زاد گـــاه
امير سپهر
! نسخه از خارج اتفاقآ نياز اصلی مردم ما است
نگارنده در برخورد با بعضی از افراد و مسائل بارها اين را از خود پرسيده ام که اصلآ ما برای چه از ميهن خود گريخته ايم. مرادم از ما در اينجا کسانی است که نام سياسی را با خود به يدک می کشند و بقول خودشان از ترس جان بدين سوی آمده اند. بنده فعلآ تجار و يا مردمان بجان آمده ی بيکار و بی آتيه ای که در جستجوی زندگی بهتر بدين سوی کوچ کرده اند را نا ديده می انگارم. از آنجا که هيچ وکالتی هم از جانب مردم ايران ندارم، حتی ديگر سياسيون را هم مورد پرس و جوی قرار نمی دهم و صرفآ از خود سخن می گويم. بنده برای چه از ايران فرار کرده ام و از آن مهم تر، رسالتم در بيرون از ميهنم چيست؟
آيا تنها رسالت اينجانب نگارش انشاء است. آنهم انشاء هايی بی بخار و اثر که فقط دل خود و خوانندگانم را با ادعای مبارزه خوش سازم. يا رسالت ديگری هم دارم. آيا من سياسی برای اين گريخته ام که در اينجا مو های سر نيمه طاس خود را رنگ کرده، پيرانه سر به عياشی و هرزگی روزگار بگذرانم، و فقط برای اينکه نشان دهم مثلآ همچنان مبارز هستم و تلاش می کنم، هر از چند گاهی نوشته ای بی بو و اثر بنويسم و مصاحبه ای روشنفکرانه و همين. اگر بنده و چند تنی ديگر بيش از اينها احساس مسئوليت کنيم تکليف چيست؟ آيا ما چند تن معدود هم بايد خفه خون گيريم و بدان خيل بی بخار ها بپيونديم!؟
اين بحث را از اينروی به ميان می کشم که چون در اين سالها به محض اينکه ما خواستيم مردم را به شجاعت و ايستادگی فرا خوانيم، فورآ از صد طرف مورد نهيب و شماتت قرار گرفته ايم که، آقا شما برای ملت ايران نسخه پيچی مکنيد، شما چه حقی داريد لب گود نشسته و به مردم لنگش کن گوييد و سخنانی از اين دست. معنای حقيقی اين گفته ها چيست؟ جز اين است که آقا لطفآ شما هم لالمانی گيريد و مردم را روشن مسازيد. بگذاريد ملت به همان روشنفکران تاريک فکر ملا باز خود خوش باشند
به همان ابر خردمندانی که از فرط روشنی فکر روزی گول يک ملای بی سواد از خمين را می خورند، دگر روز فريب ملايی از رفسنجان را و چند سالی هم شيخ فريبکاری از يزد سرشان را با قاقا لی لی اصلاحات شيره می مالد. يا شما هم مانند بعضی ها انسانيت و شرف ملی خود را در پيشخوان دکان ولايت به حراج گذاريد و مدافع نطام گرديد. خناق گيريد و بگذاريد رژيم هر چه که می خواهد انجام دهد و ايران و مردم آن بطور کلی از صفحه ی روزگار محو شود
از آن بدتر هر زمان آمده ايم بگوئيم که ای مردم به سخنان اين سفيهان روشنفکر نام و وعده هاشان دلخوش مباشيد. اگر طالب آزادی هستيد خود به صحنه آييد. آزادی هزينه دارد ... در اينصورت هم يا فورآ از جانب همان ابر انديشمندان ملا باز با انگ تند رو و صدر در صدی مورد حمله قرار گرفته ايم، يا از سوی مردم غافل و يا از جانب عوامل رژيم. استدل همه ی آنها هم اين بوده است که ما از بيرون نبايد برای مردم تعيين تکليف کنيم
آنجايی هم که خواسته اند صدای ما را بطور کلی خاموش کنند، گفته اند اگر راست می گويی خودت هم به داخل رو و آنجا مبارزه کن. از بس هم اين شرط را تکرار کرده اند که نه تنها آنرا ملکه ذهن مردم ساخته اند، بلکه ديگر اصلآ آنرا بعنوان يک اصل جا انداخته اند. اصلی که می گويد چون من از ترس جان از ايران گريخته ام و ديگر در آنجا حضور ندارم، پس اصلآ حق دخالت در اوضاع آنجا را هم ندارم
ناگوار تر اينکه تکرار در تکرار اين سخن اخير، يعنی تکرار تهوع آور شرط حقانيت مبارزه ما فقط در صورت بازگشت، اصلآ به لوث شدن معنی آن منجر شده. تا آنجا که بعضی از عزيزان ما وقتی اين سخن را می شنوند، ديگر اصلآ به معنا و شرط درون آن توجه نمی کنند. يعنی به اين نمی انديشند که اين شرط گذاران از ما گريختگان از زير تيغ اصلا چه چيزی می خواهند تا حق ما را برای مبارز به رسميت بشناسند
می دانيد معنای روشن اين گفته چيست؟ اين گفته بدين معنا است که ما چون زنده مانده ايم پس اصلآ حق مبارزه با اين رژيم را نداريم. يعنی ما فقط آن زمانی حق دارم مردم را به مقابله ی با رژيم فرا خوانيم که ديگر اصلآ در ميان نباشيم. يعنی اين رژيم ما را اعدام کرده باشد. يعنی پس از آنکه کشته شديم در ايران باشيم و در آنجا مبارزه کنيم!؟
ظاهرآ به نظر مضحک می آيد نه؟ مضحک هم هست. اما معنای دقيق اين شرط همين است. اين همان معنا است که قبلآ اشاره کردم که در اثر تکرار کاملآ لوث شده. بنده ای که حتی در اينجا هم از دست آدمکشان رژيم امنيت جانی ندارم، چگونه برگردم و در ايران مبارزه کنم. اگر برگردم که به يقين کشته خواهم شد. گذشته از اين، افرادی چون اينجانب که از ترس اعدام از آنجا گريخته ايم. اصلآ برگرديم که چه چيزی را ثابت کنيم؟ حماقت خويش را با استقبال از اعدام خود
اصولآ کسانی که چنين می گويند، دانسته و از يا سر غفلت هر دو شجاعت را به حماقت تعبير می کنند. اين قبيل افراد يا مغرض هستند و در خدمت رژيم و يا انسان هايی ساده که اساسآ خودشان هم متوجه نيستند که چه سخن بی پايه ای را بر زبان می آورند. خواست بازگشت از فردی سياسی که از زير تيغ رژيم فرار کرده، اصلآ به مثابه درخواست خودکشی از او است. گر چه هيچ کس اين شرط مسخره را نخواهد پذيرفت، حال اگر فرضآ حتی کسی هم خواست چنين کار سفيهانه را انجام دهد، وظيفه ی انسانی و ملی ديگران بازداشتن وی از اين ديوانگی محض است نه تشويق او به خودکشی داوطلبانه. آنهم خودکشی با شکنجه و زجر و اعتراف
اصلآ اگر کسی بداند که در بازگشت سرنوشت شومی خواهد داشت با اين وجود باز هم باز گردد، يک ابله تمام عيار است نه انسانی خردمند و با دل و جرأت. بنده ای که می دانم اگر باز گردم چه مصيبتی بر سرم خواهد آمد، اصلآ چرا بايد دست به اين حماقت زنم. کار رژيم اينک به چنان ترس و وحشيگری کشيده که ديگر حتی به علی شاکری ها و تاج بخش های خادم وفادار خود نيز رحم نمی کند، چه رسد به افرادی چون اينجانب که حتی قبلآ از تشريف فرمايی آن امام زبان نفهم به ايران هم دشمن وی بودم
اين جناب شاکری عضو اتحاد جمهوری خواهان! که فعلآ در زندان رژيم به عبادت شبانه روزی مشغولند و آب خنک ميل می فرمايند که نوش جانشان باد و گوارای وجودشان، کسی بودند که در همه جا، حتی در راديو های محلی همين استکهلم بد ترين توهين ها را به ما بقول خودشان "تند رو های سرنگونی طلب" تقديم می فرمودند
توجه داشته باشيد که آقای شاکری از مدافعان سرسخت بقای اين نظام در خارج بودند. نامبرده خيلی هم باز و با وقاحت و بطور رسمی اينکار را می کردند. رژيم وقتی حتی چند انتقاد ساده ی چنين عنصر وفادار بخود را هم تاب نياورد و وی را در بازگشت به زندان اندازد، معلوم است که با افرادی چون بنده در بازگشت چه خواهد کرد
نگارنده اگر باز گردم که يکسره از فرودگاه به آن بند معروف انتقال داده خواهم شد، بعد هم طبق معمول و مرسوم اعتراف گيری با شکنجه و سپس هم اعدام. اگر هم خيلی شانس بياورم و در مقابل حفظ جان بی ارزشم بتوانم در اعتراف گيری بی ارادگی و جاسوسی نکرده خويش را در شوی تلويزيونی خوب ثابت کنم، باقی عمر را در شکنجه گاهها بسر خواهم برد و دعاگويی ولی فقيه خواهم بود
نتيجه اينکه رسالت اصلی ما سياسی ها که توانسته ايم از چنگال خونين رژيم جان بدر بريم، نه بازگشت برای پذيرش مرگ داوطلبانه که اتفاقآ در درجه ی نخست بيرون کردن حتی فکر بازگشت از کله ی خويش است. در مرحله ی بعد هم اميد و انگيزه و حتی گاهی رهنمود دادن به مبارزان جوان. به کسانی که شيوه های اهريمنی اين نظام ضد بشری را چون ما مخالفين قديمی آن خوب نمی شناسند
اصلآ آنان که به ما می فرمايند ما از بيرون نسخه صادر نکنيم، چرا اينرا هم نمی فرمايند که چه کسانی بايد از داخل نسخه صادر کنند؟ در فضايی فاشيستی که در آنجا از ترس گزمه های رژيم حتی براحتی نفس هم نمی توان کشيد آخر چه کسی قادر به صدور رهنمود و نسخه است. اين مهم اتفاقا به عهده ی ما است که فضای زيستمان از هر جهت امن تر و آرام تر از داخل است و به تبع آن فکر و دستمان آزاد تر
البته نسخه های ما آن زمان می توانست کمر اين رژيم را خرد کند که ما سازمان و کنگره و انجمنی در خارج می داشتيم. يعنی می توانستيم به جای هزار نسخه ی گونگون و گيج کننده همگی افکار و کوشش های خود را در يک تشيلات متمرکز ساخته و در نهايت در هر مورد يک نسخه بنويسيم. اما چون متاسفانه فعلآ چنين تشکيلات فراگيری نداريم، چاره ای نيست جز انتقال راه حل های احتمالی که به فکر هر کدام از ما می رسد. ما که نمی توانيم دست روی دست گذارده منتظر نابودی مردم و ميهن خود باشيم
پاره ای هم که می گويند مردم خودشان می دانند که در داخل چگونه با اين رژيم مبارزه کنند هم حرفشان سست است. آن مردم بينوا اگر خود می دانستند که چگونه بايد با اين رژيم مبارزه کنند که تا بحال ده باره آنرا به زير کشيده بودند. آنان البته مقاومت هايی داشتند و دارند. اما چون اين حرکات و اعتراضات از سازماندهی و انضباط و پيوستگی برخوردار نبوده، در بيرون هم با يکپارچگی و هماهنگی از مبارزات آنان حمايت نشده، تا بحال هيچ طرفی از اينهمه جانفشانی نبسته اند الا دادن زندانيان بيشتر و سخت تر شدن شرايط مبارزه. مردم ما با اين حرکات گاه و بيگاه و بی برنامه صد سال ديگر هم ره به جايی نخواهند برد
پس اين نسخه نوشتن فعلآ ابتدايی ترين رسالتی است که ما سياسی های گريخته و با تجربه برای خود قائليم. گر چه شخصآ حتی رسالتی بيش از اينها برای خود قائلم. نگارنده البته از جنس آقای رجوی نيستم تا از ديگران بخواهم که به استقبال مرگ روند و از خون قربانيانم برای خود مشروعيت بسازم. چون مسئوليت کشيده خوردن حتی يک هم ميهن را هم نمی توانم به عهده گيرم. ليکن تا آنجا که تجربه ی سی ساله ام در کار سياسی، عقل و بضاعت فکريم و همينطور شناختم از جامعه شناسی و تاريخ اجازه دهد حتی نسخه های پر خطر و ريسک دار هم صادر خواهم کرد
چون اين نکته را نيک می دانم که اين رژيم با بارک الله و ماشا الله و نامه های عاشقانه رفتنی نيست، و اينرا نيز که بی پذيرش هزينه، رهايی از چنگال اين رژيم و دستيابی به آزادی از هر ناشدنی در دنيا ناشدنی تر است. اينجانب اصلآ می نويسم که نسخه صادر کرده باشم. نه اينکه کسی را سرگرم کنم
حال اينکه آيا کس و کسانی صلاحيت مرا برای صدور نسخه خواهند پذيرفت يا نه، اصلآ اين نسخه ها شفا بخش خواهند بود يا نه و مهم تر از همه آيا اساسآ کسانی به نسخه هايم عمل خواهند کرد يا نه، بسته به تشخيص خود آنان و شناختی است که از پيشينه ی سياسی و افکارم دارند. فضای داخل آنچنان تنگ و نفس گير است که عده ای از مردم ما برای شکستن آن حتی خواهان بمب و موشک از خارج هستند، چه رسد به نسخه هايی که ما صادر می کنيم