غم نامه: چنگال خونين دشمن و زندان جهل دوست چرا می گويم غمنامه؟ اين خود حکايتی دارد، حديثی غم انگيز تر از هر غم. اول اما اين را بياورم که بنده چندان ميانه خوشی با باستانگرايی ندارم، بويژه با نوع ايرانی آن. برای اينکار دليل خاصی هم دارم. به تجربه و با همين دانش اندک خويش در اثر مطالعه دريافته ام که اين باستانگرايی لعنتی و پيشينه درخشان اگر برای ديگران انگيزه بيداری و حرکت شده، برای ما ايرانيان ارمغانی جز رخوت و سستی نداشته. ما دستکم از دوران عباس ميرزا تا به امروز که گذشته خود را شاخته و برجسته ساختيم، بجای بخود آمدن و حرکت و کوشش برای رسيدن به تجدد و کسب حيثيت، سه قرن است که هماره از آبروی نياکانمان خرج کرده و خود را به اعتبار آنان دلخوش ساخته ايم. حال ما شباهت به لرد زادگان لوس وننری داشته که از خود هيچ نداشته و تنها مايه افتخارشان همان بزرگ زادگی است
همه در مثل گفته ايم که از فضل پدر فرزند را حاصلی نيست، اما در عمل خود به چيزی جز فضل پدر ننازيده ايم. يعنی شخصآ دستاوردی نداشته ايم که بدان مباهات کنيم. با اين توضيح، پس، چنانچه اينجا سخن از گذشته درخشان ايران به ميان می آورم قصدم خوراک بيشتر دادن به اين کودک ننر و خپله تاريخی نيست، بعکس، می خواهم بگويم که ما نه تنها هيچ قابليتی نداشتيم که حتی با لاابالی گری آبروی بيچاره نياکانمان را هم بباد داده ايم. اگر بتوانم آرزوی نيشگون گرفتن و تلنگر زدن به رگ غيرت خوانندگانم را دارم. شايد که به خود آيند، و در مطلوب ترين حالت آرزو دارم ولو برای يک تن هم که شده از هويت پيشين موتوری بسازم، برای برونرفت ازاين رخوت و وضع شرم آور. با اين مراد است که می نويسم ای عزيزان! ما ملت بی سروپايی نيستيم، از پای بته به عمل نيامده ايم. تاريخی دراز داريم و پر افتخار. مادران و پدران ما آنزمان متمدن بودند که حتی دو ملت از ميان اين حدود يکصد و پنجاه ملت متمدن امروزی هم اصلآ نمی دانستند که مدنيّت چه معنايی دارد
حال ببينيد که به چه روزی افتاده ايم که نه تنها عنوان عقبمانده ترين ملت جهان را گرفته ايم، که کوچکترين نشانی هم از آن همه بزرگی و فرزانگی برای برونرفت از اين ننگ تاريخی در رفتار و کردارمان نيست. گويی يا تمامی آن سابقه دروغ بوده، و يا آن ايرانی که روزی پرچمدار مدنيت در دنيا بود و جهان را اداره می کرده نسلش از روی زمين برکنده شده و با ايرانی امروز که در دنيا به بی عقلی و توسری خوری مشهور گشته هيچ نسبت و قرابتی ندارد. پنداری اين ملت اصلآ از روز ازل هيچ غرور و اراده ای نداشته. به يتيم ناتوان و مهجوری می ماند که نيازمند توسری خوردن از شوهر ننه است و بی رخصت وی اجازه آب خوردن و بی مدد او حتی توان حداقلی هم برای اداره خويش ندارد
تمدن البته مقوله ايستايی نيست. بسياری از ملتها در گذر ايام متمدن گشته و بسياری ديگر از تمدن ها رو به انحطاط رفته اند، اما نه تا به اين اندازه که بطور کلی محو و نابود شده باشند. اگر ما آنگونه که خود ادعا داريم بازماندگان همان تمدن درخشان هستيم آخر چگونه نبايد بر احوال خود خون گرييم که در گذشت روزگار بجای ترقی از آن مجد و عظمت و شوکت و اعتبار، بدين سيه روزی و بی آبرويی افتاده ايم. ملتی که ديروز متمدن ترين و آزاده ترين در عالم بود، امروز آنچنان کارش به بی آبرويی و گدايی کشيده، طوری در جهان به کانون بنياد گرايی و تروريسم معروف شده، از همه خجالت آور تر چنان در صدور فاحشه شهره شده و اسير دست مشتی انسان نمای تهی از مدنيٌت و شرف که آدمی اصلآ شرم دارد که خود را ايرانی معرفی کند
راستی علت اين انحطاط کامل و فساد فرهنگی چيست و مسئول آن کيست؟ کدامين نابکاری ما را بدين سيه روزی گرفتار ساخته، دشمن؟ نيت و هدف دشمن که آخر از نامش پيدا است. دشمن که دوست نيست! به ايران سوگند که دليل اين بدبختی های ما از دوست است نه دشمن. اين دوستان ما ضررشان حتی از هزار دشمن هم بيشتر است. تاريخ ايران را که مطالعه کنيد خواهيد ديد که اصلآ حتی دشمنان را هم دوستان به ايران دعوت کرده اند. عرب و تاتار و مغول و همين ملا ها را کسانی به ايران دعوت کرده و ياری دادند که در اصول بايد بهترين غمخواران و دوستان اين ملت باشند، يعنی برگزيدگان و فرهيختگان ايران. راستی اين است که درد ما از خود ما است
علت اينهمه رنج و خفت و پريشانی امروز فقط از شيخ و ملا که نيست، ما خانه خراب دوستان نادان خود هستيم، البته اگر اين صفت دوست را بتوان به هر بی سروپايی داد که با نوشتن چهار خط شعر به مقام روشنفکری رسيده! اين خيل به اصطلاح روشن ما به خداوند سوگند که به مراتب مخرب تر از دشمنانمان خونخوار هستند. چون نه عقل دارند و نه اصلآ استعداد عاقل شدن. اينان از هزار اشتباه خود نيز يک نکته نمی آموزند. و بدبختانه قلم و راديو و تلويزيون و اينترنت هم در دست همين سفيهان است و مردم خواهی نخواهی فقط صدای همين ها بگوششان می رسد. نتيجه اينکه ملت نگونبخت ما چون هميشه ی تاريخ امروز هم در گير با سه دشمن است که دوتای آن دشمن خانگی است، اسير چنگ مشتی اوباش خونخوار دزد بی هويت انيرانی، عده ای نا ايرانی وطن فروش که به خدمت دشمن کمر خدمت بسته اند و از همه ويرانگر تر مشتی جاهل ندانمکار خانه خراب کن که به روشنفکران معروفند
باز اين چه شورش است باری، هنوز گند زدايی از مغز عاشقان فريب اصلاحات کامل نشده، آبکی بودن شکلات رفراندوم سازگارا بر همگان برملا نگشته که نوبت به جناب آقای گنجی رسيده و طرح جمهوری شترگاو پلنگ ايشان. جمهوری که آنگونه که از فحوای کلام ايشان بر می آيد هم سکولار است و هم سخت مذهبی. آنهم البته تک مذهبی از نوع شيعه ی اثنا عشری آن. جمهوری بی مثالی که در آن زهره در حالی دف می زند و ماه پای می کوبد که چشم خورشيد از ذکر مصائب اهل بيت بوسيله ی ملا ها گريان است. سکولاريسمی که دفتر اول آن باز هم با نام چند شيخ و ملا و چند بچه ملای بی سرو پا و سعيد حجاريان های شبه ملای امنيٌتچی آغاز می شود
آقای گنجی از ايران بيرون آمده اند و مشغول مصاحبه و ديدار با اين آن و در تدارک استقرار اين جمهوری عجيب و غريب خود. باز موج و جوی براه افتاده و همه ی فرزانگان قوم را با خود برده. نام فريبای جمهوری يکبار ديگر دهانها را بد جوری آب انداخته. دو باره دکان تحليل های آبکی پر رونق شده و صاحب نظر های بی مثال در کار تبليغ و تمجيد. باز همگی روشنفکران عاشق گشته اند، همگان دچار شوريدگی و جنون، دل و دين از کف داده و بی توجه به عمق سخنان آقای گنجی گوسفند وار به دنبال وی افتاده اند، که ای خلق عالم! اين اکبر گنجی يک روشنفکر تمام عيار است و آزادی همان است که اين ابر مرد می گويد و ... دگر باره آنچنان هياهو و شلوغی براه انداخته شده که فرياد هيچ آدم غير موجی و دلسوزی به گوش جن زدگان نمی رسد، و خلاصه اينکه روز از نو و روزی از نو، پايان کار هم که از هم اکنون قابل حدس است
اينها که می نويسم برای مخالفت با آقای گنجی نيست. بنده نه تنها قصد تضعيف ايشان را ندارم که تا اينجای کار هم خيلی برايشان احترام قائلم. حتی کاری به گذشته ی ايشان هم ندارم. باور دارم هر انسانی خطا پذير است و اساسآ هر کسی با پی بردن به لغزشهايش در صدد جبران اشتباهات خويش بر آيد، انسان قابل احترامی است. به مقاومت و مبارزه ايشان نيز بسيار ارج می نهم. گنجی انسان شجاعی است، البته خواهان تغييرات در ايران هم هست. صد البته بايد که برای آزادی مورد نظرش هم احترام قايل بود، اما اينها همه باعث نمی شود که آدمی به هر آنچه او می گويد مهر تأييد زند. اين بنده بيسواد نه تنها ايشان را به روشنفکری قبول ندارم، نه تنها حتی حضور حتی يک ملا را هم در حکومتی غير دينی نشان حقه بازی و يا در بهترين حالت نشان نادانی می دانم، بلکه اين اعتقاد را هم دارم که اگر هم صد در صد گفته های آقای گنجی از سر صدق باشد باز آن جمهوری سکولار ملا نشان ايشان به درد لای جرز ديوار می خورد و بس
گذشته از اين، بنده حتی اگر هم بخواهم قادر به دفاع از ايشان نيستم. چه که آن محترم سخت قشر گرا از ابتدا منافع قشر خود را بالا تر از منافع ملی نشانده و خطش را از من و ما جدا کرده، و مشروطه پارلمانی مورد نظرم که تنها سيستم مناسب برای نجات از اين ننگ می دانم را در رديف ولايت فقيه می داند. يعنی اينکه ما از برکت دگرديسی و معجزات جناب گنجی و دوستانشان شيخ مجتهد شبستری و پاسدار سعيد حجاريان و آخوند محسن کديور و حضرت آيت الله منتظری بانی ولايت فقيه يکشبه به حدی از پيشرفت فرهنگ سياسی رسيده ايم که بهترين دموکراسی های مشروطه غرب را نيز اخی می دانيم، حال بگذريم از اينکه در سيستم فکری بنده اصلآ سخن از مذهب در حوزه ی سياست هم با روح سکولاريسم در تضاد است، و برای رسيدن به رژيمی تلاش می کنم که در آن حتی پرسش از باور مذهبی يک ايرانی هم عملی واپسگرايانه محسوب می شود، بهايی و دهری مسلک، يهودی و ارمنی و کافر و ديندار همه شهروند درجه يک ايران محسوب می شوند، اما جناب گنجی به روشنی خود را نماينده مسلمانان دموکرات معرفی می کنند
برای احترام به زندانيان سياسی ميهنم که آقای گنجی با نام بخشی از آنها کارزار تبليغاتی خود را آغاز کرده، فعلآ نمی خواهم بيش از اين در اين مورد قلمفرسايی کنم که به تضعيف اين حرکت نيانجامد. فقط اينرا می نويسم که بقول مولانا شمس تبريزی ولله که جناب گنجی هنوز هم يک مرتجع و اسير افکار قرون وسطايی است. او حتی در بحث جدايی دين از دولت هم از کرامات ملا ها دم می زند، از آيت الله منتظری و مجتهد شبستری و محسن کديور که همين ماه پيش در دويچه وله با روح الله خمينی تجديد ميثاق کرد. او حتی برای تغيير ميراث شوم و خونين خمينی هم از رهنمود های خود خمينی حجت می آورد، در مباحث سياسی و حتی در بخش سکولار آن هم برهان مذهبی می آورد و بطور کلی مذهب بخش غالب سخنان بظاهر غير مذهبی اش را تشکيل می دهد
در بحث سکولاريسم ايشان به جای واژه مدرن ملت که همه ی مردم ايران از بهايی و کليمی و مسلمان و ارمنی گرفته تا بی دين و هر گونه ديندار ديگر را شامل می شود، همچنان از واژه ی اسلام، مسلمانان و قرائت مدرن از اسلام دم می زند، و به اصطلاح سازگاری آن با مقوله دموکراسی و حقوق بشر. گنجی حاظر به مصاحبه با راديو اسرائيل نيست. نامبرده در حالی شفافيت را تبليغ می کند که شخصآ در مورد ريخته شدن پول ملت کليه فروش ايران به جيب تروريستهای فلسطينی کلامی بر زبان نمی آورد. گنجی عزيز هيچ نمی گويد که مشکل فلسطين چندان ارتباطی به ما ندارد که خود به نان شب محتاجيم و در حال حاظر ميليونها بدبختی و مشکل داريم. نمی گويد که ما نه تنها هيچ تضاد منافعی با اسرائيل نداريم که اين ملت و کشور بهترين دوست استراتژيک ما در منطقه هم هست، و سکوت در مورد هزار نکته ی ديگر که بايد روشن بر زبان آورده شود
اين مختصر را آوردم که گوسفندان امروزی، فردا آنگاه که سرخورده شدند باز گنجی بيچاره را چون خاتمی خاين خطاب نکنند. گنجی تا دهانش را باز می کند افکار و اعتقاداتش بر ملا می گردد. اينکه کسانی ديروز از ملا انتظار دموکراسی داشتند و امروز هم اين مختصر فهم و شعور را ندارند که به کيفييت افکار شديدآ مذهبی گنجی پی برند، اينکه کسانی در عالم خيال از گنجی يک نلسن ماندلا و واسلاو هاول ساخته اند و يا در اثر جن زدگی سنتی باز هم کر و کور گشته و از ظن خود يار گنجی شده اند، هيچ ارتباطی به وی ندارد. گنجی همين است که هست، پاسداری پشيمان شده اما همچنان سخت پايبند تعاليم آخوندی. رفيق ملا ها و بچه ملا های حکومتی. انسانی بسيار شجاع و حق طلب اما از جنس آخوندی آن. آدمی که مرشد فکريش عبدالکريم سروش ريشو است و بهترين سر مشقش باز يک ملا بنام آقای منتظری. آخوندی که گر چه شجاع است اما در نهايت يک آخوند بيشتر نيست
آخوندی که مثلآ بهايی را اصلآ انسان بحساب نمی آورد، آزادی معاشرت بين زن و مرد را کفر می شمارد، شرابخوار را مستوجب شلاق می داند و اسراييل را غاصب قدس شريف. به آزادی خارج از چهارچوب مذهب شيعه هم هيچ اعتقادی ندارد. کسانی که امروز مشام و عقلشان از عطر خوش جمهوری سرمست شده خوب است که کمی بخود آمده و بيانديشند که اگر چنين ملايی را می شود سکولار دانست پس گنجی هم يک سکولار است. اگر سيد عبدالکريم سروش را يک متفکر مدرن می دانيد پس شاگردش گنجی هم يک روشنفکر مدرن است. افرادی که باز اسير جن زدگی شده اند، پيش از سپردن عنان عقل خود به دست وی خوب است اول افکارش را بشناسند که وی تقريبآ آنرا روشن بيان می کند. گنجی، همين اکبر گنجی شديدآ مذهبی مقلد منتظری و شاگرد سروش و رفيق حجاريان و هنوز مريد خمينی، آن ضد ايرانی کبير است. لطفآ در ذهن خود از وی آدم ديگری نسازيد و فردا اگر اوهامتان تحقق نيافت (که صد البته هم نخواهد يافت)، نگوئيد که گنجی هم چون خاتمی خاين بود...1