وطن و تاريخ ايران امروز رضا شاهی ديگر می طلبد اينان حتی حال بی اينکه اصلآ کشوری و دموکراسی ای هم در اختيار داشته باشند مشغول ملت سازی و تقسيم ايران هستند. وای به حال ايران و ايرانی اگر اين عناصر بی مسئوليت و بعضآ مزدور بيگانگان روزی در ايران باشند و دموکراسی هم داشته باشند
دموکراسی؟ فعلآ موقوف چنانچه شش سال پيش از اين از مردم عراق و افغانستان پرسيده می شد که بزرگترين آرزوی شما چيست؟ بدون شک بيش از نود درصد مردم آن دو کشورجواب می دادند که برکناری صدام حسين و ملا عمر، امير المؤمنين طالبان. البته صد در صد ابر روشنفکران ما بويژه چپها هم که هميشه کاسه ی داغ تر آش هستند، اصلی ترين دليل نبود رفاه و آزادی در اين دو کشور را وجود رژيم های ديکتاتوری می پنداشتند
به هر روی، حال پيش از پنج سال است که از سقوط آن دو دولت در همسايگی ما می گذرد. مردم اين دو کشور گرچه ديری است که به آرزوی خود رسيده و از شر اين دو نظام خلاص شده اند، اما آن ملتهای ساده انديش روزی نيست که هزار بار از آن آرزوی خود ابراز ندامت نکرده و خود را از بابت آن خام انديشی سرزنش نکنند. به طور طبيعی هم بيشتر شان آرزوی بازگشت به همان دوران ديکتاتوری ملا عمر و صدام حسين را در سر نداشته باشند. بويژه مردم عراق و در ميان آنان باز هم به ويژه مردم غير مسلمان و بی آزار و سکولار آن کشور
چه که افاغنه انتظار معجزه ی بزرگی نداشتند. زيرا که سر آن ملت قبلآ هم چند بار به سنگ خورده بوده. آنان به همين وضع نيمه صلح و نيمه جنگ فعلی هم قانع هستند. اما شک نمی توان داشت که اکثريت ايشان هم از طلا گشتن سخت پشيمان گشته اند (از طلا گشتن پشيمان گشته ايم /// مرحمت فرموده ما را مس کنيد). يعنی آرزو دارند که ايکاش اصلآ داود خان هوس دموکراتيک کردن افغانستان و هدايت آن ملت به بهشت بسرش نزده بود و حکومت همان محمد ظاهر شاه ادادمه می يافت. تا مجبور نباشند که سی سال برای هيچ و پوچ اينهمه درد و رنج و آوارگی و بدنامی کشند و چند ميليون جوانشان به خاک و خون افتد
البته ملت ما نيز از کرده ی خود بسيار پشيمان است، اما بايد توجه داشت که جنس پشيمانی ملت ما تفاوت های بنيادينی دارد. به ويژه با پشيمانی عراقی ها. اگر ملت ما بدين علت پشيمان است که چرا با دست خود يک رژيم ملی و عرفی و تجدد گرا را سرنگون و بجای آن يک حکومت کاملآ سرکوبگر و ضد ملی و قرون وسطايی را بر سر کار آورده و آنهمه آزادی فردی و اجتماعی را از خود سلب کرده، آنهم به اميد دستيابی به يک دموکراسی مجهول و ذهنی، پشيمانی عراقی ها اتفاقآ از اين بابت است که اصلآ چرا به حکومتی ملی و دموکراسی و آزادی دست يافته اند. آنهم تقريبآ بطور مفت و مجانی و بی اينکه حتی خود نيمچه انقلابی هم کرده باشند
به ديگر سخن، عراقی ها از دست رژيمی به تنگ آمده اند و آنرا بد تر از نظام صدام حسين می دانند که از قضا از بالا ترين تا پائين ترين مقامات آنرا هم خود در چند انتخاب آزاد برگزيده اند و اين دموکراسی را هم تقريبآ مانند کادو دريافت کرده اند. حق هم دارند. زيرا که اين دموکراسی نه تنها برای آنان آزادی و رفاه به ارمغان نياورده، سهل است که باعث شده کشورشان به چنان سرزمين نا امن و جهنم بی قانون و سوزانی بدل گردد که در آن حتی ديگر آزادی بيرون آمدن از خانه نيز از ميان برود. چه رسد به آزادی فعاليت سياسی و رفاه و آسايش بيشتر از دوران صدام حسين
در اينجا اين سئوال پيش می آيد که چه کسانی عراق را به چنين سرزمين پر فتنه و خونبار و سوزانی بدل ساخته اند. آمريکا، جمهوری اسلامی، سوريه و عربستان، القاعده و يا تروريست های خارجی؟ پاسخ همه ی اين پرسش ها منفی است. زيرا که عراق را هيچ فرد و گروه و کشور بيگانه ای بدين سيه روزی گرفتار نساخته مگر خود ملت بی فرهنگ و عقبمانده ی عراق
مثلآ گفته می شود مقتدا صدر عراق را نا امن می کند. اما بايد پرسيد که اين مقتدا صدر کيست؟ آيا جز اين است که اين ملای متحجر و جانی يکی از برکشيدگان و بزرگان خود ملت عراق است؟ مقتدا صدر امروز سی و دو نماينده منتخب مردم عراق در پارلمان آن کشور دارد. قبلآ هم که شش وزير در کابينه داشت. افزون بر اينها اين آخوند مسخره و ماجراجو چند ميليون مقلد و يک نيمه ارتش مجهز متشکل از هزاران نفر سرسپرده هم دارد. تروريستهايی که حاظر هستند با يک اشاره ی وی حتی جان خود را نيز فدای اين بچه ملا سازند
چنين است وضع ملای تروريست و متحجر ديگر. فردی که مسلط تر بر انديشه ی آن ملت است و تبعآ هم جايش محکم تر از مقتدا صدر بر روی گرده مردم نا آگاه و بی فرهنگ آن کشور. آخوندی بنام عبد العزيز حکيم که اکثريت پارلمان عراق را در اختيار دارد و چند ميليون هم بيش از مقتدا صدر مقلد، طبعآ هم يک ارتش کامل تر از مقتدا صدر و فدائيانی چند ده هزار تن بيش از وی. پس اگر حکيم و صدر تروريست و پست و متحجر هستند بدين علت است که اکثريت مردم عراق بد تر از آنان هستند
و اما کسانی که در عراق عمليات انتحاری انجام می دهند و مردم کوچه و بازار را نيز با خود می کشند. اينان هم کسانی نيستند جز خود عراقی ها و يا عناصری خارجی درست در حد فرهنگ و شعور خود آن ملت. اينکه گفته می شود کسانی که دست بدين اعمال می زنند عده ای تروريست خارجی و از عناصر طالبان هستند، گرچه درست، اما حقيقت نيست. درست بودن چيزی با حقيقت آن تفاوت های اساسی دارد
بايد توجه داشت که تروريست ها نه سازمان مشخصی دارند، نه منبع مالی مشخصی، نه قادر به استفاده از سيستم بانکی هستند، نه به راحتی و به آزادی می توانند عضو گيری کنند و نه حتی قادر به آفتابی شدن در جايی هستند. مرز های عراق هم که به شدت تحت کنترل است. روزی هم نيست که ارتش عراق و آمريکا دستکم چهل ـ پنجاه تن از آنان را نکشند و يا دستگير نکنند. با وجود اينهمه تنگنا و مشکلات و محروميت ها و عدم امکانات و کشتن ها و دستگيری ها اما می بينيم که آنان همچنان هستند و همچنان هم جان می ستانند. آنهم در حضور يکصد و شصت هزار سرباز آمريکايی و تعداد دو برابر آن اعضای ارتش و پليس تازه تآسيس عراق که همه جای آن کشور را هم تحت کنترل دارند
پس اگر اين آدمکشان فقط عده ای تروريست غير بومی بودند، اگر افرادی تازه جای کشتگان آنان را فورآ پر نمی کردند، اگر نمی توانستند در ميان عراقی ها پنهان گردند و خلاصه اينکه چنانچه اين جانيان از کمک و اعتماد و حمايت مالی و فنی و لجستيکی مردم عراق برخوردار نبودند تا به حال صد باره کلکشان کنده شده بود. بنا بر اين مانند روز روشن است که اين جانيان کسانی نيستند جز خود عراقی ها و عده ای از رفقا و همفکران نزديک خارجی آنان که پايگاه محکم مردمی در ميان بخشی از مردم آن کشور دارند
درست همانگونه که استخوان بندی اصلی طالبان از خود ملت افغانستان است و ياران خارجی ايشان هم به دليل اشتراک نزديک مذهبی و فرهنگی از حمايت های بی دريغ بخش های وسيعی از مردم آن کشور برخوردار. البته وضع طالبان خيلی از تروريستهای عراقی بهتر است. دليل آنهم پسمانده تر بودن فرهنگی مردم افغانستان در مقايسه با عراقی های ثروتمند تر است که حکومت کاملآ سکولار صدام حسين خونخوار بخشی از آنان را کمی متجدد تر ساخت. وقتی گور های طالبان کشته شده برای عده ای از مردم پشتون افغانستان به زيارتگاه مبدل گشته، معلوم است که حامد کرزای چاره ای ندارد جز آنکه از آنها برای شرکت در دولت دعوت بعمل آورد. که البته طالبان اين دعوت را رد کردند. زيرا طالبان بسيار اميدوارند که افغانستان را دوباره به چنگ آرند. که البته با توجه به اوضاع اسفبار فرهنگی آن ملت انتظار بيجايی هم نيست
حاصل اينکه دموکراسی اگر برای ملت های با فرهنگ و دموکرات بهترين روش حکومتی است برای ملت های عقبمانده و بی فرهنگ از سم کشنده نيز خطرناک تر است. دموکراسی در دست ملتهای بی فرهنگ در حکم چاقو در کف کودکان است که فقط با آن خود را زخمی و يا هلاک می سازند. برای مثال دموکراسی چه چيزی جز نکبت و بدبختی بيشتر برای ملتی چون پاکستان به همراه خواهد آورد وقتی آمار های معتبر نشان می دهند که پانزده ميليون تن از ايشان حاظر به عمليات انتحاری هستد
بايد توجه داشت که انسانها در عرصه زندگی اجتماعی درست شبيه کودکان هستند. کودکانی که بايد رفته رفته تربيت شوند و شيوه ی راه رفتن آموزند. آنهم بصورت عملی نه تئوريک. به صورت عملی را از اين روی آوردم که بسياری از ايرانيان تصور می کنند که دموکراسی امری صرفآ معرفتی است و فقط از راه مطالعه به دست می آيد. در حاليکه چنين برداشتی از مقوله ی دموکراسی از پايه غلط است
زيرا دموکراسی بيش از آنکه يک علم باشد نوعی تربيت است. همانطور که سکولاريسم نيز يک تربيت است. بسياری از غربی ها اصلآ معنای سکولاريسم را هم نمی دانند، ليکن سکولار هستند. شايد خيلی از مردم سوئد و دانمارک و هلند و آلمان ... هرگز کتابی در ارتباط با دموکراسی نخوانده باشند. اما همين دموکراسی نشناسان خود دموکرات ترين آدمها هستند. زيرا آنان از همان بدو تولد دموکراسی را در قالب تربيت خانوادگی و اجتماعی آموخته اند
اساسآ اين امور حال برای ملتهای متمدن ديگر به صورت يک عادت شخصی و اجتماعی در آمده که آنرا ناخود آگاه با رفتار خويش به کودکان خود نيز منتقل می سازند. همانگونه که ما جهل و تعصب و دروغ و مجيزه سرايی و دوررويی و نارو زدن ... را نادانسته از راه رفتارمان به کودکانمان منتقل می کنيم. هستند چه بسيارانی در ميان ما که صد ها مقاله و ده ها جلد کتاب راجع به دموکراسی خوانده اند. اما همين متخصصان دموکراسی ابدآ دموکرات نشده اند. نبايد هم می شدند. اينکه ما پيوسته تصور کرده ايم هرکسی دموکراسی را از راه مطالعه خوب شناخت پس دموکرات شد هميشه ما را به اشتباه انداخته
فرجام سخن اينکه حال زمين و زمان ما پر شده است از دموکراسی. اينک همه از دموکراسی سخن می گويند. اما وقتی به رفتارمان بنگريم خواهيم ديد که هيچ يک پشيزی برای دموکراسی ارزش قائل نيستيم. اگر اين چنين نبود ما بی شک امروز اسير جمهوری اسلامی نبوديم. فراموش نکنيم که جمهوری اسلامی محصول دموکراسی است. اين رژيم با رای نود و نه مميز نود و دو در صد مردم ما پا گرفت
اگر مردم ما می دانستند که به چگونه رژيمی رای می دهند و رای مثبت دادند، پس قربانی دموکراسی هستند. دموکراسی برای چنين مردم متحجری که اينگونه خود را نفله می کنند همان حالت سم را داشت. اگر نمی دانستد که به چگونه رژيمی رای می دهند و با اين وجود رای مثبت دادند، باز هم قربانی دموکراسی هستند، زيرا برای چنين مردمی هم که ناآگاهانه به چيزی رای می دهند دموکراسی همان حالت سم کشنده را داشت
و حال اما آيا ما به دموکراسی يايبند گشته ايم ؟ پر واضح است که خير. اگر ما در اين سی ساله الفبای تربيت دموکراسی را هم که آموخته بوديم بايد امروز دستکم يک اپوزيسيون قوی و يکپارچه داشتيم. اپوزيسيون يکپارچه نداريم که هيچ، عده ای شب و روز هم چون عراقی ها و طالبان مشغول دريدن همديگر هستند. با اين تفاوت که در اين کشور های غربی قانون حکمفرما است. بعضی از اين گروههای ما به بمب و سلاح دسترسی ندارند، ورنه بدون شک اينان نيز همان کار های مقتدا صدر و طالبان را انجام می دادند. اينان حتی حال بی اينکه اصلآ کشوری و دموکراسی ای هم در اختيار داشته باشند مشغول ملت سازی و تقسيم ايران هستند. وای به حال ايران و ايرانی اگر اين عناصر بی مسئوليت و بعضآ مزدور بيگانگان روزی در ايران باشند و دموکراسی هم داشته باشند
اگر از بنده سئوال شود که چنين مردمی شايسته ی برخورداری از دموکراسی هستد ؟ بی لحظه ای درنگ و تأمل خواهم گفت که خير. دموکراسی برای ملت ما کماکان همان حالت سم کشنده را دارد. به ويژه برای اين بيرونی ها که مثلآ مترقی ترين و فرهيخته ترين قشر ايرانی هم محسوب می شوند که مجبور به جلای وطن شده اند. اگر اين قشر ممتاز لايق دموکراسی نباشند که نشان می دهند نيستند، حال تصور کنيد که دموکراسی برای آن انسان های قمه زن و تيغ کش و زائر جمکران داخل تا چه حد می تواند کشنده باشد
اما اين موضع نگارنده هرگز به معنای اعتقاد به حفظ جمهوری اسلامی نيست. چه که پاک کردن لکه ننگ اين نظام ضد ملی و جنايت پيشه از دامان تاريخ ايران اتفاقآ اولين وظيفه ی يک نظام ملی، مدرن، صلح جو، با اقتصادی کاملآ آزاد، قانونمند اما محکم و چکشی است که بنده در اين مقطع آنرا مناسب ترين نظام برای ماندگاری اس و اساس ايران می دانم