حزب ميهن
امير سپهر
ما همه لوس آنجلسی هستيم
مقدمه
مدتها است که بسياری از دوستان و هميطور هم ميهنانی که فقط از راه ايميل با آنان آشنا هستم خواهان اين هستند که نگارنده نقدی بر برنامه های آقای مهندس بهرام مشيری بنويسم. اخلاقآ اينرا نيز بياورم که خود نيز شخصآ در وسوسه ی اينکار بودم. با اين انگيزه ها شروع به نوشتن مطلبی کردم. در ميانه کار اما متوجه شدم که بدون نگاهی ولو گذرا به فلسفه ی وجودی و نقش تلويزيون های ماهواره ای حق مطلب ادا شدنی نيست. چون جناب مشيری هم بهر حال پاره ای از همين پديده هستند، از همين طريق هم در جامعه ايران مطرح شدند، فکر کردم که بهتر است ابتدا بحث خود تلويزيون را پيش کشم. همين کار را هم کردم. مطلب اما خيلی طولانی شد. چنانچه می خواستم آنرا به دو بخش تقسيم کنم رشته ی مطلب از دست خواننده در می رفت
پس، بهتر ديدم که ابتدا به خود اين پديده بپردازيم، بعد يک مطلب را جداگانه به آقای مشيری اختصاص دهيم. در اين نوشته نگرشی کوتاه داشته باشيم به اين پديده ی بی قاعده و بی در و پيکر، که چون همانند شعر نو ظاهرآ نيازی به تخصص و احراز صلاحييت ندارد، می رود که در ميان ما همه گير شده و ما در کنار سی ـ چهل ميليون شاعری که داريم، بزودی شايد چند ميليونی تلويزيونچی هم داشته باشيم. يعنی باز هم بر تعداد روشنفکرانمان افزوده شود و از اينهم که هستيم مترقی تر شويم. باری، پس فعلآ اين بخش را به تلويزيونهای فارسی زبان اختصاص داده و مطلب را جداگانه به پايان می رسانيم. نوشته بعدی را هم کلآ با آقای مشيری اختصاص داده و آنرا نيز به همين ترتيب و در چهارچوب همان بحث به پايان خواهيم برد
فيلمهای مستندی بنام تلويزيون
نگارنده از آنجا که ديش و ساتلايت ندارم، فادر به ديدن برنامه های لوس آنجلسی نيستم. البته از اين بابت هم چندان ناخشنود نيستم. چه که باور دارم بسياری از اين تالک شو ها بجای ايجاد وفاق، بيشتر به افتراق و هزار دستگی ميان مردم ما دامن می زنند، که صد البته اينهم خواست و محصول کار عوامل بيرونی رژيم است، که با رفتن بر روی خطوط اين برنامه ها و تحريک مجريان مبتدی و غير سياسی آنها برايشان خط برنامه تعيين می کنند. بگذريم از اينکه عده ای از اين تلويزيونچی های محترم حتی اگر رژيمی ها هم آنها را کوک نکنند، خودشان يکديگر را کوک می کنند
يعنی در اثر حسادت و لجبازی های کودکانه آنچنان به تخريب ديگر رفبا مشغول هستند، و سرگرم فحاشی و تهمت به يکديگر که اصلآ فرصت رسيدن به سر و وضع خود را هم ندارند، چه رسد به طرح حتی يک از هزاران مشکل هزار توی کنونی جامعه ی از هم گسيخته ايران. گر چه موضوع اصلی بحث ما ايستگاههای لوس آنجلسی است و با آنهم آغاز کرديم، اما برای اينکه بتوانيم معياری داشته باشيم، ناچار ابتدا بايد به خود پديده تلويزيون نگاهی گذرا بيفکنيم. به اينکه اصولآ يک فرستنده صوتی تصويری بنام ايستگاه تلويزيونی چگونه بايد باشد و برای چيست
بنگاههای خصوصی و صرفآ سرگرم کننده و سکسی را که مستثنی کنيم، که فقط هم از راه تفريح دادن به مردم بدنبال تجارت هستند، فلسفه و نقش اصلی تلويزيون امروز در جهان مدرن نقش آگاهی دهنده است. بگونه ای که يک برنامه حتی يک ساعته تلويزيونی هم بايد که در يک زمينه به اطلاعات بينندگانش بيفزايد. حال اين آگاهی دهی در هر زمينه ای که می خواهد باشد. اين انتقال می تواند در زمينه خبری باشد، می تواند در باره هنر و يا سياست باشد، يا ورزش و يا در زمينه علوم مختلف
مانند دانش کيهان شناسی، علم پزشکی، علوم ابزاری فنی، علوم تکنيکی کامپيوتری و يا يکی ديگر از هزاران شاخه ديگر علم. اين آگاهی دادن هم البته با اشکال مختلف است و با استفاده از مکانيزمها و تکنيک های گونه گون. اينکار می تواند در قالب مصاحبه باشد، بشکل فيلم مستند باشد، يا اصلآ می تواند با همان نام برنامه آموزشی باشد، بصورت مسابقه باشد و يا حتی در شکل برنامه های سرگرم کننده و فيلم های مهيج اما آگاهی دهنده، برای جذب و تشويق نوباوگان و جوانان
پس، ابتدايی ترين و بديهی ترين لوازم تهيه يک برنامه تلويزيونی حتی يکی دو ساعته هم داشتن چندين متخصص و کارشناس و مهندس و ابزار فنی است. اين تازه مربوط به کادر فنی و پشت صحنه است. کسانی هم که در پشت دوربين اين جعبه در مقابل تماشا کنندگان می نشينند، بايستی در کار خود مهارت و دانش کافی داشته باشند. پس، می بينيم که کار راه اندازی يک تلويزيون کاری است بس دشوار و فنی و تخصصی که در توان هر کسی نيست. سرمايه اينکار هم سر به فلک می زند. در مورد تلويزيونهای لوس آنجلسی البته می توان و بايد جنبه های فنی کار را ناديده گرفت
کسی را که بعلت ناداری نمی توان مورد سرزنش قرار داد. بايد پذيرفت راه اندازی يک تلويزيون حقيقی خارج از توان مالی اين عزيزان است. کسانی که از ساعت گشايش برنامه خود سفره ی گدايی می گسترانند، معلوم است که قادر نبوده اند آنچنان تلويزيونی را تأسيس کنند. سخن اينجا صرفآ بر سر اجرای برنامه است. اينکه آيا اين بزرگواران فقط در همين يک زمينه هم که نيازبه دلار و دينار ندارد صاحب صلاحييت هستند يا خير؟ چه که حتی صرف مجری بودن هم اگر نگوييم امری تخصصی، بدون ترديد يک کار صد در صد حرفه ای است
مجری يک برنامه در زمينه برنامه ای که اجرا می کند، يا بايد شخصآ سطح اطلاعاتش دستکم بالا تر از توده ی مردم باشد، يا به صورت رپرتر و برنامه ساز از متخصصان و آگاهان آن فن برای کمک به رشد فکری بينندگانش سود برد و يا اينکه با استفاده از فيلمهای از پيش آماده ساخته برنامه ای درخور اجرا کند. بنا براين، فقط می توان آنانرا به دليل عدم آگاهی از کاری که می کنند مورد نقد قرار داد، که البته اين تک ايراد هم بر آنان واردنيست. دليل اين راهم در بخش پايانی خواهم آورد
. نگارنده بدون اينکه قصد بی ادبی به کسی را داشته باشم، بی پرده بايد بنويسم که بعقيده شخص خودم، خيلی از کسانی که برنامه تلويزيونی می فرستند، اصلآ خود سواد کافی برای رو خوانی حتی يک متن تاريخی و يا ادبی ساده را هم ندارند، چه رسد به اينکه بتوانند به ارتقاء فکری هم ميهنان خود نيز کمک کنند. شبکه های لوس آنجلسی خود را تلويزيونهای سياسی می خوانند، در حاليکه بسياری از اين سروران نه خود از سياست و جامعه و فرهنگ و تاريخ سر در می آورند، نه بيشترين کسانی که بعنوان کارشناس و مورخ و فعال سياسی و حقوق بشری ... بدين بنگاهها دعوت می شوند از دروسی که می خواهند به ديگران بدهند اطلاع درستی دارند
در يک جمله می توان گفت که بسياری از اين بنگاهها بجای آگاهی دهی فقط وقت هدر دهی کرده و تماشاچی های خود را آسپرين لازم می سازند . در يکی می بينيد آقای محترمی روزانه سه ـ چهار ساعت می نشيند و ضمن بدگويی از نيمی از ايرانيان دور و بر خود، تمام وفت برنامه خود را به گلايه از نيم ديگر ايرانيان و گريه و زاری می گذراند. در يکی ديگر بی اينکه اصلآ برنامه ای ارايه شده باشد، از ابتدا سفره ی گدايی گسترده شده و صاحب بنگاه با گريه و زاری برای ادامه ی برنامه های پربار هنوز اجرا نشده خود تکدی می کند
در آن ديگر، جناب دکتری روزانه ضمن يک ساعت منبر رفتن، با ذکر مناقب و کرامات آسيد ميز جواد تبريزی، ابوی سيد علی آقای خامنه ای، اين رهبر چاقوکشان جهان را به بازگشت به حلم و تقوای پدر پند و اندرز می دهد. آن ديگری که دقيقآ بدل کمونيست احمدی نژاد هم هست، هر گونه علاقه به ايران را طبقاتی و حسی سرمايه داری می داند، زائران حرم امام (ره) و جماران را هم همگی کارگران کمونيست طرفدار خود بحساب می آورد، بخيال خود هم بزودی خواهد توانست از طريق آن برنامه با انقلاب مارکسيستی دنيای بهتری را برای فقط کارگران بسازد
يکی حاکم شرع سياسی ادبی شده. اين جناب در يک برنامه سراسر فحش و تهمت و مغالط، هر نظر و عقيده ای را جز عقايد شخص خودش مهمل ومزخرف و چرت و پرت می داند. وی که خود را معرف معرفت و خرد ايرانی هم می پندارد، حقا که تا اينجای کار هم عملآ نشان داده که هيچ کم از صادق خلخالی، حاکم شر خمينی ندارد. با خشم و نفرتی که از همان پشت دوربين هم می توان حس کرد، نشان می دهد چنانچه حتی يکدهم قدرت خلخالی، آن به بهشت رفته را هم داشت از کله مخالفان عقايد خود مناره ها می ساخت
حاصل اينکه به جز چند نفری، بقيه نه جامعه ايران و مشکلات آنرا می شناسند، نه تخصصی در رشته ای دارند و نه اصولآ حتی صلاحيتی برای مثلآ هدايت يک برنامه نيم ساعته آموزش آشپزی. اين در حالی است که خيلی از همين مجريان عزيز غير سياسی نه تنها خود را فرهنگور و يا روشنفکر می پندارند، که حتی خويشتن را از رهبران اپوزيسيون نيز به حساب می آورند. خلاصه به اعتقاد اين بنده، تماشای اين برنامه ها نه که هيچ سودی ندارد، بلکه مايه اتلاف وقت و جنگ اعصاب هم هست. از اينروی اينجانب ضمن احترام به همگی آنها شخصآ که حتی اگر هم می توانستم باز هم مايل به تماشای اينچنين صحبت های نازل و پراکنده گويی ها نبودم
متاسفانه البته فقط وضع تلويزيونهای لوس آنجلس اينگونه نيست. عين همين اوضاع، البته بصورت شديد تر حاکم بر پهنه اينترنت هم هست . يعنی در مکانی که خيلی قابل دسترس تر برای بيشترين مردم ما است و می توانست بسيار هم مفيد باشد. مجريان تلويزيون هر چه هم که کم سواد و يا مغرض باشند اقلآ موجوداتی حقيقی هستند. ليکن جهان بی پليس و کيفر اينترنت يک جهان مصنوعی است. با آدمهايی ناشناس و غير حقيقی. اما همين آدم مصنوعی ها قادرند هر آدم حقيقی را با تهمت و بهتان و فحش بی اعتبار سازند
در دنيای نت هر ملايی قادر است خود را در قالب يک آزادی خواه جا زند و به تخريب ديگران مشغول گردد، چنانکه همينطور هم هست و عوامل ناشناس رژيم با پنهان شدن در پشت يک نام قلابی در جلد وطن دوست و آزادی خواه رفته و با ترد مبارزان معلوم و حقيقی از اين عرصه ترکتازان اينترنت شده اند. مأموران مخفی رژيم در اينترنت با ايجاد جو تهمت و فحاشی چنان نمايشی از افتراق مخالفان رژيم بوجود آورده اند که هر استفاده کننده حقيقی و علاقمند به آزادی ايران را پس از کوته زمانی بطور کامل مايوس و سرخورده می سازد
هر کسی که با اين تاکتيک شيطانی عوامل رژيم در دنيای اينترنت آشنا نباشد با دو بار رفتن به پالتاک به اين نتيجه خواهد رسيد که اپوزيسيون چنان دچار از هم گسيختگی است که جمهوری اسلامی حتی دوازده نفر مخالف همدل و همزبان هم ندارد. به همين دلايل هم هست که نگارنده دو سالی است که بطور کلی عطای آنرا به لقايش بخشيده، مصاحبه را هم رها کرده تنها دريچه ی تماسم با هم ميهنان فقط از راه مقالاتی است که می نويسم و ايميل های است که دريافت می کنم
آنچه به تلويزيونهای لوس آنجلسی بر می گردد، بايد گفت که تماشای کوتاه مدت اين برنامه ها هم آدمی را درگير کرده و از ديگر فعاليّت ها باز می دارد. کافی است که يکی از اين برنامه ها را يک بار تماشا کرده و مشاهده کنيد ديگر تلويزيون لوس آنجلسی را به پول گرفتن از رژيم متهم می کند، هر چه هم بی علاقه باشيد همان نيروی کنجکاوی شما را به شنيدن سخنان طرف مقابل نيز خواهد کشاند. بعد جواب اولی به دومی، سپس هم پای تلويزيونچی سومی به ميان کشيده می شود و شما مايل هستيد دفاعيات او را هم گوش کنيد، بعد چهارمی وارد ميدان می شود و سپس هم پنجمی
حاصل اينکه، شما چه بخواهيد و چه نخواهيد ديگر آنچنان مشغول و معتاد همين برنامه های پوچ می شويد که کلآ از کار و رندگی خود باز می مانيد. مشکل بزرگتر اين است که قادر نخواهيد بود که خويش را به آسانی از اين جو مسموم و باتلاق تهمت و فحش و نفاق بيرون کشيد. زيرا ای بسا که پس از مدتی ترک اين کنجکاوی و شنيدن تهمت های بی انتها برايتان مشکل تر از ترک هرويين شود، بويژه با اين روحيه ستيزه دوستی و علافه مفرط ما ايرانيها به سنت ملی خاله زنک بازی و بحث شيرين غيبت
باری، در پی گيری بحث تا آنجا که به راه اندازی يک تلويزيون به معنی واقعی بر می گردد، گفتيم که کمال بی انصافی خواهد بود اگر کسی تلويزيون دار های لوس آنجلسی را بدليل کمبود سرمايه وامکانات فنی و تکنيکی مورد ملامت و بی مهری قرار دهد. اين محترم ها حتمآ سرمايه کافی نداشته اند، ورنه يقينآ تلويزيونی را با مشخصات آورده شده راه اندازی می کردند. آن تلويزيونی که مورد نظر ما است با اين برنامه ها خيلی تفاوت دارد، که کسی در يک اطاق شش متری منزل خود با زير شلواری، با پای برهنه در دمپايی ابری بنيشيند، يک چراغ روميزی و دوربين دست دوم را شخصآ بر روی چهره و بالا تنه کراوات زده خود تنظيم کند و دو ـ سه ساعت برای ملت ملا زده موعظه کند
همه ی آنچه آوردم اما فقط به تلويزيونچی ها مربوط نمی شود. انصاف را اگر در نظر آوريم اين تلويزيونچی های عزيز ما روحيه ی ايرانی را به تماشا می گذارند. اين ويژگی ملی را که هر يک از ما متفکر و اديب و رهبر هستيم. اين را که پنداری هر ايرانی از بطن مادر يک پيامبر زاده می شود، با اين باور که از همه عاقلتر است و از جانب پروردگار مأموريت دارد تمامی ديگر ايرانيان و ای بسا جهانيان را از نا آگاهی و گمراهی نجات بخشد. بدبختی ايرانی اين است که سئوال کردن و آموختن را برای خود کسر شأن می داند. ما هنر سکوت را نمی دانيم
اينرا هم متوجه نيستيم که حتمآ نبايد همه در هر فنی استاد باشيم. ما نمی دانيم که دانش آموز بودن در هيچ سن و سالی عيب نيست، و خلاصه اينکه جامعه امروز ما نيازمند سرباز است نه فرمانده. تلويزيونچی لوس آنجلسی هم چون احمدی نژاد و خاتمی و جنتی همگی پرورده همين فرهنگ ابتری است که من و شما داريم. ما مادام که پلشتی های شخصيتی خود را نشناخته و قبول نکنيم که خود هم در بسياری از زمينه ها مانند همانهايی هستيم که هدف انتقاد ما هستند، هرگز به راه رشد نخواهيم رفت. اين تلويزيونچی ها آيينه سکندری ما هستند. انتقادی هم بر آنها وارد نيست، در هيچ زمينه ای
اينان نمايندگان فرهنگ بيمار ما هستند. حتی اگر کسانی سرزنش وار از اين جنابان بپرسند شما که بقول بعضی هاتان نمی توانيد حتی يک نورافکن درست وحسابی تهيه کرده، کرايه يک دستگاه دوربين فکسنی خود را هم پرداخت نماييد، آخر مگر مجبور هستيد که خود را مضحکه کنيد. يا اينکه به آنها انتقاد کنند که چرا اين بيست ـ سی بنگاه شلم شوربا سرمايه خود را روی هم نمی گذاريد تا بتوانيد يک تلويزيون آبرومند و در خور نام و شخصييت ايرانی راه اندازی کنيد!؟ اگر وجدان را در نظرگيريم، باز هم بايد گفت اين دو مورد را هم نمی توان بر آنها ايراد گرفت
اول اينکه چون آنها هم مانند بنده و شما ايرانی هستند، عقده ی روشنفکری آن بيچاره ها را هم خانه خراب کرده. دوم اينکه مگر کدام بيست ـ سی ايرانی توانسته اند و می توانند با هم يک کار مشترک انجام دهند که اين گروه دومين آنها باشند!؟ چون نيک بنگريم آنان نيز چون من و شما بيمارانی عقده ای هستند و در پی تسکين درد خود. افرادی که پولی ندارند اين درد ملی را يا با چرت سرايی های بی سر و تهی تحت نام شعر نو تسکين می دهند، يا با نوشتن مقالات روشنفکری در يک ميليون وسيصد و پنجاه هزار وبلاگ (به اندازه کل دويست کشور ديگر جهان) و يا رفتن روی خطوط و اظهار فضل
بسياری از اين عزيزان هم می خواهند به هر ترتيبی شده مطرح شوند، اما چون قلم و هنری ندارند، مجبور شده اند خود را زير بدهکاری انداخته، با قرض و قوله دوربينکی خريده و خطی اجاره نموده و اين درد عميق و عقده ملی، يعنی بيماری روشنفکر بازی را با خود نمايی در شبه تلويزيون ها تسکين دهند. نامور شدن از راه نوشتن خيلی دود چراغ خوردن و آگاهی و صرف وقت می طلبد. آنهم در کشوری که دستکم هشتاد درصد از جمعيتش شاعر و نويسنده است. اما شهره ی شهر شدن از راه تلويزيون که اين دردسر ها و تحمل مشقات را ندارد. اينکار در نزد ما اصلآ نياز به هيچ دانش و پيش زمينه ای هم ندارد. شما کافی است که چهار بار در جلو دوربين ظاهر شده و با يک تلويزيونچی ديگر گلاويز کلامی شويد، همين شما را در چند روزه ميان ايرانيان به چهره ای شناخته شده بدل می سازد. فورآ هم به جرگه روشنفکران می پيونديد، و صدالبته به خيل ميليونی رهبران اپوزيسيون. پس همانطور که ايرادی بر ما وارد نيست که همه خود را از ديگران برتر می دانيم و همگی هم ديوانه مطرح شدن هستيم ، بدانها نيز نمی توان ايراد گرفت که چرا از سر شهرت طلبی تلويزيونچی شده اند
شخصآ که باور دارم همه ی ما در درون مخيله ی خود يک تلويزيونچی بالاقوه هستيم. اين باور را هم دارم که چنانچه هر ايرانی امکان تهيه ی يک دوربين فکسنی می داشت، يقينآ وی هم تلويزيونی براه انداخته و می شد روشنفکر و رهبر. از اين تلويزيونها دلگير نباشيم که وجود خودشان فيلم های مستند حقيقت درون ما هستند. اين حقيقت که ماندن ايران در قبضه ملا ها را بايد جزو طبيعی ترين امور دنيا بحساب آورد. در ميان ما ملت همه روشنفکر و همه رهبر کسی در دنيای حقيفی نمی زيد تا بتوان يک اپوزيسيون در حد امکانات تشکيل داد و از اين ننگ و رسوايی بيرون آمد، از فرط آگاهی هيچ کس اصلآ به چيزی کمتر از يک بهشت خيال انگيز رضايت نمی دهد. ما ملت همه روشنفکر که از ننگ و بی آبروی هم رسوای خاص و عام هستيم اصلآ حتی دموکراسی هلند و دانمارک و سوئد را هم ارتجاعی می دانيم. پس، ايران می ماند در جهنم واقعييت ها و ما می مانيم در بهشت خيالی خود. اين خيال خشک و خالی اما کافی نيست. بايد اين بزرگی کاذب را دستکم به دوست و فاميل هم که شده نشان داده و از بار عقده های خود بکاهيم. خوب، چه چيزی بهتر از تلويزيون و وبلاگ و راديو! که هم می شود در آنها تا دلمان می خواهد فضل فروشی و عقده گشايی کنيم و همين که با اين وسائل استمناء روحی کنيم!1