جور هايی هم خود شاهزاده رضا پهلوی را در ته فلب دوست می دارم، چرا؟ نمی دانم! شايد حال فقط بخاطر شباهتی است که به آريامهر دارد. هنوز هم اين سيما مانند ديدن عکس های آريا مهر مرا به سفری خيالی در گذشته می برد. مرا به ايرانی می برد که در آن مردمان از غرور سرمست بودند. به ايرانی که از همه جای آن آوای چنگ و چغانه و تار و نی و کمانچه و ضرب و سنتور و دف بگوش می رسيد. آری اذعان می کنم که ديدن اين سيما هنوز هم در من خردک غروری بر می انگيزد

ساعت حقيقت اما اکنون فرا رسيده است ای هم ميهن! سفر های خيالی و اغوا کننده به کار سياست نمی آيد. ديگر جگر به دندان جويدن و پرده پوشی نه امکان پذير است و نه جايز. اين صبر و اميد بيهوده ديگر دارد ره به خيانت به ايران می برد. وقت خيلی تنگ است. ميهن دارد از دست می رود. اصلآ حالا هم دير شده. اما تا ايران يک پارچه بر جاست نا اميدی خطايی نابخشودنی است

پس، بنام ايران، بنام همه ی جانباختگان راه آزادی و بويژه بنام آن فرزندان پاک و دلاور آرتش شاهنشاهی ايران، هم آنان که سينه های فراخشان برای دفاع از شرف و ناموس و حيثيت اين مرز و بوم اهورايی و اين ملت بلا کشيده آماج تير های انيرانيان پست و پلشت و بی سر و پای گرديد، مانند هميشه در اين کار هم راستی پيشه می کنم و اينرا هم فاش و فاش و فاش می نويسم، که پس از شانزده سال مبارزه و اميد حال دستگيرم شده که شاهزاده رضا پهلوی يک پهلوی ژنتيکی است نه يک پهلوی سياسی

شخصيت های تاريخی گر چه از نظر ژنتيکی مادران و پدران فرزندان خونی خود هستند، اما فرزندان سياسی شخصيّت ها لزومآ فرزندان خونی آنان نيستند. در دنيای سياست فرزندان حقيقی شخصيّت های بزرگ آنانی هستند که عظمت کار پدران سياسی خود را دريافته و براه ايشان می روند. پس هيچ فرزند ژنتيکی فقط به اعتبار همخونی فرزند سياسی مادر و پدر خود نيست. گاندی فرزند نداشت اما تا هنوز هم پدر همه ی هنديان بحساب می آيد. فرزند دکتر سوکارنو هيچ او را قبول نداشت، ليکن سوکارنو ميليونها فرزند در اندونزی داشت. قوام نکرومه در غنا هينطور، آتاتورک در ترکيه همچنين ... و رضا شاه کبير و شاهنشاه آريامهر هم در ايران به همين منوال هستند

از اين قرار، من خود را هزاران بار بيش از شاهزاده رضا پهلوی فرزند پادشاهان پهلوی می دانم. بی شک بسيارانند فرزندانی خلف تر از من برای آن دو ابر مرد. من اما اينجا فقط از خود می گويم. از خودی که نه عبد و مريد بلکه ادامه دهنده راه آنانم. آنها برای من قديس نيستند. می دانم که انسان بودند و مانند هر انسانی ديگر خطا های فراوانی هم داشتند. اما بزرگی و عظمت خدمات آن دو ابر مرد به ايران و ايرانی آن اندازه بزرگ است که خطاهاشان در برابر آن کار های سترگ چون پر کاهی در برابر عظمت کوهی می نمايد. آن دو ايران ساز آن اندازه بهی و فرهی داشتند که من آرزو می کنم ای کاش خود فقط پنج درصد از آنرا داشتم

من اينجا به نمايندگی از کس و کسانی به داوری ننشسته ام. از خود سخن می گويم. با اندک خرد و آگاهی و شناختی که دارم داوری شخص خودم را می آورم. اين حقيقت تلخ تر از زهر را که ای داد بيداد که اين رضا پهلوی هيچ سنخيتی با آن رضا پهلوی آلاشتی و سردار سپه و رضا شاه معمار ايران ندارد. برای من هيچ پذيرفتی نيست که رضا شاه بزرگ می توانست بکارت فروشی حتی يک دختر ايرانی را ببيند و کاری نکند، آنهم فقط از ترس اينکه مبادا چند توده ای وطن فروش او را به غير دموکرات بودن متهم سازند

آن رضا پهلوی آلاشتی برای روزبهی و بخت خوش ملک و ملت خود را به آب و آتش می زد نه نيکنامی. و مرد سياسی اصلآ يعنی همين، يعنی کسی که در پی نام و نگران ننگ نباشد. بويژه در ميهن ما. در سرزمينی ايران نام اما پر از انيرانی، با ريخت و ريخت خودمان. در جايی که هر اندازه برای سرفرازی آن جانفشانی کنی درست دو صد برابر آن ناسزا و تهمت مزدت می دهند. اين رضا پهلوی بر خلاف آن يکی به نيکنامی خود بيش از نيک کامی هم ميهنانش بها می دهد. از ديد من اما به چه می ارزد اين نيک نامی در ملک ما وقتی برای سير کردن شکم هم ميهنی بکار نيايد. چه فايده دارد اين خوشنامی در ايران وقتی نتوانی با آن شرف و ناموس دخترکان فقير ميهنت راحفظ کنی

صاف و ساده بگويم، من نسل آريا مهری هستم. کسی که بيست و شش سال در دوران آن ابر مرد ميهن پرست زيسته است. او را ديده است. صدايش را شنيده است. سخنانش را گوش داده. خدماتش را شاهد بوده. در يک خانه و در زير يک سقف که نه، اما در يک شهر با او زيسته است

با همان شناخت نسبتآ خوب، می گويم که هرگز و هرگز توی کت من يکی که نمی رود آن شاهنشاهی که حتی کارگر فرستادن به آلمان را هم ننگی بزرگ برای ايرانی بشمار می آورد، قادر می شد کليه و ناموس فروشی بچه های پاک ايران را شاهد باشد اما از ترس تهمت مشتی بی وطن ايران فروش هيچ کاری نکند. آريا مهری که من می شناختم حتی ديدن واژگان خليج وعربی را در يک متن طولانی هم تاب نمی آورد، حتی با هفت سطر فاصله. اين پهلوی اما مايل است بر سر تنب ها و ابوموسی ايرانی ايرانی ايرانی، با برادران خليج عرب به گفتگو بنشيند

آن رضا شاه پهلوی که پدرم برايم نقل کرده پادشاهی بوده که تا شيخ خزعل تجزيه طلب را کتف بسته به خدمتش نياوردند تب خال لبش شفا نيافت. حال من چگونه کسی را به فرزند سياسی بودن آن ابر ميهن پرست قبول کنم که آوخ که از زمين و زمان فتنه بر ايران می بارد او مشغول موعظه های حکيمانه برای توده ای ها و کنفدراسيونی های سابق است. در زمانی که بر اساس آمار خود جمهوری اسلامی يک قلم فقط بيش از هفت و نيم ميليون کودک و نوباوه ی ايرانی هيچ غذايی ندارند که بخورند

من چطور اين رضا پهلوی را از نظر سياسی به پادشاهی وصل کنم که از سر ملت دوستی و دادگستری دستور داده بود که در تمامی مدارس ايران فرزند فقير و دارا، کشاورز و کارخانه دار، آهنگر و سناتور همه و همه بايد يک مقدار و يک نوع تغذيه بگيرند. مبادا که فرزند ثروتمندی به فرزند کارگری فخر فروشد. اين دستور را هم داد بود که حتی وليعهد که خود همين شاهزاده رضا پهلوی باشد، حق ندارد چيزی به مدرسه ببرد و بايد مانند سايرين همان تغذيه رايگان را بگيرد و بخورد1

پس، اين رضا پهلوی گر چه شاهزاده است و نسب از آنان دارد، اما از جنس آنان نيست. از اينروی هم مرا ديگر با اين رضا پهلوی کاری نيست. احترام نام خانواگيش را هميشه خواهم داشت، و حتی نام کوچکش را، که به من درشتی و بی معرفتی به کسی را نه در خانواده ی سنتی ام آموخته اند، نه در مدارس دولتی آريامهری جنوب شهر تهران و نه در زور خانه ی محله مان. فقط ديگر نه حرف او را خواهم زد و نه خوش دارم که کسی از او حرفی برايم بنويسد. من راه خود می روم و خود را از امروز خيلی شايسته تر از او برای گرد آوری ايرانخواهان به دور خود اعلام می کنم

حال اگر ايرانيان با همين بی عملی ها هم روزی او را به پادشاهی برداشتند، مخالفتی نخواهم داشت. در آن حالت جدآ خوشا بر اقبال خوش و آفرين بر ستاره ی سعد شان که بی خطر کردن و دليری هم به پهلوانی خواهند رسيد. من اما راهی پر از خار و مار در پيش دارم. که جانفشانی در اين راه کمترين است. اگر در اين را تلف شوم هم چيزی را نباخته ام. من سالم از پنجاه و پنج گذشته. همه جور هم در آن بيست و شش ساله عمرم در دوران طلايی آن "خدا بيامرز" عشق و حال کرده ام. راستش ديگر زياد هم با اين زندگی در آوارگی حال نمی کنم. پس ذبح اسلامی شدن در راه آزادی ايران بزرگترين و آخرين آرزوی من است. در راه ميهن کشته شدن شهيد ملی شدن و در تاريخ ايران به جاودانگی رسيدن است نه مردن

آن قدر زيبا است اين بی بازگشت ............. کز برايش می توان از جان گذشت

من می روم و نمی ترسم. تو هم اگر دوست داشتی بيا. اگر هم دوست نداشتی برو همچنان موعظه بشنو و خوش باش. اگر آمدی اما يادت نرود که در اين راه از خوشنامی و عافيت طلبی خبری نيست رفيق. از همان نخستين گام هم خود را يک رضا خانی بخوان. وه که من اين نام را چه خوش می دارم. "رضا خانی" ! واژه ای قشنگ که هنوز هم پشت هر دشمن ايران را به لرزه می اندازد. فعلآ همين
-----------------------------------------------

توضيح 1ـ اين قدغن کردن بردن خوراکی به مدرسه وسيله ی وليعهد داستان و قصه و حکايت و حديث نيست. من اين موضوع را هم از دهان دکتر شفا شنيده ام، هم از آقايی مسن بنام خواجه که از مستخدمان کاخ نياوران بود و هم از دهان زنده ياد دريادار مدنی که اتفاقآ از مخالفان بنام پادشاه بود. اينرا نيز دينی بر گردن خود می دانم که بنويسم دريا دار مدنی بار ها و بار ها به خود من گفت که پادشاه فقيد را ميهن پرستی بزرگ می داند و من هرگز و هرگز هم از دهان او حرف نابجايی در مورد شاهنشاه نشنيدم. اختلاف تيمسار مدنی فقط با زنده ياد ارتشبد محمد خاتم شوهر شاهدخت فاطمه پهلوی بود. بنا بر اين هر چه که از زبان او بر عليه پادشاه فقيد بگويند دروغ محض و جعل قول مرده است. بويژه بوسيله مهندس بهرام مشيری، اين مرد ديوانه از نفرت که نه مدنی را می شناخت و نه حتی يکبار او را از دور ديده بود اما مرتب از قول او دروغ چاپ می زند

http://www.zadgah.com/

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker