ما تبعيديان مرتبآ اين سخنان و تحليل ها را می شنويم و می خوانيم که مثلآ ولی نصر در نشست کنگرسمن های آمريکايی اينچنين برای رژيم لابی گری کرد، هوشنگ امير احمدی حفظ رژيم را به مادلن البرايت سفارش کرد، تريتا پارسی در آمريکن اينترپرايس اينستيتو از رژيم دفاع کرد، نيره توحيدی نماينده اصلاح طلبان در آمريکا است و يا مثلآ روسيه مدافع رژيم ايران است، يا اينکه ملا ها را انگليس بر سر کار نگاه داشته، اصلآ کارتر اين رژيم را بر سر کار آورد، چين از اين حکومت حمايت می کند ووو
آنچه در همه ی اينگونه تحليل های سطحی و نازل گم است و ابدآ هم سخنی از آن به ميان نمی آيد همانا جايگاه، نقش، سهم و مسئوليت صاحبان اصلی اين کشور بدبخت و بلا گرفته است. يعنی نقش مردم ايران. بويژه نقش ما شش ميليون ايرانی خارج از کشور. حال هم ميهنان داخل را ناديده انگاريم که ايشان در آن فضای فاشيستی گرفتارند و قادر به عکس العملی در اينگونه موارد نيستند
نگارنده که اصلآ نمی فهمم يعنی چه که انگليس ملا ها را در ايران بر سر قدرت نگاه داشته، چين و ونزوئلا و حماس و حسن نصر الله حيات اين رژيم را تضمين کرده اند و يا موجودات بی ارزشی چون ولی الله نصرها و تريتا پارسی ها موجب ماندگاری اين رژيم هستند. پس ما در اين ميان چکاره هستيم. اگر اين گفته ها درست است اصلآ وای بر ما
زيرا معنای روشن اين سخنان اين است که ما شش ميليون ايرانی شريف اصولآ چيزی نيستيم جز مشتی عنصر پست و بی عقل. جاندارانی چون دراز گوش ها و استر های علفخوار.حيوانات فاقد شعوری که چون هيچ هوش و اراده ای از خود نداريم هر چهارپادار ناکسی قادر است تا هر پالان و باری را که خواست بر روی دوش ما سوار کند
اصولآ اين گفته که فلان شخص در کنگره ی آمريکا برای رژيم ايران لابی گری می کند و اين نظام را سرپا نگاه داشته، تأييد اين امر هم هست که سرنوشت ما بايد در کنگره ی اين کشور و آن کشور رقم خورد. يعنی ما دانسته و يا نادانسته می پذيريم که از خود هيچ اراده و توانی نداريم و مشتی درازگوش بيش نيستيم
براستی کار ما بدينجا کشيده است. يعنی ما تا اين اندازه از تعهد انسانی و اراده و غيرت و شرف ملی تهی گشته ايم که حالا ديگر حتی يک دلال هرزه چون تريتا پارسی می تواند از آمريکا برای هفتاد ميليون مرد ما تعيين تکليف کند. اگر براستی ما شش ميليون نفر در اين خارج اين اندازه بی بته هستيم که حتی قادر به خنثی کردن توطئه چهار ـ پنج خودفروش هم نيستيم، پس اصلآ ديگر چه کاری از ما ساخته است آخر. پس اين ادعای آزادی خواهی ما ديگر چيست!؟
اگر خود قبول می کنيم که فقط ديگران بايد برای ما تصميم گيرند، پس چرا دست از اين ادعای پوچ مبارزه برای دموکراسی و شعار بی محتوای ميهن دوستی بر نمی داريم آخر. چرا وقت خود و ديگران را بيهوده به هدر می دهيم. چنانچه خود قبول داريم که تا بدين حد توسری خور و بی عرضه هستيم، آيا بهتر نيست که ديگر خود را فريب ندهيم و واقعيت را قبول کنيم. بپذيريم که ما لياقتی بيش از اين رژيم و رياست جمهور بهتری از جناب دکتر مهندس احمدی نژاد نداريم. بيخودی هم خود را آزار ندهيم و خويشتن را از بهترين نعمات عاطفی محروم نسازيم
ولايت مطلقه فقيه را قبول کنيم و به ايران رفت و آمد کنيم. حتی به رژيم فقاهتی کشورمان ياری رسانيم تا شايد در محاسبات فرهنگی سياسی اقتصادی جهانی يک پله از بيافرا و جيبوتی و بورکينافاسو و آنگولا بالا تر قرار گيريم. دست از ادعای روشنفکری و متمدن بودن، ازادعای تاريخ و تمدن کهن داشتن، از ادعای بهتر و فرزانه تر از ترک و تازی و هندو و مغول و تاتار و خزر بودن برداريم و حقيقت خود را بپذيريم
اما اگر دستکم فقط بخش بسيار کوچکی از ما شش ميليون نفر اين حرفهای توهين آميز را قبول نداريم و حس می کنيم که همچنان ذره ای از آن اراده و غرور و شرف ملی اجدادمان برايمان باقی مانده، پس لطفآ ما ديگر خود را تا اين حد خوار و بی مقدار بحساب نياوريم. حساب خود را از گله ی لاابالی ها و عافيت طلبان و سود جويان جدا سازيم. يعنی چه که اين و آن برای رژيم لابی می کنند و فقط ديگران باعث بدبختی ما هستند!؟
هر ملتی بدبخت لااباليگری و مسئوليت ناشناسی و يا سعادتمند اراده و کار و کوشش و همت خويش است. ما بايد علت همه ی بدبختی ها را در خود بجوئيم نه در اين و آن و نزد اين دولت و فلان حکومت. ديگران آنزمان افسار بر گردن ما می آويزند که ما عقل و شعور و غرور و اراده نداشته باشيم. که بدبختانه همينطور هم شده است و بنده عمدآ بجای شش ميليون نفر بخش بسيار کوچک را مخطاب قرار دادم
نگارنده می دانم که اين گفته بعضی را خواهد رنجاند، اما حقيقت را که نمی توان قربانی خوش آمد اين آن کرد. حقيقت عريان اين است که حتی نيم درصد از ما خارج نشينان هم بطور واقعی مخالف رژيم و آزادی خواه و ميهن دوست نيستيم. اگر بوديم که وضعمان اين نبود. پاره ای همه ی خارج نشينان را ايران دوست و آزادی خواه می پندارند. تصورشان اين است که هر ايرانی خارج نشين يک مبارز راه آزادی و يک دشمن سرسخت رژيم جمهوری اسلامی است. در صورتی که ابدآ اينطور نيست
همين فرض باطل هم هست که مبارزان داخل را در ارزيابی های خود در مورد ما دچار اشتباه محاسبه کرده. اينکه بسياری از هم ميهنان گرفتار ما هوش وحواسشان متوجه بيرون است و منتظر اقدامات ما هستند محصول همين اشتباه محاسبه ی کاملآ غلط است. آن بيچاره ها تصور می کنند که همه ی ما شش ميليون تن که در خارج هستيم حامی و همرزم آنانيم . در حاليکه تعداد آزادی خواهان و دشمنان حقيقی اين نظام در خارج حتی به نيم درصد از کل ما هم نمی رسد
صرفنظر از تعداد انگشت شمار در ميان هر هزار تن خارج نشين که واقعآ وطن خود را دوست دارند، بقيه اصلآ علاقه ای به مسائل ايران ندارند. نام ايران برای اين دسته فقط ياد آور بی هويتی است. به همين علت هم بسياری حتی از سابقآ ايرانی بودن خود هم نفرت دارند. اين دسته اگر امروز به ايران رفت و آمد می کنند فقط به دليل عياشی ارزان است. ضمن اينکه مشکل زبان و نا آشنايی به محل خوشگذرانی خود هم ندارند
چون نود درصدشان حتی بعد از دو ده دهه اقامت در خارج هم کوچکترين آشنايی با زبان محل اقامتشان ندارند. تنها محلی هايی هم که در خارج می شناسند فقط آدرس گداخانه ها است و بس. اين چنين تيپ هايی بايد که انقلاب اسلامی را دوست داشته باشند. همچنانکه از ته دل عاشق آن ايران کشی سال پنجاه و هفت هستند. چون هر چه دارند از دولت سر نابودی ايران است و به حکومت رسيدن ملا ها
اگر انقلابی در نمی گرفت که پای اين انسانهای بنجل درجه شش بدينجا نمی رسيد. کسی که تا ده سال پيش در روستايی در ممسنی و ايوانکی و کچل آباد... شاگرد مسگر بوده، بعد از انقلاب با جا زدن خود بعنوان يک مبارز سياسی به اروپا و کانادا و آمريکا پناهنده شده، امروز از دولت سر گداخانه های آن کشور ها سه باب پيتزا فروشی دايره کرده، شب ها به بار می رود و هر هفته از اين کنسرت به آن کنسرت اصلآ بايد ديوانه باشد که مخالف انقلاب و اين رژيم باشد. او ضرر نديده که هيچ بلکه اساسآ همه چيز خود را هم مديون آن انقلاب است
قصد جسارت به هيچ کس را ندارم اما برای روشن شدن بعضی هم ميهنان بويژه در داخل، فاش می نويسم که دستکم بيش از نيمی از اين شش ميليون ايرانی در خارج از آن انقلاب شوم در ته دل خيلی خيلی هم ممنون هستند. اگر انقلاب نشده بود که راه خارج بر بسياری از اين لات و لوت ها گشوده نمی شد. اگر پناهندگی و پول گداخانه های کشور های غربی نبود که اينان امروز بدين آلاف و علوف نرسيده بودند. بسياری از بيکاره های سابق ايران امروز قادر نبودند که ميان تهران و پاريس و لندن و لس آنجلس ييلاق و قشلاق کنند. در تهران و شيراز و تبريز و مشهد ... چند باب منزل بخرند و در شمال دو ويلا داشته باشند
آن انقلاب شکوهمند بود که فرصت مهاجرت از دهات و شهر های محروم ايران را به شهر های آباد و آزاد غربی برای بسياری فراهم ساخت. نگارنده در همين شهر تبيعدگاه خود شاهد صحنه هايی بوده ام که به تئاتر های کمدی بيشتر شباهت دارد تا حقيقت
. مثلآ ديده ام که آن بچه دهاتی چطور بيست و اندی سال قبل با بقچه ای در زير بغل به استکهلم وارد شد. تا چندی هم در همين شهر به اصغر صد و ده معروف بوده. بعد از صدقه سر پول سوسيال به دکتر مهرداد تبديل گشت. امروز هم که ادای اپوزيسيون را در می آورد. اين چنين عنصری که علاقه ای به ايران ندارد. اين اپوزيسيون بازی هم برای مطرح شدن و عقده گشايی است. يعنی تسکين درد زخم های ناشی از عقده های حقارتی که در سابق داشته
ديده ام آن ماهی دودی فروش ديروز صومعه سرا و آن ديگر شاگرد قصاب سبزواری را که وقتی بدينجا وارد شدند اصلآ نمی دانستند سياست را با سين می نويسند يا با صاد. اما امروز در استکهلم به روشنفکر چپ شهره شده اند. به کمونيست هايی که خود دارای شرکت و چند پيتزا فروشی و اتومبيل های آخرين مدل هستند. سرمايه دار هايی که شب و روز به سرمايه داری فحش می دهند. ميليونر هايی که من حتی فاقد دوچرجه را طرفدار سرمايه داری می خوانند و خويشتن را حامی طبقه ی کارگر !؟
بنا بر اين ما وقتی از اپوزيسيون خارج و فعال سياسی خارج نشين و چپ و روشنفکر... صحبت می کنيم بايد اين واقعيت ها را نيز در نظر بگيريم . بدانيم اگر از ما شش ميليون نفر در اين خارج هيچ بخاری بر نمی خيزد علت اين است که حتی يک درصد از اين شش ميليون هم مخالفان واقعی اين رژيم نيستند. آگاه باشيم که ما حتی شش هزار ميهن دوست واقعی و با صداقت هم در اين خارج نداريم چه رسد به شش ميليون نفر
شايد قبول اين ادعا برای بعضی مشکل باشد، اما نگارنده با اطمينان کامل می نويسم که اگر ما حتی سيصد نفر، فقط و فقط سيصد نفر مبارز واقعی در خارج داشتيم، ميهن دوستانی حقيقی که حسادت و رياست طلبی را کنار می گذاردند و با صداقت و خلوص يکدل و يکصدا می شدند، قادر می شديم تمام جهان را تسليم اراده ی خويش سازيم. آنهم با حرکاتی کاملآ متمدنانه که از هر بانو و انسان کهنسالی هم بر می آيد. هيچ نيازی هم به وحشيگری و چوب و چماق کشی نيست
ملا، روس، چين، انگليس و آمريکا و هر دولت ديگر و هر کس و ناکسی از اين جهت با سرنوشت و شرافت ما بازی می کنند و هست و نيست ما را به غارت می برند چون ما همت و غيرت نداريم. ما بدبخت و آبرو باخته ی بی درايتی و اخته بودن خود هستيم. ما در اين نکبت هستيم چون با اينهمه ادعا ايران حتی سيصد شهروند مردم دوست و ميهن خواه راستين هم در ميان اين شش ميليون خارج نشين ندارد. يا اينکه دارد اما آن سيصد ايران دوست واقعی هم بدبختانه شعور درست و حسابی ندارند که از نيروی خود به درستی بهره برند. بدانند که اگر دست از منيت بردارند از چه قدرت لايزالی برخوردار خواهند بود
اين نوشته را شوخی مپنداريد. اينها نه خواب و رويا است، نه گمان زنی، نه فلسفه بافی، نه تئوری پردازی و نه گزافه گويی. اين يک حقيقت محض است که اگر ما فقط چند صد مبارزه راستين در اين خارج داشته باشيم قادريم کاری کارستان کنيم. اگر اين چند صد ايرانی صادق و براستی ميهن دوست فقط يکهفته در نقطه ای از اين جهان آزاد بتوانند بطور متمدنانه در جايی مثلآ مانند محل پارلمان اروپا جمع شوند، نظر تمام مردم جهان را به فاشيسم موجود در ايران جلب خواهند کرد
ترديد هم نبايد داشت که انعکاس جهانی اين حرکت درون ايران را هم به جوشش و خروش خواهد آورد. اين آکسيون صادق و صميمی و فقط با پرچم ايران به مبارزان داخل نيز انگيزه حرکت بيشتر خواهد داد و دل و جرآت آنان را صد برابر خواهد کرد. قطع کردن حمايت دولتهای غارتگر از رژيم ملا ها هم حتی با همين سيصد نفر شدنی است. اگر اين سيصد نفر فرضی فقط ده روز در جلو درب ورودی سفارتخانه های کشور های حامی اجتماع کنند، خواهيد ديد که چگونه آن کشور ها از حمايت رژيم ملا ها دست بر خواهند داشت
فقط سه بار اجتماع هماهنگ اين سيصد نفر در جلو درب دستگاههای امنيتی خارجی که افراد بی ارزشی چون ولی الله نصر ها و تريتا پارسی ها بدانجا ها رفت و آمد می کنند باعث خواهد شد که ديگر هيچ دستگاه و فردی ديناری هم ارزش برای اين دلالهای بی ارزش جمهوری اسلامی قائل نشود. پس ما هستيم که با لاقيدی و مسئوليت ناشناسی خود را ذليل و خوار و بی آبرو کرده ايم نه ايکس و ايگرگ
اگر سيصد تن ايرانی بی ادعا صداقت و شرافت داشته باشند و به مبارزات خود استمرار بخشند، بی هيچ ترديدی هم موفقيت گام بگامشان برای رسيدن به اهدافی که آوردم حتمی خواهد بود، هم دکان همه ی اين دلالهای جمهوری اسلامی را در خارج تخته خواهند کرد و هم اينکه حتی داخل ايران را هم اميدوار ساخته به حرکت در خواهند آورد
جان و مال و آبروی هيچکس هم به خطر نمی افتد. حتی خطر پرداخت هزينه ای در حد يک نگاه چپ هم برای کسی در آنچه آوردم وجود ندارد. اينجا که ديگر لباس شخصی و چاقوکش و داغ و درفش و سعيد مرتضوی و بند دويست و نه اوين و شلاق و اعتراف گيری و شکنجه و حسين شريعتمداری ندارد
گرچه ابدآ قصد توهين ندارم، سخنم هم صرفآ مربوط به ايران نيست، با اينحال باز هم با پوزش فراوان اين نوشته را با اين چند جمله به پايان می برم که اصلآ خاک بر سر آن ملتی باد که آن اندازه بی غيرت و اراده است که سرنوشتش بايد بوسيله اين دولت و آن دولت و يا با اراده ی چند بچه جو الق چون تريتا پارسی و ولی نصر رقم خورد. يا بوسيله ی مشتی ملای بيسواد و بی هويت و مسخره که اينک بر ايران حکومت می کنند
پس ما فقط و فقط خانه خراب بی عرضگی خود هستيم و بد تر از آن گرفتار و بندی حسادت بيمارگونه خاورميانه ای خويش. همين مورد آخر هم هست که دليل اصلی پراکندگی ما است. چون همه به دنبال رياست هستند نه در فکر آزادی وطن و نجات از چنگ اين بی شرافتی تاريخی. از اينروی هم به محض اينکه چهار ايرانی گرد هم می آيند فورآ حسادت شروع می شود و جنگ بر سر رياست و ترور شخصيت يکديگر
بنده که در اين بيست و اندی سال آوارگی سعادت اين را نداشتم که بتوانم بيش از پنج ـ شش هم ميهن را پيدا کنم که بی ادعا و به دور از شهرت طلبی واقعآ و شرافتمندانه بی هيچ چشم داشتی در خدمت آزادی ايران باشند و باهم بتوانيم کاری انجام دهيم. چه خوب گفت اسحاق نيوتن در مورد اهرم که = به من تکيه گاهی نشان دهيد تا دنيا را برايتان جابجا کنم