حزب ميهن
امير سپهر
دخترم، فرزند عزيزم، ای خانمهای محترم! مسببان اصلی سيه روزی خود را بشناسيد
اينروز ها دل هر انسانی، به ويژه دل هر انسانی ايرانی که حتی اگر مختصر بويی هم که از شرف و انسايت و غيرت به مشامش خورده باشد، از آنچه امروز در خيابانهای ايران بر سر خانمهای هم وطن ما می آيد پرخون است. اين يک تراژدی بی سابقه در تاريخ نوين انسانی است. از هر آپارتايد و نسل کشی هم جنايتکارانه تر است. مشاهده ی اينهمه پلشتی و پستی جای سر بر ديوار کوفتن دارد، جای از خجالت آب شدن دارد، خجالت اصلآ حتی از انسان بودن، جای گريستن دارد و حتی جای از غصه دق کردن، ليکن جای هيچ شگفتی ندارد. هيچ ! چون اين نه اصل فاجعه، که طبيعی ترين پيامد يک فاجعه بزرگتر است. برای آن فاجعه است که بايد خون گريست
اين دختر های معصوم که در خيابانهای ايران بوسيله اوباش و چاقوکش ها مورد بد ترين توهين ها قرار می گيرند و از ترس اشک می ريزند و بر خود می لرزند، اين کودکان معصومی که با دلی ترسيده و لرزان و چشمانی گريان شاهد اينهمه تجاوز و تعدی و توهين به مادر های جوان خود هستند، اين خانمهای محترم ايرانی که فقط به جرم لباسی کمی آزاد تر پوشيدن، در مقابل چشم فرزندانشان بوسيله ی اوباش فواحش ناميده می شوند و اين بچه های تازه بالغ که در بحرانی ترين سالهای عمر و در اوج غرور اينگونه غرورشان لگدمال می شود هيچکدام قربانی شيخ ملا نيستند. مبادا که مقصر اصلی را با مقصر فرعی اشتباه گيريد. مسببان اصلی همه ی اين فجايع و بی شرافتی ها کسان ديگری هستند، نه شيخ و ملا و احمدی نژاد و فلان سرداری که تا قبل از انقلاب لات و چاقوکش چاله ميدان بودملا ها پست و بی شرف و بی آزرم و گدا و متحجر هستند. کسانی هم که برای ملا ها اين اعمال ننگين را انجام می دهند به مراتب از خود آنان پست ترند. اينان اما امروز اينطور نشده اند. اين طايفه متجاوز به دختر بچه های نه ساله آنهم بنام عقد خدايی، هميشه اينگونه بی معنويت و پست بوده اند. هميشه هم تکيه شان بر اوباش و باجخور های پست تر از خودشان بوده. فرهنگ و اخلاق و شرف ملا ها و عواملشان همين بوده و هست که می بينيم. باور کنيد که اينان در اثر دستيابی به مال و منال حتی کمی بهتر شده اند نه بد تر. پس از ملا و اجامر و اوباش وی جای هيچ انتظاری نيست، چون ماهيتشان همين است. ملا ها و طايفه الوات را ابدآ نبايد گناهکار اين فجايع دلخراش و ننگين دانست. مقصر اصلی کسانی هستند که اين پست ترين و بی خانواده ترين و بی فرهنگ ترين طبقات اجتماعی را بر سرنوشت و آبرو و حيثيت و شرف و دارو ندار مردم نگونبخت ايران حاکم کردند
همانها که از ضديت با شاه برای خود ايدئولژی ساخته بودند. آنان که حتی امروز هم بجای تميز کردن کثافتکاری های خود، دست از سر حتی استخوانهای پوسيده در غربت وی نيز بر نمی دارند. آن ها که حتی هنوز هم دل در گرو اين جمهوری دارند و به استحاله آن اميدوارند. آنها که شب و روزشان هنوز هم به نوحه سرايی برای بيست و هشت مرداد می گذرد. آن نا کسان که حتی تا حد آشنايی با طرز ادرار سرپايی لنين و استالين و انور خوجه کتاب چپکی مطالعه کردند، اما زحمت حتی يک نگاه سطحی انداختن به رساله ی يکی از اين ملا های بی حيثيت را هم بخود ندادند
آنها که چشم باز نکردند تا بدانند مملکت و سرنوشت ملت ايران را به دست چه قوم و قبيله ای می دهند. آنان که حتی پس از عذرخواهی شاه و بر سر کار آمدن بختيار و اخطار ده باره ی وی هم خود را از کينه آزاد نساختند تا مغز کوچکشان درست بکار افتد و بدانند با جمع آوری هيزم برای ملا ها تدارک چه آتشی را برای سوزاندن جسم و جان و روان و شرف و شخصيت و حيثيت هم ميهنان خود فراهم می سازند
ای عزيزان! تصور نکنيد که اين بی شعور های بی مسئوليت فقط شما و يک نسل و دو نسل را فدای نفرت خود کردند. خير، تبعات آن جنايت سياسی دستکم دامنگير ده پانزده نسل بعدی هم خواهد شد، شايد هم بيشتر. اين تازه در حاليست که ايران همينطور ايران بماند. زيرا خيلی امکان دارد که اصلآ ديگر کشوری بنام ايران بر جای نماند
حمله به نواميس و دختر بچه های معصوم مردم را نبايستی ظلم و جنايتی گذرا بحساب آورد. که مثلآ تا متوقف شد، مجددآ همه چيز هم مانند سابق بجای خود باز گردد. اين بگير و ببند ها و اهانت های ننگين و شرم آور را حتی از زاويه ی اهانت معمولی و متعارف هم ننگريم. آسيب های روحی روانی اين اعمالی که اوباش با دختر های هفده ـ هژده ساله مردم انجام می دهند، هزاران برابر بيشتر از جنبه اهانت آن است. اين حملات وحشيانه و دست بند زدن به بچه های تازه بالغ و سراپا غرور که حتی پدر و مادرانشان هم بدانان تو نگفته اند، تمام آينده ی آنان را تباه می سازد
دختر شانزده ساله ای که بوسيله چهار گردن کلفت چاقوکش در خيابان به يکباره اينگونه مورد حمله و تعرض قرار می گيرد، ديگر محال است تا پايان عمر در کوی و برزن احساس امنيت کند. ديگر محال است پليس را حافظ امنيت خود به حساب آورد و دوست داشته باشد. اين نيز محال است که اين جوانان منبعد کوچکترين ارزش و اعتباری برای دين و پيغمبر و قرآن و حتی خدای قائل شوند. زخم اين آسيب های روحی آن اندازه عميق خواهد بود که حتی بدون شک در زندگی زناشوئی آينده و فرزندان اين دختر بچه ها هم تآتيرات مخربی خواهد داشت
به هر حال اين بلا ها که امروز بر سر نسل در حال رشد ايرانی می آيد، اگر بر سر آدم های کاملآ پير و از کار افتاده هم که آورده می شد، تمام وجود ايشان را پر از نفرت و کين می کرد، چه رسد به جوانانی که خونشان در حال جوشش و غليان است. حتی تصور روزی که ورق برگردد و اين اوباش به دست اين جوانها بيافتند هم پشت آدمی را از وحشت می لرزاند
آنچه ما امروز می کشيم درست است که از دست ملا ها است، اما گناه آن متوجه ملا ها نيست. چون همانطور که اشاره شد آنها ماهيتآ پست و بی معنويت عقبمانده بودند و هستند. هميشه هم همين افکار ضد بشری را داشتند و دارند. بنا بر اين اگرنگوييم پست تر، اما بايد گفت بی شعور تر از ملا ها آن کسانی هستند که اينان را بر سر کار آوردند. کما اينکه مقصر اين دلقک بازی های احمدی نژاد هم ابدآ خود وی نيست. مقصر اصلی اعمال وی اين شرايط دلقک گونه ای است که فردی چون او را که حتی در جايگاه يک قهوه چی هم نيست، بدين منصب می رساند. او معلول و محصول يک شرايط شرم آور سياسی است. اين بی آبرويی ها که او ببار می آورد تقصير خامنه ای است. او بود که اين فرد بی مقدار را يکشبه برکشيد و وی را ديوانه کرد. خود خامنه ای ها و ديگر شيخ و ملا ها و جمهوری اسلامی هم برکشيدگان کر و کور های سال پنجاه و هفت هستند
نگارنده نه از جايگاه يک فرد سياسی، نه از جايگاه يک آزادی خواه و نه حتی بنام يک ايرانی، بلکه فقط بنام يک انسان سرا پا غم و ماتم هستم. خون می گريم از آنچه بر سر دختران و زنان ايران می آيد. عصبی هستم اما نه قصد کوبيدن کسی را دارم، نه می خواهم انتقام کشی کنم و نه حتی بی ادبی به کسی. اما نمی خواهم مانند بعضی ها علت را ناديده انگاشته سراغ معلول روم. قربانيان اين فجايع بايد بدانند که چه کسانی اين بلا را بر سرشان آوردند. و نگارنده چون آن لحظات ايرانسوزی را شخصآ بچشم ديده ام، وظيفه ی خود می دانم که منشآ اصلی اين بيچارگی ها را به قربانيان آن نشان دهم. تا مبادا تصور کنيم که مثلآ ما هم روشنفکر داريم
باری، طوفان پر گرد و غباری که در سال پنجاه و هفت در ايران بپا شد، ميکرب مهلکی در خود داشت که تقريبآ همه ی ملت ايران را بيمار کرد. بدانگونه که متاسفانه بيشترين مردم ما نه تنها کر و کور شدند، که حتی مغزشان نيز از درست انديشيدن باز ايستاد. در آن روز ها نه کسی را گوش شنيدن حرف منطقی بود، نه چشم ديدن حتی روشن ترين حقايق و نه مغزی برای حتی لختی درست انديشيدن. همه به يکباره به بيماری واپسگرايی مبتلا گشتند. اما از عوام توقع زيادی نبود. بدبختی آن بود که مثلآ بخش اليت جامعه ی ما از همه بی عقل تر و ابله تر شده بود. ميکرب آن مرض بگونه ای بود که گويی بر روی مغز و روان کتاب خوانها سهل تر و عميق اثر می کرد تا بر روی سلولهای فکری افراد ساده و بی سواد
آدمها به اندازه ای که درس خوانده بودند به بيماری واپسگرايی مبتلا شده بودند. يعنی هر چه با سواد تر و مطالعه کرده تر، به همان اندازه واپسگرا تر و مرتجع تر. در اثر آن اپيدمی مثلآ کمونيست های آتائيست ما صد برابر کبلايی ها و مشدی های نماز شب خوان مريد شيخ و ملا شده بودند. و خلاصه کردند با ما اين دوستان نادان آن کار را که هيچ دشمن خونخواری نکرد. وقتی از اين به اصطلاح روشنفکر ها پرسيده می شود که از عوام انتظار زيادی نبود، آخر شما درس خوانده ها ديگر چرا فريب ملا های بيسواد عصر حجری را خورديد ؟ طبق معمول که اين "فرهنگوران خود بی فرهنگ"، تقصير حتی سبز نشدن يونجه در کره ی مريخ را هم به گردن شاه می انداختند، گناه آن کری و کوری و آخوندی پرستی خويش را نيز به گردن وی می اندازند. چرا؟ زيرا که شاه اجازه نداده بوده تا آثار خمينی در ايران انتشار يابد
آنان البته دروغ می گويند. آنهم دروغی آگاهانه. قصدشان از آوردن چنين دروغی توجيه نابخردی خويش در سال پنجاه و هفت است. اما اين روشنفکر جماعت آن اندازه نادان و بی استعداد هستند که حتی عرضه ی دروغ گفتن را هم ندارند آخر. چون با اين دروغ نادانسته به امری اقرار می کنند که در حکم عذر بد تر از گناه است. وقتی می گويند ما چون آثار خمينی را نخوانده بوديم بدنبالش افتاديم، يعنی بدين حقيقت اقرار می کنيم که اصلآ آگاه و روشنفکر نبوديم. چه که اگر حتی با الفبای تفکر نوين و فلسفه عقلی هم که آشنا می بوديم، لااقل بايد اين اندک را می دانستيم که دين و روحانيت نه تنها نمی توانند در کنار آزادی و دموکراسی قرار گيرند، بلکه درست هم در نقطه ی مقابل آن هستند
گيريم که اصلآ کوچکترين شناختی از خمينی وجود نداشت. اما اينرا که ديگر می دانستند که او يک ملا است. مگر جز اين است که خمينی نماينده دين بود ؟ مگر جز اين است که وی برای استقرار يک حکومت دينی ( اسلامی) تلاش می کرد؟ اگر جواب اين پرسشها مثبت است که چنين هم هست، پس اين چگونه روشنفکری است که حتی اين مختصر آشنايی را هم با تاريخ دموکراسی ندارد که بداند دموکراسی فقط يک نوع است و آنهم فقط و فقط در اثر مبارزه ای سخت و طولانی با دخالت دين و شيخ و ملا (کشيش و کاردينال) در حيات سياسی مردم بدست آمده، نه از راه خانه شاگردی کردن برای دکانداران شريعت. حال خمينی و يا هر ملا و کشيش و کاردينالی هر چه که می خواهد بنويسد يا ننويسد
بقول اخوان دمشان گرم و سرشان خوش باد باز هم آنانی که به همان دروغ اول بسنده می کنند. زيرا بعضی ها در اين مور ديگر بی شرمی را هم از شرم خجالت زده کرده اند. اين با وجدان ها کار را تا آنجا پيش برده اند که اصلآ منکر نقش خود در آن خانه خرابی هستند و خود شاه را رهبر انقلاب معرفی می کنند. يعنی اينکه اين خود شاه بوده که شخصآ بر ضد خودش انقلاب کرده. چون می خواسته که با چشم گريان مجبور به خروج از ايران شود، آواره و دربدر دنيا گردد و عاقبت هم درغربت و آوارگی دق مرگ شود
جدای از اينها، آنان که گفتند به دليل جلوگيری از نشر آثار امام به دنبال ملا ها افتادند، لااقل فکر نکردند که آخر هيچ آدمی ولو هر چه هم که بيشعور باشد، اينرا نمی پذيرد و متوجه می شود که اين سخن يک دروغ محض است. حتی روستايی ها هم ديگر اينرا می دانستند که تمام کتابخانه ها پر از مفاتيح الجنان و حق اليقين و حليه المتقين و دعای فرج و انواع و اقسام رساله ملا ها و صد جور زيارتنامه و هزار جور کتاب آخوندی ديگر است. يعنی درخشان ترين ارتجاع نامه های ملا ها
در همه ی آنها هم دفيقآ همان حرفهای صد من يک غازی آمده بود که در رساله ی خمينی هم بود. مانند قانون قصاص، سنگسار، حد شرعی، حرام بودن موسيقی، گناه بودن رقص، معصيت داشتن نقاشی و مجسمه سازی، و خلاصه آداب مستراح رفتن و معاشقه با خر و اسب و قاطر و شتر و حتی ولايت و سروری فقهای صاحب ده پدر بر مسلمين همگی بی پدر (يتم). اينها افکار و عقايد درخشانی بود که در رساله ی تمام علمای محترم شيعی موجود بود. رساله خمينی که شاه آنرا ممنوع کرد بود (ولی بر خلاف گفته ی اينها همه جا هم پيدا می شد) حتی در بعضی مسائل مانند ديات و حدود اسلامی و حضانت و ارث به مراتب از رساله ديگر ملا ها مترقی تر بود. حال بگذريم از آثار علی شريعتی که زمين و زمان را پر کرده بود. دستکم هم در سه کتاب خود بار ها از ليبرال دموکراسی با نام (دموکراسی رأس ها) يعنی چهارپايان ياد کرده بود
جالب تر از همه اين است که همانها که شاه را به دليل جلوگيری از نشر نوشته های خمينی محکوم می کنند، او را به اين هم متهم می کنند که به ملا ها بيش از هر گروه ديگری آزادی تبليغ و نشر داده بوده. بالاخره هم آدمی نمی داند که از نظر اين بزرگان گناه اصلی شاه در ارتباط با ملا ها چه بوده؟ اينکه بدانها زياده آزادی داده بود و يا اينکه آنها را ارتجاع سياه می ناميد، مرتجع ترين هاشان را زندانی کرده بود، کله گنده ترينشان را از ايران اخراج کرده و آثارش را هم ممنوع کرده بود!؟
اصلآ گيريم که تمام اين گفته ها درست باشد، باز هم آخر جای اين سئوال بی پاسخ می ماند که چرا بايد افرادی که خود را روشنفکر و آگاه می دانند بدون هيچ شناخت و مطالعه ای به دنبال يک مشت ملای پشت کوهی پست و بی سواد و بی شعور افتند و مردم را اينطور به فقر و درماندگی و بی آبرويی کشند؟ مثلآ ما که دشمن خونی اين رژيم هستيم ، مگر حق داريم نشناخته و بی مطالعه دست به هر اقدامی که دلمان می خواهد بزنيم و فردا هم از مسئوليت آن فرار کنيم ؟ مگر ما به صرف اين دشمنی حق داريم که باعقل و شعور خودمان هم وداع کنيم. مگر ما حق داريم تاهر کسی علم مخالفت با اين رژيم را برداشت بدنبالش افتيم !؟ حال آن شخص و گروه هر پست فطرتی که می خواهند باشند؟ و دهها مگر ديگر
گذشته از همه ی اينها مورد خاتمی چه؟ در آنجا که ديگر شاهی در ميان نبود تا مقصر باشد. آن نادانی را چگونه می شود توجيه کرد؟ که پس از نشر ميليونها جلد کتاب و تجربه ی آن فريب پر خون و جنايت باز نود و نه درصد همان انقلابيون به دنبال او افتادند. آنهم پس از ديدن بيست سال ظلم و کشتار و جنگ و فقر و بيچارگی از آخوند جماعت. اينبار ديگر مقصر که بود که اين فرهنگوران بی فرهنگ می خواهند گناه نادانی خود را به گردن وی اندازند؟
حاصل اينکه نگارنده که حتی لحظه ای هم گول ملا ها را نخوردم، در انقلاب هم هيچ نقشی نداشتم ، فقط به دليل تعلق سنيم به نسل اين به اصطلاح روشنفکر های انقلابی شيفته ی خمينی از اين دختر ها و خانمهای محترم خجالت می کشم. نمی دانم آنان هم که اين بلای اهريمنی را بر مردم نازل کردند و جوانی و آينده و هستی چند نسل پياپی را اينگونه تباه کردند، آيا هيچ از خود خجالت می کشند ؟ ملا ها و عواملشان که شرف و حيثيت ندارند. اما آيا يکی از آن کر و کور های ديروز که اين بلا را بر سر مردم آوردند، يک تن از آن مدعيان آزادی خواهی و مردم دوستی که دائم هم خلق خلق می گويند، فقط يک تن از آنان، اين اندازه شرافت انسانی اخلاقی دارد که از اين دختر های نازنين و از اين خانمهای محترم قربانی عذرخواهی کند، فقط يک تن؟
و فرجام سخن اينکه، فرزندان گرامی، ای خواهران، خانمهای محترم هم ميهن! شما همگی قربانی مشتی انسان کم عقل، نيمه کور، بی استعداد و مسئوليت نشناس هستيد که روشنفکران ناميده می شوند. اگر خواهان دستيابی به رهايی و آزادی حقيقی هستيد، فقط و فقط به نيروی تعفل خود تکيه کنيد. مبادا که خيال کنيد ايران هم روشنفکر دارد و منتظر اين گروه بی عقل و هميشه بازنده و بی استعداد باشيد
اين شرکای کت و شلواری ديروز ملا ها حتی از خود ملا ها هم پسمانده تر و خطرناک تر هستند. بگذاريد اينان به همان بحث های مهوع بر سر بيست و هشت مرداد و امپرياليسم و لنين ... ادامه دهند و خود پی کار خويش گيريد. حتی کلاه نمدی ها از اين طايفه به مراتب عاقلتر هستند. چون در ميان کلاه نمدی ها هم حتی يک تن را نمی توان يافت که آن اندازه بی استعداد باشد که نتواند از ده اشتباه خود هم يک پند بياموزد و يک خطا را ده بار تکرار کند ... 1