زاد گـــاه
امير سپهر
مائيم که همچنان ناله سر می کنيم نه مرغ سحر
در خانه ی رفيقی هستيم که گيرنده ی ماهواره ای دارد. تلويزيون جمهوری اسلامی را که باز می کند مراسم سينه زنی است و عده ای در حال گريه و شيون و بر سر کوفتن. سراغ کانال ديگری از رژيم می رود که گويا از آمريکا برنامه می فرستد. در اينجا سه آدم نشته اند. يکی بی ريش و فکلی است. از آن دو ديگر يکی ته ريشی دارد و پيراهن سفيدی بر تن و آن سومی بی ريش است و کت و شلواری. اما پيراهنی يقه آخوندی پوشيده. موضوع صحبتشان جنگ است و چگونه مردن جوانان ايرانی و بقول خودشان ترويج فرهنگ ايثار و شهادت
رفيق ما غر و لندی می کند و سراغ برنامه ای می رود که متعلق به دسته ای از مخالفان جمهوری اسلامی است. دسته ای که نه فقط ضد اين نظام مرگ ستا و نکبت گستر که اصلآ ضد خدا و دين هم هستند. اما در آنجا هم فردی به شيوه ی ملا ها منبر رفته. او ضمن اينکه مرتبآ از اخلاق و معنويت دم می زند، برای بيژن جزنی هم نوحه می خواند. طوری هم حرف می زند که گويی ولی فقيه تمام زحمتکشان (مستضعفان) عالم است. اين آقا اصلآ به آزادی ايران هم قانع نيست. او می خواهد از پشت همان تلويزيون لوس آنجلسی خود يکباره تمام جهان را از قيد و بند امپرياليسم رهايی بخشد
فقط هم با همان روزی يک ساعت برنامه به زبان فارسی. فارسی هم که البته چه عرض کنم! نه فارسی دری که با يک فارسی دربدری. با جمله بندی هايی که يک از ده آنها هم از نظر دستوری صحيح نيست. آن محترم حتی واژه های ساده را هم غلط تلفظ می کند. معتقد هم هست که همه ی ملت ايران شب و روز برای کمونيست شدن گريه می کنند. اين ادعا را هم دارد که خود و رفقايش در ايران ميليونها تن طرفدار دارند. به جز خود و همان رفقايش هم کل جهان را ناآگاه و احمق و طرفدار سرمايه داری و شوونيست و مرتجع ... می داند
به کانال ديگری می رود که متعلق به دسته ای ديگر از مخالفان است. در اين کانال دو آدم نشسته اند و برای مصدق و بيست و هشت مرداد روضه می خوانند. به کانالی ديگر می رود که ظاهرآ متعلق به مجاهدين است. اينجا هم مراسم اشکريزان است برای حنيف و موسی خيابانی و اشرف ... و
به يک کانال ديگر می رود. اين يکی گويا از بيخ غير سياسی است! اينجا خواننده ای در کنار يک مجری نشسته. گويا که اين يک مصاحبه با اين خواننده محترم باشد. خواننده بگونه ای محزون نشسته است و آنچنان جملات گلايه آميز و درناکی بر زبان می آورد که فضای برنامه به شرح مصيبت زينب وسيله ی ملا ها بيشتر شبيه شده تا يک مصاحبه. ناله و آه و فغانش از دست کنسرت گزاران و بد عهدی همکارانش به هوا است
دوست ما پس از چند دقيقه گويی حوصله اش سر می رود و کانال ديگری را می گيرد. در اين کانال هم بحث بر سر اين است که آيا مصدق حق داشته يا شاه. فضای آه و افسوس و درد بر اين برنامه هم کاملآ حاکم است. ليکن يکی برای شاه فقيد نوحه خوانی می کند و آن ديگر با شرح مصيبت هايی که بر سر مصدق آمده خويشتن را سوگوار و محزون نشان می دهد
دوست ما چون از اين برنامه هم خوشش نمی آيد پس از دقايقی به کانال ديگری می رود. اينجا شجريان است و سه تن ديگر بعنوان اعضای ارکسترش. خطوط چهره رفيق ما عوض می شود. بگونه ای که ميشود از صورتش رضايت نسبی او را از اين برنامه خواند. روی همين کانال هم می ماند. فيلمی که نشان داده می شود ظاهرآ مربوط به يکی از کنسرت های خارج از کشور است. شجريان و هر سه تن نوازندگانش لباسی تقريبآ متحد الشکل پوشيده اند. نيمه انيفورم هايی که معلوم نيست طرح آن از چه چيزی الهام گرفته شده و اصلآ مربوط به چيست
خواننده و اعضای ارکستر همگی بر روی زمين نشسته اند. قيافه ی هر چهار تن آنچنان بيش از حد جدی است که آدمی را بياد مراسم ختم مردگان در مساجد می اندازد. شجريان شعر جگر سوزی از حافظ می خواند. آن سه تن ديگر هم ضمن دم دادن(همخوانی) به وی در آنجا ها که شعر به نقطه ی اوج غم می رسد، آنچنان حزن انگيز می نوازند که جگر آدمی را پاره پاره می کنند. دوربين ها گاهگاهی روی تماشگران کنسرت هم می رود. آنان هم همگی آنچنان محسوس از اين روضه خوانی با تار و تنبک و نی شده اند که پنداری بتازگی خبر مرگ پدر و مادر و همه کسشان را دريافت کرده اند
نفس ها در سينه حبسند و همگی در حال گوش دادن و قصه خوردن. تقريبآ همه هم حالتی بغض آلود دارند. بعضی اما کارشان از مرحله ی بغض هم گذشته. چون آنچنان تحت تأثير اين فضا و آوا های غم فزا قرار گرفته اند که هر آيينه ممکن است که اشکشان سرازير شود. رخسار اين عده خوب نشان می دهد که گرچه به سختی جلوی اشکهای خود را گرفته اند، اما با همان سختی هم در دل گريه می کنند
پاره ای ديگر که وضعشان حتی از اينها هم خراب تر به نظر می آيد. معلوم می شود که اين عده ی اخير دل و احساسشان از همه ی تماشگران نرم تر و لطيف تر بوده، يا اينکه غمهاشان از همگی عميق تر. چون اين عده اصلآ بکلی اختيار از کف داده و حسابی گريسته اند. بطوری که مرواريد های اشک را در گوشه ی چشمانشان بخوبی می توان در فيلم مشاهده کرد
باری، سرانجام پس از ای دل ای دل های سوزناک و، آه و وای وای های دردناک و امان امان های بسيار جگرخراش شجريان کنسرت خود را با (مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن ...) از ملک الشعرا و مرتضی خان نی داود به پايان می برد. معلوم است که استاد مخصوصآ اين قطعه را برای پايان کار انتخاب کرده تا ميهمانان دعوت شده بر سفره ی خون دل را با دسر داغ جگر تازه کاملآ سير کرده باشد. انصافآ هم خوب موفق هم می شود. چون حتی من و رفيقم که حتی در کنسرت مصيبت خوانی نبوديم و نيستيم هم هر دو فقط از تماشای فيلم آن مراسم پر سوز و گداز سنتی در پايان کار تقريبآ به حالت نيمه گريه می افتيم
فيلم تمام می شود اما ما در اثر تماشای آن مراسم ياد آوری درد ها و گله ها و بی سرانجامی ها که موسيقی سنتی اش می نامند تازه به ياد درد ها و بی سر و سامانی های بی پايان خود می افتيم. به ياد درد دوری از وطن. بياد حسرت سر نهادن دوباره بر آن خاک آشنا که اجدادمان در آن مدفونند. بياد ديدار ياران و عزيزان باقيمانده از فاميلمان. بياد آن تن پاره هامان که آخر بار که ديديمشان پستانک در دهان داشتند و امروز هريک چند فرزند دارند
اصلآ بياد حسرت ديدن گور مادر و پدرمان که حتی نمی دانيم در کجای آن خاک بلا خيز دفن شده اند. معلوم هم نيست که آيا بر آورده شدن اين آرزو ها را خواهيم ديد يا اينکه ما نيز مانند دهها هزار ايرانی حسرت به دل ديگر در همين غربت و آوارگی دق مرگ خواهيم شد. اينها البته در حال حاظر در ميان بيش از دويست کشور جهان فقط و فقط برای ما ملت کم شعور و خود ويرانگر است که به آرزو تبديل شده. ور نه اين خواست های در اصل بسيار ساده و معمولی که اصلآ آرزو نيست
هيچ کس هم اين خواست های پيش پا افتاده را به آرزو بدل نکرد جز خودمان. همانطور که بيست و هشت سال است که خود چون نی نی چشمانمان از اين رژيم مواظبت کرده ايم. با همين روضه خوانی ها برای شاه و مصدق و جمهوری و سلطنت و مجاهد و انگلس و مارکس و لنين و مرحوم شوروی. ملتی که عقل و شعور نداشته باشد تا هزار سال ديگر هم دلچسب ترين تصنيفش همين (مرغ سحر ناله سر کن) لعنتی خواهد بود
آوای مرغ سحر حال حتی برای وحشی ترين قبايل آدمخوار نيز به معنای سرزدن صبح روشن است و پيام آور نور و روشنايی و هنگام برخاستن از خواب غفلت و شروع به کار و کوشش و سازندگی برای زندگی بهتر. اين فقط ما ملت عقده ای، کينه توز، مغرور اما بی عقل و نکبت پرست هستيم که همچنانيم که دو قرن پيش از اين بوديم. همچنان هم با بانگ خروس ناله سر می کنيم و داغ دل را تازه تر