حزب ميهن
امير سپهر
خيزش آذربايجان دقيقآ به معنای رفتن اين نظام است
بخش دوم
در کنار سه ويژگی و تمايزی که برای نشاندادن اهميّت خيزش آذربايجان بدانها اشاره شد، که هرسه هم به سرايت جنبش آن خطه به تمامی ايران منتهی می شود، آنچه اما به تنهايی حتی از تمامی آن سه و هر عامل ديگری در اين مورد مهم تر است، نقشی تاريخی است که دستکم از انقلاب مشروط بدين طرف اين قوم در ضمير باطن خود و همه ايرانيان دارند. يعنی از دورانی که حس ناسيوناليسم نوين در ايران پديدار گشت و پس از استيلای عرب بر ايران برای اولين بار ما ايرانيان با تکيه بر هويّت ملی خويش در زير پرچم ايران به حرکتی ملی دست زديم. يک نهضت عميقآ ميهنی که به جز ميرزا آقا خان کرمانی و ميرزا ملکم خان هم بيشترين آموزگاران آن آذری بودند و هم اينکه آذربايجان گهواره آن بود
موجودی بنام ملت ايران که بعد ها ستار ها و باقر ها و حاج شفيع ها و علی ميسيو ها و هزاران رزمنده ميهن پرست با نثار خون پروش داده و به جوانی و شادابی رساندند. همان کودکی بود که طالبوف ها و آخوند زاده ها و زين العابدين مراغه ای ها و مستشارالدوله و ... الفبای ناسيوناليسم را بر زبانش گزارده بودند. ميهن دوستی و ناسيوناليسم ايرانی آنچنان به آذربايجان گره خورده که در هر مسئله ای وقتی پای اين خطه به ميان کشيده می شود و آذر آبادگان بپا می خيزد، گويی مهری بر پای سندی می خورد که آن سند مؤيد ملی بودن آن حرکت است (تأييد خواست همه ی ايرانيان) و تحقق آن هم حتمی است. اين امر البته دلايل ديگری هم دارد. مهم ترين دليل تاريخی اين امر را بايد انقلاب مشروطه دانست. رخدادی نه اسطوره ای و باستانی، که حرکتی افتخار ملی و آفرين که تازه امسال صد ساله می شود و کاملآ هم زنده و ملموس است
زنده از اين نظر که گرچه بی سروسامان اما بدون شک هم امروز هم همچنان گرايش غالب است، قابل لمس هم از اين نظر که نه تنها مستند بر هزاران تصوير و سند و کتاب و خاطره نويسی است، که حتی مادران و پدران بعضی که هنوز هم در قيد حياتند خود در آن شرکت داشته اند، و آن دليری ها و ميهن پرستی و از خود گذشتگی های آذربايجانی ها را شخصآ برای فرزندانشان باز گفته اند. پس هر ايرانی هم انقلاب مشروطه را می شناسد و هم از شجاعت انکار ناپذير و افسانه گون آذری ها در راه به ثمر رساندن آن خوب آگاه است، حال آن ايرانی خواه بی سواد باشد و خواه فرهيخته ترين. بدين علت مشروطه هم برای آذری ها بزرگترين افتخار را آورده و هم بزرگترين مسئوليّت را. بطوری که ديگر ايرانيان ضمن اينکه در زمينه مبارزات حق طلبانه برای هم ميهنان آذری خود ارزش و اعتبار بی حدی قايل هستند، به تبع آن انتظارات بزرگی هم از ايشان دارند
نگارنده خود در اين سالهای سياه در بحث هادهها بار اين جمله را شنيده ام (که تا آذربايجان بپا نخيزد اين رژيم رفتنی نيست). از آنجايی که شخصآ آذری هستم، در بحث های سياسی ميان همشهريان خود اين را نيز تجربه کرده ام که خود آذربايجانی ها هم ضمن اينکه اين امر را بخوبی می داند، از مسئوليت سنگين خويش نيزغافل نيستند. گرچه در عام سياست گمانه زنی از کم احتياطی ناشی می شود و در اين عرصه هيچ چيز قابل پيش بينی نيست، بويژه در سرزمين عجيب و غريب ايران، اجازه دهيد اما نگارنده همينجا اين پيش بينی را بکنم که تير خلاص به مغز پوسيده و متعفن اين رژيم عاقبت در آذربايجان زده خواهد شد. درست مانند سرنوشت مشروطه و نظام پيشين که در آن خطه رقم خورد. ايکاش که اين آخری آنجا رقم نمی خورد
و اما عامل مهم ديگر که به ويژه پس از استقرار اين نظام بگفته خودشان غيرملی، احترام و باز هم مسئوليّت آذری ها را بالا برده، کاوش و بازشناسی شخصيّت بابک است. بزرگ قهرمان ملی که درست در حمله تازی ها همان غيرت و تسليم ناپذيری را از خود نشان داد، که هزار سال بعد هم تبارانش به رهبری ستار خان بزرگ در مقابل محمد علی ميرزای اسلام پناه و شيخفضل الله نوری از خود نشان دادند
در اينجا بی اينکه خواستار ورود به بحث کيفی باشم، بايد به تعصب و همبستگی آذری ها با همديگر هم اشاره کنم، چه که اين عامل باعث می شود چنانچه آتشی در آذربايجان افروخته شود فورآ به همه جا گسترده شود و به سرعت سراسر ايران را مشتعل سازد. زيرا همانطور که اشاره شد آذری ها در سراسر ايران پخش شده و همه جا توطن اختيار کرده اند، و بنا به همان خصلت تعصب و همبستگی که در عنصر آذری وجود دارد، هر جنبشی که در سرزمين های مادريشان بوجود آيد آنان را هم در هر جای ايران که باشند ملتهب کرده و به حمايّت و حرکت وامی دارد
نمی خواهم سفره ی دل پهن کرده و در اين روزگار حساس دری رو به گلايه گشوده و حتی قطره ای بنزين بر آتش نفاق ريزم، چه که اينهمه نفاق و تشتت از سرمان هم زيادی است! اما برای دلجويی از خودم نيز شده فقط اينرا در پرانتز می آورم که دليل تعصب زبانی و بعضآ قومی بعضی از آذری ها متاسفانه از بی فرهنگی و نادانی عده ای نابخرد است. انسانهای کم شعوری که نه تنها در داخل ايران هر غير فارس زبانی را نادان بحساب می آورند، که حتی بی سواد ترينشان هم لهجه با سواد ترين اساتيد علم و ادب همان فارسی به اصطلاح خودشان را هم بدليل نداشتن لهجه ی دهاتی تهرانی مورد استهزاء قرار می دهند
شک نکنيد که اگر حافظ و سعدی و فردوسی و مولانا، يعنی چهارستون اصلی زبان و ادب پارسی هم امروز زنده بودند و گذرشان به ميدان شوش و دروازه قزوين تهران می افتاد بدليل لهجه ی شيرازی و خراسانی (و شايد در مورد مولانا ترکی استانبولی) که داشتند مورد تمسخر لات های چاقوکش تهران و جيب بر ها قرار می گرفتند. حال اينکه اصلآ کدام آدمهای جاهل و بی سوادی اينرا جا انداخته اند که گويا لهجه ی ناموزون و دهاتی تهرانی لهجه اصلی فارسی باشد بماند، اما اين تمسخر ندانستن فارسی يا لهجه داشتن بدين می ماند که بعنوان مثال چون ما زبان مادريمان انگليسی بوده و نتوانستيم زبان چينی و يا بنگالی بياموزيم پس همگی نادان هستيم. يا اينکه اينجانب چون زبان سوئدی را با لهجه غليظ فارسی حرف می زنم، پس بايد اينجا دائم مورد تمسخر قرار گيرم. اين بنويسم و بگذرم که تا اقوام ايرانی نتوانند به زبان مادری خود تحصيل کنند و بخوانند و بنويسند، ما کماکان اسير اين بی فرهنگی ها خواهيم بود و پيوسته هم اين نفاق ها وجود خواهد داشت، که سود آنرا نيز صد البته دشمنان همه ی ملت ايران خواهند برد
باری، بنابر آنچه به کوتاهی آورده شد، همانطوری که نقش آذربايجان در حرکات ملی ايرانيان در گذشته بسيار بزرگ بود، بی شک اين نقش در آينده نيز سرنوشت ساز خواهد بود. بويژه اينکه در اين انفجار رشد جمعيّتی بيست و هفت ساله کار آذربايجان انفجار در انفجار بوده و طبق آمار بالا ترين رقم رشد را داشته است. آنچه نانوشته می ماند اما حرکات بی ربط و انحرافی است که اين روز ها در ارتباط با آذربايجانی ها اينجا و آنجا مشاهده می شود. خاصه اينکه در حوادث اخير اين اجير کردگان بيگانگان راه افتاده و در بوق و کرنا می دميدند که گويا همه ی آذری ها گوش به فرمان آنها هستند و اين خيزش هم بنا به دعوت آنان انجام گرفته و خواست اصلی اين خيژش هم جدايی از ايران است
ضمن اينکه ما بايد بپذيريم که اين خواست تجزيه از ايران متاسفانه در بين بعضی از مردم آذربايجان وجود دارد، اما بايد متذکر شويم که خيزش اخير مردم هيچ ارتباطی به اين اشخاص ندارد و اين افراد که تعدادشان به بيست نفر هم نمی رسد از عوامل حزب توده و فرقه دموکرات و از خادمان دون پايه کی. جی. بی سابق هستند. حسن کار در اين است که پاره ای از اين افراد هنوز هم نامها و القاب روسی مانند تاواريش و يوزف و شوروی و مسکويچ و اوف... دارند و حتی برای کر و کور ها هم شناخته شده هستند. همه هم به روشنی می دانند که حال از چه کسانی مزد می گيرند و سرشان به کجا ها بند است. همه ی سياسی های آذربايجان هم به نيکی می دانند که اينان بيش از اينکه در فکر مردم آذربايجان باشند به دنبال اجرای فرامين اربابان خود هستند بنابراين نوشتن مطلبی راجع به اينها اصلآ لزومی ندارد که شخصيّت و نياتشان اظهر و من الشمس است
اما آنچه به جداسری مربوط می گردد همانطور که اشاره شده بدبختانه اين خواست وجود دارد. کتمان اين حقيقت ما را بجايی نخواهد رساند. توهين به ديگران هم کمکی به حل اين مشکل نخواهد کرد که هيچ، بلکه با ايجاد نفرت و تفرقه اين مسئله را حاد تر خواهد کرد. تنها راه در درجه اول صبوری است و بعد هم بحث و روشنگری. چرا که قسمت اعظم اين تجزيه طلبی محصول کج فهمی و اشتباه محاسبه است. بايد توجه داشت که همه ی کسانيکه از جدا سری دم می زنند خاين و اجير کرده نيستند. صرفنظر از معدودی که نيات شومی از دامن زدن به چنين مسايلی را دارند، اکثر کسانيکه خواهان جدايی هستند اتفاقآ از مظلوم ترين مردم و از له شده ترين لايه های اجتماعی آذربايجان هستند. افراد بجان آمده و ساده دلی که تصور می کنند اگر از ايران جدا شوند تمام مشکلات اقتصادی فرهنگی آنان حل خواهد شد و فورآ هم به سعادت و رفاه و آزادی خواهند رسيد. پنداری که سرابی بيش نيست، و دارندگان اين پندار نمی دانند که جدا شدن از ايران نه تنها ممکن نيست که وضع آنان را هزار بار هم فلاکتبار تر خواهد کرد ... ناتمام