حزب ميهن
ياد واره ای از سرکار خانم دکتر لادن برومند، فرزند زنده ياد دکتر عبدالرحمان برومند، يار ديرين بختيار، که وی نيز بدست آدمکشان رژيم اسلامی به جرم ايراندوستی ترور شد
به یاد دکتر شاپور بختیار
در اردیبهشت ۱۳۷۰ نهضت مقاومت ملی ایران مجلس یادبود پدرم عبدالرحمن برومند را در پاریس برگذار می کرد. قرار بود دکتر بختیار در این جلسه سخنرانی کند. نیازی به وصف حال آنروزمان نیست. تجربه ی جانسوز ترور عزیزان سهم مشترک هزاران ایرانیست. دکتر بختیار پشت تریبون جای گرفت. سخنش در مورد پدرم کوتاه بود؛ آنقدر کوتاه که برادرم و من با تبادل نگاهی فکر کردیم جلسه را ترک گوئیم. اما اندکی زمان لازم بود تا همچنان که رهبر نهضت مقاومت گفتارش را ادامه می داد متوجه مفهوم عمیق رفتارش بشویم.1
بختیار در دو جمله، درحالیکه بغض گلویش را می فشرد از عشق دوست سی ساله اش به آزادی سخن گفت و از اراده ی وی در پی گیری مبارزه ی بی امان علیه استبداد. آنگاه با استناد به این عشق و اراده دفتر یادبود رفیقش را ورق زد و نطق خود را در مورد اوضاع سیاسی روز، آینده ی مبارزه و وظائف نهضت ادامه داد. و بدینسان تفسیری شایسته از زندگی سیاسی دوستش ارائه داد. و به قاتلین او پیام داد که با ترور بساط مبارزه جمع نمی شود و به یارانش چنین اشاره کرد که ادامه ی مبارزه والاترین تجلیل و احیای خاطره ی جان باختگان راه آزادی است. 1
آن لحظه ای که در ابتدا از گفتار بختیار حیرت کردیم، تمثیل کوچکی است از آن لحظه ی تاریخی که او از ملت ایران سبقت جست و نگاهش به افق پر خطر ولایت فقیه باز شد. همان لحظه ی تاریخی سرنوشت سازی که ملت ایران را قربانی جمهوری اسلامی و شاپور بختیار را پیش قراول آزادیخواهان ایران ساخت. روشن بینی آن زمانش را دکتر بختیار مدیون شناخت عمیقش از دموکراسی و از مفهوم آزادی بود که دوستان سیاسی او و اکثرمبارزان ایران فاقد آن بودند.و این علت اساسی تنهایی او در آن مرحله از تاریخ ایران است.1
امروز در چهاردهمین سالگرد شهادت دکتر بختیار از شجاعت او سخن نخواهم گفت زیرا ملتمان فرزندان شجاع بسیار پرورده؛ از پاکدامنی اش نیز حرفی نخواهم زد که بیشمارند پاکان در میان مخالفین نظام ظلمت و فساد. امروز از او به عنوان معلم دموکراسی یاد میکنم ؛ چون ایمان دارم آن درس آزادی که به قیمت جانش به ملت ایران داده در یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ کشورمان به ثبت خواهد رسید و بر ماست که با درنگ و تأمل در مفهوم عملکرد سیاسی بختیار و تفسیر آن وظیفه ی خطیر شهروندیمان را انجام دهیم. اگر به عنوان دوست پدر از بدو وچود با چهره ی بختیار آشنا بودم، رجل سیاسی را در اوائل انقلاب شناختم. تابستان قبل از انقلاب بود، رژیم دیکتاتوری از فشار خود کاسته بود. ملت سر پر از سودای آزادی در التهاب به سر می برد؛ چهره ی شهر از امید و تشویش پر هیجان بود.1
چه فرصتی مناسبتر از این برای دانشجوی جامعه شناسی که آشنایی های پدر را غنیمت شمرده قلم به دست به سراغ رهبران اپوزیسیون برود و در مورد خواست هایشان از آنان پرس و جو کند.اولین ملاقات سیاسیم با دکتر بختیار در چارچوب این پرس و جو صورت گرفت. هنوز طنین سخنش را در گوش دارم. او نگران بود، می گفت مسئله ی ایران حل نشده. این آزادی نسبی را که اراده ی ملوکانه موقتاً به ملت اهداء کرده، همان اراده می تواند در اسرع وقت از وی باز پس گیرد؛ می گفت آزادی باید در مملکت نهاد شود؛ باید به ساختار سیاسی فعال تبدیل گردد. فقط در این صورت می توان امیدوار بود که خودکامه ای نتواند بنا به میلش کشوری را به اسارت بکشد.1
در آن لحظات که همه صحبت از انقلاب، سقوط سلطنت و آزادی می کردند گفتار حقوقی بختیار و اشاره اش به قانون و نهادهای سیاسی به نطرم کمی خارج از موضوع می آمد. چند ماه بعد هنگام درگیری تعیین کننده اش با خمینی متوجه مطالب آن روزش شدم.قضیه ی استعفای دکتر بختیاررا هنوز به خاطرداریم. تضاد خمینی و بختیار نه چندان در قبول نخست وزیری که در عدم استعفای او متبلور شد. پدرم در ملاقاتی که با خمینی داشت از زبان او شنیده بود که با شخص بختیار مخالفتی ندارد، اگرچه می داند او فردی مذهبی نیست ولی در صورت استعفا می تواند به خدمتش به مملکت ادامه دهد. از سوی دیگر بختیار نیز خصومت شخصی با خمینی نداشت. در این شرایط و با علم به اینکه در اوضاع آن وقت انتقال قدرت سیاسی به هر شکلی که صورت میگرفت بالمآل به نفع خمینی تمام می شد، برای من عدم توانایی این دو مرد در رسیدن به یک توافق معما شده بود. از خود می پرسیدم چگونه این دو شخصیت قوی در برابر سرنوشت ملتی قادر به یافتن راه حل مشترکی نیستند. 1
اگرچه آن روزها بازار تهمت و افترا در مورد بختیار بسیار داغ بود و عدم تمایل او را به سازش با خمینی به حساب جاه طلبی، قدرت دوستی، سروسر با بیگانه یا دست کم خودسری و تک روی او می گذاشتند، اما کسانی که اورا می شناختند؛ زندان رفتنش را به خاطر داشتند و از مقاومت وی در مقابل پیشنهادات نظام سابق مطلع بودند، می دانستند که او برای معتقدات سیاسی خود نه فقط جاه ومقام بلکه زندگی حرفه ای و خانوادگیش را فدا کرده. بی تردید بختیار مردی نبود که به سن ۶۰ سالگی یک عمر اعتبار سیاسی و اخلاقیش را قربانی سمتی پر خطر و مقام متزلزلی کند که آماج حمله ی عمومی بود و برای او جز گرفتاری حاصلی نداشت. 1
بختیار برای مقاومتش در مقابل خمینی دلیل موجهی داشت، آنقدر موجه که به خاطر آن نه تنها سرمایه ی سیاسی بلکه جانش را در گرو گذاشت. اما ذات این دلیل برای من مجهول بود و نمی فهمیدم چرا او استعفا نمی دهد؛ همانطور که نمی فهمیدم چرا خمینی بدینگونه بر استعفا مصرٌ است. امروز که به آن روز نگاه می کنم به اهمیت حیاتی این رویارویی اساسی پی می برم. انگار که در آن موقعیت حساس فقط دو مرد میدانستند چه می خواهند چه می کنند. و این دو بختیار و خمینی بودند.دو بینش از سیاست، از دولت، از جامعه و نهایتاً دو تعریف از انسان و انسانیت در لفظ استعفا درگیر شد. برداشتی که بختیار از صدارت خود و مهاجرت شاه داشت در یک کلام خلاصه می شود : احیای مشروطه. او در مقابل ملت ایران متعهد شده بود که اجرای قانون اساسی منبعث از انقلاب مشروطه را تضمین کند :" قبل از حضور در این مکان مقدس (مجلس شورای ملی) به همگان اعلام نمودم که اگر نخست وزیر این کشور بشوم یک نخست وزیرمسئول خواهم بود، و کلیه سنن پارلمانی و آزادیهای فردی و اجتماعی را در مدٌ نظر خواهم داشت – در صورتیکه نمایندگان محترم که به اکثریت آراء بنده را کاندیدای نخست وزیری نمودید به دولت من رای اعتماد بدهید، میتوانید اطمینان داشته باشید که روح و کلام قانون اساسی، که پیوند ناگسستنی با مذهب اسلام دارد، همواره محترم شمرده خواهد شد ."1
رفتن شاه در این چشم انداز اهمیت سمبولیک داشت و به مثابه حذف سیاسی عاملی بود که یک نظام پارلمانی کثرت گرا را مبدل به یک استبداد تک حزبی کرده بود. خمینی به تعهد بختیار واقف بود و همه ی نیروی سیاسی اش را بر منع احیای مشروطه متمرکز ساخت.شمار کسانی که بختیار را می شناختند و می دانستند که او نه عامل شاه است و نه مأمور بیگانه زیاد نبود ولی بی تردید خمینی از آن جمله بود. در نتیجه آیت الله می دانست با که و برای چه می جنگد. حتی اگر عواملش موظف بودند که با تهمت و افترا چهره ی بختیار را در اذهان عمومی بی اعتبار کنند و متأسفانه در این گذار از مشارکت فعال طیف چپ سیاستمداران ایران چه وابسته و چه غیر وابسته بهره مند شدند.خمینی از بختیار خواست که استعفای خود را به او بدهد. سؤال بختیار این بود که شما بر اساس چه مسئولیت سیاسی استعفای نخست وزیر یک مملکت را خواستارید؟خمینی استعفای بختیار را در مقام ولی فقیه طالب بود و واکنش شدید بختیار در برابر این ادعای ولایت بود. هنگامی که می گفت در قم یک واتیکان خواهد ساخت دقیقاً با مشروعه طلبی خمینی مقابله می کرد و چنین است پاسخ یک دموکرات به خواسته ی امام.1
در این بین روشنفکران ایران معنای تظاهرات خیابانی را با انتخابات آزاد یکی گرفتند و با استناد به تظاهرات به پشتیبانی از خمینی برخاسته در حالیکه جایگاه منطقی شان در سنگر بختیار بود. این اشتباه ناشی از نارسایی فرهنگی نخبگان ایران و عدم شناختشان از دموکراسی است. سزاست که قضیه ی استعفا را بیشتر بشکافم زیرا یکی از پر مفهوم ترین و ذیقیمت ترین تجارب انقلاب است. به یاد داریم که در ازای درخواست استعفا، جواب بختیار یک نه مطلق نبود. بختیار به جای استعفا راه اصولی دیگری را پیش پای خمینی گذاشت. او به حریف خود گفت اگر داعیه سیاسی دارید این حق شما به عنوان یک شهروند ایرانیست که قدم به میدان مبارزه بگذارید، حزب خود را تشکیل داده در انتخابات شرکت کنید.اما خمینی با علم به اینکه انتخابات را به راحتی خواهد برد از پذیرش این راه حل امتناع ورزید. و در رد این پیشنهاد است که ارتباط مستقیم و ذاتی مسئله استعفا و اصل حاکمیت ملی ظاهر و مشخص می گردد.خمینی و بختیار به یک اصل به اساسی واقف بودند که بر جمیع ملت ایران و خاصه روشنفکرانش پوشیده بود و آن اینکه اساس نظام آینده مملکت در مکانیسم انتقال قدرت شکل می گیرد و در این چارچوب خود قدرت امری است ثانوی.1
اصرار بختیار بر اجرای انتخابات به این دلیل بود که در شرایط پیچیده ی سیاسی آن زمان تنها قدرت مشروعی که می توانست برای مدعیان سیاسی از جمله خود او تعیین تکلیف کند اراده ی ملت بود. یعنی اراده ی آزاد فرد فرد ملت ایران که تصمیم خود را در محیطی امن و آزاد و با شناخت کلیه ی عقاید موجود و بدون هیچ قهر و فشاری گرفته باشند.این بود تنها مقامی که از نظر بختیار حق پذیرش یا رد استعفای او را داشت نه یک مرجع تقلید که در عنوانش نفی اراده و و تصمیم گیری آزاد مستتر می باشد. و همین برای خمینی دلیل کافی بود که از پذیرش انتخابات سر باز زند. ادعای سیاسی امام مبتنی به اراده ی ملت و نارضایتیش از اوضاع مملکت نبود؛ بلکه او حقانیت خود را در مرجعیتش و در احکام الهی می یافت. تن دادن به راه حل بختیار به مثابه تعظیم در مقابل اراده ی ملت بود و نفی نظریاتش در مورد حکومت ولایت فقیه؛ بدیهی است به هیچ طریقی نمی توانست در اینمورد با بختیار کنار بیاید.1
در مقابل چنانچه بختیار استعفای خود را به امام تقدیم می کرد در واقع بر مشروعیت مقام ولایت فقیه صحه می گذاشت و به سی سال مبارزه خود، راه مصدق و خاطره ی پدر مشروطه خواهش خیانت می کرد. بدین ترتیب معمای بن بست سیاسی آن روز با مسئله ی نفی یا تأئید حاکمیت ملی روشن می شود. باید اعتراف کرد که در آن روزهای پرتلاطم نزدیک ترین دوستان بختیار تحلیل روشنی از این مسئله نداشتند و او تنها مدافع میراث مشروطیت شد؛ میراثی که ارتش شاهنشاهی ایران با اعلان بی طرفی از دفاع از آن سر باز زد.مرحله ی بعدی، مرحله ی استقرار جمهوری اسلامی و رفراندمی که به این نظام رسمیت بخشید مکمل قضیه ی استعفاست و در بر گیرنده مسئله مهم دیگری که به حاکمیت ملی و تعریف انسان و آزادی وابسته است و آن ربط اساسی شکل و محتوی در سیاست است. همه پرسی رفراندم ۱۳۵۸ را بعضی تجلی اراده ی ملی در تأسیس جمهوری اسلامی تلقی نمودند و دانسته یا ندانسته از آن دستاویزی ساختند برای توجیه همکاریشان با جمهوری اسلامی. 1
در این مقطع تاریخی نیز عدم شناخت دموکراسی و موازین آن مانع از آن شد که جناح لیبرال و دموکرات ملیون ایران به مفهوم این رفراندم پی ببرد و در برابرش یک موضع صحیح اتخاذ نماید. رهبران این جناح متوجه نشدند که صاحبان قدرت با تخطئه موازین دقیق آن در مفهوم رفراندم یک دگردیسی اساسی ایجاد کرده اند. فلسفه ی دموکراسی ملهم از اصالت ذات بشر است و متکی به عقل و خرد فرد. در این نظریه حقیقت امری است مجهول که جدا از تعقل بشر واقعیت عینی ندارد. و چون بشر موجودی است جائزالخطا، معتقدات هیچ فردی، بر افکار دیگری رجحان ندارد. عقل هر فرد در نهایت مرجع عالی رتق و فتق امور دنیوی اوست. در این چشم انداز محدوده ی حیات مسیر یک جستجو و پژوهش فردی است و نظام جامعه باید به وجهی شکل بیابد که خشونت و قهر را از روابط شهروندان، بر اساس آزادی و برابری حذف نموده تا هرکس بتواند با گرد هم آوری همه ی اطلاعات لازم در تعیین سرنوشت خود آزادانه تصمیم گرفته، و اسباب خوشبختی دنیوی و سعادت اخروی خویش را فراهم نماید. این است مفهوم رأی در دموکراسی. در این نظام دوشرط اساسی وجود دارد که درضوابط و مکانیسم رأی گیری متبلور می شود. امنیت فردی و آزادی بیان از یک سو و مخفی بودن رأی از سوی دیگر.در سازما ن دهی رفراندم جمهوری اسلامی آزادی بیان مهیا نبود و خشونت و فشار حاکم بر جامعه شده بود. اعدام های شتابزده و خودسرانه، اعمال خشونت از طرف نیروهای انقلابی، سرکوب آزادی عقیده و بیان "جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر"، اصل آزادی انتخاب را که آگاهی شرط لازم آن است بکلی زیر پا گذاشته بود. دیگر آنکه مردم به پای صندوق رأی دعوت شده بودند تا به جمهوری اسلامی رأی بدهند که هیچکس غیر از خمینی و عمالش از محتوای آن مطلع نبود و تدوین قانون اساسی آن موکول به بعد شده بود. و بالاخره رأی مخفی نبود. در این شرائط عقیده و اراده ی فرد بکلی تخطئه است و در مجموع هیچ یک از ضوابطی که همه پرسی را تجلیگاه اراده ی ملی می سازد در سازمان دهی این رفراندم فراهم نبود.1
بنابراین شکل این همه پرسی مربوط به محتوایی دیگر می شود. اگر اندکی به کم و کیف رفراندم جمهوری اسلامی بیندیشیم می بینیم که در واقع این صورت جدید همان بیعت سنتی است که شکل خود را از رفراندم غربی اقتباس کرده. در این مورد نیز مدعیان دموکراسی علیرغم ایراداتی که به وضع همه پرسی داشتند هیچکدام متوجه نشدند که نارسایی های مورد نظرشان در حقیقت به منزله رد اصل رفراندم است و با شرکتشان دراین رأی گیری نادانسته به اصول دموکراسی پشت پا زدند و با اصل ولایت فقیه بیعت نمودند. و باز بختیار بود که از مخفیگاه خود بار دیگر به ملت ایران درباره ی رأی دادن به موضوعی مجهول هشدارداد. آرمان های بختیار که آن روز گوش شنوایی نیافت. امروز اما مبدل به شعار های همگانی شده است. پرچم آزادی خواهی و مبارزه برای حقوق طبیعی انسانی در بطن زندان های مخوف جمهوری اسلامی افراشته شده، و سازمان ها و شخصیت های جامعه ی مدنی یکی پس از دیگری با درخواست یک رفراندم و نظامی مبتنی بر حقوق بشر خواسته یا ناخواسته بر نظریات دکتر بختیار صحه می گذارند.1
هدف از ذکر نقاط فوق فخر فروشی به شخصیت بختیار نیست. غرض تصفیه حساب با رهبران سیاسی ایران و روشنفکرا مملکتمان هم نیست چرا که اشتباهات جمعی وقتی چنین ابعادی به خود میگیرد دیگر مسئله این شخص و آن شخص نیست بلکه گرفتاری جامعه است و مشکل فرهنگی بزرگی که دامن گیر همه ی ماست. مواضع صحیح بختیارالبته از او چهر ای برجسته می سازد اما در عین حال ما را در برابر پرسشی دردناک قرار می دهد و بر ماست که با مسئله ای که شکل زندگانی اورا به خود گرفت خالصانه درگیر شویم و لبه ی تیز انتقاد را متوجه نارسایی فرهنگی بنمائیم که درآن نه تنها آزادی و دموکراسی بلکه حتی ناسیونالیسم نیز رشد و شکوفایی نیافته و ما پس از یک قرن تجربه ی تجدد به روز قبل از انقلاب مشروطه برگشته ایم. اگر حقانیت سیاسی و اخلاقی بختیار امروز واضح و مبرهن است، سؤال اینجاست که چرا آن روز مردم ایران متوجه حقانیت مواضع او نشدند؟
در آستانه ی سقوط دیکتاتوری ملت ایران در مقابل یک دوراهی قرا ر یافت. در برنامه ی بختیار پهنای یک آینده ی ناساخته را دید که زمینه ی لازم تأسیس آزادی است. آزادی که نام دیگرش مسئولیت است و فطرتش با نگرانی در آمیخته. آزادی که وداعی است با آسایش گیاهی عناصر غیر مسئول، آزادی که هر لحظه از زندگی، عقل و خرد و اراده ی فرد را تهییج می کند و ثانیه ای به وجدانش امان نمی دهد. اما آزادی که علیرغم قیمت گزافش تنها راه آشتی بشر با ذات خویشتن است. و این آزادی آحاد ملت ایران را به عنوان سازندگان آینده ی کشور به چالش می طلبید.در مقابل امامی از کره ی ماه ظهور کرد و در اذای فروش آزادیش به ملت ایران نوید بهشت داد. بپذیریم که در آن موقع ملت وحشت زده از آزادی و آینده ای ناشناخته به دامان توهم بهشتی کاذب پناه برد و سرنوشت خود را به یک قیم فروخت. امروز پس از بیست و شش سال به تدریج دسته دسته ، گروه گروه، مردم ایران به اشتباه هولناک آن روز پی می برند که نه تنها آسایش و بهشت موعود را نیافته اند و بی آینده در جهنمی طاقت فرسا سرگردان شده اند، بلکه در این معامله حیثیت خود را نیز باخته اند. در آن زمستان سرنوشت ساز ۱۳۵۷، صدای تنهای بختیار چون ندایی از اعماق ضمیر ناخود آگاه ملتی گمگشته، نویدی دوردست برای آینده بود. تجربه ی خانمانسوز این ۲۶ سال تبدیل تدریجی آن ضمیر ناخود آگاه به یک وجدان ملی آگاه و هشیار است. بی تردید در راه پر خطری که ملت ایران برای دستیابی به دموکراسی در پیش دارد، پندار و گفتار و رفتارسیاسی شاپور بختیارالهام بخش آزادیخواهان و جوانان ایران خواهد بود. 1