يک ميليون وبلاگ و يک ميليون بار سرگردانی بيشتر
روزنامه آلمانی فرانکفورتر آلگمانیه در تحليلی درباره وبلاگهای ايرانی نوشته است ((در ایران نوعی اپوزیسیون و جریان مخالف منتقد شکل گرفته که نه تنها از سخنان ضد اسرائیلی محمود احمدی نژاد به شدت انتقاد می کند، بلکه از پیکار متعهدانه زنان ایرانی علیه تبعیضات، خشونت پلیس و نیروهای انتظامی و علیه برنامه اتمی حکومت ایران سخن می گوید. به نوشته این روزنامه سانسور و ممیزی گریبان این سایتهای اینترنتی را نیر گرفته و اکثرا مشاهده شده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وبلاگهایی را که مزاحم تشخیص داده بسته است...)) اين چنين اظهار نظر های آبکی از سوی نشريات بيگانه که دستی از دور بر آتش دارند جای عجبی ندارد، شگفتی آنجاست که بعضی از ما به اين تحليل های بی محتوا استناد می کنيم و اين نخود سياه ها را دانه های درشت مرواريد بحساب می آوريم. و از همه عجيب تر اينکه بجای اينکه بيگانگان اوضاع جامعه ما را از خود ما بپرسند و ياد بگيرند، ما خود را بوسيله ديگران می شناسيم و بر اساس شناخت آنان روش مبارزاتی اتخاذ می کنيم. طبيعی است که عاقبت هم چيزی گيرمان نمی آيد جز سردرگمی بيشتر و شکست و سرخوردگی
مدتی خود را با افتخار جايزه صلح خانم عبادی دلخوش کرديم، که يارب! ما چه ملت عظيم الشأنی هستيم که در ميان بيش از دويست کشور برنده جايزه صلح نوبل شديم. بی توجه به اينک تقديم اين جايزه به يک فرد در جامعه ای بيانگر گرفتاری و بدبختی آن ملت و پسماندگی سياسی آن کشور از تمامی بيش از دويست کشور ديگر جهان است. زمان درازی ما را با جوايز گوناگون عباس کيارستمی و مخملباف برای نشاندادن بدبختی ما در لفافه دلخوش کردند و حال هم ديرگاهی است که مرتبآ ما را با تعداد وبلاگهايمان سرپا و اميدوار به آدم بودن خود نگاه داشته اند. بی اينکه خود به عقل خودمان رجوع کرده و سئوال کنيم که براستی آنگونه که اين نشريات غربی می نويسند آيا وبلاگ ها می تواند نقش اپوزيسيون را بازی کنند و اساسآ با وبلاگ نويسی می شود به نبرد رژيمی رفت که يکصد وپنجاه نوع ارتش جرار و چاقوکش و سرکوبگر دارد. آيا اين تعريف و تمجيد ها نبايد ما را به ياد ستايش های هشتساله همين نشريه و ساير نشريات مغرب زمين اندازد که ظهور اصلاح طلبان و خاتمی را با طلوع خورشيد آزادی در ايران برابر دانستند و مثلآ روشنفکران ما خود را هشت سال منتر اين تحليل ها کردند و اين ابر انديشمندان ما باقيمانده آبروی سياسی خود را هم بر پيشخوان دکان خاتمی به حراج گذاردند
تازه ترين مايه افتخار ما وبلاگ است. دلمان خوش است که در زمينه وبلاگنويسی ديگر برزيل بدبخت تر از خودمان را هم پشت سر نهاديم و حال ديگر از اين نظر مقام اول را در دنيا دارا هستيم، اما در اينکه اين بيماری نو ظهور ملی رو به گسترش به نفع ما باشد جای اما و اگر بسيار وجود دارد. با وجود اينکه بيش از چهار ـ پنج سال از عمر وبلاگ نويسی ما نمی گذرد، هم اينک در داخل ايران هفتصد هزار وبلاگ ثبت شده وجود دارد. در خارج از ايران هم تعداد اين وبلاگها بطور قطع کمتر از سيصد هزار نيست. يعنی ما ايرانيان به تنهايی در شبکه اينترنت در مدتی بدين کوتاهی صاحب بيش از يک ميليون وبلاگ شده ايم. اگر کار به همين منوال پيش رود و اين اپيدمی با همين سرعت رشد کند بدون شک در آينده ای نه چندان دور ما شصت ميليون ايرانی به تنهايی به اندازه کل شش ميليارد ديگر مردم دنيا وبلاگ خواهيم داشت
بسياری گسترش سرسام آور اين پديده را ناشی از بالا رفتن سطح آگاهی مردم ما دانسته و اين همه گير شدن وبلاگنويسی را به نفع ما می دانند، اما بايد توجه داشت که رشد سرگيجه آور اين پديده بيشتر ناشی از ناهنجاری های کهنه فرهنگی ما است تا رشد آن . اولين علت روحيه تکروی ما و اينکه هيچکذام ديگری را قبول نداريم. دوم همه خود را از ديگران آگاه تر می دانيم. سوم اينکه هر ايرانی خود را پيامبری می داند که وظيفه او هدايت و نجات ديگران ازگمراهی است و خلاصه اينکه تمامی ما روشنفکر هستيم و وظيفه ما روشنگری و آگاه ساختن سايرين است نه اينکه خود مطالعه کنيم و آگاه گرديم. حسين درخشان که گويا اولين وبلاگ فارسی را نوشته و پدر اين کودک چاق و خپله باشد، نادانسته وجود اين بيماری مزمن فرهنگی را با نامگزاری وبلاگ خود کاملآ تآييد کرده. نام وبلاگ او (اولين وبلاگ فارسی) سردبير خودم است، يعنی اينکه خيلی آگاهم و خر خود می رانم و ديگران را هم زياد قبول ندارم
وبلاگنويسی البته فی نفسه چيز بدی نيست. اين پديده می تواند بهترين وسيله برای گردش آزاد اخبار و تبادل انديش و افکار و در نتيجه در خدمت بالا رفتن سطح آگاهی های ما باشد. درصدی از وبلاگ های موجود نيز چنين هستند. پاره ای از جوانان ما با مطالب ارزنده ای که در وبلاگ شخصی خود درج می کنند در اين راه بسيار مفيد هستند. اما تعداد اينگونه وبلاگها به اندازی ای کم است که حتی به پنج در صد کل وبلاگهای موجود هم نمی رسد. همانگونه که ما کلآ از هيچ چيزی در راه درست استفاده نمی کنيم، با کمی دقت متوجه خواهيم شد که متاسفانه ضرر اين وبلاگ داری هم از فايده آن بيشتر است. اگر در گذشته هر ايرانی با شش کلاس سواد ابتدايی حتمآ بايد شاعر، نظريه پرداز، چريک و يا خواننده و يا روشنفکر می شد، حال اين وبلاگ داری و نويسندگی هم به ليست اين ويژگيهای فريبنده و غلط انداز اضافه شده است. مشکل ديگری که اين حجم عظيم وبلاگ بوجود آورده گيج کردن خود و ديگران است. اين بسيار خوب است که بتوان رخداد ها و معضلات اجتماعی را از ابعاد مختلف ديد و ديدگاه ديگران را نيز مطالعه کرد، اما مگر آدمی در شبانه روز چقدر فرصت دارد که بتواند بطور مرتب حتی يکهزارم اين وبلاگها را مطالعه کند
هر ايرانی اگر حتی کار و زندگی خود را هم کنار گذارد و تمامی شبانه روز خود را هم در اينترنت بگذراند و فقط بخواهد از هرکدام از اين وبلاگها ده ثانيه ديدار کند باز هم فرصت کافی نخواهد داشت که به يک پنجاهم آنها سر زند. ما نبايد فريب کميّت و ارقام را بخوريم چرا که توجه دقيق به وجود اينهمه وبلاگ آشفته حکايت از تقليد و عقده گشايی می کند نه رشد فرهنگی. کار بيشترين وبلاگها شده درج هزار باره اشعاری از سهراب سپهری و فرغ فرخزاد و فريدون مشيری و شهيار قنبری و ...، شکلک الاغ و سگ و ميمون و قاطر ساختن از عکس ملا ها، ساختن جوک های آخوندی، اطلاعات برای هک کردن ديگر سايت ها، آموزش نرم افزار دزدی، آنها هم که خود را جدی می دانند کارشان انتشار اخبار دوهزارو پانصد سال فبل است و شاهنامه نگاری، تعريف و تمجيد از سبيل گرشاسب و صولت اسفنديار و تعريف از عظمت برباد رفته ايران قبل از اسلام و ... دلسوزان هم که کارشان از درج خبر های بدبختی و درماندگی مردم و انتشار اخبار تازيانه زدن، قطع عضو، ايجاد مزاحمت پاسدار ها و بسيجی ها برای مردم و غارت هستی ملت ايران بوسيله عناصر گدا صفت و دون رژيم فراتر نمی رود
بخشی هم هستند که کارشان باز درج اخبار راديو فردا است و انتشار چند مقاله شعار گونه در محکوميت و پسماندگی رژيم و تمجيد از آزادی وجود نداشته که ما فقط بايد آنرا در رويا های خود تجسم کنيم. همگی هم همديگر را با ايميل بمباران می کنند. بگونه ای که هر کسی هر روزه بايد چند ساعت از وقت گرانبهای خود را صرف تفکيک کردن اين ايميل های کيلويی از ايميل های شخصی و پاک کردن آنها از کامپيوتر خود کند. آنچه هم که به چت مربوط می شود در واقع چرت است نه چت! بسيار مفتخر و خرسنديم که مردمی مدرن و اينترنتی شده ايم. ليکن وقتی بررسی می کنيد در می يابيد که نود و نه درصد مردمی که به چت می آيند برای يافتن دوست از جنس مخالف است، تبادل آهنگ و جوک و يا مدرک قلابی ساختن برای ترور شخصيت ديگران و از آبرو و حيتيت ساقط کردن مخالفان خود. آنان هم که خود را سياسی و برگزيدگان می دانند تنها استفاده شان از اينترنت در راه تبليغ جمهوريّت و يا مشروطيّت نظامی خيالی در آينده است که ديگر حال همه را بهم می زند. پنداری که رژيم ملا ها مدتها است که دود شده و به آسمان رفته، ما به افتخار به ايران بازگشتيم. همه چيزمان امن وامان است و ما در فضای انتخاباتی هستيم و تنها مشکل ما اينک تبليغ برای نظام جايگزين است
بخش چپ قفل شده و ورشکسته هم که برای رساندن ملا ها به قصر ها بدانها کولی دادند و تعدادشان از پانصد ششصد نفر فراتر نمی رود از بام تا شام در پای اينترنت هستند و در آه و افسوس به يغما رفتن انقلاب و تبديل انقلابی بخيال خودشان کمونيستی به انقلابی آخوند نشان. هدفشان هم با تمجيد از تئوری های مرده مارکس و لنين که نيمی از جهان را به بدبختی کشيد، آوردن نظامی است ضد مذهبی و کمونيستی، آنهم برای کارگرانی که کارشان يا زنجير و قمه زدن در ماه محرم و رمضان است، يا نماز شب خواندن و دعای کميل در مسجد باب الحوائج و يا ريختن چلوکباب در چاه جمکران برای آقا امام زمان. همگی هم از چپ و راست اين سرگردانی های مداوم و عمر هدر کردن در پشت کامپيوتر را برای خود سابقه سياسی بحساب آورده، نام اين بحث های هزاران بار تکرار شده و کپک زده نظری و تئوری پردازی های بی حاصل و انتها را هم گذارده اند مبارزه با رژيم جمهوری اسلامی
نتيجه اينکه نه جوايز رنگارنگ به اکبر گنجی در حال مرگ برای ما افتخاری دارد که بار بدبختی و گرفتاری ملتی را به تنهايی بدوش کشيده و ياران اصلاح طلب قلابی ديروزش خناق گرفته اند، نه جوايز اهدايی به کيارستمی که از برکت چادر ماتمی که ملا ها بر سرمان کشيده اند به همه چيز رسيده ، نه جايزه نوبل خانم عبادی که ملت از زمان اهداء جايزه هم سيه روز تر شده و اين فقط شخص ايشان هستند که نهار را در پاريس ميل می فرمايند و عصرانه را در هونولولو و شام را در مادگاسکار و نه اين يک ميليون وبلاگ که نود و نه در صد از آنها هر کدام ساز خود را می زنند. ايکاش ما بجای اينهمه يک اپوزيسيون متشکل داشتيم، يک راديو، يک تلويزيون و يک وبلاگ که با هماهنگی مبارزات مردم را کاناليزه و هدايت می کرد، و مردم بدبخت را با يک مليون و اندی وبلاگ و راديو و تلويزيون و نشريه نا هماهنگ گيج تر از اين نمی کردند که در انتخاب يک راه از ميان يک ميليون و يک راه وا مانند!1