حزب ميهن
امير سپهر
جيمی کارتر انسان خوب و بزرگی است
ما ايرانيان گرچه به لحاظ احساسی انسانهای بسيار پيچيده و عميقی هستيم، اما آنچه به مدنيت مان مربوط می شود، اين شهريگری هيچ عمق و ريشه درستی ندارد. بويژه اين مدرن بودن ما که کاملآ يک امر ظاهری است و اساسآ هم ريشه در هيچ مبارزه مدنی و تحول فرهنگی ندارد. مدرنيته پيش و پس از انقلاب مردم ايران صرفآ با ضرب توسری خاندان پهلوی، بويژه پهلوی اول بدست آمده نه که دستاورد روشنگری و محصول تغييرات بنيادين در فرهنگ سياسی و اجتماعی ما باشد. اگر به تصاوير قبل از برآمدن رضا شاه نگاهی بياندازيد، مردمی را خواهيد ديد که حتی از چارق و لباده و کلاه نمدی قيفی و شال چرکين کمر و چاقچور و کفن سياه زنانش هم کاملآ معلوم است که تا چه اندازه فقير و بيسواد وعقبمانده هستند
سپس چنانچه به عکس های دهسال بعد همان مردم قرون وسطايی نگاهی بياندازيد، مشاهده خواهيد کرد که نه تنها از شيکی و خوش پوشی ديگر هيچ شباهتی به دهسال فبل خود ندارند که حتی از ژاپنی های هم عصر خود هم خيلی متمدن تر به نظر می آيند. مدنيت يکصد ساله قبل از انقلاب اسلامی ما، بويژه پنجاه ساله دوم آن به ساختمان شيک و خوش رنگی می ماند که بر روی ستونهايی کهنه و پوسيده بنا شده باشد. به همان علت هم با چند تلنگر ملا ها فرو ريخت و ويران شد. نگارنده باور دارم اگر پهلوی ها يک خيانت بزرگ کرده باشند اين بود که ظاهر ما را آراسته و بعنوان يک ملت متمدن و پيشرفته به جهانيان قالب کردند. حال جهان به جای خود، از آن مصيبت بار تر اين است که خودمان هم خود را گم کرديم. برای همين هم هست که جايگاه خود را نمی شناسيم . حقيقت و درونمان همين جمهوری اسلامی است، با احمدی نژاد و جنتی و ملا حسنی و الله کرمش
اما خود را پيشرفته ترين و فرهيخته ترين ملت جهان می دانيم. اين از خود دور افتادن و مدنيّت تصنعی هم باعث شده که حتی برترين نظامهای جهان همچون سوئد و هلند و آلمان را هم عقبمانده بدانيم و چيزی بر تر از همه بخواهيم. و چون از اسباب بزرگی هم فقط گنده گويی و ظاهر را آماده کرديم، طبيعی است که چنين چيزی ناشدنی است. پس همچنان ما می مانيم با گنده گويی ها و آرزوهای محالمان، ايران می ماند با جمهوری اسلامی و ملا هايش. اين مقدمه آوردم تا به مصاحبه اخير جيمی کارتر، رئيس جمهور آمريکا در دوران انقلاب اسلامی با صدای آمريکا برسم، و به اين بهانه به طرح چند مشکل. خانم مصاحبه گر وقتی از وی می پرسد که آقای کارتر، از آنجا که بسياری از ايرانيان شما را بعلت حمايت از انفلاب مسئول سقوط اين کشور به دست ملا ها می دانند، آيا خود نيز در اين باره احساس گناه می کنيد؟
جيمی کارتر پاسخی شبيه به اين می دهد (من که به خواست مردم ايران، بويژه قشر باسواد آن احترام گذاردم و بجای حمايت از شاه از انقلابيون پشتيبانی کردم، تصور نمی کنم که عمل زشتی انجام داده باشم که مستوجب خجلت باشد!) نويسنده در انقلاب بيست و پنج ساله بودم، پس نه تنها خود شاهد زنده درست بودن اين گفتار جيمی کارتر هستم، که برای ايشان به دليل گردن نهادن به اراده مردم ايران از صميم قلب احترام زيادی هم قايلم. پس آنان که کارتر و ليبی و عرفات و قذافی و خلاصه احمد و اصغر را مسئول اين خانه خرابی می دانند يا متاسفانه ديدی سطحی دارند، و يا اينکه طبق سنت جاودانه ايرانيان برای فرار از مسئوليت و نقد از عملکرد ساده لوحانه خود باز هم به دنبال شمر و يزيد ستمگر می گردند. آخر ما تا کی می خواهيم به اين بی اخلاقی ادامه دهم، و بجای خاين دانستن کارتر و عرفات و خمينی و خاتمی و... کمی به عملکرد خود توجه کرده و با عبرت آموزی از خطاهامان خود را اصلاح کنيم
حقايق را لوث نکنيم. نگويم که کارتر در ايران انقلاب راه انداخت. خير، انفلاب اسلامی را مردم ايران براه انداختند، نه حتی مردم کوچه و بازار، بلکه به ظاهر فرهيختگان و روشنفکران اين مردم، درست همانطور که کارتر بيچاره می گويد. او انسان بسيار خوب و قابل احترامی است. وی سالها است که زندگی خود را وقف پيش برد دموکراسی در جهان کرده. امروز هم حتی با اين پيری مرتبآ در سفر است و در کار کمک به امر پيش برد دموکراسی. همين کارتر از بزرگترين کمک کنندگان به مردم آفريقای جنوبی و لهستان و چک و ... برای استقرار آزادی در آن کشور ها بود. اگر آنان هم جمهوری اسلامی خواسته بودند، طبيعی است که او در آن جهت بدانها کمک می کرد. او در مورد انقلاب اسلامی تقصيری ندارد. اين آدم وقتی ديد نود و نه مميز نود و نه درصد روشنفکران ايران خمينی را می خواهند، به خواست برگزيدگان اين مردم احترام گذارد و دست از حمايت از رژيم پيشين برداشت و به انقلابيون کمک کرد تا بدانچه می خواهند دست يابند. چنانچه يک ايراد بر وی وارد باشد اين است که نمی دانست که اين بيچاره ها نه تنها روشنفکر نيستند بلکه آدمهای نا آگاهی هستند که دارند گور خود و مردمشان را می کنند. وی با شکست خود از ريگان حتی بهای اين عدم شناخت از بی عرضگی روشنفکران ايران را هم پرداخت کرد
اگر نگوييم خيرگی، اين شگفتی را فقط در ايران می توان ديد عده ای که ديروز نعره های مرگ بر شاه و درود بر خمينی شان گوش فلک را کر می کرد، سينه چاک خمينی بودند و انقلاب کردند، امروز اما پس از مشاهده نتيجه خواست فلبی و عملشان، بجای مسئوليت پذيری و نقد از خود، کارتر بيچاره و شاهی را که خود با آنهمه توهين و تهمت با چشم گريان بيرون کردند مورد شماتت قرار دهند که چرا خمينی و ديگر ملا ها را از دم تيغ نگذراندند! اگر کارتر از شاه حمايت می کرد، رژيم شاه هم همين دزد ها و قاتلهايی که امروز ايران را بدست دارند قلع و قمع می کرد، ترديد نداشته باشيم همين ها امروز يک کودتای بيست و هشت مرداد ديگر به حساب آمريکا واريز کرده بودند. خمينی را به مقام خدايی ارتقاء داده بودند. شاه را به جای شمر ابن ذی الجوشن نشانده بودند. تمام انقلابيون، حتی کمونيست ها هم نماز خوان شده بودند و همگی هم گور خمينی شهيد را قبله قرار داده رو بدان نماز می گزاردند. آنهم به عنوان بزرگترين آزادی خواه تاريخ ايران و جهان که با حمايت کارتر کثيف در يک کودتای آمريکايی بدست شاه ضد انقلاب و خونخوار به شهادت رسيده
مراد اينکه اگر دستکم حتی کسانيکه خود را روشنفکر می دانند و قلم و زبانی گويا دارند کمی آگاهی می داشتند و ملا نمی خواستند، کارتر که سهل است حتی خود خدا هم اگر بر روی زمين می آمد و می خواست خمينی را به پيروزی رساند موفق نمی شد. عزيزان من، بياييد اقلآ با خود صادق باشيم. آخر ما روشنفکرمان کجا بود! کسانی که حتی پنج درصد هم جامعه خود و پتانسيلهای مخرب آنرا نمی شناسند و بعد از مشاهده نتيجه هرعمل اجتماعی تازه متوجه معايب آن می شوند، آخر چه چيزشان شبيه روشنفکر است. و حال آنکه می دانيم که اين بزرگان حتی بعد از اشتباه هم متوجه اشتباه خود نمی شوند و يک خطا را چند بار تکرار می کنند، که بهترين نمونه آنهم جريان خاتمی بود، که باز عين همان نود و نه مميز نود و نه در صد روشنفکر يعنی تمامی محققان، شاعران، پژوهشگران، مفسران و مورخان و سياسيون و مدبران ... هشت سال هم به دنبال او افتادند
اين در حالی بود که روستايی ها و بيسواد ها با گفتن "آقا جان، ملا؛ با ملا که فرقی ندارد" گول خاتمی را نخوردند. نتيجه اينکه امروز عاقل ترين مردم ما همان کلاه نمدی ها و بيسواد های ما هستند. آنان خود خودشان هستند. از آنجايی هم که لباسشان عوض نشده، پنج ـ شش جلد کتاب با ترجمه ی غلط هم نخوانده اند نه ديگران آنها را با روشنفکر عوضی می گيرند و نه خود خويشتن را آگاه و پيشرو می دانند. آنان حقايق را در تجربيات شخصی خويش می جويند نه در چند جلد کتابی که سطحی خوانده اند. اگر از کلاه نمدی سئوال کنيد که چرا ايران بدين مصيبت گرفتار آمد؟ چنانچه خود حتی در يک راهپيمايی انقلابی هم که شرکت کرده باشد بی صغرا و کبرا چيدن پاسخ خواهد داد که "خودم کردم که لعنت بر خودم باد!" اين جواب هم مسئوليّت پذيری را در درون خود دارد، هم نقد از خود را و هم تجربه آموزی از خطا را
حال اگر همين را از يک مثلآ روشنفکر سينه چاک خمينی و خاتمی سئوال کنيد که چهل سال سرنا را از سر گشادش دميده ، برای توجيه نادانی خود به اندازه ای مهمل خواهد بافت که سرانجام آسپرين لازم خواهيد شد. کارتر و انقلاب را بايد سطل آبی دانست که بر صورت ما پاشيده شد و رنگ های فريبا را از رخسار ما شست (حيفم آمد که واژه زيبا و پربرکت باران را در اين جمله بکارگيرم)، باران که در لطافت طبعش خلاف نيست / در بـاغ لالـه رويد و در شوره زار خـس. کار سياست ما اگر بدست کلاه نمدی های معلوم افتاده بود، بی ترديد وضعمان امروز خيلی بهتر از اين بود، ما خانه خراب کلاه نمدی های بی کلاه و جلد عوض کرده ای هستيم که با دو سه کتاب خود را چپ و مترقی و تئوريسين و شاعر و متفکر و روشنفکر می دانند ... 1