واقعيت اين است که دشمنی مشترک با آمريکا و دموکراسی امروز در جهان منجر به تشکيل يک جبهه شده است.عده ای دانسته در اين جبهه فعال هستند و پاره ای هم نادانسته در خدمت اين گروههای ضد بشری. جبهه ای متشکل از کمونيست ها، تروريستهای اسلامی، ملايان و نژاد پرست های ضد بشر و آنتی سميتيست ها (ضد يهود ها) که چون همگی با آزادی و مظهر راست و دروغ آن يعنی آمريکا دشمنی خونين دارند، می دانند که با که و برای چه مبارزه می کنند، و عده ای بی خبر که خود نمی دانند با اين ادای روشنفکری و صلح طلبی در آوردنها در نهايت به پيشبرد اهداف چه عناصر ضد بشری ياری می رسانند ...1
حتی با اندک نگاهی به اوضاع خونبار عراق هم می توان به روشنی مشاهده کرد که قطار دموکراسی در آن کشور به کوچه ای بن بست رسيده . اين اما نه شکست آمريکا، نه مايه ی سر افکندگی بوش و نه شکست اصل حقانيت دموکراسی است. آمريکا گر چه در عراق موفقيت بدست نياورده، اما آن کشور در چيزی شکست نخورده که مايه شرمساری باشد. آمريکا اشتباه کرده. اين اشتباه اما هرگز به معنای اين نيست که کشوری چون ايالات متحده که نيرومند ترين قدرت نظامی اقتصادی جهان است، با دادن سه چهار هزار کشته در نبرد با سربران و متجاوزان و غارتگران شکست خورده باشد
آنهم نه در خاک خود، بلکه در کشوری در قاره ای ديگر. يعنی در عراقی که اين آمريکای مثلآ شکست خورده توانسته در کمتر از دو هفته، آنهم با تعداد تلفاتی به اندازه يک تصادف جاده ای ارتش و رژيم نيرومندش را بر اندازد. اين آمريکای بزعم بعضی شکست خورده ارتشی هنوز دست نخورده دارد. با آنچنان قدرت کوبنده ای که قادر است عراق که سهل است، حتی خاک کل خاورميانه را هم در چند ساعت به توبره کشد. تمام ده بيست رژيم ديگر آنرا نيز بر اندازد. بنابر اين، اين واماندگی آمريکا را در عراق نبايد به شکست نظامی آن کشور تعبير کرد
آنچه باعث به گل نشستن قايق کوچکی از ارتش آمريکا در عراق شده ناشی از يک اشتباه محاسبه است. خطای آمريکا در اين بود که از ظن خود يار مردم مسلمان ديکتاتور زده ی خاورميانه شد. آن دولت تصور می کرد که ملت عراق هم مانند مردم آلمان و ژاپن و کره ی جنوبی و بوسنی و صرب و کرووات و پاناما ... هستند. که چنانچه از شر هيتلر و هيتلر سانان رهايشان سازی، با همياری و همکاری کشور خود را خواهند ساخت و به سمت آزادی و دموکراسی و زندگی مسالمت آميز با جهانيان خواهند رفت
کانداليزا رايس دو سال پيش وقتی در شرم الشيخ می گفت که (ما پنجاه سال به اميد امنيت جهان از ديکتاتور ها حمايت کرديم، اما امروز حتی خودمان هم در کشورمان از امنيت برخوردار نيستيم) کاملا اشتباه می کرد. او و کلآ دولت کنونی آمريکا خيال می کردند چنانچه به پا گرفتن نظامهای دموکراتيک در جهان اسلام ياری رسانند، دنيا و آمريکا آرامش بيشتری خواهد داشت. ضمن اينکه بطور طبيعی چشمی هم به منافع ملی خود داشتند، نه اينکه عاشق مردمان اسير باشند
هئيت حاکمه ی آمريکا ملتهای مسلمان خاورميانه را هم چون خود می پنداشتند. سياست سازان آن دولت غافل از اين گفته ی کاملآ درست حسين شريعتمداری بودند که می گفت (بگذاريد آمريکا رژيم های دموکراتيک در کشور های اسلامی بر سر کار آورد. اين به نفع ما است. چون در تمام آن کشور ها هم مردم مسلمان پيروان امام راحل را انتخاب خواهند کرد). او کاملآ حق داشت. درستی اين استدلال وی را هم اکنون در عراق و فلسطين در چهره ی بی مثال مقتدا صدر و حکيم و حماس جنايتکار می بينيم. تروريست های پسمانده و جنايتکاری که همگی هم بصورت آزاد بوسيله ی مسلمانان قبلآ اسير بصورت دموکراتيک انتخاب شده اند. حتی متاسفانه تا حد زيادی در افغانستان. کشور اسلام گزيده ای که تجربه ی دو رژيم اسلامی متجاوز و آدمخوار جهادی ها و طالبان را هم دارد
چنانچه اين دموکراسی به پاکستان و سعودی و کويت و عمارات و مصر و اردن و سوريه و ... حتی ترکيه ی بسيار متمدن تر و حتی بدون جنگ هم که برده می شد، در آنجا ها هم امروز وضع همين بود. درست که ترکيه مردمان سکولار بيشماری دارد که امروز هم با احساس مسئوليت جانانه در صحنه هستند، اما حقيقت اين است که اکثريت حتی در آن کشور هم متاسفانه همچنان با جاهلان اسلام زده است. آن کشور البته انتخاباتی ظاهرآ آزاد دارد، اما خوشبختانه مکانيزم اعمال قدرت در آن بگونه ای است که دولت منتخب حتی هشتاد ـ نود درصدی هم زياده نمی تواند به اسلام ناب محمدی نزديک شود
پس آمريکا در مورد دموکراتيزه کردن اين ملتها اشتباه می کرد. خود آن کشور نيز چندی است که متوجه اين خطای خطرناک شده و در حال حاظر هم در حال بازگشت به همان سياست پيشين است. دير و زود هم با کمک به استقرار يک حکومت ديکتاتوری طرفدار غرب و کمی متجدد در عراق از آن کشور بيرون خواهد رفت. البته اگر عراق تجزيه نگردد و همين طور باقی بماند. زيرا با توجه به وخامت روز افزون اوضاع در آن کشور اين امر تقريبآ دور از انتظار به نظر می آيد
حاصل اينکه مشکل کنونی آمريکا در عراق ناشی از عدم شناخت مردم مسلمان خاورميانه بود. اين را می توان سرخوردگی، يک گرفتاری موقت و يا حتی شکست يک سياست ناميد، اما نام شکست آمريکا بدين عدم توفيق دادن يا حاصل بی خبری است و يا از روی همان کينه ی کور و بيماری درمان ناپذير چپ اندر قيچی ها. بويژه چپهای عقبمانده ی وطنی. همين کسانی که از کمک به خمينی در شکست شاه هنوز هم هيچ عبرت نگرفتند. حتی به قيمت حبس و شکنجه و آوارگی خود و اعدام عزيزانشان بوسيله يار ضد امپرياليست ديروزشان
اين طيف از چپ وطنی در مسئله ی برخورد آمريکا با تروريست ها درست همان واکنش سال پنجاه و هفت را دارد. واکنشی بر خاسته از همان ماليخوليا که چون بزعم ايشان ملا ها هم دشمن شاه بودند، پس ضد امپريالست هم بودند وچپ ها با آنها منافع مشترک داشتند و در يک راستا بودند. با همين اوهام هم بود که برای آخوند های نظام نديده و شکم گنده کوکتل مولتف می ساختند و به پادگانها حمله می کردند. آنان هم مانند جبهه ملی چی ها اصلآ تصور نمی کردند که ملا جماعت بتوانند کشورداری کنند. در مغز متاسفانه اسير چپ های ما که در آن همه چيزفقط بر محور نفرت از آمريکا می گردد فقط دو فکر وجود داشت و دارد
اول اينکه گويا هر گروهی که با آمريکا دشمنی کند ضد امپرياليست است و بايسته ی حمايت. حال آن گروه هر دسته ی خونخوار و پسمانده ای که می خواهد باشد. دوم اينکه گويا همه ی ملتهای دارای نظامهای سرمايه داری کشته و مرده ی انگلس و مارکس و لنين هستند و اين فقط رژيمها هستند که نمی گذارند ملت ها نظامهای کمونيستی سرکار آورند. پس اولويت اول و آخر فقط ايجاد جار و جنجال و بوجود آوردن آنارشی و کمک به فروپاشی نظامهای سرمايه داری است. چون عبور از مرحله ی سرمايه داری ورود حتمی به سوسياليسم است. اين مطالب که می نويسم حدس و گمان و يا از روی دلخوری نيست. نگارنده چون در طول انقلاب با بسياری از کمونيست های طرفدار خمينی آشنايی و حتی بحث های منجر به دعوا داشتم، شخصآ شنيدم و ديدم که اکثر قريب به اتفاق چپهای ما در آن دوران متاسفانه درست با همين افکار سفيهانه دنبال ملا ها افتادند. 1
آنان پيش خود خيال می کردند که اگر ما به ملا ها کمک کنيم تا نظام شاهنشاهی را نابود کنند، بعد از آن خودشان را هم به راحتی کنار خواهيم زد و پسين روز فورآ يک نظام کمونيستی بر روی کار خواهيم آورد. نتيجه را هم که ديديم چگونه ملا ها اولين گروهی را که مزدشان را به صورت زندان و اعدام کف دسشان نهادند، همين گروه خوشخيال بود. به هر روی اين دشمنی با آمريکا نه تنها بعضی را بکلی از منطق و شعور دور کرده، بلکه پنداری اصلآ حتی حس اخلاقی و پسنديده ای چون خجالت را هم از اين عزيزان گرفته
نگارنده وقتی به بعضی از تلويزيونهای ماهواره ای که نگاه می کنم جدآ حتی از ايرانی بودن خود هم خجالت می کشم. آيا شرم آور نيست که چپ ايرانی که از آمريکا پناهندگی گرفته، سپس به مليت آن کشور در آمده، اين حق را هم دارد که حتی در تلويزيون آن کشور هر چه از دهانش در می آيد نثار رئيس جمهور آن کشور کند، با اين وجود آمريکا را بکوبد و برای طالبان و القاعده کف زند. آخر اين چنين انسان جاهلی هيچ نمی انديشد که اگر اين گروههای اسلامی تروريستی قدرت يابند اولين کارشان بريدن سر و قطعه قطعه کردن بدن کمونيست های ضد خدا است
آيا حتی آن نوام چامسکی که نتوانسته و نمی تواند هم در يک کشور کمونيستی زندگی کند، امروز هم برای بعضی از چپهای ما مرجع تقليد شده، انسانی کاملآ عاری از اخلاق و حتی شعور نيست که آمريکا را در مقابل گروههای سر بر اسلامی تضعيف می کند. و يا آن عده که بنام اساتيد ايرانی دانشگاه ها که از رفاه و امنيت در آمريکا بهره می برند، اصلآ از نهادن نام انسان بر روی خود هيچ خجالت نمی کشند که از رژيم ملا ها دفاع می کنند. از نظامی که خودشان حتی يک هفته هم نمی توانند در ايران تحت حکومت آن زندگی کنند
به هر روی آمريکا با سياست پيشبرد دموکراسی خود متاسفانه نتوانست به توفيق کامل دست يابد. با اين وجود اما حتی همين تجربه ی نصف نيمه ی دموکراتيک هم بدون شک در دراز مدت برای مردمان نا آشنا با دموکراسی و انتخابات آزاد تجربه ی کارآمدی خواهد بود. نام شکست دادن بدين عدم توفيق که در واقع عدم توفيق ملت های خاورميانه در استفاده از اين بخت بی نظير تاريخی بود نه آمريکا، جدآ بيشرمانه است
آنان که آمريکا را بازنده ی اين جنگ می خوانند و بقول خودشان از اين شکست خفت بار شادمانند، چرا از رفقای جان جانی آمريکا شکست داده ی خود هيچ سخن نمی گويند؟ چرا نمی گويند چه عناصری در اين ميان پيروز شده اند و اين ضد امپرياليست های مترقی! برای چه گروهی هورا میکشند. مگر نه اين است که هر بازنده ای يک برنده هم دارد. آمريکا که با خود کشتی نگرفته و خود را ضرب فنی نکرده. اينان از پيروزی چه و که اينچنين شادمانند
واقعيت اين است که دشمنی مشترک با آمريکا و دموکراسی امروز در جهان منجر به تشکيل يک جبهه شده است.عده ای دانسته در اين جبهه فعال هستند و پاره ای هم نادانسته در خدمت اين گروههای ضد بشری. جبهه ای متشکل از کمونيست ها، تروريستهای اسلامی، ملايان و نژاد پرست های ضد بشر و آنتی سميتيست ها (ضد يهود ها) که چون همگی با آزادی و مظهر راست و دروغ آن يعنی آمريکا دشمنی خونين دارند، می دانند که با که و برای چه مبارزه می کنند، و عده ای اما بی خبر که خود نمی دانند با اين ادای روشنفکری و صلح طلبی در آوردنها در نهايت به پيشبرد اهداف چه عناصر ضد بشری ياری می رسانند
کسانی چون جين فاندا که سر پيری برای مطرح ماندن نادانسته به سخنگوی القاعده و ملا عمر مبدل گشته و افرادی چون مايکل مور، فيلمساز دلقکی که وی نيز ادای روشنفکری در می آورد و يادش می رود که همکار فيلمسازش وان گوگ را همين سربران مهاجر حتی در وطن خودش هلند با وضعی فجيع به قتل شرعی رساندند. آنهم فقط به جرم فيلمی در مورد زن مسلمان ساختن. بنابراين اگر آمريکا شکست خورده باشد پيروز اصلی همان گروههای هستند که دانسته دشمن آمريکا و دموکراسی هستند، نه آن بی خبران به اصطلاح روشنفکر و صلح طلب. پيروزان شکست آمريکا القاعده و نژاد پرستان و چپ ها هستند
بنده البته عاشق بی قرار آمريکا نيستم. اما بايد اين نکته را در نظر داشت که هيچ فرد و گروهی در منازع ميان دو شخص و گروه و کشوری نمی شود که کاملآ بی طرف باشد. حتی اگر آن هر دو طرف نزاع را هم هيچ دوست نداشته باشد. ممکن است که آدمی خود را از درگيری در دعوای ديگران کاملآ دور نگاه دارد، اما اين ادعای بی طرفی مطلق از جانب هر فرد و دسته و مملکتی که باشد يک دروغ مصلحت آميز و سود جويانه است. نگارنده نيز در اينجا مدافع آمريکا نيستم. خيلی هم بدان کشور انتقاد دارم
ليکن طبق همان قاعده در اين دعوای ميان آدم خواران و آمريکا در دل خود نيز شده به ناگزير بايد خواهان پيروزی يکی بر آن ديگری بوده باشم. و اين جانب چون از خود سانسوری بيزارم فاش می گويم که چون موجوداتی کثيف تر و جانی تر از حريفان کنونی آمريکا سراغ ندارم، با همه قلبم خواهان تار و مار شدن آنان بوسيله ی آمريکا بودم و هستم. طبق آن قاعده در اينجا اينرا هم به روشنی می گويم که به عقيده ی اينجانب آنان که از مثلآ شکست آمريکا اين چنين اظهار شادمانی می کنند، اگر جاهل باشند که عذرشان موجه است، اما اگر دانسته خوشحالی کنند، خود از آن سربران در مقابل دوربين ها نيز به مراتب رذل تر و پست فطرت تر هستند
چون بسياری از آن انسان نما ها فقط از سر جهالت مطلق و باور به اوهام ضد بشری است که دست به اين جنايات سبعانه می آلايند. اما در همان باور های خود نوعی خلوص دارند. آن جک و جانوران خود نمی دانند که اين رسم انسايت و خدا پرستی نيست. اما آنانکه در يک انتخاب و يا بزعم خود حتی در يک انتخاب ناچاری ميان دو نيروی بد دانسته و آگاهانه خواهان شکست آمريکا از تروريستها هستند، در بهترين حالت يعنی بی اينکه خود بدانند در رديف همان پس مانده ترين و جنايتکار ترين و کثيف ترين تروريستهای اسلامی هستند. هر توجيحی هم که بياورند و در زير هر علمی هم که سينه زنند خائن به بشريت و دموکراسی هستند. چه در هئيت چپ ها (که اکثر چپ های ما متاسفانه چنين هستند) چه زير بيرق غلط انداز صلح دوستی و چه زير تابلوی سياه روشنفکری
از همه ی اينها هم بيشرمانه تر اين است که گناه تمام فجايع اين سالهای عراق را هم به گردن آمريکا انداخت و آن کشور را زورگو و متجاوز خواند. آمريکا به چه کسی جز صدام و ملا های ايرانی و سربران و متجاوزان تروريست زور گفته که ما گريبانش گيريم؟ آيا سربازان آمريکايی به خود بمب بسته و کودکان و زنان را می کشند يا رفقای پيروز شما؟ آمريکايی ها کارگران رفتگری و ساختمانی و نانوايی ... را دزديده و سرشان را می برند يا رفقای ضد آمريکايی شما !؟
بار ديگر می نويسم که بنده به هيچ روی دلباخته ی آمريکا نيستم. اما از اين عدم توفيق بسيار ناخشنود و غمگينمم. اين عدم موفقيت در دراز مدت کاملآ به ضرر ما خواهد بود. اگر آمريکا موفق شده بود که حتی يک آرامش و دموکراسی نسبی هم که در عراق بوجود آورد، رژيم ملا های ايران بی هيچ ترديدی به خودی خود هم که بود رفتنی بود. حاکمان تهران هم دقيقآ به همين علت بود که تمامی نيرو و امکانات خود را برای عدم توفيق آن کشور در عراق و افغانستان بسيج کردند
حال آن نابخردانی که بنام خلقی و آزادی خواه وروشنفکر و صلح طلب شب و روز در کنار سربران اسلامی و پست ترين ملا ها و نژاد پرست ها برای عدم توفيق آمريکا در عراق کوشيدند، شادمان باشند و نقل و شيرينی پخش کنند که بالاخره به آرزوی قلبی خود رسيدند. نتيجه ی اين عدم توفيق همانگونه که اشار شد اين خواهد بود که آمريکا مجددآ به همان سياست حمايت از ديکتاتور ها باز گردد و امنيت محصول ديکتاتوری را بر عدم امنيت ناشی از آزادی ملتهای عقبمانده ترجيح دهد. شيوه ای که چند ماهی است دوباره پيش گرفته. روشن ترين نشان اين چرخش را هم می توان در پايان دادن به انتقاد از نقض حقوق بشر در سعودی و مصر مشاهده کرد و همينطور روی آوری مجدد به حمايت همه جانب از حکام آن دو کشور
آمريکا اکنون در ارتباط با رژيم ملا ها هم دو راه بيشتر پيش رو ندارد. يا بايد به آن تضمين امنيت دهد و دست رژيم ملا ها را همچنان برای قتل و تجاوز در ايران باز گذارد و با دست برداشتن ملا ها از خرابکاری پی کار خود رود، يا اينکه آن رژيم را با حمله ی نظامی براندازد و يک نظام وابسته به خود را بجای آن بر سر کار آورد. اگر در طی ماههای آتی آمريکا با رژيم ملا ها ساخت و يا به ايران حمله کرد، هيچ سرزنشی متوجه آن دولت نيست. آن دولت حتی بيش از توان خود هم به دليل اشتراک منافع سالها با ما ملت ايران همدردی و همراهی کرد
در عوض مثلآ آگاهان ما بجای استفاده از فرصت به دست آمده، تحت نام چپ و روشنفکر دست به دست تروريستها و نژاد پرستان داده و شب و روز آن دولت را کوبيدند. اجازه هم ندادند که يک بديل ملی در خارج شکل گيرد. هر نيروی ملی را هم که می توانست در ايران تکانی بوجود آورد با چماق آمريکايی و طرفدار سرمايه داری کوبيدند. ملت سر در گريبان ايران هم اين ميان چون بديلی نديدند، سرد شده و سرگرم بدبختی خويش شدند. پس ما خنثی بوديم وهيچ نکرديم. ملامت و سرزنش سزاوار ما ملتهای نادان خاور ميانه ای است. بويژه سياسيون منگل ما که هيچگاه منافع ملی خود را نشناخته و پيوسته خود را به سخنان ميان تهی دلخوش ساخته اند
ادعايی چون غرور که اصلآ نداريم و اگر داشتيم دخترانمان به حراج نمی رفت و در دنيا به بی آبرويی شهره نبوديم. ادعای پوچی چون مبارزه ی با امپرياليسم که چپ می گويد و اگر اينگونه بود با امپرياليسم روس مبارزه می کرد که امروز ايران مستعمره ی رسمی آن کشور است نه آمريکا و حرف مفتی چون ادعای آگاهی و هشياری داشتن که اگر حتی دو گرمی هم از اين دو در سر اين بزرگان بود، بيست و هشت سال بازيچه دست مشتی ملای غارنشين و بيسواد نمی شديم، امروز هم اسير چنگ پست ترين و عقبمانده ترين نظام بشری روی زمين متعلق به آنان نبوديم که خجالت کشيم حتی خود را ايرانی معرفی کنيم. پس به حال خود گرييم که ما در عراق شکست خورديم نه آمريکا ...1