کدامين غرور!؟
با سپاس از هم ميهنانی که نظرات خود را در مورد مقالات فوتبال در دفتر ميهمانان و بوسيله ايميل نوشته اند. در اين مورد توضيح چند نکته را مفيد می بينم اول، از آنجا که نوشته های من به زبان خودمان بود، بنابر اين کسانی که نقد يا نامه به انکليسی نوشته اند، حتمآ فارسی را هم خوب می خوانند که توانسته اند آنها را به نقد کشند. فرض من اين است اگر به انگليسی نوشته اند،لابد اين زبان را بهتر از فارسی می دانند، که البته اشکالی هم ندارد. اما چون فارسی من بهتر از انگليسی است، پس اين توضيح را به همان زبان مادری خودمان می نويسم دوم، من نه تنها از انتقاد نمی هراسم و نمی رنجم، بلکه هر نقدی را دوست دارم و از آن استقبال هم می کنم. انتقاد دليل اصلی رشد و نقد پذيری اولين نشانه پايبندی به دموکراسی و احترام به آراء و عقايد ديگران استتا نقدی در کار نباشد که آدمی قادر به پی بردن به کاستی های کارش نيست. هر انتقادی به باز شدن دريچه ای به باغ معرفت می ماند که در آن هزار گل ناديده و خوشبو کاشته شده، که بر هر گلبرگ گلش هم هزار نکته نادانسته نقش بستهچه زيبا بود اما اگر در بسياری از اين نقد ها از واژگانی چون مونارشی و صيهونيزم و بوش و منافق و ضد انقلاب ... استفاده نمی شد، که استفاده از چنين واژگانی معرف منشی ويژه است و حکم دم خروس عوامل رژيم را دارد که می خواهند خود را مخالف آن جا زنند. در مقالات فوتبالی که اينجانب نوشتم که اصلآ حرفی از اسرائيل و بوش و مجاهد و مونارشی ... به ميان نيامده از آن هم زيبا تر می شد اگر اين دسته بجای سينه چاک دادن برای تيم فوتبالی که رژيم زنان را انسان نمی داند تا بازی هايش را تماشا کنند و اتفاقآ هم در جام جهانی جز خفت و خواری چيز ديگری به ارمغان نياورد، از حرکت دلاورانه و افتخار آفرين زنان در تهران دفاع می کردند، که به جز غرور انسانی و ملی شان، شخصيت و سر و دستشان هم بوسيله فواحش رژيم شکسته شدايکاش اين شور ملی در راه مبارزه با رژيمی صرف می شد که حيوانات پست فطرت و کثيفش به عفت بيست ـ سی هزار دختر معصوم ايرانی در زندانها تجاوز کرده، خونشان را کشيده، گلهای اميد و زندگيشان را نشکفته پرپر و لگد مال کرده، سينه هاشان را با گلوله سوراخ سوراخ کرده، دستمال خونين ازاله بکارتشان را هم به درب خانه پدر و مادرشان فرستاده و تا ابد آن پدرها و مادرهای بيچاره را شکسته غرور، جگر سوخته و گريان و ماتم زده و مرده ی متحرک ساختنديا از غرور بازماندگان نيم ميليون ترور شده و اعدامی اين رژيم دفاع می شد، که فرزندانشان در سی و چهل سالگی هم هنوز احساس يتمی می کنند، هرشب تا صبح از هجر پدر و مادر خونين کفن و يا بی کفن خود می گريند و آتش می گيرند، اما شما شوت های علی دايی و مهدوی کيا را می بينيد اما شعله های جگر آتش گرفته آنان را نمی بينيد. يعنی رژيمی که همين تيم فوتبال شما با پرچم و سرود آن به ميدان می رود و با بازی مسخره و باخت مسخره تر خود اين يک مثقال غرور ملی باقی مانده آن جگر سوختگان را هم به لجن می آلايد. خلاصه اينکه غروری که من نادان می شناسم آنی نيست که شما هم می شناسيد ای عزيز برادر! که اين دو به شير و خورشيد سرخ ايران و حلال احمر جمهوری اسلامی می مانند! / با احترام سپهر