زاد گـــاه
امير سپهر
! تا دير نشده ديکتاتور آينده را خود انتخاب کنيد
چنانچه کسی با جامعه شناسی و تاريخ مختصر آشنايی هم که داشته باشد، حتی با نيم نگاهی به اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم هم متوجه خواهد شد که اينک تمامی زمينه های ظهور يک ديکتاتوری در جامعه ی ما فراهم است نه اسباب دموکراسی. پس بايد خود بهترين ديکتاتور را انتخاب کرد. در غير اينصورت ای بسا که ايران به چنگ خونخواری بد تر از خمينی افتد
حکومتی سراسر ننگ و اپوزيسيونی سر تا پا جفنگ
اگر كار بر مرادِِ من بودى و قلم بر مراد خود بر كاغذ نهادمى، جز تعزيت - نامهها ننوشتمى ... تو صاحب مصيبت نئيی، مصيبت زده اى بايستى تا اندوه خود با او بگفتمی ـ عين القضات همدانی
اصلآ روی فرم نوشتن نيستم. پس اينکه می نويسم نه تحليل است، نه مطلبی تاريخی اجتماعی، نه متنی فرهنگی ... و نه اصلآ مقاله. مطلبی است دردل گونه، بدون آمادگی ذهنی و بر آمده از يک دل سوخته و ذهنی خسته و جسمی رنجور. نمی دانم، شايد هم اين آخرين نوشته ی من باشد، و يا يکی از واپسين نوشته هايم
چون بی رو دربايستی من يکی ديگر جدآ جانم بر لبم رسيده. مبادا تصور کنيد که از دست رژيم، خير، جان من از دست مخالفان اين رژيم بر لب رسيده. رژيم که کار خود می کند و در همين سبک و سياق مسخره ای هم که پيشه خود ساخته مهارت کامل دارد. اين رژيم با همين مسخره گی حال سی سال است که دنيا را سر انگشت می چرخاند
پايوران اين مسخره ترين نظام عالم علی رغم اختلافات فراوانی که در اين بيست و نه ساله با هم داشته اند و دارند، انصافآ آن اندازه عقل و شعور دارند که بدانند سرنوشتشان به هم گره خورده. از اينروی هم هر آيينه که رژيم خود، يعنی اين نقطه ی تلاقی منافع خويش را در خطر ديده اند، اختلافات را به کناری نهاده بسيار هماهنگ و مدبرانه عمل کرده اند
بی عقل و بی برنامه و مسخره اپوزيسيون اين رژيم است نه خود رژيم. بدين گنده گويی های بعضی از مثلآ جامعه شناسان و مورخين و ادبای اين اپوزيسيون توجه نکنيد که اينان در مجموع و در جهان بيرون از ذهن هرگز عاقل تر و با کفايت تر و ايران دوست تر از همين دزدان و جانيان بی شعور و مسخره رژيم نيستند
اين آدم های اپوزيسيون نشان، هرگز حتی معنای منافع مشترک خود را هم درک نکرده اند چه رسد به مفهوم منافع ملی. اگر هم درک کرده باشند بسی بی وجدان تر و بی وطن تر از آن هستند که بهتر از رژيمی ها عمل کنند. يعنی حاظر باشند که به خاطر نجات مردم فقير و گرسنه، اين دختران معصوم درغلطيده در دامان فحشا و پسران کليه فروش و قربانيان چرس و بنگ و افيون و شيشه و هزاران درد بی درمان ديگر، کمی از ايده آلهای ذهنی خود دست بردارند. حاظر باشد برای نجات مردم و ميهن خويش فقط قدری از خود گذشتگی به خرج دهند تا اس و اساس کشور از هم پاشيده نشود
بعضی از آنچه می نويسم بر آشفته خواهند شد. خوب بشوند، چه باک! حقيقت بی پير البته که تلخ تر از زهر است، ليکن من يکی اهل ماست مالی و تعارف و بيهوده گويی نيستم. هميشه از ديد خود حقيقت را می نويسم. حال، چه کسی را خوش آيد و چه نه. به باور من اگر اپوزيسيون اين رژيم پست تر از خود رژيم نبود، شک نکنيد که اين رژيم تا بحال ده باره شرش از سر مردم ما کنده شده بود
اينان شب و روز از آزادی و دموکراسی و مردم سالاری سخن می گويند. ليکن اين سخنان ديناری ارزش و اعتبار ندارد. چون سخنانی ناسنجيده و کاملآ بی پشتوانه است. دموکراسی و مردم سالاری؟ آخر با کدام اپوزيسيون متشکل که دستکم ده درصد مردم آنرا قبول داشته باشند و کدامين برنامه ی مدون مورد قبول حتی پنج درصد ازمردم؟ يعنی اين اپوزيسيونی که هزار پارچه است، هر پارچه هم حتی در ميان طيف خود در حال يقه گيری و فحاشی و پرونده سازی است می خواهد برای هفتاد و اندی ميليون ايرانی مدارا، آرامش و دموکراسی به ارمغان آرد!؟
همين امروز به مصاحبه ای از دکتر مهرداد مشايخی، جامعه شناس و عضو برجسته ی جمهوری خواهان گوش می کردم. نويسنده نمی دانم که اين عاليجناب چگونه جامعه شناسی هستند. همين اندازه می دانم که چنانچه کسی با جامعه شناسی و تاريخ مختصر آشنايی هم که داشته باشد، با نيم نگاهی به اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم هم متوجه خواهد شد که اينک تمامی زمينه های ظهور يک ديکتاتوری در جامعه ی ما فراهم است نه اسباب دموکراسی. حال ايشان با رصد کردن کدامين ستارگان عجيب و غريب به اين جمع بندی رسيده اند که ما به دموکراسی خواهيم رسيد، عقل من بيسواد بدان قد نمی دهد
تا آنجا که بنده می دانم تجربه ی انسانی، دانش جامعه شناسی و علم تاريخ همگی بر اين اصل دلالت دارند که تا کنون هيچ نظام دموکراتيکی از خود نجوشيده و بوجود نيامده. همانگونه که هيچ نظام استبدادی و فاشيستی و تئوکراتيک و کمونيستی ... بخودی خود و به يکباره بوجود نيامده است
هر کدام از اين نظام ها در واقع فرزند زمان و مولود شرايط موجود در هر کشوری هستند. اگر دموکراسی را فرزند خرد جمعی، آگاهی، مدارا، مسئوليت پذيری، قانون مداری، کار مشترک و از همه مهم تر واقع بينی دستکم سياسيون و فرهيختگان يک ملتی بحساب آوريم که اينگونه نيز هست، ظهور يک ديکتاتور و نظامی ديکتاتوری را هم بدون ترديد بايد طبيعی ترين محصول هرج و مرج يا آنارشيسم، مسئوليت ناشناسی، قانون گريزی، روحيه ی عدم مدارا و غير واقع بين بودن عقلای يک ملت دانست
جای دور نرويم که مثالی بسيار ملموس برای ادعا های خود خواهم آورد. چه که برخلاف تصور و گفته ی قلمبه پردازان بيسواد ما که همه چيز را می پيچانند که خود را خيلی باسواد نشان دهند، پيچيده ترين مسائل هر جامعه ای اتفاقآ در ساده ترين حرکات و کنش و واکنش های روزانه ی آن ملت متجلی و متبلور است. نگارنده امروز آمدم که فقط نگاهی گذرا به رئوس اخبار داشته باشم. ببينم در ايران و جهان پرآشوب چه اتفاق ناگوار تازه ای رخ داده است، و همينطور ميل باکسم هايم را چک کنم
نگاهی به دو سايت راديو فردا انداختم و بی بی سی و سپس رفتم سراغ ميل ها. طبق معمول بازهم با ميل های کيلويی ايميل باران شده ام. طبق سنت متداول هم بيست ـ سی درصد ميل ها اخبار دزدی ها و زورگويی ها و بگير و ببند های رژيم است، پنجاه ـ شصت درصد مربوط به خيانت ها و خودفروشی ها و تجزيه طلبی ها ... بقيه هم مربوط به فحاشی ها و پرونده سازی های هم ميهنان سياسی و با فرهنگ و متمدن به همديگر و برای هم ديگر، البته بصورت لينک دادن به سايت های مختلف
آنچه می توان نوشت فقط اين است که ای داد از دست ما، ای بيداد از دست ما. ای فرياد از دست ما. ای فغان از دست ما. ای امان از دست ما و ای خاک عالم ... ما. آخر ما ديگر چگونه موجوداتی هستيم !؟ ملتی که سياسی های آن اينگونه بی مسئوليت و کينه توز و از مرحله پرت باشند آخر کجا به دموکراسی خواهد رسيد
آخر ما چقدر خائن داريم. چقدر خودفروش داريم. چقدر بی شعور داريم. چقدر شهرت طلب داريم. چقدر تهی مغز پر ادعا داريم. چقدر بی شخصيت حقير داريم. چقدر از مرحله پرت داريم. چه قدر حسود داريم. چقدر خود ويرانگر داريم. ما چند صد هزار و چند ميليون ناجوانمرد و بد دهان و تهمت زن داريم. آخر ما چرا اينهمه هم ميهن پست و عاری از شرف و مسئوليت داريم و خلاصه بی رودربايستی آخر چرا اکثريت سياسی ها و باسواد های ما تا اين اندازه گنجشک مغز و و رويا پرداز و مسخره هستند
نگارنده گر چه ابدآ فردی مذهبی نيستم اما شرافتآ می نويسم که به قول معروف گاهی به اين می انديشم که اصلآ خود پروردگار هم از دست ما به تنگ آمده باشد. چون حتی خود خداوند هم نمی داند که با اين موجود ايرانی هفت خط حقه باز و پررو و وقيح و شهرت طلب و خود بزرگ بين و حسود و بی چشم و روی ... چه بايد بکند
وطن فروشان پست بی سواد ملت ساز
همه چيز برباد است و مردم در حال نابودی و اساس کشور در حال اضمحلال. از اينروی حال دستکم ما به اصطلاح سياسی های ناسلامتی چشم و چراغ اين ملت، بيش از هر زمانی نيازمند از خودگذشتگی و همکاری هستيم. آنوقت در چنين موقعيت خطيری که ما بر روی موی حرکت می کنيم عده ای خودفروش دلقک مسخره و بيسواد راه افتاده اند و از ستم فارس ها سخن می گويند و از آن مسخره تر از ( حقوق ملت های ايران)!؟
کسی نيست به اين بی شعور ها حالی کند که ای انسانهای بی مسئوليت و پست! اينگونه سخنان بوی باروت و خون و برادر کشی می دهد. اولآ اين قوم ستمگر فارس کدام بی پدر و مادر هايی هستند که کسی آنانرا نمی شناسد، دومآ اين فارس های فلان فلان شده چطور به اين ملت ظلم کرده اند در حالی که در هزار سال گذشته بيش از نهصد سال حکومت اين سرزمين در دست طوايف ترک بوده
و سوم اينکه مگر می شود که هر قوم و قبيله ای را سر خود و با مشتی جعليات تاريخی و دروغ و دغا و با پول اجانب يک ملت بحساب آورد. مگر هر عشيره ای می تواند به اين دليل که چون به آب "آو" يا "سو" می گويد خود را يک ملت به حساب آورد. آخر مگر امکان دارد که بتوان يک ملت هفت هزار ساله را ناگهان و يکشبه به ملتها تبديل کرد. گذشته از اينها، اصلآ مردم کدام کشوری خود را ملت های آن کشور می خوانند که شما بی سواد های خائن اين جفنگيات را شعار خود ساخته ايد
مگر می شود اين انسانهای وطن فروش بی سواد و پست را متقاعد کرد که آقای نامحترم ! خانم نامحترم تر! ملت يک واژه ی حقوقی است که به ساکنان يک کشور گفته می شود نه يک امر حقيفی و نژادی. اين ديدی که شما وطن فروش های تجزيه طلب نسبت به مفهوم ملت و مليت داريد دقيقآ همان ديد هيتلر و کوکلس کلاون ها است. پس شما بی سواد های پست و قبيله گرا شوونيست و فاشيست هستيد نه آن ايرانی بدبخت دلسوخته که خواهان يک پارچگی سرزمين آباء و اجدادی خود است
مگر می شود به اين خود فروختگان فهماند که آقا جان، خانم جان! ملت يعنی تمامی شهروندان يک کشور. ولو اينکه آن کشور از هزار نژاد و زبان و فرهنگ و تيره و مذهبی هم که تشکيل شده باشد. آخر مگر آمريکايی ها و استراليايی ها و نيوزلاندی ها و کانادايی ها و سويسی ها و حتی همين سوئدی ها و آلمان ها و فرانسوی ها و بلژيکی ها و هلنديان که در اثر مهاجر و پناهند پذيری حال هرکدام از دهها و صد ها نژاد و تيره و مذهب مختلف تشکيل شده اند خود را ملتهای آمريکا و ملتهای کانادا و ملت های سويس و ملتهای فرانسه و ... می خوانند که ما بتوانيم يک ملت کهنسال با چند هزار سال تاريخ مشترک را به خواست اربابان شما يکروزه به ملتهای ايران مبدل کنيم
آنچه نوشتم فقط يک از هزار بی فرهنگی و نادانی های عده ای از مردم ما است که بدبختانه واژگان روشنفکر و سياسی و اديب و مورخ و جامعه شناس و کارشناس مسائل سياسی و افتصادی ... را هم با خود به يدک می کشند. درد ما که فقط از همين تجزيه طلب های نوکر بيگانه نيست
خود بزرگ انگاران و دشمنان شرف خويش
فرد ديگری لينک نوشته ای را برايم فرستاده از شخصی از همين استکهلم. از بچه دهاتی عقده ای که تا ديروز "اصغر خره" بود و امروز به دکتر مهرداد مبدل شده. اين شخص که هنوز هم بينی اش را با سر آستين کاپشن و کتش پاک می کند، با کوبيدن زمين و زمان همه را به پيروی از (صدای سوم) فرا می خواند. زير جلدی هم خود را رهبر اين صدای سوم می خواند. پنداری که اين بچه دهاتی نيم وجبی بد ترکيب ولتر زمان است و زمين و زمان در جهل و نا آگاهی. همه هم منتظر افاضات اين فيلسوف بی نظير يالغوز آباد هستند تا به آگاهی رسند و حرکت کنند
آن دومی مقاله ی بلند بالايی نوشته که آقا! اين شمشير در دست شير در پرچم ايران نشان زورگويی است. تو گويی که کشور آزاد شده است و همه چيزمان راست و ريس است و مشکل ما فقط همين شمشير بر کف شير بی جان نقش پرچم است. آن سوم اصلآ شير و خورشيد را قبول ندارد و آن چهارم هم که اصلآ خود پرچم را. يکی گرد و خاک براه انداخته که بياييد طومار (پتيشن) امضاء کنيم و نگذاريم رژيم دريای مازندران را به روسها تقديم کند. گويی که رژيمی که حتی روی سبيل ابر قدرتها هم نقاره می زند و قطعنامه های شورای امنيت را کاغذ پاره می خواند با طومار نويسی ما فورآ از اين کار منصرف خواهد شد
يکی رضا شاه بزرگ را نوکر انگليس ها خوانده و کشنده ی مشروطه. او رضا شاه را آنچنان قانون شکن و زشتکردار معرفی می کند که اگر خود داستان های قتل و راهزنی و نا امنی کامل دوران قبل از ظهور آن شاه را از پدر بزرگ ها و مادر بزرگهای خود نشنيده باشی تصور خواهی کرد که قبل از آمدن وی ايران مانند سويس امروز بوده و او آمده است و همه چيز را خراب کرده
در حاليکه به حقيقت سوگند که آتاترک در ميهن دوستی، ملت خواهی و حتی لياقت فردی به گرد پای رضا شاه بزرگ هم نمی رسيد. آتاترک اگر بالا تر نشست اين را مديون ملت با شعور و قدر شناس ترکيه است. ترکهای با وجدان و با شرف هستند که آن مرد را با دست و قلم و زبان خويش از هر شخصيتی بالا تر نشاندند، و از اين راه هم خود را ملتی با پيشنه ای درخشان و متهور و ميهن دوست به جهانيان قالب کردند که البته مفت چنگشان باشد، چون نشان دادند که لياقت و شرافتش را دارند
در ميان ترک ها انگلهايی چون بعضی از مثلآ روشنفکران و چپ های ما وجود ندارند که. کسانی که خود را مترقی بخوانند و تنها نشانه ی مترقی بودن را هم در اين بدانند که به دست خود همه ی نشانه های غرور و عظمت تاريخی و فرهنگی و ملی خود را به توالت ريزند و بر آن سيفون کشند. منگلی چپکی (مثلآ روشنفکر چپ) اصلآ کوروش و کل تاريخ اين ملت را ارتجاعی و امپرياليستی خوانده
فردی دوران محمد رضا شاه را آنگونه سياه و پر نکبت خوانده که اگر خود با چشمان خود نديده باشی که ايرانی دوران آن پادشاه سرور عالم بود، باور خواهی کرد که يارب، آمدن جمهوری اسلامی اصلآ چه نعمت بزرگی بوده است و ما بی شعور ها قدر ناشناسی می کنيم. فرد چپ انذر قيچی ديگری که بزرگترين افتخار شخصيش نوکری چند صباحی برای خمينی است، اصلآ خود محمد رضا شاه فقيد را رهبر اين انقلاب اسلامی خوانده
پنداری محمد رضا شاه دقمرگ شده در غربت بوده که با مرام مارکسيست لنينيسم در سال پنجاه و هفت حزب الهی شده بود و غلام حلقه بگوش ملا ها. و خلاصه شخص جفنگی هم در نوشته ای نگارنده (امير سپهر) را شوونيست فارس خوانده. مرا که تمام رگ و ريشه هايم آذری است و از موجودی زاده شده ام که آن زن آذری بيچاره اصلآ تا پايان عمر هم فارسی را خوب ياد نگرفت
نتيجه
اگر ايران تحت سلطه ی رژيم روضه خوان ها و بچه شمع فروش ها و لات های چاله ميدانی بتواند از اين ماجرا جويی اتمی و دخالتهای خارجی و غير مسئولانه جان بدر برد و تکه تکه نشود، همانطور که قبلآ نيز آوردم فقط مستعد و در انتظار ظهور يک ديکتاتور و در بهترين حالت يک چهره ی مقتدر ملی است. کسی که بی توجه به نام و ننگ، بتواند با تهور و اقتدار جامعه ی از هم گسيخته و در به داغان ايران را از نو يکپارچه سازد و کشور و مردم را از اين ننگ و بدنامی تاريخی نجات دهد
فردی ايران خواه و بی باک که سر اين گردنکشان وطن فروش نوکر اين رژيم را به سنگ کوبد، تجزيه طلبان وطن فروش نوکر اجنبی را گوشمالی دهد، اين بساط ندبه و گريه و ماتم را از ايران برچيند و ملا ها و دنباليچه های آنانرا به شدت کيفر دهد. تا مردم آزادی های کامل فردی خود را از نو بدست آرند
تا کشور نظم و نسخ گيرد و در سايه ی ثبات و آرامش و حکومت قانون جو عمومی جامعه برای سرمايه گذاران هم ميهن و خارجی مناسب گردد. به تبع آن هم روند ايجاد اشتغال شتاب گيرد و اوضاع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مردم بهبود يابد. که بدون فراهم بودن اين پيش زمينه ها حتی صحبت از دموکراسی هم از سر جهل کامل است
در انتها بار ديگر روی اين نظر خود مصرانه پای می فشارم که اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم از هر نظر آماده ی ظهور يک ديکتاتور است نه رسيدن به دموکراسی. پس بايد خود بهترين فرد را از ميان کسانی که تا حدی ايشان را می شناسيم برای ايفای اين نقش تاريخی انتخاب کنيم. در غير اينصورت ای بسا که ايران به چنگ خونخواری بد تر از خمينی افتد
کسی که چون خمينی که سوار بر موج مذهبی آن روزگار شد، سوار بر موج ملی گرايی اين روزگار گردد و ابتدا از وطن پرستی و احيای عظمت و شکوه ايران سخن گويد و پس از کسب قدرت بسان آن شيخ پليد و مکار چهره ی حقيقی و پليد و ضد ايرانی خود را آشکار سازد
در اين مورد کمی به دو تجربه ی هخا و فولادوند بيانديشيد. همه ی اپوزيسيون اين دو آدم را مسخره می کنند. اما چو نيک بنگريد خواهيد ديد که در تمامی اين سالها اتفاقآ فقط همان دو کمدين بودند که توانستند نيمچه حرکتی را در داخل بوجود آورند. کاری که اين اپوزيسيون با اينهمه ادعای خرد و آگاهی تا بحال از انجام آن عاجز بوده
هخا و آن يکی هر دو افراد کاملآ غير سياسی و رويا پرداز بودند که صرفآ در سايه مهارت در موج سواری توانستند سوار بر موج ملی گرايی شده و جامعه ی خفته ی ايران را به نيم تکانی وادارند. از کنار اين دو تجربه بی تفاوت نگذريد که سخت عبرت انگيز است. همين
و توضيحی بر اين نوشته
نگارنده خود نيک آگاه هستم که اين نوشته کمی تند است. ليکن اين تندی مولود به تنگ آمدن است نه برای اهانت و از سر بی ادبی. من اين نوشته را در حالتی بسيار بسيار غمگنانه و از ته دل نوشتم. خواستم آنراهمانطور هم بی کم و کاست و بدون دستکاری منتشر کنم. با اين اميد که شما نيز از بعضی تند روی های آن در گذشته از ته دل آنرا بخوانيد. اين نکته را اما بيفزايم که نگارنده سخت به جوهر اين نوشته باور دارم. يعنی به اينکه اگر ايران از ماجراجويی های اين رژيم جان بدر برد فقط آماده ی پذيرش يک ديکتاتوری است نه دموکراسی
بهر روی از همه چيز گذشته، من در اين رنجنامه گونه ابدآ قصد بی ادبی به کسی را نداشتم. گرچه به باور من برای همه ی ما ايرانيان اصلآ بی ادبی بالاتر از اين وجود ندارد که با داشتن سلطانی بنام خامنه ای و دلقکی چون احمدی نژاد در مقام رياست جمهوری کشورمان خود را انسان بناميم