آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Saturday, July 28, 2007

 

!نه سر ماند برتن ، نه تن بر سری



!نه سر ماند برتن ، نه تن بر سری

به بهانه ی بيست و هفتمين سالروز مرگ غم انگيز شاهنشاه بزرگ ايران در سردی غربت


باغ ویران است و مرغان بی نوا ایوان تهی ------------- ای بنان آخر کجائی تا نوائی سر دهی

چه کسی بود که در حنجره ات شعری دید
در حال نوشتن مطلبی در باره ی رضا شاه کبير و بيست و هفتمين سالروز مرگ شاهنشاه ايران بودم که خبر مرگ الهه را در رسانه ای شنيدم. البته خوشبختانه اين خبر ساعاتی بعد تکذيب شد و نادرستن بودن آن خبر مرا نيز همانند همه ی ايرانيان ميهن دوست بسيار دلشاد کرد. اما اين بانوی شريف اکنون در سن بالای هشتاد سالگی هستند و همچنان در وضعييت بد جسمی، همچنان هم بر روی تخت بيمارستان. همانطور که دکتر سيمين دانشور، ديگر پير بانوی نامدار ايران که ايشان نيز در بيمارستان هستند و متاسفانه در حالت اغماء

طبيعی است که بايد آرزو کرد که اين چهره های ارزشمند دنيای هنر و ادب ايران هر چه زود تر بهبود يابند و همچنان باشند. اما الهه خانم و دکتر دانشور گرانقدر مگر چند سال ديگر می توانند عمر کنند. اينان حال هم اگر بهبود يابند باز بيش از چند صباحی زنده نخواهند ماند. گر چه مرگ هر انسانی، بويژه مرگ چنين شخصيت های برجسته ای بسيار تلخ و غم انگيز است، ليکن گرفتار آمدن در چنگ اين مرگ لعنتی سرانجام محتومی است که هيچ انسانی را گريز از آن ميسر نيست

پس الهه ی بزرگ و سيمين خانم دانشور اگر هم نه امروز و در همين ماههای پيش رو، در بهترين حالت هم بی شک درسالهای آينده خواهند رفت. رفتنشان هم بی شک درد بزرگی برای دوستداران فرهنگ و هنر ايران خواهد بود. اما آنچه از درد مرگ چنين شخصييت هايی هم به مراتب جگر سوز تر خواهد بود، نبود پشتوانه است

يعنی ای داد بيداد که ما در حال حاظر هيچ دو اديب و هنرمند جوانی را سراغ نداريم که بتوانيم خود را به آنان دلخوش سازيم و اميد داشته باشيم که سرانجام حتی در ده ـ بيست سال آتی هم که شده بتوانند جای خالی اين دو را در صحنه هنر و ادب ايران پر کنند

اشاره کردم که سرگرم نوشتن مطلب ديگری بودم که خبر بعدآ تکذيب شده ی فقدان الهه را شنيدم. مطلب را هم تقريبآ به پايان رسانده بودم. آن خبر اما مرا در فکر و اندوه عميقی فرو برد. بطور کلی هم مسير فکرم را تغيير داد. سر انجام هم بدين نتيجه رسيدم که اصلآ آن نوشته را به کناری گذارم و فقط در مورد همين دو بانوی بزرگ در حال مرگ بنويسم و ديگر مشاهير. زيرا که برای نشان دادن عظمت خدمات آن دو پادشاه به ايران اصلآ هيچ سندی معتبر تر از وجود همين خانم الهه و دکتر دانشور خوشبختانه هنوز زنده و ساير ناموران حاظر و رفته نيست

خانم دکتر دانشور و خانم الهه گر چه در نوع خود از بزرگ ترين ها بودند و هستند، با اين وجود اينها فقط دو تن از مشاهير عصر پهلوی بشمار می روند. زيرا آسمان شعر، موسيقی، ادب، هنر نقاشی و مجسمه سازی و عکاسی و تئاتر و سينما... و حتی اقتصاد و معماری و صنعت و ورزش ايران پس از ظهور سلسله پهلوی، بويژه در عصر پهلوی دوم آنچنان ستاره باران شد که ما در آن سپهر صاف و سحرانگيز لاجوردين صد ها ستاره ی زيبا چون الهه بانو و سيمين بانو داشتيم که چون الماس می درخشيدند. هر کدامی اما در رشته خويش و در سبک ويژه ی خود

مثلآ مرضيه ی بزرگ در سبک خود همان الهه ی بزرگ است. همچنان که الهه ی بزرگ در سبک خود يک ابر مرضيه است. يا سيمين خانم بهبهانی در غزل به همان بزرگی سيمين خانم دانشور در ادبيات داستانی است. چنانکه فروغ فرخزاد در شعر نو به همان بزرگی استاد غلامحسين شهريار در شعر کلاسيک بود

می خواهم در اينجا ليستی از اسامی مشاهير عصر پهلوی را بياورم. لطفآ اول خوب به ليست کوچک و ناقص مشاهيره رفته در اين بيست و هشت ساله توجه بفرماييد. سپس هم به ليست باز هم ناقص بازماندگان. قبل از آن اما لطفآ اين جمله ی نوشته شده در پيشگاه وجدان را هم در نظر بگيريد که نويسنده برای نگارش اين مطلب فقط از ذهن کمک می گيرم نه هيچ کتاب و نشريه و ليستی . تصور هم نمی کنم که اصلآ چنين کتابی نوشته شده باشد. اگر هم کتابی باشد فعلآ بی فايده است، چون اگر هم بتوان اسامی بالندگان آن دوران را جمع آوری و تدوين کرد، اطلاعات بخش رفتگان آن به دليل هر روز فزونی يافتن مردگان دستکم تا دو ـ سه ده آينده هر روز کهنه تر و ناقص تر خواهد شد

به هرروی آنچه خواهم آور از حاقظه ی شخصی است. برای همين هم نوشتم که ليست ها کوتاه و ناقص خواهند بود. زيرا تعداد رفتگان بعد از آن فتنه خيلی بيشتر از اينها است که اينجانب آنان را می شناسم و نامشان را بخاطر می آورم. همچنان که ماندگان تعدادشان چندين برابر ليست من است

همينطور يک قلم بنويسم که ما در حال حاظر بيش از يکصد هزار شاعر نوپرداز و چند صد نويسنده و هنرمند شناخته شده بالای چهل و پنجاه سال داريم که همگی از تربيت يافتگان نظام فرهنگی اجتماعی آن دوران هستند و بنده حتی نام چند صد تن از آنها را هم نه در حافظه دارم و نه اصلآ می دانم. بنابر اين صرفآ به آوردن نام آن دسته از رفتگان و ماندگان بسنده خواهم کرد که بدليل اشتهار زياد نامشان برای نسل حاظر هم آشناست

اين نيمچه ليست ها را به چند منظور می آورم. اول اينکه بياد آندسته از هم ميهنانی که شايد در اثر گرفتاری فراموش کرده باشند بياورم که ما در اين بيست و هشت ساله چه انسانهای ارزشمندی را از دست داده ايم. دوم اينکه شايد با آوردن اين اسامی بتوانم پرسشی را در ذهن خوانندگانم بوجود آورم. پرسشی که خود طرح کنند و خود نيز به خويشتن پاسخ گويند. اين پرسش را که آيا برای يک سلسله هيچ سرفرازی می تواند بزرگتر از اين باشد که در دوران حکومتش اينهمه اديب و هنرمند خلاق پرورش يافته باشند؟ آنهم سلسله ای که فقط پنجاه و سه سال بر ايران حکومت کرد، نه پنچ قرن و شش قرن

و سرانجام اينکه با ياد آوری اين اسامی شايد، و فقط شايد تلنگری به حافظه و وجدان خفته ی بعضی زده باشم. آنهم از سر دوستی و مهر و خيرخواهی نه درشتگويی و دشمنی. به حافظه و وجدان آن بی انصاف ها که معتقد بودند عصر پهلوی سياه ترين دوران بود. با چنان نگاهی هم در آن ايرانسوزی و خودکشی ملی مشارکت کردند و حتی امروز، يعنی پس از سه دهه هم که پرده های زيادی بکنار رفته و معلوم گشته که تا چه حد آن داوری ها از روی کين و غلط بوده، حاظر به پذيرش واقعييت ها نيستند

پذيرش اين واقعييت که دوران پهلوی ها نه تنها سياه نبوده ، بلکه آن دوران اصلآ درخشان ترين دوران ايران از زمان سقوط دولت ساسانی به دست تازی تا به امروز بوده است. و پذيرش اين واقعييت که ما اشتباه کرديم و با آن اشتباه همه ی دست آورد های ارزنده و بی نظير آن عهد را برباد داديم

اساسآ کسانی که عهد پهلوی را تيره و تار و بقول خودشان حتی خيانت بار می خوانند، ابدآ حاظر نيستند که بگويند که آن عصر را با کدام يک از ادوار تاريخ ايران مقايسه می کنند که بدين نتيجه گيری می رسند؟ با دوره ی سلوکيان، با عصر ايلخانان، با دوره ی تيموريان، با دوران صفويان و يا عصر قاجار؟

مشاهير ازدست رفته پس از انقلاب
باری، ابتدا نام بزرگ درگذشتگان عصر پهلوی را می آورم و سپس نام خوشبختانه هنوز ماندگان را. اعم از اينکه چپ بودند يا راست و آن نظام را قبول داشند يا خير. زيرا اين امر که اين مشاهير دوستدار و قدردان آن سلسله بودند و هستند يا مخالف و دشمن سرسخت آن، امری ثانوی است. مهم آن فضای مستعد تاريخی اجتماعی عصر پهلوی است که به شکوفا شدن اينهمه استعداد در نيم قرن منجر می شده است. در ضمن از ساختن ليستی برای مشاهير اعدامی سالهای اول انقلاب هم بکلی در می گذرم. چون در حاليکه می دانم تعدادشان به چند ده نفر می رسيد، اما متاسفانه نمی توانم نام حتی ده تن از آنان را هم بياد آورم

و اما رفتگان. پيش از همه سورن و کارو و مهستی را می آورم. نام هنرمندانی را که متاسفانه در همين چند هفته ی گذشته رفتند. بقيه را چون حاقظ ی فرسوده ام ياری نمی کند بی ترتيب تاريخی خواهم آورد. همچنين بی تفکيک اديب و دانشمند از هنرپيشه و يا روزنامه نگار از کارگردان تئاتر و نوازنده ... معتقد هم هستم که اينکار اصلآ اهميت چندانی ندارد. مهم اين است که ما بدانيم فضای پرورشی ميهنمان در عصر پهلوی چه کيفيتی داشته و پس از آن ما تا به امروز چه گنجينه ی عظيم و جبران ناپذيری از انسانهای ارزشمند را از کف داده ايم

ديگر مرواريد های از کف رفته ی ما از استقرار جمهوری اسلامی تاکنون، تا آنجا که بيادم می آيد اينان بودند، استاد عبدالحسين زرين کوب، دکتر پرويز ناتل خانلری، مصطفی مصباح زاده (بنیانگزار کیهان)، بزرگ علوی، حميد مصدق، استاد غلامحسين شهريار، مهدی اخوان، سياوش کسرايی، صادق چوبک، علی دشتی، نادر نادرپور، فرخ غفاری، هوشنگ گلشيری، فريدون مشيری، بيژن جلالی (خواهر زاده ی ص هدايت)، دکتر الموتی، محمود اعتماد زاده، دکتر غلامحسين ساعدی

دکتر مصطفی رحيمی، منوچهر شيبانی، عمران صلاحی، شاهرخ مسکوب، بايگان، عماد خراسانی، حسن شهباز، يدالله رويايی، احسان طبری، دکتر غلامحسين ساعدی، دکتر محجوب، احمد شاملو، دکتر رعدی آذرخشی، دکتر فريدون هويدا، مجید دوامی (بنیانگذار زن روز)، محمود تفضلی، منوچهر تفضلی، عباس توفيق و هوشنگ وزيری و تورج فرازمند

ملوک ضرابی، بنان، روحبخش، معروفی، قوامی، حنانه، گلنراقی (مرا ببوس)، عباس مهرپويا، سياوش زندگانی، حبيب الله بديعی، معينی کرمانشاهی، پوران، حسن کسايی، همايون خرم، عماد رام، مازيار، گيتی؛ زند وکيل، هايده، ويگن، فرهاد، فريدون فروغی، استاد واروژان، محمودی خوانساری، دردشتی، دلکش، لطف الله مجد، احمد عبادی، علی اصغر بهاری، ملک، حسن کامکار، بابک بيات، حسين و پرويز ياحقی، بيژن مفيد، محمد علی فردين، علی حاتمی، مولود عاطفی، ژاله کاظمی، فريده نصيری

غلامحسين نقشينه، امين امينی، همايون، عبدالعلی همايون (سرکار استوار)، رقيه ی چهره آزاد، بانوی لرتا (همسر عبدالحسين نوشين پدر تئاتر ايران)، ايرج رستمی، اسکويی، کاوه گلستان، حسين واثقی، ژاله، مهين ديهيم، آرمان، فرزين، ظهوری، مانی، روشنک، نوذری، مفبلی، قدکچيان، بهمنيار، نصرت الله کريمی، سوسن و آغاسی صدای مردم کوچه و بازار و... دهها و دهها تن ديگر

بر اينها بيفزائيم نام در های گرانبهايی چون فريدون فرخ زاد و استاد سعيدی سيرجانی و احمد مير علايی و پوينده و مختاری و دکتر مجيد شريف و پيروز دوانی و دکتر رضا مظلومان و دکتر سيروس الهی و دکتر برومند را. يعنی نام گروه ديگری از بهترين فرزندان عصر پهلوی را که نه با مرگ طبيعی بلکه با کارد سلاخی اين حکومت ذبح اسلامی شدند. البته تعداد مشاهير ترور شده هم خيلی بيش از اينها است. نگارنده اما متاسفانه فعلآ نامهای بيشتری را بخاطر نمی آورم

به هر روی اينان از همان اولين هنرمند بزرگ يعنی قمر الملوک وزيری گرفته که نخستين کنسرت خود را در هزار و سيصد و سيزده در دوران رضا شاه بزرگ و پس از کشف حجاب در گراند هتل بی حجاب برگزار کرد و داريوش رفيعی ناکام و دکتر عبدالرحمان فرامرزی بزرگ و خليل ملکی ... تا همين خانم دکتر دانشور بيمار و همين خانم الهه که هم امروز خبر مرگش تکذيب شد همه و همه از پروردگان ايران عصر پهلوی بودند و هستند و صد ها بزرگ ديگر چون هدايت و عبد الحسين سپنتا و سهراب سپهری و فروغ فرخ زاد و جلال آل احمد ... که در زمان پهلوی دوم رفتند

دسته ی ديگری چون عبدالحسين خان نوشين که جزو دانشجويان اعزامی به خارج وسيله ی رضا شاه محسوب می شوند هم از مفاخر آن دوران محسوب می شوند. بگذريم از اينکه بسياری از آنان بعد از اتمام تحصيلات و بازگشت دشمن کمربسته ی همان رضا شاه و فرزندش شدند و يا به کارگزاران اتحاد شوروی در ميهن خود بدل گشتند

هر چه بود آن دسته هم از سرمايه های ملی ما بودند و از بار آمدگان آن دوران. هنرمندان و فرهيختگانی هم ميهن که شمع وجود بسيارشان پس از استقرار اين حکومت انيرانی يا در غربت سرد بيرون خاموش شد و يا بدتر از آن در غربت خانگی. همه هم در تنهايی. اين بزرگان رفتند و ما را برای هميشه از نعمت وجود خود و خلاقيت های فرهنگی و هنری خويش محروم کردند. بی اينکه ما هيچ اميدی داشته باشيم که فقدان حتی يکی از آنان را هم با جايگزين کردن چهره ای ديگر جبران کنيم. چون پشتوانه ای نيست. چون اصلآ پروش نيافته و چون ديگر باغ و بستانی آنچنان مستعد و پربرکت وجود ندارد تا پشتوانه ای هم در آن پرورش يابد
چونکه گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زين پـس ز بلبل سـرگـذشت

مشاهير بازمانده از عصر پهلوی
و حال بازماندگان پرورش يافته ی عصر پهلوی. نگارنده اگر بخواهم فقط نام مشاهير زنده آن دوران را که ما هنوز هم گهگاه فعاليتی از آنها در رسانه ها می شنويم و می خوانيم را بياورم تنها و تنها آوردن همين نام ها هم خود کتابی خواهد شد. فقط هم نام همانهايی را که نسل من بی معطلی و بدون فشار آوردن زياد به مغز خود می تواند بر روی کاغذ آورد. فرهيختگان و هنرمندان پرورش يافته آن پنجاه و سه سال حکومت شمارشان يقينآ از پنجاه و صد هزار تن هم فرا تر می رود

آنان که دهه ها است که به دين مبين دشمنی با شاه مشرف شده اند، روزانه هفده رکعت نماز نفرين بر شاه بجای می آورند و از روی عادت مذهبی خود هم همچنان می فرمايند که دوران پهلوی ها تمامآ سياه بوده، جا ندارد که برای يک بار هم که شده در اين باور "شاه ستيز الهی" بد تر از حزب الله خود شک کنند؟ يک بار با وجدان خود خلوت کنند و از خود سئوال بفرمايند اگر آن دوران تا آن اندازه که پيامبران مبعوث از جانب کرملين می فرمودند تاريک و سياه بوده، پس اين همه هنرمند و اديب و شاعر کجا و در کدامين دوران تاريخی پرورش يافته اتد آخر!؟

اصولآ آيا امروز ديگر می شود تصور کرد که اوضاع بار ديگر آن اندازه سياه و خيانت بار گردد که بتوان کشور را در طول دو ـ سه قرن به اندازه ی همان شانزده سال دوران آن پدر به جلو برد. يا بتوان حتی در طول پنج شش ـ قرن هم به تعداد يک سوم پنجاه و سه سال آن پدر و پسر انديشمند و هنرمند تربيت کرد

درگذشتگان بی بديل را فعلآ ناديده انگاريم و فقط به اين بيانديشيم که آيا گلستان و بوستان فرهنگ و ادب و هنر ايران دگر باره آنچنان مستعد خواهد شد که باز هم بتواند اينچنين گلها و ميوه های مشکين و خوشگواری را ببار آورد، حتی در طول دويست ـ سيصد سال؟ کسانی چون دکتر احمد کريمی حکاک و دکتر احسان يار شاطر و دکتر طلعت بصاری و دکتر محمود عنايت و دکتر مرتضی مير آفتابی و استاد منوچهر جمالی و دکتر شفيعی کدکنی و دکتر ناصر پاکدامن و دکتر کاتوزيان و دکتر باستانی پاريزی

و دکتر نسرين پاکدامن (آخرين مديرکل اداره ی بورس ها در وزارت علوم و آموزش عالی نظام شاهنشاهی) و دکتر هما سرشار و دکتر صدر الدين الهی و دکتر جلال متينی و دکتر محمد رضا فشاهی و دکتر نصرت الله واحدی و دکتر محمد استعلامی و دکتر محمد امينی و دکتر هوشنگ ابتهاج و اسماعيل نوری علاء و دکتر علی ميرفطروس و دکتر مسعود انصاری و دکتر شجاع الدين شفا و دکتر رضا قاسمی و دکتر ماشا الله آجودانی و دکتر داريوش همايون

و دکتر حسن منصور و دکتر سيروس آموزگا و دکتر کشفی و دکتر پری سکندری و دکتر هما ناطق و دکتر فريدون آدميت و دکتر فواد فاروق و دکتر سيمين دانشور و دکتر منوچهر رزم آرا و دکتر اسلامی ندوشن و دکترعباس ميلانی و دکتر اسماعيل خويی و دکتر شاهين فاطمی و دکتر رضا براهنی و دکتر عفت رحيمی و محمد حقوقی و داريوش شايگان و ايرج پزشکزاد و سيمين بهبهانی و ابراهيم گلستان و پرويز و جمشيد تناولی و ايران درودی و مهندس سيحون و پرويز شاپور و کامبيز و کيومرث درم بخش و شائول بخاش و شکوه ميرزادگی و محمد علی سپانلو و عبدالعلی دستغيب و محمود دولت آبادی و پوران فرخ زاد و هادی خرسندی و فريدون فرهی و عباس پهلوان و امير طاهری

و احمد احرار و مهدی قاسمی و نعمت ميرزا زاده و فرج سرکوهی و شهرنوش پارسی پور و عبد الله ناظمی (سرپرست سازمان باله ی ملی در نظام پيشين) و بهرام بيضايی و داريوش مهر جويی و محمد علی کشاورز و علی نصيريان و داود رشيدی و ناصر تقوايی و عباس کيا رستمی و شهيار قنبری و بابک افشار و اردلان سرفراز و ايرج جنتی عطايی و اسفنديار منفرد زاده و پرويز صياد و پرويز کاردان و منوچهر سخايی و هوشمند عقيلی و ستار و ابی و داريوش و ايرج قادری و کوروس سرهنگ زاده

و حميرا و پروين و ياسمن و پروا و سياوش قميشی و فرامرز اصلانی و سعيد کنگرانی و فرزان دلجو و فرامرز قريبيان و مری آپيک و حسين مهری و ميبدی و نوری زاده و ايرن و ويدا قهرمانی و بهروز وثوقی و ناصر ملک مطيعی و ارحام صدر و پريسا و جلال ذوالفنون و شهلا رياحی و فروزنده اربابی و عهديه و رامش و نادره و فرزانه ی تأييدی ... و حتی گر چه خيانکار، اما يک هنرمند بزرگ چون مسعود کيميايی را؟

اصلآ رفتگان موسيقی ايرانی را هم فعلآ ناديده بگيريم و فقط شرافتمندانه از خود بپرسيم که آيا فضای اجتماعی ايران باز آنچنان مستعد خواهد شد که بتواند بار ديگر اين چنين مفاخری را تربيت کند، هنرمندانی چون مرضيه، اکبر گلپايگانی، ايرج، حميرا، سيما بينا، منصور صارمی، ناصر مسعودی، سيمين غانم، نادر گلچين، پری زنگنه، جمشيد شيبانی، انوشيروان روحانی، فريد فرجاد، جليل شهناز، فرامرز پايور، فريبرز لاچينی، محمد درخشانی، هرمز فرهت، فضل الله توکل، شهرام ناظری، محمد رضا لطفی، محمد نوری و شجريان... و يا فقط و فقط يک گوگوش ديگر را؟ يا حتی در زمينه ورزش يک کارشناس چون عطا بهمنش و حبيب روشن زاده و مانوک خدابخشيان و يا ايرج اديب زاده و محمد علی اينانلو را؟

برای اينکه فقط چند دقيقه ای در آن فضای سالم و شاداب عصر پهلوی قرار گيريد، به سخنان کوتاه دکتر فريدون فرخ زاد، يکی از مشاهير آن دوران که لينک آن در پايان خواهد آمد خوب گوش فرا دهيد. ببيند که او از چه و چه کسانی و چگونه سخن می گويد

نتيجه
با آن چه آوردم ، ديگر اصلآ نيازی بدينکار نمی بينم که به ديگر خدمات بی نظير آن دو پادشاه هم در اينجا اشاره ای داشته باشم. زيرا باور دارم که مهم ترين و درخشان ترين بخش خدمات پهلوی ها به ايران همين بخش تربيتی بوده است. يعنی پرورش آنهمه اديب و هنرمند فرزانه که من متاسفانه فقط توانستم نام تعدادی از آنها را در اينجا بياورم. تصورم من اين است که اگر کسی حتی مختصر بويی هم از انسانيت، سلامت اخلاق و وجدان و انصاف به مشامش خورده باشد، ياد آوری همين اسامی هم برايش در راه رسيدن به يک داوری منصفانه در مورد کارنامه ی سلسله ی پهلوی کافی خواهد بود

اين را نيز در پايان بياورم که برخلاف تبليغات ناجوانمردانه ی حزب توده و ديگر دشمنان کور خاندان پهلوی که حتی جوان هژده ساله ی امروز را هم فقط به دليل علاقه به رضا شاه بزرگ و شاهنشاه فقيد ساواکی سابق و سرهنگ ارتش شاهنشاهی می خوانند، نويسنده در آن دوران فقط از يک زندگی بسيار محقر و ساده برخوردار بودم. چون نه درباری زاده بودم نه خود درباری. نه ژنرال زاده بودم نه خود ژنرال. نه کارخانه دار بودم و نه اصلآ پدرم صاحب کارخانه و شرکت بود. فرزند کسی هستم که حتی کارمند دولت هم نبود. همانطور که خود در آن نظام هرگز شغل دولتی نداشتم. يک روز هم در آن زمان بالا تر از خيابان شاهرضا زندگی نکردم

اما با همه ی اينها، فقط به حکم وجدان به عنوان يک ايرانی که بيست و اند سالی را در آرامش و شادی و رفاه نسبی و بالاتر از همه، در خوشنامی ملی و آبروی جهانی زيسته، در مقابل آنهمه خدمات اجتماعی و فرهنگی و ملی و اقتصادی که آن دو پادشاه بزرگ به ملت و کشورم کردند سر احترام فرود می آورم و در سالروز درگذشتشان در خانه محقر خود در غربت و آوارگی شمعی بياد آنان می افروزم. ياد هر دوی آنان گرامی باد

چه کسی بود که در حنجره ات شعری دید و به آتش بخشید ؟
چه کسی قفل قفس ها را ساخت تا قناری نتواند بپرد؟
.... تو اگر او باشی... من اگر او باشم
چه کسی از من وتو مرگ پرستوها را می بیند می رود دست کمانداران را می بوسد ؟
چه کسی بود که تیری به کمانداران داد و به مهمانی ننگینی رفت ؟
....تو اگر او باشی...من اگر او باشم
چه کسی باغچه ی کوچک ما را لو داد تا شب یائسگی نفس سبز علف را بکشد ؟
....تو اگر او باشی....من اگر او باشم
تو که در باران ها دست مرا می گیری
من که در فصل کسالت به تو روی آوردم و به ایمان تو ایمان دارم
تو که در وسعت شب حجم مرا می دانی
....تو اگر او باشی.....من اگر او باشم
....تو اگر
......من اگر
شهيار قنبری

شو ميخک نقره ای، تابستان سال پنجاه و شش خورشيدی

امير سپهر، غربت استکهلم/ امرداد ماه سال هشتاد و شش خورشيدی

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker