قدما گفته اند "هر اقراطی را قطعآ يک تفريط هم به دنبال است". عوام امروز اين گفته را کمی ساده تر کرده اند. شايد هم کمی بی تربيت تر که می گويند "هر عشق خرکی، يک نفرت خرکی هم بدنبال دارد" هر چه هست معنای اين هر دو گفته يکی است. اينکه انسان کم خرد و افراطی در هر موردی از حد اعتدال خارج می شود. اين گفته حاليا دقيقآ در مورد بسياری از انقلابيون چپ ديروز ما صدق پيدا می کند. دستکم در مورد يک دوست قديمی چپ بنده يادم می آيد که او در سال پنجاه و هفت چطور چشم و گوش بسته واله و شيدای آيت الله خمينی بود. در بهمن پنجاه و هفت روزی او را در چهارراه پهلوی ديدم. به همراه عده ای در حال حمله به مشروب فروشی ها و مشغول شکستن در و پنجره ی دکان کاسبکاران بيچاره. وقتی مرا ديد چهره ترش کرد. چون قبلآ بر سر خمينی حرفمان شده بود
خوب يادم هست که آنروز به او گفتم آقا جان، مگر تو عقل نداری آخر! اين "همه باهم" جناب خمينی برای بدبختی من و توست. لطفآ تو ديگر اينطور گوسفند وار دنبال اين ملا ها نيافت، جوابم داد که تو را جان بجانت کنند طرفدار سرمايه داری هستی! وگر نه می فهميدی که خمينی بعد از لنين و مائو و انور خوجه بزرگترين رهبر ضد امپرياليست تاريخ است و همه هم او را قبول دارند
هفته ی گذشته فرصتی دست داد که پس از سالها من چند ساعتی باز با اين آدم يکجا باشم. به هنگام صحبت در باره ی ديروز و امروز به او گفتم رفيق جان ديروز که اتوپيسم کر و کورتان کرده بود و با آن مطلق گرايی ها ملت را خانه خراب کرديد! اقلآ حالا ديگر دست از تندروی برداريد. آخر آوردن رژيم کمونيستی به ايران، آنهم در اين دوره و زمانه و بعد از مرگ آن در خانه ی اصليش که ديگر يک درصد هم شانس ندارد
وانگهی، مگر همين رژيم ايدئولژيک چه چيزی از يک نظام کمونيستی کم دارد که شما می خواهيد هزينه ی خريد يک روزنامه ديگر از همين شماره را هم به ملت نگونبخت ايران تحميل کنيد. مگر کاسترو و چاوز و کيم ايل جونگ همان ولی فقيه نيستند. مگر نمی بينيد که بهترين حاميان اين رژيم دينی اتفاقآ همين چند نظام ضد دينی هستند. جان جانی ترين رفقای احمدی نژاد حزب الهی هم اتفاقآ همين چند رهبر ظاهرآ آتائيست و ضد الله. تصور می کنم بيجا هم نگفتم، چون نظامهای ايدئولژيک توتاليتر همگی يک گروه خونی دارند. به همين دليل هم بلحاظ گوهری هيچ فرقی با هم ندارند. حال هر نام و شکلی هم که داشته باشند. تفاوت اينگونه رژيمها فقط صوری است
خلاصه در خاتمه با حسن نيت گفتمش دوست گرامی، آخر کی می خواهيد بفهميد که موسم ايدئولژی بازی، آنهم نظام ايدئولژيک آوردن ديگر بسر آمده. بويژه برای ايرانی. ملت ايران جدآ ديگر بايد بی شعور ترين ملت جهان باشد که از پس تجربه ی فلاکت ها و وحشيگری های يک نظام فقاهتی نظام فقاهتی ديگری را پذيرا گردد
گفتمش بياييد فعلآ برای تميز کردن همين کثافتکاری خودتان هم که شده با ديگر گروهها بر سر يک سری اصول توافق کنيد. عقايد خودتان را حفظ کنيد اما با ديگر هم ميهنان خود برای استقرار يک نظام آزاد تلاش کنيد. پس از چنين تجربه ی خونباری حال اصلآ همه بايد خواهان نظامی آزاد از پيشوند و پسوند باشيم، که فرداروز همه بتوانيم با هر عقيده و مرامی آزادی ابراز عقيده داشته باشيم و حق فعاليت سياسی. از ته دل و با صميميت گفتمش ناسلامتی آخر شما قبل از اينکه کمونيست باشيد ايرانی هستيد
می دانيد جوابش چه بود؟ اول که به شيوه ی برادران همخونش در حزب الله يک سری موعظه کرد. سپس هم روضه ای برای زحمتکشان(بخوانيد مستضعفان) خواند. بعد هم باز به سبک همان برادران خونی خود که هر غير حزب الهی را "عامل استکبار" و بی دين می خوانند، اين حزب الکمونيستی هم مرا منحرف و "عامل امپرياليسم" خواند
در خاتمه هم چنين فرمود که (تو هنوز هم همان افکار ناسيوناليستی و عقبمانده سال پنجاه و هفت را داری! چه اتحادی! شعار اتحاد که شد همان "همه باهم" خمينی، مثل گوسفند که نمی شود همه با هم باشيم)!؟
حال آن حرفهای صد من يک غاز به کنار، عبرت انگيز اين بود که اين رفيق هنوز ره گم کرده و سرگردان ما طوری اين حرفها را بر زبان آورد که پنداری من ديروز اشتباه می کردم. گويی من ديروز ملاباز بودم. من بودم که کر و کور گشته و گوسفندی عمل کرده ام. من ملت ايران را به اين سيه روزی و تباهی کشيده ام و او دارد از اين بابت مرا ملامت می کند. گويی من اشتباه کرده ام و بايد از خطای خانمان برباد ده خود پند گيرم! من البته ديگر هيچ نگفتم. چون ديدم فايده ای ندارد و حکايت ما با اينگونه آدمها حکايت همان ميخ آهنين و سنگ است
اصولآ يکی از بارز ترين مشخصه های افراد غرق در مذهب و ايدئولژی همين است که تصور می کنند که به دانايی مطلق رسيده اند و هرگز اشتباه نمی کنند. از اينروی هر که هم جز آنان بيانديشد منحرف و ناآگاه و عامل دشمن است. چون فرد مذهبی و ايدئولژی زده در ذهن اول به يقين می رسد و بعد ايمان می آورد. ايدئولژی همان ايمان است که فقط نامی متفاوت دارد. اصلآ اين ايمان يا ايدئولژی به معنای به خوب مطلق رسيدن و آنرا بعنوان راه و روشی صد درصد خوب باور کردن است
با چنين ذهنيت بيماری است که فرد مؤمن حتی کشتن بزعم خود منحرفين را هم برای دست يابی به بهشت مطلقی که در ذهن دارد مجاز می شمرد. او دگر انديش را نه دگر انديش، که نادان، منحرف، دشمن بشريت و خار راه رسيدن بشريت (کارگران يا مستضعفان) به بهشت مطلق می پندارد و تباه کننده افکار ديگران. برای همين هم کشتن آنانرا را نه جنايت که عين خدمت به خدا، مستضعفان و يا بقول کمونيست ها زحمتکشان بحساب می آورد
تفريطش هم مرا بياد پيری فرزانه انداخت که هميشه می گفت = ايرانی جماعت هميشه شيپور را از سر گشادش فوت می کند. آن والای خوب اينرا هم می گفت که ما آن زمان که بايد خيلی خيلی عاقل باشيم، کاملآ احمق و ديوانه می شويم اما آنزمان که بايد کمی ريسک کنيم، می شويم فيثاغورث و علامه ی دهر
حاصل اينکه، دريغا که ملت ما فقط يک بار به اتحاد رسيد و بی هيچ ترسی شجاعانه دل به دريا زد؛ که آنهم برای آتش افکندن به خرمن هستی خويش بود و اجرای سناريوی خودکشی ملی. حال اما که ايران و ايرانی اصلآ در معرض نابودی کامل است و ضروری ترين زمان بی باکی و دليری و دل به دريا زدن، همگی آنقدر ترسو و حسابگر و احتياط کار شده اند که حال آدمی از اينهمه شيش و بش کردن و چرکته انداختن های بی حاصل بهم می خورد
اين تفريط لعنتی خواهر بد ترکيب و کوچک همان افراط زشت روی سال پنجاه و هفت است که طبق گفته قدما حتما بايد پس از او می آمد، که متاسفانه هم آمده است
جان بازی عُشاق، نه چون بازی نَرد است ------- مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است