با اينکه عمدآ در هيچ برنامه ای شرکت نميکنم، اما زنده باشند مخالفينم که يک ريز با فحش و تهمت در همه جا از من ياد می کنند. تقريبآ هفته و ماهی نيست که کسی اطلاع ندهد که در فلان تلويزيون و راديو و يا بهمان محفل فحش و تهمت نثارم می کنند. من ديگر کاملآ واترپروف و ضد ضربه شده ام و هيچ اهميّتی به تهمت و ناسزا نمی دهم. پذيرفته ام که جامعه ما بيمار است، نتيجه گرفته ام که از فحش و بهتان آدمهای مريض الاحوال نبايد رنجيده شد. همين هفته پيش بود که دو تن از دوستانم، آقای صيرفی از ايلات متحده و سرکار خانم افراخته از کانادا تلفنی تماس گرفته و اطلاع دادند در تلويزيون آقای فولاد وند مرتبآ به اينجانب فحاشی ميشود. چند ماه پيش از آنهم دوست عزيزم جناب دکتر خوشنود از سازمان رستاخيز در مکالمه تلفنی که داشتيم اطلاع دادند که يک جناب سرهنگ در پالتاک و برنامه های تلويزيونی لوس آنجلسی بنده را فحش باران می کنند. آقای دکتر خوشنود با آوردن نام آن فرد فحاش سئوال کردند که آيا من در قبل مشکلی با ايشان داشته ام ؟ عرض کردم که وجدانآ تا بحال اسم اين سرهنگ لابد محترم! هم بگوشم نخورده، چنانکه حال هم بيادم ندارم
بنده حتی اين آقای فولادوند را هم نه ديده ام و نه اصلآ می شناسم. فقط چند باری صحبتها و فحش های رکيکشان را شنيده ام. احساس کرده ام صرفنظر از بد دهانی، ايشان اصولآ نقالی قهوه خانه و مرشد شاهنامه خوان بودن را با کار سياسی اشتباه گرفته اند. چون بی اهميّت بوده کلآ وقتم را هم برای فکر کردن در مورد ايشان تلف نکرده ام. اين مطلب هم در جهت انتقام گيری و يا پاسخ به ايشان نيست، چون بطور ريشه ای نه به انتقام باور دارم و نه به پاسخگويی به بد و بيراه بيماران، بويژه به ناسزا های افرادی مانند آقای فولاد وند. چون بدون خشم و کين می نويسم که از ديد من اين آقا آنچنان شخصيّت نازلی دارند که حيف ازوقت! به لحاظ عدم پايبندی به اخلاق و ادب و احترام به ديگران هم که هيچ تفاوتی با حسين شريعتمداری ندارند. با وجود اينکه بسياری ايشان را عامل رژيم برای به لجن کشيدن اپوزيسيون سرنگونی طلب می دانند، و هزينه حداقل چهل ـ پنجاه هزار دلاری تلويزيون ايشان نيز حکايت از وابستگی دارد، ليکن چون شخصآ هيچ سند و مدرکی ندارم نمی خواهم در مطلب ضد تهمت نقض غرض کرده و خود به تهمت زن تبديل شوم. ياد آوری می کنم که افرادی چون آقايان قاضلی و شجره و... با در آمد فروش پرچم و کتاب و فرش و صد جور ديگر آگهی های تجارتی و داشتن واسطه و اسپونسر نتوانستند ادامه دهند. 1
با تمامی اينها همانطوريکه اشاره کردم، شخصآ هيچ سندی ندارم و اصل را بر برائت می گذارم. نگاهم فقط به ايشان نيست، بيشتر به اين حرکات مخرب و انحرافی توجه دارم تا به اين و آن. بعضی متاسفانه نادانسته دچار انحراف شده و آزادی خواه را ازآزادی کش تميز نمی دهند. کسانی که امثال آقای فولاد وند را آزادی خواه تصور می کنند، به اين امر از ديده پنهان توجه ندارند که اين تصور باطل، مربوط به نفرتی می شود که از نظام انسان کش جمهوری اسلامی دارند. رژيم روزگار مردم ما را سياه کرده. کاملآ طبيعی است که هر کسی بهتر و بيشتر بتواند به ملاهای دزد و قاتل فحش دهد، جای بزرگتری در قلب زخم خوردگان برای خود باز خواهد کرد. بعضی از شنيدن فحش به ملا ها دلشان خنک می شود. اين عکس العملی عادی است، اما خطر فريب و لغزش هم درست در همينجا است، زيرا شخصيّت اينگونه افراد در زير نفرت از رژيم و فحاشی آنان به افراد دزد و قاتل مخفی می ماند. اگر گانگستری پول و قدرت داشت و پدرما را کشت و گانگستر بی قدرت ديگری با او دشمنی کرد، دليل بر آزادی خواه بودن گانگستر دوم نيست. اطمينان داشته باشيد اگر اين دومی هم قدرت يابد فرزندانمان را خواهد کشت. اگر بتوانيم فقط يکبار خرد را بجای احساس و توجه به شيوه را با حرف های دل خنک کن جايگزين کنيم، به راحتی متوجه خواهيم شد که فولاد وند ها همان جنتی ها هستند، ولو به ظاهر دشمن هم باشند. فراموش نکنيم که مجاهدين هم خونين ترين دشمن ملا ها هستند/ 1
آزمودم عقل دورانديش را »ـــــ« بعد از اين ديوانه خوانم خويش را
زين خرد جاهل همی بايد شدن »ـــــ« دست در ديوانه گی بايد زدن
می خواهم ساده بنويسم. راجع به يک ديوانه، راجع به اکبر، آخر شرح ديوانگی را که نميشود قلمبه نوشت. پيش از اين اما اجازه می خواهم ابتدا کمی از خودم تعريف کنيم. حال که بيماری نجاتبخش ديوانگی در حال شيوع است، بی خيالش! يکی کم و زياد چه تفاوت دارد. اينهمه تهمت ناروا و ناسزا شنيديم، اين هم روی همه ی آنها. بگذاريد بگويند طرف عقده ای است. عقيده افراد و راست و دروغ دوست و دشمن که حقيقت وجود آدمی را تغيير نميدهد. من وشما هر طور که هستيم هستيم. ولو اينکه ديگران از ظن خودشان يار ما باشند. می خواهم بنويسم که خيلی کم کسی پيدا می شود که بتواند با حقه های قلمی و زبانی مرا فريب دهد، از آنهايی هستم که پنداری داخل مخ نويسنده و يا سخنران هستم. ساده حدس میزنم که چه کسی چه مطلبی را برای چه منظوری می گويد و يا می نويسد. حتی اين را نيز زود تشخيص ميدهم که طرف چند مرده حلاج است، و يا اينکه حريف خود از مقوله و يا ارزشی که از آن دم می زند سر در می آورد و بدان پايبندی دارد يا نه .1
شرافتآ حتی يک لحظه هم فريب آن مرحوم دوزخ مکان را نخوردم. حتی قبل از آمدنش به ايران هم می دانستم که چه نخاله ای است. در سال پنجاه هفت حتی پيش از استقرار رژيم جديد به جرم مخالفت با خمينی و کشور سوزان همه طردم کردند، حتی نزديکترين کسانم، در حاليکه حق با من بود. علی پسر عموی عياش وعرقخورم پاک خاطرخواه حضرت امام شده بود. پسرک نادان برای دفاع کردنم از دولت دکتر بختيار با من گلاويز شده و رکيک ترين فحش ها را نثارم کرد. شش ـ هفت ماهی بعد از استقرار اين نظام آسمانی! آمد برای اظهار پشيمانی وعذر خواهی، گفتم می خواهم هفتصد سال سياه معذرت نخواهی، شتر را برده ايد بالای پشت بام حالا تو يکی آمدی عذر خواهی. معذرت بی معذرت، اگر مرد هستيد (طفلک زنهای ما!) اين زبان نفهم را بياوريد پائين! در مورد خاتمی و شيرين خانم عبادی هم کم و بيش همينطور. لطفآ اين را نپرسيد که چرا اينچنين است؟ چون پاسخ دادن به اين پرسش است که مرا بی شخصيت و خود ستا جلوه خواهد داد. شايد آوردن يک خاطره مرادم را بهتر رساند، ای، يادش بخير! که چه روزگار خوشی داشتيم. روزی همگی در منزل پدری جمع بوديم، همه ی خواهر ها و برادرانم. آنها با شوخی و خنده از زبل بازی هايم حرف می زدند، عاقبت همگی هم نتيجه گرفتند که گويا دانا ترين بچه فاميل باشم، من که جدآ خودم را اصلآ شکل اين حرفها نميديدم در آن روز فقط دو جمله بر زبان آوردم، گفتم ببينيد! بخدا من زبل و دانا نيستم، اين شما هستيد که خيلی پخمه و پپه هستيد! گفتم بدبخت شما ها که من هيچ چيز ندان زبلتان باشم !1
حال هم پس از سی سال مايلم بگويم بدبخت آن ملتی که در ميان ماشا الله چند ميليون روشنفکر و محقق و فيلسوف و ... زبل هايش فقط سه ـ چهار تا گمنام باشند که همان قبل از انفلاب اين امر بديهی و ساده را تشخيص دهند که هيچ ملتی با سوزاندن کشور خود و به دنبال ملا افتادن به آزادی و سعادت نمی رسد! باری، برسيم به اصل موضوع، صاف و ساده بنويسم که من اين مرد را هيچ دوست نميداشتم، منظورم اکبر گنجی است، حتی آنزمان که نوشته های روان و پر مغزش را در باره قتلهای زنجيره ای با علاقه مطالعه می کردم. اين اکبر يک رژيمی بود و رابط من با رژيم خربزه و عسل. نکات چندی هم در نوشته های اين آقا وجود داشت که برايم شک بر انگيز بود، اين مرد تخز هم می دانست که چه می نويسد و هم اينکه کاملآ هدفدار می نوشت. اينکه در اين سالها رژيم با پهلوان پنبه های الکی خود خيلی ملت را سر کار گذارده بجای خود، ولی آخر اين بابا ديگر شورش را در آورده بود. توی کتم نمی رفت که يک بقول خودمان "رژيمی" بتواند يکباره اينگونه دچار دگرديسی شود!؟ آنهم نه يک رژيمی ساده، کسی که برای دفاع از اين سيستم ضد ايرانی اسلحه به دست گرفته. گذشته از اين، اگر اين بابا آرتيست حوزه علميّه نيست و سناريوی خود رژيم را بازی نميکند، چطور می تواند با اين تهور يکه و تنها يقه گنده قاتل ها و باجخور های درشت را بگيرد! در نهايت هم نتيجه می گرفتم يا اين يارو عامل خود رژيم برای يک حقه بازی بزرگ و پيچيده است و يا اينکه يک کله خر ديوانه!1
آمد برلين و بقيه ماجرا را خود می دانيد، بعد هم افتاد زندان. هربار که آوردنش دادگاه آنجا را روی سرش گذاشت، طوريکه رژيم را از شکر خوردن خود پشيمان کرد، و بعد هم مانيفست جمهوری خواهی اولش. نه؛ من يکی ديگر پاک فکری شده بودم، اين اکبر آقا يک ديوانه است نه رژيمی. مانيفست دوم را که داد بيرون پيش خودم گفتم ای داد بيدا، ديگر پاک به سيم آخر زده! در حاليکه بيرونی ها حتی لوطی نيستند که حرفی از سلطان عمامه بسر به ميان آورند، اکبر در داخل زندان ولی الله خان را اخته کرد. می دانيد عظمت کار وی در چيست؟ دراينکه شيرينی مزه ديوانگی را به تلخکامان چشاند. مردم منبعد ديگر حوصله ياوه شنيدن و فلسفه بافی و توجيح را نخواهند داشت. از اين پس هر کسی کمتر از اکبر ديوانه باشد ول معطل خواهد بود. دو نکته می نويسم و بعد تمام. اول اينکه اين ديوانگی بی پير خيلی مسری است. طولی نخواهد کشيد که اين مرض نجاتبخش حتی به مجلس فرمايشی خود ملا ها هم سرايت خواهد کرد، و دوم اينکه اگر ديوانه ها نبودند جهان هرگز دستخوش اينهمه تغييرات نمی گرديد. کمی تحمل داشته باشيد و به درستی اين هر دو ادعای من يک کمی ديوانه برسيد!1
با خرقه و تسبيح مرا ديد چو يار»ـــــــــــ« گفتا ز چراغ زهد نايد انوار
كس شهد نديده است در كان نمك»ـــــــــــ« كس ميوه نچيده است از شاخ چنار
زنده ياد محمد تقی بهار، ملک الشعرا
بار ديگر يک نمايش مسخره بنام انتخابات!؟ رياست جمهوری در پيش است و اکبر هاشمی رفسنجانی در راه. باز هم عده ای به نوعی دلبسته اين ملای حقه باز شده اند و چون ديگر روی دفاع مستقيم را ندارند، خيلی خفيف از وی جانبداری می کنند. به تصور اينها رفسنجانی قادر خواهد بود که با دهنه زدن به ولی الله خان ايران را بسوی دموکراسی برد. چنانچه کسی از نويسنده سئوال کند که نظرم در اين باره چيست، بدون اينکه اصلآ قلم آلوده و وارد جزئيات اين نمايش چندش آور شوم خيلی ساده خواهم گفت همچنان اندر خم يک کوچه ايم! و وا اسفا که ايران ايرانستان شد اما به اصطلاح سياسی های ما از اينهمه آزمون و شکست هنوز هم هيچ ناموختند و همچنان از يک حکومت مذهبی و ملا انتظار دموکراسی دارند. اينجانب بطور اصولی و يا بقول افاغنه بيخی با هر نوع حکومت دينی و هر چه ملای سياسی است مخالفم، آزادی از ملا توقع داشتن بقول زنده ياد ملک الشعرا مانند توقع ميوه چينی از درخت چنار است! ترديد نکنيد مادام که حتی يک فقره عمامه بر سر در ميدان سياست ايران حضور داشته باشد کار مملکت ما همچنان زار خواهد بود؛ ولو اين که آن يک دانه ملا آزادی خواه تر ازهر فرد فکلی هم که باشد، چه رسد به دستاربند بد کاره دزد و جنايت پيشه ای چون رفسنجانی. اگر می خواهيم صاحب جامعه ای آزاد و انسانمدار گرديم اولين گام پشت کردن به نقل و رويکرد به عقل است. يعنی ورود به قلمرو انديشه، صد البته انديشه ای آزاد از زندان جهان بينی مذهبی. آنهم هر گونه مذهب و تعبدی. اسلام به همان نسبت با آزادی انتخاب در تعارض است که مسيحيت و يهوديّت و حتی آئين عقلی زرتشت است. سخن اصلی يک عرفگرا اين است که اصلآ روحانی را چه به سياست! اگر استدلال کنند که بايد واقعيّت های جامعه را در نظر گرفت، بجای نذر و نياز يا نفرين به اين پرسش نيز بايد جوابی عقلی داد، بايد گفت سياست عرصه اختيار است نه جبر. در سياست خرد و دليری است که تعيين کننده واقعييت ها است نه نيرو های مجهول و امداد های غيبی، چنانچه شعور و شهامتی برای ايستادگی و مبارزه نباشد آنگاه جبرآ همين بساط مهوع و توهين آميز را بر تو تحميل می کنند. اصلآ مگر اين سيستم سراپا مسخره (واقعييت کنونی) خود بخود و جبری بوجود آمد؟ جز اين است که ابر متفکرين ما از چپ و راست و ميانه با جانفشانی برای امام امتشان ما را به اين پريشانحالی و بدبختی کشاندند. حالا هم اگر مردم ما براستی خواهان نجات از اين اوضاع فلاکتبار هستند، بجای نفرين و دعا بايد وارد ميدان شوند و پس گردن اين ملا های حکومتی را گرفته جانيان و غارتگرانشان را کيفر داده و آنانرا که دست بخون و مال مردم نيالوده اند را به مساجد و قبرستانها باز گردانند. چنانچه ملايی براستی درد دين دارد، بايد اين اصل بديهی را بپذيرد که جای حافظان دين حنيف در گوشه مساجد است نه بر تخت فرمانروايی و دادگاه و مجلس و کاخ و کابينه. اگر می خواهيم بطور جدی به آزادی دست يابيم قاعده کار اين است. حال اگر کسی با اصول بنيادين فلسفه زمينی و عقلی که مادر دموکراسی است آشنايی ندارد و يا بنا به مصلحتی خود را به نادانی می زند، اين ديگر حکايت جدا گانه ای است. خيالی نيست، بگذاريد بگويند بنده تند رو هستم. مگر کند رو های نا آگاه به اصول فلسفه مدرن و تاريخ با الاغ لنگ اصلاحات از طريق جاده مال رو قدمی بسوی مردمسالاری و حفظ منافع ملی برداشتند که بنده نيز به آنها تأسی کنم. سياسی آگاه و سکولار که ملا بازی نميکند! هيچ مذهب سياسی بطور گوهری اصلآ نميتواند که با دموکراسی سازگاری داشته باشد، اگر سازگار گردد آنگاه ديگر از حالت مذهب خارج می گردد. چرا که شالوده دموکراسی خود گزينی و انسان سالاری است. قوانين در چنين جوامعی بنا بر نياز شهروندان دائمآ در حال جرح و تعديل و يا تاسيس و تعطيل است. درست بر خلاف قوانين مذهبی که اصول آن نه تنها غير قابل تغيير و تعطيل بلکه حتی شک در آن ها به مثابه دشمنی با خدا و رسول و مستوجب عقوبت است. به همين علت است که در جمهوری اسلامی سنگسار و تازيانه و شکنجه (تعزير) نه تنها اعمالی زشت و سبعانه نيست بلکه حتی در حکم عبادت و بردن صواب نيز تلقی می گردد. از همين رو است که اين اعمال شنيع را با صلوات و ذکر و هلهله انجام می دهند. تنها بنام الله است که می توان سر بريد و انسانها را قطع عضو کرد و از ارتکاب بدين جنايات هولناک خود را سبک و به خداوند نزديک احساس کرد. مذهب اگر قدرت داشته باشد جنايت خواهد کرد، آنهم بنام خدا. چه اسلام باشد، چه يهود و چه نصارا و يا هر مذهبی ديگر. اين سخن اما به معنای ضديّت با هيچ مذهبی نيست. مراد جدا کردن امر سياست از باورهای مذهبی است. اين حتی به نفع خود مذهب هم هست. جايگاه خدا در يک حکومت عرفی قلب مؤمن و قلمرو قوانين ديانت حريم شخصی هر شهروند است. در يک جامعه پلوراليستی (کثرت گرا) ورود آهنگر و بزاز و نانوا و کفاش به دنيای سياست خالی از اشکال است، اما جايی برای ملا جماعت وجود ندارد، زيرا که حرفه تکنوکراتها و کارگران ارتباطی به جهان بينی و تلقی آنان از خلقت و پديده های هستی و اجتماعی ندارد. دينداری و کافر بودن يک آهنگر و مهندس و دکتر و لبنيات فروش به خود وی مربوط است، هيچيک از آنها خود را نماينده خدا و يا جانشين پيغمبر و اولی الامر نميداند، رسالت و ادعای ملا و کشيش و کاردينال اما جانشينی پيامبر و داشتن نمايندگی از جانب خداوند است، به همين علت هم هست که ملا های ما لباس عربی بر تن کرده و دستار می بندد و ريش و پشم دارند. اگر ملايی اذعان کند که چنين رسالتی برای خود قائل نيست، پس اصلآ ملا نيست و بيخودی آن لباس را بر تن کرده و خويشتن را از ديگران متمايز ساخته. در جامعه سکولار که لاجرم پلورال هم بايد باشد، چنانچه مردم اراده کنند و رای دهند يک کافر هم بايد بتواند نخست وزير و رئيس جمهور شود، آيا ملايی می پذيرد که فرد کافر اما منتخب مردم را به رياست بر خود پذيرفته وزير و يا معاون وی گردد؟ اگر جواب آری است، در اين صورت باز هم او ديگر يک ملا نيست. يک چنين آخوندی خود و مردم و آن لباس را مسخره کرده. بزرگ عمامه دار های دزد و آدمکش به کنار، در حالتی خوشبينانه حتی بسياری از خود ملا های عادی نيز شخصآ متوجه نيستند که با ورود به دنيای سياست در واقع به ملا بودن خود پشت میکنند. کار با فحاشی و تهمت و نفرين به سامان نخواهد رسيد، چنانکه تا بحال نيز نرسيده. ما نيازمند آگاهی هستيم، حتی آخوندهای ما. شخصآ ترديد ندارم که چنانچه بسياری از ملا ها بدرستی با فلسفه و تاريخ نوين آشنا گردند يا قيد عبا و عمامه را خواهند زد و يا اينکه بطور کلی در سياست دخالت نخواهند کرد. ما در گذشته از اين ملا ها خيلی داشتيم که درسياست و فرهنگ هم بسيار تآثير گذار بودند. احمد کسروی، حسن تقی زاده، علی دشتی، عارف قزوينی، تدين و ملک الشعرابهار از آن جمله بودند/1
رضا پهلوى/جمهورى اسلامى ايران و فرجام جنبش اصلاحات
رضا پهلوى در گفتگويى با راديو دويچه وله نگاهى دارد به تحولات اجتماعى و سياسى ايران در دوران زمامدارى خاتمى و همچنين به مشاجره اتمى ايران
مصاحبه گر: الهه خوشنام
دويچه وله: دوره ی رياست جمهوری آقای خاتمی به پايان خود نزديک می شود. شما کارنامه ی آقای خاتمی را چگونه ارزيابی می کنيد؟
رضا پهلوی: به نظر من با توجه به اين مدتی که گذشت اگر هدف اصلی و منظور اصلی از حرکت اصلاحات تغيير در قانون و يا شکل و نظم حکومت بود، عملا ديديم که بخاطر موانعی که بر سر راه مردم بود نمايندگانشان و اصلا خود قانون اساسی حکومت به هيچ عنوانی امکان اين وجود نداشت که از طريق قانونی و از طريق دمکراتيک وضعيتی را بتوان ايجاد کرد. کسانی که می خواستند اصلاحاتی را از دل همين نظام بیرون بياورند به بن بست رسيدند. البته اين امر قابل پيش بينی بود، ولی وقتی عملا مردم متوجه شدند که هيچ راهی نيست و عملا به بن بست رسيده اند، می توانم بگويم که در اين رابطه کارنامه ی آقای خاتمی اگر بر مبنای اصلاحات بود و تمام قول و عده هايی ايشان در دوره ای که وارد صحنه شدند و بعنوان کانديد رفورم در صحنه شرکت کردند، ديديم که ايشان خيلی بيشتر به حفظ همين نظام کمک کردند تا عملا بيايند و آنچه خواسته ی آن همه مردمی که به ايشان رای داده بودند را انجام بدهند. بنابراين، نتيجه ی ۸ سال حکومت آقای خاتمی بن بست کامل جمهوری اسلامی ست در رابطه با خواستی که مردم داشتند، از اين نظر که سعی بکنند تغييراتی را در داخل همين حکومت بوجود بياورند.1
دويچه وله: اينطور که من متوجه می شوم، شما مثل اينکه در خواست اصلاح طلبانه ی آقای خاتمی زياد ترديد نداريد . چون اوايل هم خيلی خوشبينانه نسبت به برنامه های ايشان قضاوت می کرديد. هنوز هم همينطور است؟
رضا پهلوی: شما ممکن است بهترين کانديدا حتا پیغمبر را روی زمين بياوريد که قول و و عده ی اصلاحات را بدهد. ولی وقتی در قانونی و در نظامی کار می کنيد که تمام راهها را بر روی شما بسته است، عملا چه کاری می توان انجام داد. اما يک تفاوتی اينجا هست. آقای خاتمی اگر بعنوان قهرمان اين رفورم وارد صحنه شده اند، امروز بعنوان کسی که پشت کرد و خيانت کرد به کسانی که به او رای داده بودند در ايران شناخته شده است. ايشان می توانستند از همان ابتدا، همان زمانی که اولين نهضت دانشجويان پيش آمد و به اعتراض برخاستند بجای اينکه از صحنه ی قدرت پايين بيايند و استعفا بدهند و طرف مردم را بگيرند در مقابل اين حکومت، درست برعکس رفتند و از نيروهای سرکوبگری که دانشجویان را از پنجره ی اتاق هايشان به بيرون پرت کردند و آن همه به آنها لطمه زدند، از آنها بخاطر حفظ نظم تشکر کردند و عملا در آخرين سخنرانی شان در يک دانشگاه گفته بودند که من خط قرمز را اينجا می کشم وبرای حفظ نظام هستم، کاملا موضع خودشان را روشن کردند.1
دويچه وله: شما يکی از کسانی هستيد که موافق با برگزاری رفراندوم در ايران هستيد. اگر قرار باشد شما روزی درايران رفراندوم برگزار کنيد، محتوای رفراندوم پيشنهادی شما چه خواهد بود؟
رضا پهلوی: اولا، به مسئله ی رفراندوم من سالهاست که اعتقاد داشته ام. اتفاقا خاطرم می آيد در اولين مصاحبه ای که در سال، اگر اشتباه نکنم، ۱۹۸۳ ميلادی انجام داده بودم برای اولين بار در آنجا اين مسئله را مطرح کردم که مردم بايد حق مراجعه به آرای شان را داشته باشند برای تعيين سرنوشت خود و نوع نظام شان که تقريبا ۲۲ سال پيش به اين موضوع اشاره کردم. خوشبختانه امروز می بينم که شرايط داخلی مملکت به اينجا رسیده است که خود مردم نيز، و خيلی از آگاهان سياسی داخل و خارج از کشور به اين نتيجه رسيده اند که واقعا اين چيزی که امروز خواسته ی مردم هست تنها در يک محيط آزاد صورت می پذيرد، در جايی که صندوق رای معنی دارد، در جايی که در حيطه و محدوده ی جمهوری اسلامی نيست و در يک فضای باز سياسی ست که بايستی مراجعه به آرای مردم بشود. اصولا روحيه و خواست اين رفراندوم، يعنی بازگشت به آنچه حق مردم و شهروند هر کشوری بايد باشد در تعيين سرنوشت خود. بنابراين اين فراخوانی که چندماه پيش از داخل ايران مطرح شد و خواسته ی اصلی شان همين بود که ما يک قانون اساسی نوينی را تدوين بکنيم که مبتنی باشد بر اعلاميه جهانی حقوق بشر و ذاتا جدايی دين از حکومت در آن کاملا مشخص باشد، اين را عنوان کردند و فکر می کنم با استقبال وسيعی، همانطور که ما مشاهده می کنيم، در طيف های مختلف و بين خانواده های بزرگ سياسی در ايران اين مسئله امروز جزو خواسته ی اصلی، شعار اصلی و تم اصلی حرکت آزاديخواهانه ی مردم ايران است در مقابله با نظام کنونی. بنابراين، در اينجا فقط می خواهم نکته ای را تذکر بدهم، و آن اینکه بايد خواست رفراندوم را با اجرای رفراندوم دو چيز مختلف بپنداريم. خواست رفراندوم يک اهرم فشار سياسی ست برای وادارکردن اين رژيم به عقب نشينی و تن دادن به خواسته ی مردم در داخل، و جلب حمايت و پشتيبانی بين المللی تمام دولتها و ملتهای آزاد جهان برای اين خواسته ی مردم ايران و حقوق حقه ی شهروندان آن کشور برای دست پيدا کردن به آزادی کامل. اجرای رفراندوم مربوط می شود به يک شرايطی که بتوان در آن يک رفراندوم مقبولی را انجام داد. رفراندوم مقبول هم زمانی ست که شرايط اين رفراندوم در ايران وجود داشته باشد. مثلا آزادی کامل مطبوعات، آزادی تمام جناحها و گروهها و احزاب سياسی، آزادی تبليغ نظرات، يعنی من نوعی بايد بتوانم امروز به داخل ايران بروم و بتوانم از پشت راديو و تلويزيون ايران آزادانه با مردم ايران حرفم را بزنم، تبليغ نظراتم را بکنم، و بعد از آن هم کسی نتواند به من دستبند بزند و مرا به زندان اوين ببرد. اين شرايط بايد در مملکت وجود داشته باشد و تا زمانی که اين شرايط بوجود نيايد در مملکت، يعنی زمينه ی اين رفراندوم بوجود نيايد،اصلا اجرای رفراندوم مفهومی پيدا نخواهد کرد.1 دويچه وله: يعنی اگر امروز خيلی سريع حکومت به بن بست برسد و مجبور شود رفراندومی برقرار کند، شما فرم خاصی را در نظر داريد؟ مثلا فرض کنيد، ۲۶ سال پيش گفتند جمهوری اسلامی آری يا نه. شما همين سوال را مطرح مىکنيد يا اينکه در مورد سلطنت چيزی خواهيد گفت، اين محتوا چگونه خواهد بود؟
رضا پهلوی: ببينيد، اصلا اين جمهوری اسلامی طبق شرايطی که ايجاد کرده حتا نمی تواند يک انتخابات ساده ی دمکراتيک را اجازه بدهد، چه برسد به يک رفراندوم که در شکل نظام آينده و تغيير اساسی اين حکومت نظر خواهد داد. جمهوری اسلامی محال است اولا بتواند فضای سياسی آزاد را بوجود آورد، ثانيا شرايطی را بوجود بياورد که خودش را از رده خارج بکند. نظام جمهوری اسلامی و ايادی اش کاملا می دانند که مردم ايران با نفرت تمام و از هر زمانی بيشتر می خواهند اين نظام را برکنار کرده و نظام جديدی را جايگزين اش کنند. پس بنابراين ما فکر واهی نکنيم که اين حکومت می آيد و شرايط يک انتخابات آزاد را ايجاد می کند. ما بايستی اين حکومت را نهايتا از قدرت بيندازیم از طريق يک حرکت مردمی، از طريق نافرمانی مدنی، از طريق تمام اهرمهايی فشار ممکن بدور از خشونت در داخل ايران با حمايت و پشتيبانی جهان آزاد. بخصوص که الان تمام جهان ديدش به سمت ايران دوخته شده و دنيا منتظر است ببيند که مردم ايران اينجا چه خواهند کرد و چه اقدامی را انجام خواهند داد.1
دويچه وله: شما می دانيد که اين روزها در محافل مختلف داخل ايران و خارج از ايران مرتب صحبت از حمله ی آمريکا به ايران است. شما فکر می کنيد در صورتيکه اين حمله انجام بگيرد چه بايد کرد؟ آيا اصلا حمله ای انجام خواهد شد؟
رضا پهلوی: در ارتباط با اينکه چرا اين وضعيت بوجود آمده، بايستی برگرديم به اينکه جمهوری اسلامی چه شرايطی را ايجاد کرده است. از خاطرمان نرود که قبل از اينکه جمهوری اسلامی بر سر کار بيايد، يعنی قبل از سلطه ی جمهوری اسلامی، امريکا که هيچ آلمان و فرانسه هرکدام از اين کشورها سعی می کردند ثابت کنند که اصولا فناوری هسته ای را می توانند به بهترين قيمتی به ايران عرضه کنند. يعنی مسابقه بود سر اينکه انرژی اتمی را بتوانند به ايران بفروشند. تفاوت اين است که امروز با بودن چنين حکومتی و با کمک نظام جمهوری اسلامی و اصولا تروريسم بين المللی وضعيتی بوجود آمده که جهان آزاد محال است اجازه بدهد که کشور ما يک قدرت اتمی بشود. هرچه جمهوری اسلامی متوجه ی اين بشود که نفرت مردم بيشتر نسبت به او بالا رفته است و رژيم بيشتر اين را حس کند، مسلما بايد درک بکنيم که بيشتر محتاج به يک نيروی سرکوبگر خواهد بود. همين نيروهای سرکوب نظام که در واقع سهامدار اين برنامه هستند و منابع ايران را دارند در واقع در همين مسئله ی تروريسم بين المللی سرمايه گذاری می کنند و اصلا از اين مسئله نفع می برند. حتا اگر مسئولين کنونی، روسای کنونی جمهوری اسلامی نخواهند عملا نمی توانند جلوی اين نيروهای ضد ايرانی را بگيرند و خودشان خوب می دانند که روزی نه چندان دور مجبور خواهند بود با جهان آزاد روبرو بشوند و چون نيروی غير اتمی کافی برای چنين مقابله ای ندارند، محتاج خواهند بود به اسلحه ی اتمی. به همين دليل هست که دارند اين مسئله را دنبال می کنند. و در نظر بگيريد که چنين رويارويی ای چگونه خطری دارد برای ایران بوجود می آيد و واقعا اين مسئله در حد يک فاجعه ی تاريخی خواهد بود. برای همين، اينجاست که مردم ايران بايستی اين را بدانند که جهان آزاد قصدش اين است، به نظر من، که هر پشتيبانی ممکنی رااز مردم ايران بکنند و خواهند کرد تا مردم ايران بتوانند به دست خودشان به اين حکومت خاتمه بدهند.1
دويچه وله: يعنی منظور شما اين است که آمريکا قصد حمله به ایران را ندارد؟
رضا پهلوی: ببينيد، اگر مردم ايران امروز عملا به آمریکا که هيچ، به تمام دنيا نشان بدهند که خواسته ی شان چيست و اولين قدمشان در نشان دادن اين خواسته عمل و حرکتی ست که در همين چند هفته ی آينده انجام خواهند داد، يعنی مسئله ی تحريم، يعنی علامت بسيار مشخصی به جهان که ما به هيچ عنوانی کوچکترين پشتيبانی و يا مشروعيتی به نظام نخواهيم داد که اين در واقع يک تعيين تکليف است و ثابت کردن اينکه اين نظام هيچ پايه ی مردمی ندارد و با حرکتی نشان بدهند که ما آماده ی حرکتی هستيم، بنابراين جهان آزاد بيايد روی اين حرکت ملی ما سرمايه گذاری کند. در اين شرايط هيچ نيازی به توپ و تانک و تفنگ و حمله ی خارجی، چه آمريکايی و چه غيرآمريکايی، نخواهد بود. اما اين خلاء را تنها امروز مردم ايران می توانند پر بکنند. برای همين است که بار اصلی بدوش خود ماست که اين صحنه را پر بکنيم و به دنيا نشان بدهيم که راه بسيار مقبولتر، بسيار منطقی تر، بسيار کم هزينه تر و بسيار مشروع تر که ضمنا استقلال و تماميت ارضی ايران را در نظر بگيرد و منافع و منابع ملی ما دست نخورد و فقط يک عده از سرکردگان که بيش از ۵۲ تن نيستند که اين مملکت را اداره می کنند، اين افراد را از آن مملکت خارج بکنيم و حکومت آينده ی ايران، محيط آزادی و آرامش و صلح منطقه را بوجود بياوريم هيچ دليلی نخواهد بود که جهان آزاد بخواهد نسبت به ايران حالتی تهاجمی بگيرد، بخصوص از نظر نظامی و منجمله آمریکا.1
دويچه وله: من سوال ديگری از شما بکنم. اگر خود شما تشريف بياوريد ايران، در مورد انرژی اتمی سياست شما چه خواهد بود، با توجه به اينکه تمامی همسايگان ما بمب اتمی دارند؟ شما با داشتن آن مخالفتی داريد؟
رضا پهلوی: من يک موضوع که فقط نظر شخصی خودم است را برای شما بيان می کنم. مسئله ی تکنولوژی و دست پيدا کردن به بهترين فن های ممکن که بيشترين راه حلها و بقول معروف اپوسيون ها را به يک کشوری بدهد، اين را که نبايستی از حق ملتی خارج کرد. مردم ايران نبايست اين حقشان را از دست بدهند. اما تضمين از ديد کشورهای ديگر نسبت به مسئله ی ايران دارا بودن کشور ما به يک حکومت مسئول و پاسخگو به مردم خود و ذاتا دمکراتيک است که آن آرامش و عدم سوءظن را بوجود خواهد آورد. حالا شرايط منطقه ی ما چيست و بطور کلی با مسئله ی اتمی چگونه بايستی مقابله کرد، بخصوص در ارتباط سلاح کشتار جمعی، آن مسئله ی بسيار بزرگی ست که من شخصا اميدوار هستم يکروزی اين روند معکوس بشود و از اين حالت سلاح سازی و مسابقه ی سلاحهای اتمی خارج بشويم و واقعا دنيا تا حدودی بيشتر سر عقل بيايد. واميدوارهستم يکروزی جوامع بين المللی به اين نتيجه برسند که اين راه، راهی واهی ست.1
طبق اخبار رسمی در روزهای گذشته چند هزار تفنگدار دریائی آمریکا در پایگاه دریائی کويت پياده شده اند. تفنگداران دريايی که زبده ترين نيروهای نظامی آمريکا بشمار می روند سه روز پیش با سه رزمناو غول پيکر وارد آبهای خليج فارس شدند. تاماس کالز فرمانده واحد تفنگداران می گوید چندهزار تفنگدار ديگر طی سه روز آینده وارد اين پایگاه خواهند شد.به گفته او عده ای نیز در عرشه رزمناو ها باقی خواهند ماند. گر چه به گفته وزارت دفاع آمریکا این تفنگداران نيروی ذخيره ای بشمار می روند که آماده هستند تا هرزمان لازم شد به منظور برقراری ثبات و آرامش وارد عراق شده و دست به عملیات زنند، اما فعل و انفعالات موازی و سفر بسيار احتياط آميز و اعلان نشده خانم دکتر رايس و ديدار وی با فرماندهان عالی رتبه ارتش ايالات متحده حکايت از اهداف ديگری ميدهند، زيرا گزارشهای سری ديگری از پياده شدن هزاران نيروی آمريکا در دگر سوی مرز ايران با جمهوری آذربايجان نيز خبر ميدهد. خبر ديگری حاکی است که از يک هفته پيش به اينسوی آمريکا مرتبآ نيرو وارد پاکستان می کند. بهر روی هر روز که می گذرد حلقه محاصره نظامی ايران تنگتر می شود. در اين ميان کسانی که کوچکترين دلشوره آينده مردم نگونبخت ايران را ندارند همانا جانيان حاکم بر ميهن ما هستند. اگر اين نظام هرچه سريع تر سرنوشت مردم را بخودشان وا نگذارد که بوسيله دولت منتخب و مسئوليت پذير خود کشور را نجات دهند حمله نظامی به ايران حتمی خواهد بودحال که جمهوری اسلامی در بن بست کامل قرار گرفته، ممکن است که سفلگان نابخرد حاکم بر ايران از اين خطر استقبال هم بکنند، تصورشان اين باشد که آمريکا و اسرائيل چند نيروگاه را خواهند زند و اينها با مظلوم نمايی و تحريک احساسات ملی مردم خواهد توانست رژيم خود را نجات دهند، اين کور گشتگان از قدرت و ثروت اما از دو نکته مهم کاملآ غافل هستند، اول اينکه حال ديگر نيرومند ترين انگيزه هم قادر نيست که اين مردم هزار بار بازی خورده و اعتماد باخته را مجددآ زير علم رژيم گرد آورد، چه رسد به حمله نظامی آمريکا که بسياری برای آن نذر و نياز هم کرده اند، دوم اينکه هم آمريکا و هم اسرائيل، بويژه اسرائيل به نيکی از اين خواست رژيم آگاهی دارند. آنها هرگز مانند صدام دست به اين ريسک احمقانه نخواهند زد که با حمله موضعی به رژيم حقانيت و توانی دو باره هديه کنند. آنها اگر بيايند بدون ترديد برای اصل رژيم خواهند آمد، اول انفجار آنها به معنای پايان کار رژيم ملا ها خواهد بود. همانطور که روزنامه هآرتص سال گذشته در تحليلی نوشت، ای بسا که بمب های ضد بتون و سنگر شکن برای پناهگاههای خود ملاها باشد، نه پايگاههای ناپيدای اتمی آنان که هيچکس از تعداد و محل دقيق آنها اطلاع درستی ندارد
بار ديگر در آستانه ورود به تئاتر ملا ها و تماشای يکی ديگر از سری بازی های کمدی آنها ايستاده ايم. نمايشنامه هايی مسخره که خود آنرا انتخابات می نامند. سپاس کردگار را، به نظر می رسد که اين بار هيچ فرد خوشخيالی پس از هشت سال گول خوردن و دويدن بسوی سرابی بنام اصلاحات و خود را بد نام کردن ديگر ترديدی در اصلاح نا پذير بودن اين نظام هچل هفت ندارد. بنده به سهم خود همان هشت سال پيش در مصاحبه ای با راديو صدای ايران گفتم که حتی ورود به بحث انتخابات نوع آخوندی را هم اهانت به شعور خود و شنوندگان و خوانندگانم می دانم. چرا که صحبت در مورد يک رخداد فرعی و معلول سخنی بی ارزش و انحرافی است. ورود در اين مباحث افکار ما را مغشوش و از مشکل اصلی منحرف خواهد ساخت. اگر قصد گشودن گره از کار فروبسته خود داريم بايد به علت و مشکل اصلی بپردازيم، اما مگر گوش شنوايی وجود داشت! هر چه بود آن سالهای فرصت سوز گذشت، اما پنداری بعضی هنوز هم درد اصلی را درک نکرده بار ديگر سرنا را از سر گشادش فوت کرده معضل را به اعمال نفوذ شورای نگهبان تنزل می دهند .گويا که اگر الک و غربال اين نهاد انگيزاسيونی از کار افتد رئيس جمهوری برگزيده بر سر کار آمده و همه ی کژی ها را راست خواهد کرد. در حاليکه مشکل مردم ايران اصلآ نه تنها انتخابات آزاد رياست جمهوری در اين رژيم نبوده و نيست، بلکه حتی نظارت استصوابی مانع تحقق اين امر هم خود يک مسئله جانبی و پيش پا افتاده است. هم امروز بفرض اگر نظارت استصوابی که هيچ حتی اصل شورای نگهبان هم حذف گردد و هيچ محدوديتی هم برای ورود نمايندگان مردم به نهاد های مختلف حکومتی وجود نداشته باشد باز چيزی عوض نخواهد شد. مشکل جمهوری اسلامی اين نهاد و آن ارگان نيست، ذات اين نظام است که در تعارض آشکار با اعمال حق حاکميّت ملی است، در چنين رژيمی حتی انتخابات صد در صد آزاد تمامی نهاد ها هم پشيزی به کار آزادی نخواهد آمد. مجلس شورا، نهاد رياست جمهوری، مجمع تشخيص مصلحت، مجلس خبرگان و شورای امنيّت ملی و ... اصلآ نقشی در تعيين سياست اين نظام ندارند که با انتخابی شدن يک و يا تمامی آنها ايران دچار دگرگونی گردد. پيش از چاره انديشی برای هرمعضلی ابتدا بايد خود آن معضل را بدرستی شناخت، چنانچه صورت مسئله را به درستی طرح نکنيم هر جوابی هم برای آن بيابيم بی شک اشتباه خواهد بود. يعنی شناخت اين رژيم و مکانيسم اعمال قدرت در آن است که ما را يکراست به سراغ مشکل اصلی می برد .اگر شناختی در کار بود که کسی ديروز به دنبال خاتمی نمی افتاد و امروز هم مسئله را در شورای نگهبان خلاصه نميکرد. شناخت اين رژيم هم ديگر پس از بيست و شش سال کار چندان مشکلی نيست. اگر بخواهيم اين حکومت را بی حب و بغض و در عين حال خيلی ساده تعريف کنيم، بايد گفت که ما يک رئيس جمهور مادام العمر داريم بنام ولی فقيه که انتخاب و عزل وی هم خارج از اختيار ما است. از آنجا که اين رهبر حتی ناظران بر عملکرد خود را نيز شخصآ برمی گزيند طبعآ يک رهبر ابدی است. بزبانی ساده تر درست است که رهبر منصوب مجلس خبرگان است، اما دوره و کالت در آن مجلس هشت سال است، با پايان يافتن کار کسانی که وی را نصب کرده اند، از دور بعد ديگر حتی تعيين نمايندگان نيز به خود رهبر سپرده شده که نيمی را شخصآ بطور مستقيم انتخاب ميکند و نيم ديگر را بوسيله ايادی خود. بسيار طبيعی است کسانی که کاملآ با تأييد خود رهبر انتخاب شده باشند نه فرا دست بلکه زير دست او خواهند بود. اينچنين مجلسی ديگر در برابر رهبر نيست و اصلآ مأموريتی نظارتی ندارد، هيچ قدرتمداری برای نظارت بر اعمال خود و جلوگيری از تخلفاتش فرد يا افرادی را بر نمی گزيند، مگر اينکه دچار روان پريشی باشداينجا کاری به خود يکچنين مجلسی نداريم که فی النفسه نهادی انگيزاسيونی و قرون وسطايی است، اگر حتی وجود اين مجلس مادون ارتجاعی را نيز پذيرا گرديم باز قادر به هضم و توجيح اين تضاد نخواهيم بود که نقش و رسالت مجلسی که خود رهبر بکار گمارده منطقآ نمی تواند چيزی جز حفظ ولینعمت و خدمت به وی باشد. پس می بينيم تنها نهادی که بر اساس قانون اساسی مثلآ بايد کنترل کننده اعمال رهبری باشد طبق همان قانون عملآ به عمله و مجيز گوی وی بدل می گردد. حال اين رهبری که به هيچ نهاد و مرجعی هم پاسخگو نيست تمامی مقدرات کشور و مردم را در دست دارد. طبق قانون تعيين مشی برای سياست داخلی و روابط بين المللی با رهبر مطلق العنان است. تعيين رئيس برای هر سه قوه مجريه و قضائيه و مقننه يکی بطور مستقيم و آن دو ديگر بطور غير مستقيم با اوست. فرماندهی قوای مسلحه متعارف به اضافه سپاه و بسيج متعلق به اوست. تعيين مديريت کلان رسانه های جمعی ملی چون صدا و سيما و نشريات بزرگ با وی است. تعيين اعضای مجمع نشخيص مصلحت نظام و شورای نگهبان با ولی فقيه است. او است که چهل در صد از گردش پولی مملکت را از طريق بنياد ها زير نگين دارد. گماشتگان مستقيم وی در هر کوره دهات و در هر شهر و استان قدرتمند ترين در منطقه خود هستند و هيچ وزير و وکيلی هم جرأت برخورد با آنان را ندارد.امامان جماعت نيز درهر قصبه و شهر و شهرستانی منصوب وی و به مثابه خرده شاه محل خود عمل می کنند. او در تمام دانشگاهها و ساير مراکز علمی نماينده ای ويژه دارد. همينطور در واحد های بزرگ توليدی و صنعتی. مديريت صد ها نهاد و کانون و مجمع و انجمنی که همگی هم از بيت المال تغذيه می کنند با او است. عزل رييس جمهور و هر مقام ديگری جزو اختيارات اوست، همچنين نصب هر کسی. افزون بر همه ی اينها و هزار اختيار ديگر که شرح آنها بی فايده است، اين جناب رهبر حق صدور حکم حکومتی هم دارد که به همه ی اين اختيارات طعنه می زند، وی قادر است با يک حکم يک سطری هر زمان که دلش خواست از تصويب و اجرای هر طرح و لايحه ای جلوگيری کند.کوتاه سخن اينکه هر گونه مبارزه و نقدی که چيزی جز اين مقام خدايی را هدف خود قرار دهد، دانسته و يا نادانسته هدف و سخنی انحرافی است. آنچه در جمهوری اسلامی رئيس جمهور خوانده می شود يک کارپرداز و معاون است که اين رهبر بالا تر از خدا به وی نياز دارد و انتخاب آنرا به عهده مردم می گذارد، تازه آنهم با هزار فيلتر گذاری و کنترل. وجود اين پست بی ارزش و فاقد اختيار دو مزيت دارد، آنهم برای رژيم که اولی رد گم کردن است و دوم نقش ضربه گير داشتن برای رئيس جمهور اصلی و مادام العمر و غير پاسخگو. مانند دو ديگر رهبر زندانی در کشور خود که جرأت آفتابی شدن در کشور ديگری را نداشتند و معاونين آنها کار های بين المللی را انجام می دادند، طارق عزيز برای صدام حسين، وعبدالحليم خدام برای حافظ اسد. آنها اما آنقدر شرف داشتند که در پشت معاونين خود پنهان نشوند. هيچکس به خامنه ای اعتراض نمی کند که اگر رهبر هستيد شخصآ در مذاکرات شرکت کنيد که ديگران در مذاکرات مجبور نباشند دائمآ پای تلفن باشند و لحظه به لحظه از شما کسب تکليف کنند، اگر هم رهبر مذهبی هستيد بازگرديد به مسجد و به همان شغل اصلی خود روضه خوانی بپردازيد و سياست را به اهلش واگذاريد. باری، آنروزی می توان در ميهن ما صحبت از انتخابات به ميان آورد که بتوانيم رئيس جمهور اصلی را انتخاب کنيم نه معاون وی را، آنهم بدون فيلتر و قيد مذهب و مسلک و جنسيت و نژاد، همين !1
بعضی حرفها بقدری پر معنا و دلنشين است که هميشه به ياد آدمی می ماند. سی و اندی سال پيش در مقدمه ای بر کتاب دستور زبان دکتر پرويز ناتل خانلری جمله ای از زنده ياد استاد سعيد نفيسی خواندم که هنوز فراموشم نشده. سخن آن فرهيخته مرد ايراندوست چنين مضمونی داشت "واقعآ تاسف آوراست، در حاليکه همه ی ملتهای های جهان چهار اسبه به طرف تعالی و ترقی می تازند، ما هنوز هم بر سر بديهيّات بحث می کنيم!" در نظر داشته باشيم که نفيسی حدود پنجاه سال قبل جان به جان آفرين تسليم کرده، هر کسی هراندازه هم که مغرض باشد نمی تواند منکر اين حقيقت مصبيبت بار باشد که ما در اين پنجاه سال نه تنها پيشرفتی نداشتيم که حتی چند قرن هم عقب گرد کرده ايم، براستی اگر استاد آن روزگار خوب و با آبرو و رو به رشد ايران و خود را آنگونه ترسيم کرده، پس ما بايد در مورد روزگار نکبت بار خود چه بنويسيم؟ مايی که در هزاره سوم تازه به گوسفندانی مبدل شده ايم که بدون اجازه چوپان های دستار بسر حق خوردن آب و حتی نفس کشيدن هم نداريم !؟ بحث روزمان هم شده که آيا رفسنجانی روضه خوان پانزده قرانی ديروز برای رهبری کشورمان بهتر است يا احمدی نژاد چغندر فروش و يا گروهبان قند علی ژنرال شده!؟ همه اپوزيسيونچی ها می گويند اين انتخابات انتخابات نيست، اما در عين حال هر جا را هم که گوش ميکنی و می خوانی و يا می بينی صحبت از انتخابات است، انتخاباتی که اصلآ انتخابی نيست. چند بيسواد پوفيوز و متحجر نشسته اند و از ميان ريشو ها و عنتر های خودشان چند تن را انتخاب می کنند و آنگاه به مردم دستور می دهند که بروند به پای صندوقهای رای و به يکی از اين خواجه های اخته و بی اختيار حرمسرای سلطان رای دهند و نام آنرا هم گذاشته اند انتخابات! عده ای از رفقا و اعوان و انصار ريشوی خودشان هم بنام اصلاح طلب برای بازار گرمی اينطرف ميدان معرکه گرفته اند که ای مردم! بدانيد و آگاه باشيد که اگر بما رای ندهيد روزگارتان سياه تر خواهد شد! آخر ما تا کی بايد بحث در بديهيّات کرده و مرتب روی کثافات خودمان معلق زنيم. وجدانتان را قاضی کرده و بخود جواب دهيد آيا کل اين مسخره بازی ها فحشی رکيک و توهينی زشت به شعور يک ملت نيست؟مسئله خيلی روشن تراز آن است که اصلآ ارزش تحليل داشته باشد. علی رغم گنده گويی ها، صرف نظر از چند تن منفرد اين اپوزيسيون آنگونه که تا بحال نشان داده يک اپوزيسيون آبگوشتی است، چه در داخل و چه در خارج، اگر نبود که به دنبال شيخ و ملا نمی افتاد تا انقلاب اسلامی براه بيندازد، پس بگذاريد اينجانب هم همان آبگوشتی قضيه را روشن کنم، ما می گوييم از آبگوشت بدمان می آيد، رژيم بجای تعويض غذا همان آبگوشت را در چند ظرف ريخته می گويد يکی را انتخاب کن. مادام که علی خامنه ای با اختيارات مطلقه و کره تازه متولد شده جفتک اندازش حکم حکومتی آن بالا نشسته آخرچه کشکی و چه انتخاباتی؟ عده ای برای رد گم کردن و خوش خدمتی به ملاها و پاره ای هم از سر جهل می گويند بايد شرايط را در نظر گرفت. بنده عرض می کنم آقا جان! شرايط مساعد که خود بخود بوجود نمی آيد، بايد آنرا بوجود آورد. همانطور که ساير ملتها بوجود آوردند. با آمدن به ميدان و تقبل هزينه. حال هی بنشينيد پای تلفن و تومار جمع کنيد و بيانيه صادر کنيد. آخر بيانيه پر سوز و گداز امضا کردن که نشد کار سياسی. اگر اپوزيسيون هستيد برويد و به جوانان متحصن و با غيرت در دانشگاه بپيونديد و خواهان آزادی زندانيان عقيده و انتخابات آزاد شويد، آنگاه مشاهده بفرمائيد شرايط مساعد بوجود می آيد يا خير. نا سلامتی شما انقلاب کرديد و اين بچه ها را در آتش انداختيد. لا اقل برای کم کردن از بار گناه خودتان هم که شده اين طفلک ها را تنها و بی يار و ياور نگذاريد !1
در فاصله ای کمتر از يک و نيم ماه مانده به انتخاب جايگزين محمد خاتمی، همه چيز حکايت از اين دارد که مردم داخل که علی الاصول بايد تعيين کننده نتيجه و ذينفع اصلی باشند هيچ رغبتی به پرداختن به اين موضوع نشان نميدهند. دليل اين بی تفاوتی و عدم اقبال هم کاملآ روشن است، حتی برای جناحهای داخل رژيم. مردم که سهل است، حال ديگر حتی بسياری از خود عمامه داران نيز اين حقيقت کتمان ناپذير را قبول کرده اند انتخاباتی که تأثيری بر سرنوشت رأی دهندگان نداشته باشد ضمن اينکه اصلآ انتخابات محسوب نمی شود، بطور طبيعی انگيزه و جنب و جوشی را هم بوجود نخواهد آورد. من نميدانم اين واژه مرکب "توهم اصلاحات" را کدام آدم خردمند و يا بتازگی خردمند شده ای ساخت و اوّل بار بکار برد، اين نام بدون شک مناسب ترين و گويا ترين نام برای دوره هشت ساله رياست بر نهادی بی قدرت و اختيار بود که خود خاتمی هم از آن با عنوان تدارکاتچی نام برد اگرسياسيون ما کمی درايت می داشتند و مردم را از افتادن به اين توهم بر حذر می داشتند، ما را اصلآ نيازی به اين خود فريبی هشت ساله و سرخوردگی ملی نبود. و حال آنکه می دانيم اين رهبران بی پيرو بجای آگاهی دادن به عوام خود زود تر و جلوتر از آنها در جلوی دکان خاتمی صف کشيده و آن يک شاهی اعتبار و سرمايه سياسی را هم که داشتند برای خريدار اين جنس قلابی خرج کردند. توگويی که اين ابر انديشمندان اصلآ حتی از خرد و معال انديشی متعارف هم بی بهره هستند و برای اينکه بدانند تصادف خطر دارد حتمآ بايد چند باری زير اتوبوس دو طبقه و کاميون بروند و دست و پايشان بشکند تا دريابند که نبايد بی محابا و کورکورانه به جاده زنند. هر چه بود اين ندانمکاری هم يک دوره هشت ساله مردم را يک دست و يک پا بر پيشخوان دکان خاتمی در انتظاری بيهوده نگاه داشت. اميد می رفت که اين شکست تلخ ناشی از تجربه عملی ديگر همگان را سر عقل آورد، و اينچنين نيز شد. سردی و بی تفاوتی کنونی مردم ما در واقع طبيعی ترين و روشن ترين نشانه اين تجربه اندوزی آنها است. اينک ديگر کمتر ايرانی را می توان يافت که پس از پشت سر نهادن توهم دوم خرداد کوچکترين اميدی داشته باشد که می توان در چهارچوب اين نظام قدمی به طرف آزادی و دموکراسی برداشت حتی نا آگاه ترين هم ميهنان ما هم ديگر بطور جدی به اين نتيجه رسيده اند که خانه ای بنام جمهوری اسلامی از پای بست ويران است. اين در حاليست که طيفی از سياسی ها، کسانيکه ادعای پنجاه سال سابقه کارسياسی و به اعتبار آن داعيه رهبری دارند و خود را ملّی مذهبی می نامند با آويختن کراواتی رنگ و رو رفته و مندرس به گردن آقای دکتر يزدی هنوز هم در فکر نقش ايوانند! ظاهرآ اين شکست کاملآ قابل پيش بينی حتی مردمان عادی و بيسواد راهم سر عقل آورده اما ملا مذهبی ها را نه. از ديد اين گروه که هر مقاله و سخنرانی و اعلاميّه ای را هم با چند آيه و حديث آغاز می کنند گويا تنها مشکل استقرار دموکراسی در کشور ما همين است که رژيم آنها را ببازی نمی گيرد. اين ملاهای بی عمامه که خود را يکجا دانشمند سياست و دين هم می دانند، بالاخره به اين کشف بزرگ دست يافتند که مشکل اصلی و گره کار نه در ساختار و گوهر خود رژيم، نه در ولايت مطلقه فقيه؛ نه در مجلس خبرگان؛ نه در قانون قطع اعضای بدن و چشم در آوردن و سنگسار، نه در نهاد زائد و بی يال و کوپال رياست جمهوری و نه در هيچ چيز ديگر است، از نظر اين ارباب دغا و دغل اين رژيم مترقی اسلامی فقط يک مشکل کوچک دارد که آن شورای نگهبان است، آنهم نه در اصل وجود اين نهاد، بلکه دراعضای کنونی آن!؟ پنداری که اگر آقای خامنه ای شيخ جنتی و رفقای وی را عزل نموده و چند دايناسور ديگر را بجای آنان بنشاند و ايشان هم صلاحيْت آقای ابراهيم يزدی را تأئيد کنند با همين رژيم و ساختارحقوقی آن بفوريْت می توان به تمامی مشکلات خاتمه داد و ملت را به آزادی و حق حاکميّت ملی رساند. واقعآ چه بايد به اينها گفت که بی ادبی نباشد، بويژه به اين شيخ ابراهيم يزدی که جدآ خود وقاهت را هم از پررويی وبی آزرمی خانه نشين کرده است! درست است که ملا ها ما را بخاک سياه نشاندند، اما به عنوان يک شاهد صداقتآ بايد بنويسم که ملا ها در ابتدای کار يا قصد و يا جرأت نداشتند که وزير و فرمانده شوند. اگر جوان امروزی نداند که چه کسانی اين ملا های عقبمامنده و گدا صفت و دزد و جنايتکار را بر سرنوشت ما حاکم کردند، حد اقل من پير مرد خود شاهد بودم که چگونه اين آقای يزدی و ديگر ملا مذهبی ها با دعوت رسمی از همين آقايان خامنه ای و رفسنجانی به کابينه و سپردن پست معاونت در دو وزارتخانه دفاع و کشور به نامبردگان برای اولين بار پای ملا ها را به کار های اجرايی باز کردند و ما را خانه خراب کردند. شخصآ که ملا مذهبی ها را در همه ی اين بدبختی و بيچارگی ها و بی آبرويی ملی بيش از اين ملا ها مقصر می دانم !1
بالاخره محمد خاتمی هم به هفته های پايانی کار خود رسيد. اگر خواهان يک ارزيابی منصفانه در مورد هشت سال خدمت او به رژيم دلخواهش باشيم بدون شک بايد نوشت که وی يک ملای صادق و مؤمن به حکومت اسلامی بود. خاتمی نه اشتباه کرد و نه خيانت. اين از پندار های باطل وعدم شناخت است که وی را فريبکار و نارو زن خطاب می کنند. نامبرده نيامده بود که حکومت را غير دينی و انتخابی کند که ما وی را پيمان شکن و خائن بدانيم. اگر کسانی سرشت جمهوری اسلامی را نمی شناختند و توقعات بيجا از او داشتند به خاتمی چه ارتباطی دارد. آن مرد فردای پيروزی در انتخابات بر مزار مقتدايش آيت الله خمينی در بهشت زهرا حاظر شد و با وی تجديد عهد کرد. کسانی اگر معنی اينکار را درک نکردند و يا اينکه خود را به کوری و کری زدند صداقتآ گردی از اين بابت بنايد به دامن عبای او نشاند. هفت سال از کت و کول افتاديم از بس نوشتيم ای بزرگواران، بيخودی باز هم مانند سال پنجاه و هفت خود و مردم را نفريبيد، اين رژيم استحاله پذير نيست. گفتيم آخر چرا به ريشه مسائل توجه نداريد و همچنان در سطح مانده ايد. اما بخرج کسی نرفت. کسانی که خود را نخبگان ايران می دانند پس از سراب خمينی هشت سال هم خود را بازيچه دست يکی از صديق ترين پيروانش کردند و نشان دادند بيخود نيست که ما پس از تحمل اينهمه خسارت و رنج و حرمان هنوز هم اندر خم يک کوچه ايم.. هيچکس هم در اين ميان نقدی بر خود ندارد و طبق معمول باز همه بدنبال توجيح هستند. آن بار شاه مقصر بود که مردم را نا آگاه نگهداشته بود و خمينی که از مسير انقلاب خارج شده بود و اينبار هم خاتمی. از همه دردناک تر اين که ميگويند به خاتمی اجازه ندادند که اصلاحات را پيش برد و بقول خودشان جناح اقتدار گرا را مسئول می دانند. هنوز هم نمی پذيرند کسی که از ملا توقع دموکراسی داشته باشد نا آگاه و مسئول اصلی است نه خود ملا.جدآ قصد بی ادبی به کسی را ندارم، فقط ميخواهم مطلب را خوب برسانم، ساده بنويسم که اگر توقع دموکراسی از خمينی و انقلابش جهل بود، انتظار تحول از خاتمی را بيگمان بايد جهل مرکب ناميد. بزرگواران بيائيد برای يکبار هم که شده سلامت اخلاق داشته باشيد و گناه را به گردن اين و آن نيندازيد، صداقت بخرج داده و بپذيريد که نه خمينی مقصر بود و نه خاتمی خائن، نا آگاهی و ندانمکاری از خودتان است. اين کمک می کند ديگر در آينده به تله ديگری نيافتيد. دوستان گرامی، آخوند اگر به دموکراسی معتقد گردد که ديگر آخوند نيست، درست بسان چند حجت الاسلام سابق مانند يوسفی اشکوری، احمد قابل، سعيدی و حائری و ... که حتی در نيمه راه آموزش اصول حکمت زمينی و ولايت ملی شخصآ عبا و عمامه را به باد داده و نعلين سوزاندند. بر اساس اصول فقه شخص بايد اول به حکومت الله معتقد گردد که آنگاه بتواند به حجتی از اسلام و سپس آيتی از الله مبدل گردد، و خاتمی يک حجت الاسلام است، آنهم نه حجت الاسلامی التقاطی بلکه تمام عيار. همانطور که رژيم تهران هم يک نظام اسلامی است و خيلی هم سالم. اين رژيم خراب نشده بود که شما به اصلاح آن دل بسته بوديد. اصلآ توجه نکرديد که ميان اصلاحاتی که خاتمی از آن سخن می گويد با آنچه شما در مخيّله خود می پروريد از زمين تا آسمان فاصله وجود دارد .بطور مثال اگر همين حالا هم به وی اختيار تام و يک فرصت هشت ساله ديگر دهند تصور می کنيد پس از دوميّن هشت سال به کجا خواهيم رسيد؟ يعنی مثلآ خواهيم توانست يک وزير يهودی و يا يک مديرشايسته ارمنی در مديّريت صدا و سيما داشته باشيم ؟ هرگز و هرگز! او حتی اجازه نخواهد داد که يک مسلمان لائيک مسئول شهرداری نور آباد ممسنی گردد، باقی پيشکش! نه به اين دليل که خائن است، برعکس، بدليل اينکه عنصر وفاداری است و خائن نيست. وی کاملآ صادقانه و منطقی می گويد "اگر کوتاه آمدم به دليل اعتقادم به اصل نظام بود". معنی اين حرف اين است که او به نظامی اسلامی يعنی آسمانی معتقد است نه زمينی و مردمی. بر اساس اصول اعتقادی وی دگر انديشی به معنای نقد دين و يا برابر شناسی انسان نيست، در جهان بينی او اين سخنان از مصاديق بارز کفر و الحاد است، و حکم کافر و ملحد هم معلوم. او به دگر انديشی و هر چيز ديگری در چهارچوب اسلام منجمد و فقه جعفری اعتقاد دارد نه بيشتر. اصلاحات مورد نظر خاتمی اصلاحاتی با پر رنگ ترين خط قرمز ها بود. او اصلاح را بخاطر حظ نظام می خواست. شنيديد که وی حتی صحبت از تغيير موادی از قانون اساسی اين نظام راهم خيانت دانست.در اين ميان باز يک اشتباه و سوء تفاهم باقی است، آنان که می گويند وی گفتمان مسلط بر جامعه را تغيير داد و بحث غالب امروز ديگر حقوق بشر و دموکراسی است سخت در اشتباهند، اولآ که اين جهش فکری و تغيير ديالوگ از تآثيرات مستقيم تحولات شتابناک جهان بويژه منطقه خودمان است، دومآ گردش سريع اخبار و ماهواره و اينترنت به چنين گفتمانی دامن زده. سوم اينکه خاتمی اصلآ به سکولاريزم و لائيسيته اعتقادی ندارد که چنين فضايی را بجود آورده باشد. اما يک نکته پذيرفتنی است و خيلی هم مهم و حساس، از آنجا که روحانيّت فرسوده و کهنه انديش از جامعه بسيار جوان ايران عقب افتاده، طبعآ زبان و فهم مشترکی هم در بين نيست، خاتمی وقتی از احترام به رأی مردم سخن ميگفت، دانشجو و جوان آگاه ما از ظن خود يار وی شده و تصور میکرد او از رای متداول در جهان آزاد و بيرون از حوزه تفکر دينی سخن می گويد، اينچنين بود صحبت از مردم سالاری، در حاليکه منظور خاتمی مردمسالاری در قلمرو شريعت شيعی بود، نسل پويا آنرا تفسير به رای کرده و به دموکراسی فلسفه عقلی تعبير می کرد. همين سوء تفاهمات باعث گرديد که کار از کنترل خارج شود. بعد ها خاتمی خود به اين کارکرد دوگانه سخنانش پی برد. گرچه وی در ماههای اخير لحن خود را کاملآ تغيير داد، اما ديگر کار از کار گذشته بود. اينکه می بينيم او ديگر خيلی آمرانه سخن می گويد و عصبی است از ترس است، وی بخاطر گذار گفتمان مردم سالاری مسلط بر جامعه از قالب دين خيلی ترسيده و احساس گناه می کند.هر چه بود اين مرحله از خود فريبی را هم پشت سر نهاديم. اين خوشخيالی هم البته هزينه های گزاف خود را داشت. اين هزينه ها اگر به تجربه ای انجاميده باشد باز جای شکر دارد. آيا بهتر نيست که اصلاح طلب های ديروزی برای توجيح خوشخيالی و ساده انديشی خود بيخودی وی را خيانتکار ننامد و خود را نقد کنند!؟ خائن خواندن خاتمی عذر بد تراز گناه است. اين بدين معنا است که گوينده خود معترف است بقدری با مقوله فلسفه و تاريخ و سياست بيگانه است که قادر به تمايز ميان تئوکراسی و دموکراسی نيست که هر يک ديگری را نفی می کند. شخصآ از کسانی که اين حد اقل انصاف و مسئوليت پذيری را ندارند می ترسم و نسبت بدانها عميقآ بد بين هستم. چيزی که مرا به شدت می ترساند زمزمه هايی راجع به رفسنجانی است که اين روز ها باز از اردوی اصلاحاتچی های ديروز (نخبگان !؟) بگوش می رسد . اين مرا می ترساند، خيلی هم می ترساند. چون رفسنجانی هم ابدآ ملای خائنی نيست ! 1
در حال نوشتن مطلبی در مورد انتخابات قلابی پيش رو بودم که ايميل زير را از يک جوان که ميتوانست فرزند خودم باشد دريافت کردم. انتقادی کرده اند، انتقادشان را بر روی چشم و دل گذارده منبعد حتمآ دقت بيشتری خواهم کرد. نکات چندی هم راجع به زنده ياد دکتر بختيار و نظام پيشين به نظرم می رسد که آنها را در مطلبی جداگانه خواهم نوشت. منظور من از درج اين ايميل چيزی بزرگتر است، می خواهم بخوانيد و شما نيز چون من لذت ببريد از اين همه ادب و متانت و منطق. بی تعارف از ته دل می نويسم که در حال حاظر بزرگترين عشق و اميد زندگيم همين توجه و محبت ها است که جوانان هم ميهنم به من ارزانی می کنند. به خداوند مهر و دوستی سوگند که اگر تا بحال کار سياسی و نوشتار را کنار نگذارده ام فقط و فقط احساس دينی است که در مقابل اين بچه های نازنين و فرهيخته دارم و عشق به اين نسل برومند. اگر اين پژواک ها نبود مدتها پيش قلم انداخته و پی کار خود می رفتم. چون اين کار تا بحال هيچ ارمغانی بجز ترور شخصيّت و تهمت اشک و آه برايم نداشته که دو دستی بدان چسبيده باشم. چند دوست صميمی که دارم مدتی است مرتبآ ازمن می خواهند کار سياسی را رها کنم، خود نيز جدآ خسته شده ام، اما حسی درونی اجازه اينکار را بمن نمی دهد، به آنها و حتی به خودم می گويم پس دوستان ناشناسم چه، همانها که نوشته هايم را می خوانند؟ در دل می گويم آيا اين ناجوانمردی نيست! کسی ميگفت مگر ميشود انسان زير پالان کمر شکن کار سياسی برود اما قدرت نخواهد؟ گفتم می شود، اگر تو در اين سالها مرتب از سياسی ها فريب خوردی من چکنم!؟ چرا من گول نخوردم؟ پس خود نيز مقصری، عالم سياست عالم عقل است، نه خيالپردازی ! من که نمی گويم بدنبالم بيا، در نوشتار هايم مرور کن؛ همه جا توصيه به خرد کرده ام. چيزديگری از تو نمی خواهم که آنرا فريب تصور کنی. بار ها گفته و نوشته ام و اينجا بار ديگر تأکيد می کنم که در آينده فعلآ مبهم هيچ منصب و مقامی نمی خواهم. نه صدارت، نه وزارت، نه وکالت و نه هيچ چيز ديگر. پدرم صاحب منصب و وزير و وکيل نبود، مادر بدبختم هم زنی روستايی و بيسواد از آذربايجان بود که هرگز هم فارسی را درست ناموخت، هرگز هم زندگی مرفه نداشتم که به پول و تجملات عادت کرده باشم، نه در خانه مادری و نه در خانه خود. هميشه خدا فقط نان بخور و نميری داشتم و به همان عادت کرده ام و بيش از اينهم نمی خواهم. حال هم که سالها است تنها زندگی ميکنم و از هميشه ساده تر. پر ارزش ترين دارايی هايم يک سه تار است و يک گيتار و يک کامپيوترو قدری کاغذ سياه شده، بقيه مايملکم روی هم سه هزار کرون هم نمی ارزد. حتی شش عدد بشقاب و يا ليوان يک طرح و شکل هم ندارم و اما چرا قدرت بانو رادوست ندارم؟ آلمانها جمله حکيمانه ای دارند که سخت بر دلم نشسته " دو چيز آدمی را به پوست اصلی خود باز می گرداند، الکل و مقام" بدون اينکه خودم را لوس کنم گر چه در جامعه انباشته از نيروی جوان و تحصيلکرده هيچ شايستگی برای مقام در خود نمی بينم، به فرض محال اگر روزی مقامی هم پيشنهاد کنند، چرا اصلآ بايد قبول کنم، مگر مغز خر خورده ام! قبول کنم که بشوم جنتی و رفسنجانی که از شرف وحيثيت و انسانيّت تهی شوم، يا در بهترين حالت شاه يا مصدق که بعد ازيک عمر خدمت پس از مرگم هم گروهی فحش و تهمت نثارم کنند. من کشورم و هم ميهنانم را خوب می شناسم عزيز! نميدانم که نوشته هايم تا چه اندازه مؤثر بوده، همين اندازه حس می کنم که مخاطبين خوب و نازنينی يافته ام، جوانان عزيزی که آنان را چون فرزندان حقيقی خود از ژرفای وجود دوست ميدارم، نابخردی نيست که آدمی جای اين دوستداران صادق و حقيقی را با پذيرش دو روزه مقام و تشريفات ظاهری به مجيز گويان دروغگو و سفلگان دهد!؟ چه خوب گفت آنکه گفت قدرت ضد روشنفکر است و روشنفکر مسئول ضد قدرت! آری آری، هزاران زورمدار و آدم کش و کشور گشا آمدند و رفتند، اما چيزی جز مشتی خاک متعفن ازآنها بجای نماند؛ حاکمان جانی کنونی هم چند گامی با مرگ سياسی خود فاصله ندارند. آنچه ملت بلا کشيده ما در فردای ايران نياز دارد مطبوعات آزاد و روشنفکران بيرون از دايره قدرت است، نه رهبر و مدعی، که در پيچ هر کوچه ده ها عاشق قدرت و طالب مقام کمين کرده اند. اينجا ايران است ايران ای رفيق! همين
I read your articles on a regulare base, and usually I like it. However I'm gonna criticise your last one, "khianati be name enqelab".I don't underestand how come , when some peotrotic people like you want to discuss with somebody whome , dosen't like "The god blessed shah",try to put down the monarchy system we had in the past.I am a 31 years old person, and I like shah because I don;t see any reson to don't, however I consider myself an ultra democrat personI know we are in the same boat but we don't have to say shah's regim made lots of blunders or what ever, to satisfy the opposite people.What Iran really had before Pahlavy's dinesty?Did The Shah convert somewere like Swiss to Afghanistan? I know you are fighting to bring the manorchy back to the country, and that's why I'm surprised , why you? If Dr.Bakhtiar criticises, it is understandable, because he had a personal problem with pahlavis,(please remember in the land reform made by Shah, How many Acres lands Mr KHAN lost,or you know better than me the story of his father and Reza shah), however I respect him becaue he didn't follow Khomeiny,regardless of mistkes he made in 37 days, still he has a respectable image in my brain.I enjoy reading your article, almost every night, I check your website, please don't be upset and consider this e-mail as a frindly complaint.Mr shahzadeh, puts all of his supporters down (like Shafa) and goes with kind of people maybe the best of them is Darush Homayoon!?Mr sepehr me and you can't change this regim but we can clearify the history, disclose the lies, and write the truthThat is what you do most of the times, and I hope you will continue ittake care, and I wish the best for you