حزب ميهن
امير سپهر
ساربانا بار بگشا ز اشتران! خيزش آذربايجان دقيقآ به معنای رفتن اين نظام است
همشهری های با غيرت ! نشان دهيد که سوسک خامنه و اوباش متجاوز به جان ومال و ناموس ملت ايران هستند نه ملت آذربايجان. بنده بعنوان يک آذری اينرا می دانم که آذربايجانی به شيشه می مانند که هر چه بشکنيد و خرد کنيد به همان اندازه تيز تر و برنده تر می شود
مقدمه
بيش از هر چيزی می خواهم اين نکته را ياد آور شوم که طرف ما نبايد آن جوان کاريکاتوريست باشد. گر چه وی به اين حساسيت ها توجه نداشته، اما نگذاريد جايگاه والای ما در سياست ايران از آذربايجانی شريف وغيرتمند به جايگاه پست سانسورچی و يا مسلمانان لمپن تقليل يابد. بنا براين اول وظيفه ما آذری ها درخواست آزادی فوری و بی قيد و شرط نيستانی کاريکاتويست است. اين مهم به ويژه وظيفه دانشجويان آگاه آذری دانشگاههای ايران است. روزنامه ايران اما ارگان رسمی اين رژيم کثيف و غير ايرانی است. اين رژيم جمهوری اسلامی است که همه ی ما ايرانيان را از سوسک هم بی ارش می داند و هر غلطی که دلش می خواهد می کند. پس طرف اصلی ما بايد تمايّت اين رژيم باشد. همشهری ها حال که شروع کرديد تا آخر خط برويد. نشان دهيد که هنوز شرف و غيرت و بابک ها و ستار ها وباقر ها .... در آذربايجان از بين نرفته. نشان دهيد که اين پسوند باغيرت را بی جا بشما نداده اند
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
خيزش غير منتظره اما جانانه مردم غيرتمند آذربايجان در هفته گذشته را بدون شک بايد مهم ترين حرکت مردمی اين بيست و هفته ساله عمر رژيم جمهوری اسلامی به حساب آورد. اين البته به معنای کم اهميّت شمردن جانفشانی ديگر مردم، بويژه از خود گذشتگی ساير اقوام ايرانی نيست. اگر قصد آنرا داريم که صادقانه بنويسيم کدامين قوم ايرانی در انقلاب از همه خردمندانه تر عمل کرد و پس از آنهم بيشترين بار حتی ناهشياری ديگر هم ميهنان خود را هم به دوش کشيد، بی هيچ ترديدی بايد اذعان کنيم که کرد ها. چرا که اين قوم نه تنها در همان ابتدای کار هم با هشياری که داشت مسحور آيت الله خمينی و آخوند ها نشد و گول نخورد، در همه ی اين سالهای سياه هم که ديگران اسير خوشخيالی يا خوابزدگی و يا بی عملی بودند، با نثار خون رشيد ترين فرزندان خود اجازه نداد که مشعل مبارزه با اين رژيم قرون وسطايی يک لحظه رو به خاموشی رود. پس، بی هيچ تعارفی کرد ها تنها قوم ايرانی هستند که در هيچ مقطعی به رژيم سواری نداده و هميشه هم در کار مبارزه با رژيم بودند
گر چه هم ميهنان کرد ما از اين بابت حق بزرگی بر گردن ما ايرانيان دارند، صحبت ما اما اينجا بر سر امتياز دادن به اين قوم و جريمه کردن آن دگر قوم و برگزيدن قهرمان اقوام ايرانی نيست. بحث ما يک بحث ملی است، يعنی يک بحث فراقومی و ايرانی. با اين نگرش هر خيزش و حرکتی که در هر نقطه ای از ميهنمان انجام می گيرد، در نزد افکار عمومی جهانيان تحت نام ملت ايران انجام می پذيرد و سود و زيان آن نيز نصيب همه ی مردم ايران است. بنابر اين نگاه ما هم در اين نوشته به خيزش بزرگ مردم آذربايجان بايد از همين زاويه باشد. اما اينکه چرا خيزش مردم آذربايجان از هر خيزش ديگری مهم تر و سرنوشت ساز تر است، و همانطور هم که ديديم ناقوس مرگ را برای حاکمان تهران از هر زمانی رسا تر به صدا در آورد و رژيم را کاملآ دستپاچه ساخت دلايل متعددی دارد که به اختصار و فهرست وار بدان اشاره خواهيم کرد
اولين تفاوت در کثرت جمعيْتی آذری ها است. گر چه به دليل عقبماندگی و بی اهميّت شمردن علم حياتی آمار در ايران بطور قطع نمی توان گفت که چند درصد از مردم ايران آذری هستند، ليکن هر ايرانی از سر تجربه می داند که از هر سه ايرانی که در جايی گرد آيند بدون شک يکی از آنها آذری خالص خواهد بود، دومی از طرف پدر و يا مادر و آن سومی هم به نوعی بطور سببی به اين تيره وصل خواهد بود (به علت ازدواج يکی از برادر، خواهر، عمو و دايی و يا خاله و عمه های خويش). بنده شخصآ کمتر هم ميهنی را سراغ دارم که به نوعی به آذری ها وصل نباشد. نکته مهمی که باعث اين آميزش و اختلاط بزرگ آذری ها با ديگر اقوام گرديده عامل مذهب است. گرچه من و شما امروز به سنی و شيعه بودن و يا حتی بی دينی هم ميهنانمان هم اصلآ اهميتی نمی دهيم و اين مرزهای ارتجاعی را در نورديده و ارزش انسان را در انسان بودنش می دانيم، ليکن واقعييت اين است که چه ما بخواهيم و چه نخواهيم جامعه ما نه تنها قبل از انقلاب يک جامعه متعصب مذهبی بود، بلکه حال هم اکثريت مردم ما پاسداری از تعصبات کهنه ارتجاعی را حفظ ارزشها به حساب می آورند
غالب مردم ما حتی امروز پس از مشاهده ی اينهمه ظلم و فريب و خونريزی از دکانداران تشيع، هنوز هم در رسيدن به دوراهی عقل و ايمان، چشم بر واقعييت های معلوم و ملموس بسته به راه تاريک ايمان موروثی و سنتی می روند. حتی حال هم قاطبه ملت ايران همچنان به پيروی از اين تعصب جاهلانه همچنان نه تنها از آميزش و وصلت با غير مسلمانان اکراه دارند سهل است که، حتی از ازدواج فرزندان خود با مسلمانان سنی هم کيش خود نيز جلوگيری می کنند، و يا سنی ها با شيعه ها، ارمنی ها با مسلمان ها و يا يهودی ها با ارمنی ها. در اين زمينه تفاوت چندانی ميان کرد و ترک و بلوچ و سنی و شيعه و ارمنی و مسلمان و يهودی ... ايرانی وجود ندارد، چه که اين عفبماندگی يک عقبماندگی ملی و فرهنگی است و همه ی ايرانيان بسته به ميزان عقبماندگی خود از آن کم و بيش همچنان در عذاب هستند. بنا براين توفيق در اختلاط آذری ها با بسياری از ديگر اقوام و يا انعقاد وصلت ميان اين قوم با ديگر اقوام هم در مقايسه با کردها و بلوچ ها و حتی ترکمن ها که بيشترينشان سنی مذهب هستند هم در همين نکته است
ارامنه اگر در ايران پس از نزديک به شش قرن هنوز هم شناخته شده هستند به علت همان تفاوت دينی است. يهوديان و ارامنه و آسوری ها تنها اقوامی نبودند که به ايران آمدند. ايران با ثروت و جاذبه هايی که داشته بيش از هزاران قوم و قبيله را بسوی خود کشيده. حال چه به صورت مهاجر و چه در شکل لشگرکشی و خونريزی و غارت. قعلآ ما يهوديان و آسوريان و ديگر اقوام مهاجم و مهاجر را کنار گذاريم که دلايل هريک از آنها نيازمند يک تحليل تاريخی جداگانه است و فقط تاريخ کوچ ارمنی های به ايران تا امروز را در نظر آوريم، خواهيم ديد که از عهد شاه عباس بزرگ، يعنی از پانصد و اندی سال پيش که ارامنه به ايران کوچ داده شدند تا امروز دهها و صد ها قوم و قبيله ديگر، بويژه از مرز های شمالی نواحی خراسان، از سرزمينهای چين و ترکستان و ختن ... هم وارد ايران شده اند، اما برخلاف ارمنی ها که همچنان برای ما شناخته شده هستند، ما امروز نواده های هيچ کدام از آن ديگر مهاجران و مهاجمان را نمی شناسيم
علت اين است که آن مردمان يا شيعه بودند، يا از روی منفعت طلبی و فريبکاری بعد ها ظاهرآ شيعه شدند، يا به ضرب دگنک و توسری اين مذهب را پذيرا گشتند، يا از سر ترس، که مبادا مسلمانان عزيز به جرم کافر بودن اموالشان را غارت کرده و زنانشان را به عنوان کنيز و غنيمت از کفار مورد تجاوز قرار دهند، و يا از روی باور و يقين، به هر کيفيّت نتيجه شيعه شدن آنان اين شد که با وصلت با ديگر شيعيان ايرانی پس از يکی ـ دو نسل بطوری در ايران حل شدند که نواده های ايشان اصلآ خود نيز ندانستند که اجدادشان اهل کجا بودند و چه دين و آيينی داشتند و اساس مذهب حقه ی جعفری شان به جای رأفت و دعوت، خون و شمشير و جزيه و توسری است! آذری ها ضمن اينکه مانند کرد ها مهاجر نبوده از اولين ساکنان اين سرزمين هستند، اما در سايه هم کيشی با اکثريّت مطلق ايرانيان اين شانس را داشتند که هم بيشتر مخلوط شوند و هم اينکه در همه ی جای ايران پراکنده گردند، برخلاف غير شيعيان که اگر به مناطق ديگری از ايران هم کوچ کردند، به صورت ايزوله و در محله های مخصوص به خود ساکن شدند، و به دليل خود نپذيرفتن و پذيرفته نشدن بيشتر هم در ميان خود وصلت کردند
عامل مهم ديگری که نقش قوم آذری ها را در مبارزه سرنوشت ساز تر می سازد نقشی است که اين تيره در اقتصاد ايران دارند. بگونه ای که باز هم از روی تجربه و مشاهدات شخصی می توان گفت که هم اکنون نبض اصلی و شاهرگ حياتی اقتصاد ايران، بويژه بازار پايتخت در دست آنان است. موضوعی که اينجا شايان ذکر است اين که بنا بر مستندات تاريخی آذری ها از ديرباز به نظامی گری علاقه شديدی داشته اند، با روحيه خاص و تهوری هم که از ويژگيهای آنان است، در اين رشته بسيار هم توفيق داشتند. بيشترين اميران و سرداران سپاه ايران نيز هميشه از ميان اين قوم بوده است. نسبت به جمعيّت خود پيوسته هم بيشترين تعداد نفرات قشون ايران را آذری ها تشکيل میدادند. اين روند تاريخی تا پايان کار سلسله پهلوی نه تنها ادامه يافت، که در عصر پهلوی دوم به اوج خود رسيد. بطوريکه در رژيم پيشين نه تنها بيش از شصت درصد از نفرات نيرو های مسلح را آذری ها تشکيل می دادند، که بيشترين امرای ارشد آرتش شاهنشاهی نيز از ميان آنان بود
با فروپاشی نظام پيشين و استقرار نظام اسلامی برای اولين بار بود که اين معادله بهم خورد، يعنی اينکه آنرا دانسته بر هم زدند. نخستين دسته ای که شامل موج اخراجها از آرتش شدند آذری ها بودند، اين البته دلايل چندی داشت. آقای خمينی گر چه يک ملای دهاتی کينه توز و سفاکی بيشتر نبود که در يک دنيای بسيار تنگ و بسته می انديشيد و عمل می کرد، نامبرده اما در همان دنيای کوچک خود يک شم اهريمنی در کار سياست داشت و يک حقه باز هفت خط بود. او اگر اين قابليّت های شيطانی را نداشت که نمی توانست برای نيل به مقصود آنهمه دکتر و مهندس تحصيل کرده خارج، ايدئولوگ های مسکو و پکن ديده و کاپيتال خوانده بزرگی چون احسان طبری، نورالدين کيانوری، عمو زاده و خانبابا تهرانی، بابک امير خسروی و حتی نويسندگان بزرگی چون بزرگ علوی، محمود اعتماد زاده، احمد شاملو و حاج سيد جوادی ... را هم به ميدان کشد و پس از سواری گيری از آنان به پاس قدر شناسی انگشت فربه خود را بدانان حوالت دهد
بی انصافی خواهد بود اگر به اين نيز اشاره نکنيم که تا آن زمان روحانی جماعت گرچه موجوداتی عقبمانده به حساب می آمدند، اما به نوعی مورد احترام حتی بی دين ترين ايرانيان نيز بودند. مردم ايران ملا را موجودی فقير و ناتوان و بی آزار می دانست. اصلآ به فکر کسی نمی رسيد که اين جماعت تا اين اندازه دروغزن و سفاک و دزد باشند. حتی سايروس ونس، وزير خارجه آمريکا هم يکماه پيش از ورود خمينی به ايران به مخالفان حمايت دولت کارتر از وی در کنگره آمريکا فرياد کشيد که وقتی اين مرد می گويد فقط به دنبال دموکراسی، پس بايد او را باور کرد وی ادامه داد که دروغ و دغا بيشتر در غرب است نه در مشرق زمين که روحانيت در آنجا بيشتر به موجوداتی آسمانی می مانند. وی در پايان به نمايندگان کنگره گفت مگرمی شود که مردی هفتاد و چند ساله روحانی دروغ بگويد، آنهم در مشرق زمين!؟
خمينی هم درست از همين سن و سال و هيئت قدسی خود آنچنان سوء استفاده ای کرد همه ی جهان در حيرت ماندند که يا رب اين مردک يک روحانی است يا کلاش ترين و جانی ترين بوس مافيايی. پس او همانطور که راه کسب قدرت را خوب می شناخت همانطور هم می دانست که چگونه بايد با حيله گری و دروغزنی پايه های حکومت خود را استحکام بخشد. خوب است اين هم گفته شود که يکی از ويژگيهای تمامی ديکتاتور های بی قابليتی که در يک وضعيّيت استثنايی به قدرت دست می يابند اين است که آنان از افرادی که قبلآ بالا دست آنها بوده اند و اين ديکتاتور ها را در روزهای ناتوانی ياری داده اند هم به شدت می ترسند و هم از آنها نفرت دارند. همين احساس حقارت و ترس هم هست که تقريبآ همگی اين دسته ديکتاتور ها را وادار می سازد که پس از رسيدن به قدرت بيش از همه اول قوی ترين ياری دهندگان خود را از سر راه بردارند
چنين بود احساس روح الله خمينی در برابر آيت الله شريعتمداری. خمينی ضمن اينکه در سلسه مراتب روحانيت در رديف ساده ترين شاگردان اين بزرگترين مرجع شيعه محسوب می گرديد که اصولآ زندگی خود را مديون وی بود. چرا که آيت الله شريعتمداری بود که در سال چهل دو با تأييد مرجعيّت روح الله خمينی به رژيم پيشين نهيب زد که نمی شود در تنها کشور شيعه بزرگترين مرجع شيعه را کشت و يا حتی زندانی کرد. همين فتوا بود که نه تنها خمينی را از مجازات مرگ به دليل ايجاد اغتشاش و خونريزی نجات داد که موجبات خلاصی او را از زندان هم فراهم آورد و رژيم شاهنشاهی فقط به تبعيد اين ملای آشوب طلب به عراق بسنده کرد. دلايل ديگری که آتش نفرت خمينی را پس از بازگشت شدت بخشيد، مشاهده محبوبيت آيت الله شريعتمداری درميان قشر باسواد و تکنوکرات ايران بود. از همه ناگوار تر اما برای خمينی نفوذ کلامی بود که آن مرجع تبريزی در آن فضای مذهبی ميان نيروهای مسلح داشت. بويژه که آذری ها استخوان بندی اصلی آن ارتش قدرتمند و مدرن را تشکيل می دادند
آن آرتشی ها در آن جو مسموم از شور مذهبی حاظر بودند که جان خويش را نيز قربانی اجرای فرامين آن بزرگ مرجع همشهری آذری خود کنند. خمينی اين را هم می دانست که نبايد کاری کند که خود را درمقابل آذری ها قرار دهد و می بايستی برای مرعوب و خفه کردن اين قوم قدم به قدم پيش رود. وی از اينروی بود که در قدم اول بعمد کار مرده شويی و تصفيه و بگير و ببند را به آذری ها سپرد، تا اگر آذری ها قصابی می شوند ظاهرآ به دست خود آنان باشد. خلخالی، موسوی اردبيلی و موسوی تبريزی که هرسه چون خود خامنه اوباش لکه های ننگی به دامان آذربايجان هستند از اين دسته جلاد های کتيف و خونخواری بودند که خمينی بوسيله آن جانيان رشيد ترين فرزندان ايران را در خطه آذربايجان و همه جای ايران قلع و قمع کردند. بنده گرچه خود را يک آذری ناب می دانم، اما شخصآ اين ترک و فارس بازی و مسلمان و ارمنی بازی، و بويژه اين بازی پرخون و چندش آور کافر و ديندار بازی را هيچ قبول ندارم. اما راستی اين است که مگر يک جلاد غير آذری جرآت می کرد که در قلب آذربايجان، يعنی تبريز جوانان آذری را به جوخه اعدام سپارد. اين مشتی آذری کثيف و خود فروش و خونخوار بودند که در وقايع حزب خلق مسلمان از تهران برای ريختن خون همشهريان خود به آذربايجان فرستاده شدند ... ناتمام