زاد گـــاه
امير سپهر
آينده گمشده است
ملتی که نگاهش همواره به گذشته باشد، آينده اش از گذشته اش نيز تيره تر خواهد شد
اين گفته که (هر ملتی تاريخ خود را نشناسد، آنرا تکرار خواهد کرد) سخنی ژرف و تأمل بر انگيز است. نگارنده اما با توجه به اوضاع پريشان کنونی خودمان می خواهم جمله ی ديگری بياورم که شايد ما را به تآمل بيشتری وا دارد. اين که خواهم آورد تئوری پردازی و يا اظهار نظر نيست. بلکه بيان يک حقيقت است
حقيقتی که بر آيند يک دوره از کجروی خانمان برباد ده ما در ارتباط با سرنوشت خود و ميهنمان است. چکيده ی تجربه ای عينی در يک جمله ی کوتاه. تجربه ای تلخ و مخرب که نسل ما (دستکم آن بخش از اين نسل که کينه آنها را کور نکرده) در اين روزگار تيره و تار دارند آنرا با چشم خود می بيند
بيان اين حقيقت که اگر (هر ملتی تاريخ خود را نشناسد، اشتباهات خود را تکرار خواهد کرد)، از آن مصيبت بار تر اين است که (هر ملتی که نگاهش همواره به گذشته باشد، آينده اش از گذشته اش نيز تيره تر خواهد شد). البته شکی در اين نيست که شناخت گذشته در ساختن آينده ی بهتر تأثير بسزايی دارد، اما نتيجه ی اينکه ملتی تمامی مساعی خود را صرف کنکاش در گذشته کند، که ما سی سال است مشغول آن هستيم، از نشناختن تاريخ هم هزاران بار فاجعه بار تر است. اين سرگردانی در گذشته و افراط در پرداختن به تاريخ دارد ايران را بر باد می دهد
اين موشکافی که ما در تاريخ به خرج می دهيم، اين نزاع های سفيهانه که ما بر سر مردگان داريم، اين بحث های مداوم و فرسايشی که ما همه ی توان خود را صرف آن می کنيم، مصداق عينی همان جمله ای است که در بالا آوردم. هوش و حواس ما آن اندازه مشغول گذشته است که آينده ديگر پاک از يادمان رفته است. اين سفر های مداوم و دور و دراز به قعر تاريخ نه تنها ما را نيم گامی هم به جلو نبرده، بلکه ما را اصلآ از هدفی که داريم هم هزاران فرسنگ دور تر ساخته. اين افراط کاری ما در واپسگرايی ديگر حتی ملا ها را هم روسفيد کرده
آن که می گويد ما فردا به آزادی و و دموکراسی و آبرو خواهيم رسيد متاسفانه خود نيز نمی داند که چه می گويد. اينگونه سخنان شعار هايی پوچ و بی محتوا بيش نيستند. ما چگونه به آزادی خواهيم رسيد وقتی بلحاظ سياسی هنوز هم در پنجاه و شصت سال پيش فکر و زندگی می کنيم. ما اصلآ در اين زمان زندگی نمی کنيم که تا بتوانيم با توجه به وضع کنونی خود طرحی برای دو و سه و دهسال آينده بريزيم. حقيقت اين است که ما همه مرتجع هستيم و با اين مرتجع بازی ها هم نه تنها به آينده ی بهتر نخواهيم رسيد، سهل است که آينده مان صد بار هم تيره تر از گذشته مان خواهد شد
ما ايرانيان در همه ی اين سالها بجای کار سياسی جدل تاريخی کرده ايم. آنهم بر سر مردگان. فقط هم يکديگر را کتک زده و از زور و اعتبار انداخته ايم. اين دامی بوده که رژيم با زيرکی گسترده و همگی ما را هم در آن گرفتار ساخته. تا با يک سری مباحث پايان ناپذير و بی سر و ته تاريخی قوای همديگر را به تحليل بريم و کاری با دشمن مشترک نداشته باشيم. همديگر را بدريم و روز بروز از هم منزجر تر گرديم و به تبع آن هم روز بروز هم پراکنده تر. رژيم برعکس بعضی از ما اين اندازه شعور داشته که بداند هيچ بحث تاريخی انتها ندارد، ولو حتی مربوط به فردی باشد که فقط سيزده روز در دهی کد خدايی کرده
تاريخ جسم جامدی نيست که بتوان با استفاده از علم رياضی يک بار ابعاد آنرا اندازه گرفت و اعلام نمود و همه هم آن ابعاد را بپذيرند. اين مقوله با ميزان شعور، پايگاه اجتماعی، سلائق و برداشت افراد ارتباط دارد و بد تر از همه با احساس افراد. برداشت و سليقه و علاقه و ساختمان احساسی حتی دو نفر هم درست يکسان نيست که ما با اين بحث ها بتوانيم به يک نتيجه گيری واحد برسيم. چه رسد به توافق رسيدن يک ملت هفتاد ميليونی بر سر يک بحث تاريخی. آنهم بر سر تاريخی که هزار راوی دارد. هر راوی هم نظر و حکمش نود و نه درصد با آن نهصد و نود و نه نفر ديگر مغايرت کامل دارد
آنکه الف وی را خدمتگذار می داند از نظر ب فردی خائن است. آنرا که ت وطن پرست می شناسد، به جرم وطنفروشی مورد نفرت پ است و ج نظر هيچکدام از اينها را فبول ندارد ... و تو برو تا جهان جهان است. همين است که مباحث تاريخی آنهم بويژه در ميان ما، که هيچ يک هم برای ديگری اندک حقانيتی قائل نيستيم هرگز و هرگز نه پايانی خواهد داشت و نه ما را بجائی خواهد رساند. اينکه می گويند "احترام به عقايد ديگران با حفظ مواضع خويش از نشانه های پايبندی به دموکراسی است" بخشی هم به همين برداشت افراد و جريانهای فکری از شخصيت های تاريخی مربوط می شود
ممکن است من شما مارکس و لنين را ديناری قبول نداشته باشيم و انديشه ی وهم آلود آنانرا باعث کشته شدن، تباهی، فقر و مسکنت ميليونها انسان بدانيم، ليکن کسانی آندو را با همه ی وجود می ستايند. در بازی دموکراسی هم آنان حق دارند مارکس و لنين را بستايند و هم ما حق داريم که انديشه اين دور را نقد و رد کنيم. قضاوت اينکه کدام يک از ما می تواند جامعه را بهتر اداره کنند با مردم است. اين نظر مردم هم برای يک بار نبوده و آنان در آزمون و خطا حق دارند که نظر خويش را با مسالمت و بدون زد و خورد تغيير داده و صاحبان انديشه ی دگر را برای اداره ی امور خويش بر گزينند
اصولآ اين که بعضی طوطی وار می گويند ما اول بايد تاريخ خود را بشناسيم و مثلآ قبول کنيم که فلان فرد بهمان اشتباه يا خيانت را داشته آنگاه با هم همکاری کنيم سخنی کاملآ باطل است. اين سخن در حکم مشروط کردن همکاری به تحقق امری محال است. اگر بنده ی نويسنده ی اين سطور بدانم و بپذيرم که فرد مورد علاقه ام خائن و خطا کار بوده، ديگر اصلآ بايد يک ديوانه باشم که از چهره ای خائن و ندانم بکار جانبداری کنم. با اين شرط ما هرگز به فاز همکاری نخواهيم رسيد. زيرا هرگز به شناخت و قضاوت تاريخی واحدی نخواهيم رسيد
فرض گيريم که همه ابتدا بايد تاريخ خود را بشناسيم. بسيار خوب، نفس شناخت کاری ستودنی است. اما آيا کسی هست که بما نشانی دهد که ما برای شناخت تاريخ خودی بايد به سراغ کدامين کتابها و کدام مورخين رويم ؟ به سراغ ناصر پور پيرار ديروز توده ای و امروز مورخ الدوله ی ولی فقيه که اساسآ تاريخ پيش از سال چهل و دو ما را قبول ندارد و کوروش را هم غير ايرانی و نوکر صهيونيزم معرفی می کند، يا آن ديگر تاريخ نويسان که يکی کوروش را رسولی از جانب خداوند می داند و آن ديگر مصدق را بزرگترين شخصيت تاريخی و آن سومی نادر شاه افشار را و آن چهارمی رضا شاه را و آن پنجمی حنيف نژاد را و بعضی حتی پدر کيانوری را با پانزده کيلو پرونده ی وطنفروشی و ... ؟
اصلآ زياد دور نرويم و از رضا شاه پهلوی گوئيم که مادر بزرگان و پدر بزرگانمان در عهد او زيسته اند. ما برای شناخت پهلوی اول بايد به گفته ی آن هزاران هزار شاهد اسناد کنيم که خدمات آن مرد را با چشم خود مشاهده کرده و او را وطن پرست ترين چهره ی تاريخ ايران می دانستند يا بايد آن نوشته های سر تا پا متناقض را ملاک قضاوت خويش قرار دهيم، اگر آری بايد کدام کتابها را درست و کدام ها را نادرست بدانيم؟
مطالب افراد اکثر توده ای را که برای خوش آمد ارباب شهادت پدران و مادران خويش که سهل است حتی مشاهدات شخصی خويش را هم تحريف کرده و مردی با آن غيرت ملی و شرافت و ميهن دوستی را نوکر انگليس و قلدر معرفی می کنند يا آن هزار ها نوشته ی ديگر را که به وی لقب کبير داده و همه چيز ايران را از وی می دانند. از همه ی اينها مهم تر اصلآ ما بايد چگونه تشخيص دهيم آنکس که بما مأخذ و کتاب نشان می دهد خود بی طرف بوده و از صلاحيت و انصاف و سلامت وجدان برخوردار است؟
برای درک بهتر اين ادعا کافی است که چند جلسه ی پای منبر آقای بهرام مشيری بنشينيد. بنشينيد و ببينيد و بشنويد که اين مرد با چه نفرت و کينه ی عميقی به پادشاه فقيد ايران می تازد. و سپس به نتيجه کار وی توجه داشته باشيد که نود درجه زير صفر است. اين فرد محترم ده ـ پانزده سالی می شود که خود را پاره پاره می کند تا به مردم بقبولاند که خائن تر از زنده ياد محمد رضا شاه پهلوی از مادر گيتی زاده نشده. اما نتيجه چه شده؟
جز اين است که پس از اين همه سال فحش، ترور شخصيت، دروغ، پرونده سازی، تحريف، جعل، بدهانی و حمله و شاهد دروغين تراشيدن در عمل نه تنها از طرفداران آن شاه دقمرگ شده در غربت کم نشده، بلکه روزبروز هم به تعداد شيفتگان وی اضافه گرديده. تا آنجا که اينک تور های زيارتی برای رفتن به آرامگاهش براه افتاده. امری که بموازات خود روز به روز هم اين مرد محترم کتابخوان اما مغرض را عصبی تر و بی چاک دهان تر کرده است
بطوری که اين اواخر در هر برنامه ايشان زمان تاختن به شاه طولانی تر و طولانی تر شده. ايشان حال بر سر هر موضوع نامربوطی هم ناخود آگاه چند ناسزا نثار پادشاه فقيد می کند. حتی اگر سخن بر سر ماهی دودی و سير و سماق و سرکه و سکه ی شب عيد هم که باشد
البته اين را نيز بياورم که در واقع طرف اصلی ايشان و هدفشان از منبر رفتن در تلويزيون هم فقط کوبيدن خاندان پهلوی است. باقی، کاری است که برای ايشان در حد تفريح. حتی دفاع متعصبانه و بسيار زشت شان از زنده ياد دکتر مصدق هم صرفآ ابزاری است برای همان منظور. نامبرده آنچنان صد در صدی و حزب الهی وار از مرحوم مصدق دفاع می کنند که شنونده را به جای مجذوب ساختن از هر چه مصدق و مصدقی است منزجر می سازد
اين آدم که خود را پژوهشگر تاريخ هم می نامد هنوز اين اصل بديهی و اوليه را درک نکرده که کار مورخ اصولآ فقط روشن نمودن زوايای پنهان تاريخی با پژوهش در اسناد و شواهد تاريخی بجای مانده است و روشنگری، نه فحش و پرونده سازی و صدور حکم خدمت و يا خيانت. در تاريخ هيچ حکم قطعی وجود ندارد. زيرا که تاريخ علمی است که کار اصلی اش گشتن و پيوسته گشتن است. در تاريخ نمی توان حکم قطعی صادر کرد چون حکم امروزين با پيدا شدن يک يا چند سند معتبر فردا بکلی زير و رو شدنی است
آن کس که از ابتدا قضاوتی دارد که اصلآ مورخ نيست. طبيعی است که اينچنين آدمی اگر به دنبال مدرک و سندی هم می گردد نه برای روشنگری که فقط به خاطر اين است که درستی قضاوت خويش را به اثبات رساند، و اين همان کاری است که اين مردم محترم سالها است که دارد انجام می دهد
نتيچه اينکه اول شرط کمک کردن به آزادی ايران آزاد ساختن خويشتن از اين مباحث پوچ، بی انتها و کودکانه است. نه فقط اين، که اساسآ آزاد ساختن خويشتن از تمامی اين نرمهای پوسيده موجود. از اين زندان لعنتی تاريخ. تاريخی که سر تا پای آن يا تعريف است يا تخريب و پرونده سازی. آزاد ساختن خود از زندان شاه و مصدق و از بند اين مثلآ مورخين که تشکيل دادگاه نظامی را با پژوهش تاريخی اشتباه گرفته اند. رها ساختن خود از دام اين آدمهای مريض و عقده ای که نام روشنفکر و مورخ و مفسر و اديب و دانشمند ... را با خود به يدک می کشند
راستی اين است که با تمامی چه چه و به به های عده ای برای فرهنگ ايران، فرهنگ کنونی ما لجنجزاری متعفن بيش نيست که فقط بوی گند از آن به مشام آدمی می رسد. اين فرهنگ فقط خائن می پرورد. جز نفرت هم چيزی نمی پراکند. اين فرهنگ افراد را هزار شخصيتی، دروغزن، پست، حسود و بی انصاف و تروريست کلامی تربيت می کند
نه تنها هيچ چيز نوی ندارد، که اصلآ با نوآوری دشمنی دارد. نگاه اين فرهنگ فقط به گذشته است و هدفش هم بجای پيشرفت بازگشت. آنهم بازگشت به چيز ها و ارزشهای موهومی که هيچ تعريف روشنی هم از آنها به دست نمی دهد. حاصل اينکه ما بايد از ارتجاع در تمامی اشکال آن دوری کنيم و فقط در فکر آينده باشيم. بيش از هر تحولی هم ابتدا خويشتن را متحول سازيم که اين اول قدم در راه رسيدن به آينده ای بهتر و انسانی تر است. خود متحول ساختن آنهم تا به حدی که اصلآ بيرون شدن از چارچوب های اين فرهنگ فاسد و متعفن باشد