مروری بر پیام شهریور ماه سال 1367
دکتر احمد پناهنده
مقدمه:1
از آن شهریور سال 1367 تا این شهریور هیجده سال می گذرد و ما هر ساله یادی از رفتگان این فاجعه سیاه و ضد بشری می کنیم و شقاوت حیوانی رژیم را بار دیگر برای دیگران رونویسی می کنیم.
اما کمتر دیده شده است که عزاداران و یا یادآوران به پیام این فاجعه سنگین وسیاه اشاره ای کرده باشند.1
سراسر مطلب، پیام و حرف و حدیثشان شور و فتور بی مایه ومظلوم نمایی بی پایه است. چنین افراد و یا گروههایی برای فرار از بار مسئولیتی که خود در بر کشیدن این رژیم سفّاک سهیم بودند و بعد تیغ بدستشان دادند تا سر شوریده دلان و وطندوستان را ببرند، امروز مصیبتی دلخراش و خرد آزار را آواز می دهند اما نمی اندیشند که اگر خود به قدرت می رسیدند چه ها که نمی کردند.1
بی گفتگو زمان آن لحظه رسیده است که این افراد و یا نیروهها در کمال خضوع در پیشگاه ملت بزرگ ایران زانو بزنند و زمین ادب را ببوسند و انتقادی از سر خیرخواهی از خود و از عملکرد خود به لب تر کنند و از گذشته ناشاد و نا شکیبای خود درس عبرت بگیرند.1
عبور از آن منجلاب تیرگی و خشم و کینه کور ِ بی غرور و بی فروغ گذشته که انبانی از جنون و جهالت را در ذهن و جان خود تلمبار کرده بودند می تواند آنان را پالایش کند تا از پس این پالودگی آغوش بگشایند و به سمت نیروهای وفادار به چهارچوب ارضی ایران و خواهان به زیر کشیدن رژیم جمهوری اسلامی در یک مبارزه مسالمت آمیز تحت عنوان نافرمانی مدنی در جنبش فراگیر رفراندم ملی پر بگشایند و در حد قد و قامت خود متوقّع باشند.1
پیام ِ شهریور ِ سال 1367
در یک کلام کشتار وحشیانه و ضد بشری جنایتکاران حاکم بر مرز و بوم ایران زمین، تقاص اتودینامیکی و یا درون جوش گروهایی است که بر طبل کینه و نفرت کوبیدند و عاقبت، آتش این کینه و نفرت بر خرمن هستی شان شعله ور شد و نسلی از انسانهای نا آگاه امّا پر غرور را در کام خود کشید.1
و این منطقی است که از دل انقلاب در می آید و به عبارت دیگر انقلاب فرزندان خود را می بلعد. انقلابی که کور است و کر و فقط ویرانی و خرابی را طالب است، از آن چه انتظار می رود که پیام آور صلح و دوستی و یگانگی و چند صدایی باشد. کافی است در این باره به کشورهایی که انقلاب کردند، بنگریم که چگونه فرزندان انقلاب را سر بریدند. روسیه شوروی پیش چشم ما است و در تاریخ و گزارشهای پس از فروپاشی کمونیسم خواندیم که با چه قساوتی نزدیکترین یاران و بعضاً رهبران انقلاب را شقه شقه نمودند و میلیون ها انسان پاکدل ولی ناآگاه و ایده آلیست را در یخبتدان جهنم سیبری تلف کردند.1
تاریخ گواهی می دهد که بعضی از نا ایرانیان که سرسپردگی خودشان را به پیشگاه رفیق استالین جنایتکار به نحو شایسته ای انجام داده بودند، با این وجود مورد خشم وغضب استالین جانی قرار گرفتند و به فجیع ترین شکلی کشته شدند. نمونه اش احسان الله خان دوستدار، سلطان زاده، نیک بین، بی ریا، پیشه وری و... است که ازعاقبت وطنفروشی چیزی جزء حرمان و سرگشتگی و استغاثه به درگاه استالین، نصیبشان نگشت.1
چین مائو را بنگرید که چگونه تحت نام انقلاب فرهنگی میلیونها نفررا بدون کوچکترین ناراحتی وجدان نیست و نابود کرد و هر گونه صدایی را در گلو خفه کرد.1
پُل پوت کامبوج را ببینید که هزاران نفر را به جرم زندگی کردن و زیر بار ایدئولوژی تکصدایی نرفتن، جمجمه شان را متلاشی کرد.1
کوبا، کره شمالی، عراق صدام حسین، سوریه آل اسد و...از همین مسیر عبور کردند و می کنند. ایران انقلابی ما جزء این نمی توانست باشد و پر واضح است که درجریان " انقلاب شکوهمند " هر نیرویی که قدرت را کسب می کرد، همین می کرد که جنایت کاران جمهوری اسلامی می کنند. زیرا همواره در یک جنگ خونین عقیدتی آن نیرویی که غالب می شود، نیروهای مغلوب را یا به تمکین وامیدارد و یا با تیغ آنان را از میدان بدر می کند. بنابراین جا دارد که هر نیرویی پیام رهایی بخش را از کشتار سال 67 کسب کنند و به جای ناله و شیون، کینه را از دل خود بیرون کنند و جای آن عشق بنشانند، عشق به زندگی، عشق به انسان، عشق به شور وشیدایی و عشق به رسوایی ِ عشق سالاری.1
پیام شهریور ماه سال 1367 ، پیام مصیبت و ناله نیست بلکه پیام ترک برداشتن دیوار گچ گرفته ذهنی است که درآن گرفتار هستیم. پیام هشداری است که به خود آییم و از کینه و نفرت نسبت به یکدیگر دوری گزینیم و عشق و مهر را در دلمان بکاریم. آیا گزافه است که بگوییم، در سیستم پادشاهی گذشته ما کینه کاشتیم و سپس ظلم درو کردیم؟ جامعه ای که در آن علی رغم محدودیت در بعضی از عرصه ها، با جوامع جهان آزاد هماهنگ بود و شادی و شور نشاط انگیز َ بی همتا به زندگی در جای جای جان جهان ِ ایران زمین جلوه ای از حیات ِ باورمند به آینده ای درخشان را در چهره ها نوید میداد. امّا ما با الهام از " بهشت بَرَین زحمتکشان " داس و چکش و تَبَر برداشتیم و سلاح در دست گرفتیم و کینه و نفرت در دلها کاشتیم و بنای زندگی و عشق به ایران را که با خون ِ جگر ایراندوستان ساخته شده بود، ویران کردیم. دولتمردان را کُشتیم و بر اجسادشان شادی و پایکوبی کردیم و تشویق کردیم که خون جاری کنند و بعد در دشتی از خون ارتجاع سیاه دل را از قرون اعصار بیرون کشیدیم و بر سرمان نشاندیم و تیغ بر دستش دادیم که هر گونه عشق کاشته شده و زندگی بنا شده در سال های شکوفایی ایران را درو کند و جایش نفرت بکارد. و این است عاقبت همان نفرت که هستی یاران دیروز انقلاب را سوزاند. و مطمئن باشیم که اگر ما در این جنگ قدرت، دست بالا را داشتیم، همان می کردیم که جانوران وحوش جمهوری اسلامی می کنند.1
حال برای روشن شدن افکار روشنفکران دوران پادشاهی که زندگی را می کشتند تا نفرت در دلشان زبانه کشد چند نقل و قول را با هم می خوانیم تا عمق چنین تفکراتی بر همگان روشن گردد و به این درک قاطع برسیم که آنها در صورت گرفتن قدرت سیاسی همان می کردند که امروز جمهوری اسلامی می کند.1
" ما از قبل از شروع فعالیت تشکیلاتی مان، بتدریج در فکر تقویت روحیه مقاومت و سخت کوشی و تسلیم نشدن در برابر ناملایمات و غیره بودیم. بعد از عضویت در گروه، این روحیه بیشتر در ما تقویت شد. به عنوان مثال من برای تقویت تحمل در برابر سختی های احتمالی تصمیم گرفتم که بدون هیچ گونه بالش و یا متکائی بخوابم. تا آنجا که ممکن است از تشک استفاده نکنم. می کوشیدم مقاومتم را در برابر گرسنگی و تشنگی بالا ببرم. ما تلاش می کردیم وسوسه های زندگی و اندیشه به خود را هر چه بیشتر ازخود دور کنیم...1
در سال 45 احمد به دختر جوانی علاقه مند شد. این علا قه مندی به تدریج تا سر حد یک عشق دیوانه وار پیش رفت. او طبع شعر هم داشت و گاهی با مضامین سیاسی شعرهای پر احساسی می سرود. قضیه عشق احمد برای مان دردسری شده بود. به خصوص دختر هیچ زمینه سیاسی نداشت و بدتر از آن هیچ تمایلی به احمد نشان نمی داد. من با او با نرمش و مدارا برخورد می کردم. اما این قضیه هیچ راه حلی نداشت...احمد به خاطر اهداف سیاسی و مبارزاتی اش که البته هنوز شکل مشخصی هم به خود نگرفته بود، خود را از این عمیق ترین، رقیق ترین و عاطفی ترین حالت جوانی، رفته رفته کنار کشید. هر چند که هرگز از قلبش بیرون نرفت..."1
مورد دیگر:1
" در پائیز سال 46 عباس و رحیم و من بعد از کوه نوردی در ارتفاعات توچال در میدان تجریش منتظر اتوبوس بودیم. تازه هوا تاریک شده بود. خسته در گوشه پیاده رو به کوله هایمان تکیه زدیم و به رفت و آمد مردم که بیشتر دختران و پسران جوان بودند به طور عادی می نگریستیم. گویا طرز نگاهم به عابران طوری بود که نظر عباس را جلب کرد و یا او مستمسکی یافت تا ما را محک بزند و یا نکته ای به ما بیاموزد. به ناگهان پرسید " نقی! نظرت نسبت به این دخترها چیست؟ " من یکه خوردم. پیش خود گمان کردم که شاید نگاه من به دختران نگاهی خریدارانه و غیر معمول بوده که مورد این سئوال قرار گرفتم. البته در آن سالها ما به ظاهر خود، به نفع شخصی و جمع کردن پول و یا ثروت توجه ای نداشتیم. حتی با این که هیچ کار غیر عادی نمی کردیم، به امر ازدواج با یک نوع بی اعتنائی و حتی تحقیر برخورد می کردیم.... این روحیات به خصوص در حال و هوای شیفتگی نسبت به آرمانهای سیاسی مان تشدید شده بود. به هر حال در مقابل سئوال عباس غافل گیر شدم. اگر بدون حضور او میان ما چنین مسائلی مطرح می شد مشکلی نبود. اما عباس به سمبل ما تبدیل شده بود. رفتار و کردار، عقاید و نظریات او برای ما ملاک و معیار بود. او با این که سالهای آخر دانشگاه را می گذرانید، تمام هوش و انرژی خویش را صرف آرمانها و افکار سیاسی و عقیدتی و تشکیلاتی کرده بود. از این لحاظ به تمایلات و دلبستگی ها و نفع شخصی خود میدان نمی داد که هیچ، بلکه بوضوح به ستیز با هر چه که اندک مانعی در راه آرمان هایش ایجاد می کرد بر می خاست.1
در پاسخ سئوال عباس با مکث کوتاهی که ناشی از غافل گیرشدنم بود، با عبارتی دو پهلو گفتم نظر من به این دخترها چیزی خاصی نیست همانطوری که انسان از نگاه کردن به گل های زیبا لذت می برد، من هم به آن ها نگاه می کنم. او بدون معطلی رویش را به طرف دخترانی که در حال رفتن بودند کرد و گفت " من از اینها متنفرم!! و هیچ گاه دوست ندارم به اینها نگاه کنم. من از هر چه که مانع راه هدف ها و عقایدمان باشد متنفرم!" تأکید از من است. بر گرفته از کتاب " سفر با بالهای آرزو نوشته نقی حمیدیان "1
حال طبق قانون احتمالات اگر چنین افرادی در جریان " انقلاب شکوهمند " قدرت را در دست می گرفتند، همین اعمال را در شکلی دیگری انجام نمی دادند که امروز آخوندهای جنایت کار انجام می دهند؟ نگوئید نه! زیرا کسی که از هر چه زیبائی متنفر است و نسبت به دختران زیبا که جلوه های لطا فت و شیرینی زندگی را عسل وار در کام مردان می ریختند و آنان را به عشق و شور و شیدایی و رسوایی دعوت می کردند، تنفر داشته باشد، دیگر چه انتظاری است که نفرت نکارد و ظلم درو نکند و بر هر کس که به زندگی عشق می ورزد، زندگی اش را خاموش نکند؟ کسی که برای جانش ارزش قائل نشود، چه انتظار می رود که برای جان دیگری ارزش قائل شود؟ فراموش نکنیم که تیم لنین با چنین تفکراتی به قدرت رسید و در همان آغاز خاندان رومانف را سر برید و سپس ادامه دهنده اش آن جنایت تاریخ بشری را مرتکب شد و به هیتلر گفت " زکی ". یا مائو و فیدل و پل پت و...با چنین ایده هایی قدرت را در دست گرفتند و زندگی را کشتند و می کشند.1
علی میهن دوست از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در دادگاه نظامی نظام گذشته در جواب دادستان که گفته بود از خودت دفاع کن که چرا سلاح بدست گرفتی و دولتمردان را ترود می کنی. گقته بود " دفاعی ندارم ولی اگر در اینجا سلاح داشتم، سینه دادستان را سوراخ سوراخ می کردم " عین همین گقته را مجاهدین و چریکهای دیگر تکرار کرده بودند.1
بنا براین چنین آدم هایی اگر به قدرت می رسیدند، سینه مردم و همه آنانی که با نظراتشان مخالف بودند، سوراخ سوراخ نمی کردند؟ وقتی که عناصر نوجوان مجاهدین با شستشوی مغری و گرفتار شدن در زندان تنگ ذهنی ایدئولوژی، کمر بند انفجاری به خود می بندد و امروز یک یا چند جانی را با خود پودر می کنند. چه انتظاری است که فردا با نیروی مخالف خود نکنند. فراموش نکنیم که تروریستهای امروزی با پودر کردن جانشان، جان هزاران انسان بی گناه را به خاکستر تبدیل می کنند و مطمئن باشیم که اگر قدرت را بدست بگیرند، رحم به صغیر و کبیر نمی کنند. زیرا صدام حسین را دیدیم و جمهوری اسلامی پیش چشم ما است.1
اکنون به این نقل و قول توجه کنید تا روشن شود که انسان کینه ورز چقدر کور است و چگونه می تواند وقتی قدرت را کسب کند مثل آب خوردن آدم بکشد و آن را مظهر پاکیزگی انقلاب قلمداد کند. بویژه اینکه بفهمیم که چنین فردی هنوز خود در قدرت نیست ولی چون کینه و نفرت در دلش می جوشد حاضر می شود از طریق بیعت کردن با ارتجاع زمان آنان را نسبت به کشتار صاحب منصبان و دولتمردان و امیران نظام گذشته تشویق کند تا بتواند با دیدن خون آنان قدری تسکین پیدا کند.1
حال ببینیم این فرد کینه جو در فردای پیروزی « انقلاب شکوهمند » در مورد کشتاربی رحمانه امیران ارتش وبزرگان رژیم پادشاهی از جمله خانم دکتر فرّخ روی پارسا چه می گوید:1
« محیط انقلاب باید با سرعت و شدت پاکیزه شود، یعنی همه دشمنان انقلاب، همه میکروب ها و سمومات موّلد عناد و ظلم باید بلافاصله و بدون کمترین درنگ، نابود شوند. انقلاب، عدالت خاص خود را دارد و عدالت انقلابی یعنی، شدت عمل هر چه بیشتر...». آقای حاج سید جوادی! ملاحظه می کنید با این خوش رقصی برای خمینی ها و خلخالی ها نتوانستید از " گندم ری " بخورید وعاقبتِ کینه جویی، دامن خود شما را گرفته و شدّت عمل عدالت انقلابی، امروز شما را پاریس گیر کرده است. در حالی که به گواهی تاریخ شما در رژیم گذشته، صدر نشسته بودید و قدر درو میکردید. آیا پاکیزه شدن محیط انقلاب با این همه کشتار و ویرانی جهت تسّلای دل داغدیده تان در سوگ کربلای 28 امرداد بوسیله احمد مختار زمان، خمینی و دنباله هایش کافی نیست و یا باز هم می خواهید به خون خواهی کربلای 28 امرداد دنبال خون خواری دیگر، بگردید تا انتقام کربلای 28 امرداد را بگیرد؟
یادم می آید که سال پیش به همین مناسبت آقای دکتر داریوش همایون مطلبی نوشته بودند که در آن مأموریت دژخیم و قربانی را توضیح داده بودند. امّا مهار شد گان، در چهارچوب گجین ذهنی ِ ایدئولوژی ِ تک صدایی بدون درک و هضم موضوع و پیام آن، هر آنچه فحش و ناسزا و انگ و بر چسب بود، به او دادند و زدند. بدون اینکه بفهمند که ایشان چه می گویند. زیرا باب طبع آنها نبود و معلوم نیست فرقشان با حزب اللهی ها چیست؟ و معلوم نیست که اگر آنها با چنین تفکرات و منشی فردا به قدرت برسند، اجازه می دهند که امثال داریوش همایونها نظرات خودشان را منعکس کنند؟ به عقیده نگارنده با این وصف حال از آنها، مطمئناً اجازه نمی دهند داریوش همایونها در خاک وطن نفس بکشند، چه رسد به اینکه نظرات خودشان را بگویند. زیرا حاملان چنین تفکراتی برایم آشنا هستند و من از نزدیک با آنها کار کردم و سالهایی از بهترین دوران جوانی ام را در میان آنها گذراندم. بنابراین کسی نیستم که ذهنی و یا به عبارت عامیانه بی مالیات حرف بزنم و مطمئن باشید که معنی این حرفها را خوب می فهمم و با تمامی وجودم درک می کنم.1
خوب توجّه کنید به سرمقاله ماهنامه ای از همین تفکرات، که بعد از مقاله دکتر داریوش همایون در رابطه با کشتارشهریورسال 1367 به فرمان خمینی، نوشته شده است و وقیحانه در این نوشته آقای داریوش همایون را " داماد کودتا " لقب داده است. به این می گویند کینه شتری و کور و ضّدیت هیستریک که هیچ مرزی نمی شناسد، بدون اینکه دلیل محکمه پسندی داشته باشند. فقط تعرّض می کنند، چون منطق ندارند.1
زیرا تهی از آگاهی اجتماعی هستند. چون خودشان را در مقابل منطق و اندیشه ایشان، ذلیل و ناتوان می بینند. از این جهت است که سنگ پرتاب می کنند، چون حریفش نمی شوند، گازش می گیرند، چنگول به سر و صورتش می کشند. اگر چاقو بدستشان برسد، در شکمش فرو می کنند، چون انقلابی هستند. اینگار شیخ اجل، سعدی برای این افراد سروده است « ترا که خانه نئین است، بازی نه این است » یعنی بروید کشک خودتان را بسابید! شما را چه به اندیشه و اندیشه ورزی، یعنی بهتر است بروید ماست بند بشوید.1
آری دکتر داریوش همایون در رابطه با کشتار تابستان سال 1367 نوشته است « شهریور 67 حقیقت انقلاب 57 بوده است و هزاران جوان در خون تعمید یافته را از دم شمشیر انقلاب خونین کشته شده اند........در شهریور 67 زورآزمائی نا برابر نیروهای سیاسی بود که اگر چه مأموریتشان متفاوت بود، در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند، دژخیم و قربانی توانستند جای خود را با هم عوض کنند، اگر یکی دست بالا تر گرفته بود، دیگری به پیشدستی همان را می کرد ».1
چرا از این بیان نوشتاری بر خود می پیچید؟ مگر حرفی بی ربط زده و یا سخنی بی منطق گفته است؟ در حالی که این اظهار نظر، عین واقعیت و بیانی منطقی است. مگر شک دارید که اگر بر فرض محال که محال نیست، جای رژیم خمینی، انقلابیونی از قماش مجاهدین، چریکهای فدائی، توده ایها، راه کارگریها و...قدرت را در دست می گرفتند، با مخالفین خود، غیر از این که خمینی کرد، می کردند؟ مگر همین حزب توده اگر قدرت را در دست می گرفتند، یک سیبری دیگری درست نمی کردند و استالین وار میلیونها نفر را به نابودی نمی کشاندند؟ قبول ندارید، عکسش را نشان دهید! که در کدام کشوری با چنین تفکّری مثل حزب توده و یا سازمانهایی از این دست که قدرت را در دست گرفتند، چنین نکردند؟
پل پوت کامبوج مگر یادمان رفته است؟ چین مائو مگر یادمان رفته است؟ کوبای کاسترو مگر یادمان رفته است؟ قاسم عراق مگر یادمان رفته است؟ هوشی مین ویتنام مگر یادمان رفته است؟ کیم ایل سونگ کره شمالی مگر یادمان رفته است؟ حزب بحث عراق و سوریه مگر یادمان رفته است؟ ناصر مصر مگر یادمان رفته است؟ استالینِ « بهشت برین و تنها سوسیالیسم موجود » مگر یادمان رفته است؟ چرا راه دور می رویم، همین سازمان مجاهدین هنوز قدرت را در دست نگرفته با غیر خودیها تعیین تکلیف کرده است و یا آنانیکه از همکاری با آنها سرباز می زنند زندانی می کنند. ویا چریکهای فدائی خلق را بنگرید، در قصبه گاپیلون، چطور بر روی همد یگر سلاح کشیدند و یکدیگر را قتل و عام کردند و الان رهبرشان اینجا باد دموکراسی میخورند و کف دموکراسی را پس می دهند و از همایون ها طلبکار می شوند.1
احمد غلامیان از رهبران چریکهای فدایی خلق در نظام گذشته، مگر یادمان رفته است که چگونه همرزم خودش را به خاطر عاطفه عاشقانه کشته است، چون ضد عشق بود ونفرت از هر چه زیبائی داشت و یا توده ایها در قتل روزنامه نگار، احمد مسعود، دهقان و لنکرانی.1
یعنی می خواهم بگویم، منطق آقای داریوش همایون درست است. اگر قدرت در دست مخالفینی از قماش انقلابیون می افتاد، همان می کردند که خمینی کرد. یعنی آنکه به انقلاب می اندیشد و انقلابی است، چنین عملی را انجام می دهد. پس نوشته آقای داریوش همایون غیر متعارف و عجیب نیست، چون عین واقعیت و منطق است. و مطمئن باشیم که آقای داریوش همایون نسبت به قربانیان شهریور سال 1367 بی احترامی و بی حرمتی نکرده است، بلکه می خواسته مأموریتشان را در خصلت انقلابیگری شان نشان دهد. بهتر این است قبل از اینکه فکر کنیم از کوره در نرویم و خرد و اندیشه خود را راهنمای عملکردمان قرار دهیم و نسبت به این موضوعات عمیقاً اندیشه کنیم. چون به نفع ما است.1
نتیجه:1
امروز باید هر فرد و یا نیرویی خود را در برابر آینه حقیقت بگذارد و افکار و اعمال خود را نسبت به گذشته و حال مورد ارزیابی قرار دهد و با رجوع به تاریخ و بررسی عقایدشان که نمود عملی شان در گوشه و کنار جوامع جهانی حکومت می کند، به این نتیجه برسند که زندگی را دوست بدارند و به زیبایی عشق بورزند. کینه و نفرت را از دل خارج کنند و جای آن عشق و مهر بنشانند. دست همدیگر را بگیرند و برای ساختن یک ایرانی آزاد و آباد و دموکراتیک از هیچ کوششی فروگزار نکنند. فراموش نکنیم که همه ما قربانی این رژیم ستمگر هستیم که بر جان و مال و ناموس و مُلک و ملت ما سوار است. بنا براین جا دارد که ما قربانیان با هر عقیده و مرامی کینه و عداوت را بین خود به دور بریزیم و با مهر آشتی در کنار هم با یک نا فرمانی مدنی بدور از خشونت موجب شویم که مردم این پیام عشق و دوستی را در میان خودشان نهادینه کنند تا با اعتراضات مسالمت آمیز و اعتصابات سراسری و تظاهرات میلیونی رژیم جمهوری اسلامی را در همه عرصه های اجتماعی فلج کنند.1
بیائیم از همین امروز با آشتی و مهر دست یکدیگر را بفشاریم و تمرین مهر ورزی کنیم تا فردا و یا پس فردا چنین نباشیم که یکدیگر را بکشیم. کافی است فارغ از هر گونه وابستگی ایدئولوژی و عاطفی قدری اندیشه کنیم و خرد خودمان را بکار گیریم و از خود سئوال کنیم که چرا جمهوری خواهان با مشروطه خواهان مخالف هستند؟ هر چند اختلاف برداشت بین نیروها تا پایان تاریخ وجود خواهد داشت. ولی آنچه که مهم است، حاکمیت عقل و خرد است که می توان با تکیه بر آن در نقاط مشترک یکدیگر زندگی صلح آمیزی را پیش برد و نقاط منفی را به نقد کشید و با بحث و دیالوگ موجبات نزدیکی هر چه بیشتر را فراهم کرد. فراموش نکنیم که ما انسانیم و با زبان منطق می توانیم هر مسئله بغرنج زندگی را با دیالوگ حل و فصل کنیم. و باید بدانیم که مشکل و مسئله بغرنج زندگی مان امروز دعواهای حقیرانه بین خودمان نیست، بلکه رژیم جمهوری اسلامی است که سبب ساز این اختلافات بچگانه است که امروز بین ما جریان دارد. و مطمئن باشیم که این اختلافات درون اپوزیسیون فقط در یک جامعه دموکراتیک قابل حل است و اتفاقاً شیرینی جامعه دموکراتیک، اختلاف عقیده و سلیقه بین نیروها است که موجب چند صدایی در جامعه می شود و وجود چند صدایی در جامعه سبب می شود که حرکت سازنده و تغییر ساز انجام گیرد. پس بکوشیم در عین داشتن اختلاف عقیده و سلیقه با ظرفیت دموکراتیک خودمان موجب نزدیکی و آشتی را بین خودمان ایجاد کنیم.1
به امید آن روز و روز رهایی ملت با فرهنگ ایران
دکتر احمد پناهنده 24 اوت 2005 برابر با 2 شهریور ماه 1384
a_panahan@yahoo.de