نوروز ما
می دانم، می دانم چقدر کم کاری کرده ایم. خودمان را می گویم که بایست به این جماعت پشت لباس حزب و گروه پنهان شده و روحیه استبداد پرور شان بیشتر می پرداختیم. از " قدرت" و " سیاست" در سرزمین فقر زده مان اما قارچ پرور می گفتیم و باز می گفتیم.1
هنوز هم دیر نیست. اگر روزی موج احساس چنان به " تفو بر تو ای سالوس صفت" می کشاندمان امروز دیگر روز در صحنه ایستادن است. و روز حضور...1
چه می گویم؟ یک بت را می شکنیم و هزاران داربست قدرت که خود بت زاده هستند چنگ بر سرنوشتمان می افکنند چون مردم از خود نیاندیشیده اند. چون مردم در تاریکی جهل قرار گرفته اند. و تا می توانیم بایست این زبان و قلمها را بکار اندازیم.1
اخبار فراوان است اما بازیگران اخبار " مردم" نیستند. آشکار گشته گانشان آنهایی ایند که مرتب تیتر خبری درست می کنند به اسم خبرنگار از این رادیو و تلویزیون سر می زنند و آنچه را که بایست بگویند می گویند...1
یادت هست طرح فراخوان رفراندوم قانون اساسی ای شان را؟ یادت هست چگونه تارهای این عنکبوت در بزنگاه سقوط تنیدن آغازید. یادت هست . اما آنچه که " من ایرانی" نمی دانستم و فلان خبرنگار خارجی می دانست این بود که این دایره از اکبر گنجی بگیر و تا فلان و فلان راه انداختنش.1
بگذریم بگذریم از اینها. تا این ضعف و خودکم بینی در جایی و مستبد بودن در صحنه ای باشد نه دری گشوده خواهد شد نه صدایی شنیده. مهم صدای " مردم " است و این هر یک طی قرن ها با سوار شدن بر کلمات و شعارها و دستورهای اینطور کن و آن طور می خواهند بنمایند آی مردم ما بهتر می دانیم.1
اما مردم، اگر " ما" که این همه تازیانه جهل بر تنمان خورده به " حق" خودمان آشنا نباشیم نه در سرزمینی که نامش را یدک می کشیم جایی داریم نه در دنیایی که تاج سرش " آگاهی" است.1
جماعت دسته و گروه با پیشوند سیاسی می تراشند خود نیز جاهل اند. و بازیگر نخ چرخانانی. مادامی که جامعه ما آگاه از حقوقش و نشریات آزاد نباشد و تنوع نگاه ها را نداشته باشد هر چند هزار حزب هم که علم شود یک دیکتاتور است در چندین لباس.1
ببینم همین یکسال گذشته را نگاه کنیم. چه شد کارگران کشته شده خاتون آباد؟ ماجرای آن معادن چه بود؟ چرا من مردم هیچ اطلاعی از نام و نشانی سرمایه داران ندارم که در مملکتی که نه قانونی هست نه مجلسی اقلا پی ببیرم قرارداد و زد و بست ها ما بین که هست و موضوعش چیست؟ کم ضربه خوردیم از این همه بی نظمی و بی قانونی؟ با هر تقی به توقی خوردن بگویم اصلا کل سرمایه گذاری غلط است و هزار شعار دیگر که جز ضرر و کم اعتباری چیزی برایمان ندارد؟ اگر خانه مان را می خواهیم ارزش اش را بایست پاس داریم. حق مان را می خواهیم بایست آگاه به موضوعش باشیم. نخ چرخانان و بازیگران را سوار سرمان نکنیم خود مردم با اعمال حق اشان پاس قراردادی را بایست که داشته باشند و نظارت بر مفاد آن را....1
سالهاست بر این جهل افسوس می خوریم... دیگر حکومت اهل شعاران تو خالی بس مان است. هی گفتند مصدق بزرگ مصدق بزرگ ؛ راه مصدق ؛ ولی نفهمیدیم با این همه شعار چه چراغی را روشن نمودند؟ هی گفتند امام و سید و اسلام عزیز و نفهمیدیم این کوته نظران خوش خیال صباحی تصاحب قدرت خاتون را می خواستند و بس. و در این بل بشو دزد سوم زد و قافله را زد. هی نشسته اند که بله "نفت" می فروشیم و ابلهان نمی دانند که بنزین وارد می کنند ازهر چه فن و تکنولوژی است غافلند و تا ذره آخر این خوی بردگی را در وجودشان دارند رجز می خوانند و فریادت بلند است که خر برفت و خر برفت.1
" مردم" سالهاست رفاه را در لباس ماشین "بنز" و مبل استیل و ساندویچ میکر شناخته اید. عاشق بچه های دکتر و مهندس گشته هم هستید. اما در " ظاهر". یعنی یک پرده را عقب نزدیم که ایرانی چه تفاوتی با ژاپنی؛ کره ای دارد که آنها تولید کردند و ما مصرف؟ تازه آن جماعتی که با دلالی پولی داشتند که مصرفش کنند.1
با " سیاست" هم همینگونه برخورد کردیم. یعنی در زندگی مان واردش نکردیم. درگیر انتقاد نشدیم. همان قدم اول یا مستبدی را تراشیدیم یا مستبدی را به به گفتیم. قدرت مانند هر ارزش دیگر و خواسته ای دیگر خوب است. ولی آنچه دیدیم قدرت مطلق بود و تملق.1
" مردم" خاک ایران؛ خانه " ما" ست. پناه " ما" ست. چه شد که نه پاس آن را داشتیم و نه می دانم چه داریم و چگونه آن را بهترش کنیم. برای خود ما و فرزندانمان.1
" مردم" می دانیم دنیا روراستی و اعتماد را پذیراست. اصلا وجود آدمی که " برده" نبوده ارزش آزادگی و احترام به حقوق یکدیگر را می داند. چه شد که به جای راه رفتن به بدگویی پشت سرو ریا تن دادیم؟ چه شد که فحش را به جای مستبد در قدرت خزیده با مرگ بر این کشور و آن کشور باراندیم؟ چه شد که جهل و تقلب را خمیر مایه شکنجه و کشتار کردیم؟ چه شد که روز روشن به ما به پدران مادرانمان ناسزاها گفتند و فریاد زدیم " بیش باد و کم مباد". خوابیم؟ مرده ایم؟ اینها گذشت. و امروز بیدار و میزان بایست که ایستاد.1
ایران و ایرانیان را جهان بایست که پاس دارد اگر ما " مردم" به خودمان آییم. کنار زنیم همه داربستان صفتی که نه توان " خود" بودن دارند نه میدان دیدی ورای آنچه که بدیشان دیکته می شود.1
" مردم" آخوند جماعت را کنار زدن کار ساده ای نبود. و این شد. فکل کراواتی های بازی کننده با کلمات را نیز به همچنین.1
تولید، حقوق؛ تکنولوژی و علم؛ پاس داشت قراردادها همگی جایگاه خویش را پیدا می کنند. اگر مردم از آنها آگاه باشند.1
آمدیم به کشورهای دیگر؛ پیامی که از آنها بردیم بنا بر میزان جهل مان همان " ظاهر" غیر واقع بود. بهتر مدل مو و جراحی زیبایی را به رقابت کشاندیم بی آنکه " خود" را یافته باشیم. آنچه که همه این کشورها را سربلند نموده " مردم" آگاه اش و روش راه پیمودنشان بوده. و ایرانی که گهواره سعدی ها؛ حافظ ها؛ خیام ها ؛ فردوسی ها ؛ مولاناها،نظامی ها بوده سرآغاز پاسداشت مشعل فروزان و آتش بیدار هنر و علم بوده و امروز بر ماست که آنگونه روزگارمان را رقم بزنیم.1
سایه سعیدی سیرجانی