جرجی، منجی مستضعفين) بهترين محصول اسلامی آمريکا بزودی در ايران)
نصرمن الله و فتح قريب
اين نمايشنامه بی نظير پس از اجرای موفقيّت آميز در سه کشور اسلامی بوسنی، افغانستان و عراق بزودی در ايران به نمايش گذارده خواهد شد. از هم اکنون جا رزرو فرمائيد!1
سياست گسترش دموکراسی پرزيدنت بوش بر تفکر کهنه جهان غلبه کرده است
برنامه حکومت آمریکا برای شیوع دموکراسی، از دید مفسر نیویورک تایمز: گسترش اندیشه واگیردار «چرا اینجا نه؟»1
دیدارهای هفته گذشته رئیس جمهوری آمریکا در اروپا که درپی تغییر حکومت در گرجستان، اوکراین و عراق و تشکیلات فلسطینی انجام شد از نظر ستون نویس نیویورک تایمز نشانه گسترش این سئوال مسری در جهان بود که چرا اینجا نه. دیوید بروکس در مقاله ای موفقیت آمریکا در حمایت از تغییرات بنیادی را ناشی از یک خاصیت آمریکا در دنبال کردن هدف های حداکثر می داند. هدف هایی که برای سایر فرهنگ ها ظاهرا غیرممکن بنظر می رسد.1 ديويد بروکس مينويسد سئوالي که اين روزها در سراسر جهان ميشنويم اين است:«چرا اينجا نه؟» مردم اروپاي شرقي به مردم اروپاي غربي نگاه کردند و پرسيدند چرا اينجا نه؟ مردم اوکراين به مردم گرجستان نگاه کردند و پرسيدند «چرا اينجا نه؟» و حالا مردم در سراسر کشورهاي عربي به مردم عراق نگاه ميکنند و ميپرسند «چرا اينجا نه؟» 1 بروکس، مينويسد اگر به روزنامهها نگاه بيندازيد ميبينيد اين سئوال، «چرا اينجا نه؟» مثل يک واگير فکري، سراسر جهان را گرفته است، و حالا نوبت لبنان رسيده است. بروکس از وليد جنبلاط، سوسياليست لبناني نقل ميکند که گفت:«رفتن هشت ميليون عراقي سه هفته پيش پاي صندوقهاي راي، شروع تازهاي براي جهان عرب بود.»حالا تظاهرات شبانه به وسط بيروت منتقل شده است و حتي در سرزمينهاي فلسيني نيز بعد از انتخابات بسياري از نزديکان رهبر سابق ياسر عرفات از کابينه کنار گذاشته شدند. صائب عريقات گفت شما شاهد دمکراسي واقعي در ميان مردم فلسطين هستيد و دني روبنستاين در روزنامه هاآرتص نوشت قواعد بازي دگرگون شدهاند.1 بروکس با اشاره به بحث هائی که اين روزها در عراق ميان جناحهاي سياسي بر سر نخستوزيري جريان دارد ميگويد اگر تلويزيوني مثل شبکه (سی اسپان) آمريکا که نطقهاي سياسي را از اول تا آخر پخش ميکند در عراق ساخته شده بود، الان همه مردم کشورهاي عرب ميتوانستند شاهد کشمکش دمکراتيک سياسي در عراق باشند. نويسنده نيويورک تايمز مينويسد جالب است که چه موانع و مقاومت هائي در برابر اين سئوال ساده قرار دارد که چرا اينجا نه؟ وي توضيح ميدهد که ما در سنتها گيرکردهايم و تصور دنيائي در ماوراي سنتها براي ما مشکل است. او به نقل از کلاوس کريستين مالزان يک نويسنده اشپيگل چاپ آلمان يادآور ميشود که در سال هزارونهصد هشتاد و هفت وقتي رانالد ريگن، رئيس جمهوري وقت آمريکا در برلين ايستاد و فرياد زد آقاي گورباچف اين ديوار را پائين بکشيد خيليها در آلمان تصورش را هم نميکردند که چيزي غير از آلمان دوپاره بتواند وجود داشته باشد.1 از نظر بروکس، يکي از مصداقهاي قدرت نرم – يا غيرنظامي – آمريکا، توانائي آن در تخيل جهانهاي تازه است. همنطور که نويسنده اشپيگل خاطرنشان ميکند: «در حاليکه اروپائيها هميشه ميخواهند جهان گذشته را داشته باشند، آمريکائيها براي جهان فردا تلاش ميکنند.» سستانوويچ از موسسه تحقيقاتي شوراي روابط خارجي چند هفته پيش در نيويورک تايمز نوشت آمريکا هميشه وقتي موفق بوده است که به جاي تغييرات جزئي، برنامهاي حداکثر را دنبال کرده است ، و از متحدان خود جلوتر جهيده است، در حاليکه تمام اروپا تلاش خود را براي حفظ به اصطلاح ثبات در پيمان ورشو متمرکز کرده بود، آمريکا بر لزوم اتحاد آلمان تاکيد ميورزيد، و البته چنانکه در دو سال اخير در عراق شاهد بودهايم، آرمانهاي بزرگ هميشه يک جنبه منفي هم دارند و آن اين است که اوضاع صرفا به خاطر اينکه کسي فرياد زد «چرا اينجا نه» بر وفق مراد نمي چرخد.1 بروکس مينويسد چيزي که طي هفته گذشته از مطالعه روزنامهها درک کرديم اين است که چگونه برنامه دولت بوش در دنيا غلبه کرده است. وقتي بوش با پوتين ديدار ميکند، دمکراسي در محور مذاکرات است و در پي جنايت وانفجار مرگبار در بيروت، آزادي به ذهن مردم متبادر ميشود. او در خاتمه مي نويسد همه هفتهها به شادي هفته اي که گذشته نخواهند بود اما عليرغم انفجار بمب در تلآويو، انديشه واگيردار «چرا اينجا نه» در حال گسترش است.1
او هم امروز هم اگر بلايی بر سرش آيد به جاودانگی خواهد پيوست
کار هر چه پر عظمت تر باشد در ابتدا به همان نسبت نا شدنی تر و مسخره تر به نظر می آيد
سياست خارجی ايالات متحد آمريکا پس از جنگ عالمگير دوم توانست دهه ها برای آنکشور سود سرشار و رشد اقتصادی چشمگيری ببار آورد، آن سياست اما بدليل درجا زدن و عدم انطباق خود با روند تحولات جهانی به سياستی شکست خورده و خطرناک مبدل گرديد. اساس و پايه آن سياست بر ايجاد مراوده و دوستی با نظام ها استوار بود، ولو نظام های غير منتخب و حتی بعضآ ضد ملی. در آن دکترين ميزان بسط و توسعه روابطه ايالات متحده به کشور های دوست به ميزان توانمندی آن نظام ها در ايجاد ثبات بستگی داشت، حتی اگر آن ثبات از راه سرکوب آزاديخواهان و زير پا گذاردن ابتدايی ترين حقوق شهروندان بوسيله حکومت ها بدست می آمد. همين اندازه که رژيمی قادر ميگرديد ثباتی قبرستانی بوجود آورد و دست به ماجراجويی نزند، نه تنها از دوستی و حمايت بلکه از کمک های بلاعوض آمريکا نيز برخوردار می گرديد سياستگزاران آمريکا از اين نکته غافل بودند که حمايت از رژيم های سرکوبگر و جانبداری يکطرفه از دولت اسرائيل ميتواند موجبات نفرت مردمان ستم ديده از آن قدرت جهانی را فراهم آورد و آنکشور را به سمبل ستمگری و آماج حملات کورکورانه مردمان عقب نگاهداشته شده مبدل سازد. برآيند آن سياست فرصت خوبی را برای رشد عناصر بنياد گرايی فراهم نمود که فرهنگ آمريکا را منحط و دشمن افکار پسمانده مذهبی خود تلقی ميکردند، از صدقه سر همان مشی کاملآ اشتباه بود که جانيان تندرو و خطرناک توانستند با شعار های بسيار راديکال و عمليات خشونت آميز بر عليه آنکشور رشدی سريع کرده و به محبوب قلوب مردمان استثمار شده جهان بويژه مسلمانان مبدل گردند. آمريکا در يازدهم سپتامبر متوجه شد که آن سياست تا چه اندازه ميتواند برای امنيت شهروندان آنکشور خطرناک باشد. در نتيجه همان سياست بود که هزاران نفر انسان بيگناه فقط به جرم آمريکايی بودن جان خو را در نقاط مختلف جهان و حتی در داخل شهر های بزرگ آنکشور در عمليات تروريستی از دست دادند. اينک چشم و گوش آمريکا کاملآ باز شده و به همين دليل سياست خود را از پايه دگرگون ساخته است بويژه در ارتباط با دنيای اسلام که به چالش اصلی تبديل گرديده در سياست نوين حمايت از مردمان تحت ستم جای پشتيبانی از رژيمها سرکوبگر را گرفته است. حمايت تام و مطلق از اسرائيل که دستمايه اصلی تروريستها برای بسيج مسلمانان بيزاراز اين عمل برای اعمال تروريستی بود جای خود را به کمک به فلسطينی ها برای تشکيل دولت مستقل سپرده است. آمريکا می خواهد نقشه جفرافيای سياسی جهان اسلام رابهم بزند وخواهد زد. اغلب متحدين سنتی امريکا را در عراق تنها گذاردند، اما آنکشور چون به درستی روش خود اعتقاد داشت، در عراق از همه چيز خود مايه گذارد. شرکت پرشور مردم عراق علی رغم خطر مرگ نشان داد که اين سياست تا چه اندازه درست و منطقی است. پيروزی در آزمون انتخابات عراق برای بوش و دولتش هزاران بار بيش از پيروزی تاريخی وی در انتخابات کشورش ارزش تاريخی و جهانی داشت. او تاهمين جای کار هم به ابراهام لينکلن دومی در تاريخ آمريکا و جهان مبدل شده است؛ شايد هم بزرگتر. نقط اوج اين سياست عدم دخالت در انتخاب نوع نظام برای عراقی ها بود بگذاريد واخوردگان کمونيست و صلح دوستان صدام پسند و همگی بيکار که از آمريکا دراکولا و شمر و يزيد ساخته اند و مخالفت با هر عمل آنکشور رابه عبادت دينی جديد خود بدل ساخته اند، هرچه می خواهند شکلک او را بسازند و بر عليه وی تظاهرات کنند، اين صلح دوستان نادان در مدت بيش از سی سال حتی يکبار برای دفاع از مردم بدبخت عراق در برابر جنايات سبعانه صدام قوطی آبجو بدست به خيابانها نيامدند. هرگز بر ضد اسامه بن لادن و ملا عمر و ميلوسويچ و ملا های دزد و آدمکش تظاهراتی براه نينداختند و ابدآ اشاره ای به ابو مصعب الرزقاوی نمی کنند که حتی سر خبرنگاران و کارکران بيگناه و محتاج نپالی را هم جلوی دوربين ويدئو از تن جدا می سازد جرج دبليو بوش هم امروز هم اگر بلايی بر سرش آيد به جاودانگی خواهد پيوست. وی بدعتی در سياست کشورش و جهان غرب گذارده که در بود و نبودش ادامه خواهد يافت، ترديد نبايد داشت که اروپا نيز دير يا زود به همان راه خواهد رفت، ور نه اين بار اروپا خواهد بود که مسلمانان در پی نابوديش خواهند بود، آنهم اروپايی که خيلی آسيب پذير تر از آمريکا است. اين قاره در مقايسه با آمريکا به علت نزديکی و در دست رس بودن و گونا گونی و يک دست نبودن سياست خارجی آنها و بی مرزی برای تروريست ها نسبت به آمريکا صد ها بار هدف هايی آسان تری خواهند بود. اروپا راهی به جز تعقيب سياست آمريکا ندارد. عظمت کار جرج دبليو بوش هم در همين است، تبديل نا خواسته دوستان ديکتاتور ها به دشمنان آنها اين نيز بسيار طبيعی است که پرزينت بوش تا اين اندازه مورد توهين و سوژه کاريکاتور وآماج تهمت و نفرين و مسخره است، وی بدعت گذار است، و اين از ويژگيهای بدعت است. هيچ قصد مقايسه و تبليغ و تحسينی نيست، اما توجه کنيم که حتی پيامبران نيز چين وضعی داشتند اين يک قاعده نانوشته است که کار هر چه پر عظمت تر باشد، در ابتدا به همان نسبت نا شدنی تر و مسخره تر به نظر می آيد بيست و ششم فوريه دوهزاروپنج ميلادی
اينان مشتی مطرب روحوضی و حاجی فيروز هستند نه مردان خدا
کمال بی دقتی است اگر متوجه نشويم که عمامه دارانی که دستی در اين رژيم دارند ديگر نه روحانی هستند و نه اصولآ ميتوانند که باشند، رفع و رجوع اينهمه تناقضات و تنش ها که در سياست داخلی و خارجی اين رژيم وجود دارد جدآ زمان می برد، صرف نظر ازکار حکومتی ملايی هايی که خود را در صد جور تجارت و زد و بند داخل نموده اند کجا فرصت میيابند که اصلآ به خدا و پيغمبر قکر کنند. حتی روزانه ده ساعت کار مستمر هم جواب اينهمه طرح ريزی و مذاکرات حضوری و تلفنی وملاقات ها و ساير حقه بازيهای تجاری سياسی را نميدهد. ملای حکومتی ديکر کجا فرصت پرداختن به قران و فقه و شرعيت و حديث و روايت و بحث و فحص دارد. 1 اين ارباب بی مروت دنيا ديگر اصلآ ملا نيستند، يعنی فرصت پرداختن به امور ملايی را ندارند. گذشته از اينها بيشتراين روضه خوان های سابق هر کدام چند همسر خيلی جوان تر از خود دارند که رسيدگی به نياز های طبيعی آنان نيز قوت جسمی و روانی میطلبد. به همين دليل بسياری از اينان يار منقل و وافور شده اند. دوهفته پيش از اين بود که یکصد و چهارده تن از مجلسيان که بيشترينشان نيز از عمامه داران بودند طی نامه ای از غلامعلی حدادعادل درخواست کردند که به ديگر همسران آنها هم چون همسر اول از بودجه مجلس پول خريد خانه و اتومبيل پرداخت نمايد و متن اين درخواست را بدون شرم و حيا در صحن علنی مجلس از بلندگو قرائت کردند! 1 بزرگترين پسته فروش و دلال عالم اکبر شاه رفسنجانی کجا و چگونه و با تلمذ از مکتب کدام معلم و عالمی توانست از حجت الاسلامی به مقام آيت اللهی برسد ؟ مگر آنکه خريد بمب از چين و موشک از کره کمونيست و حشر و نشر با فيدل کاستروی ضد خدا و مذاکره پنهانی با آمريکائيان را هم جزيی از فقه جعفری بحساب آريم و يا طراحی قتل مخالفان را در دروس حوزوی وارد سازيم. اين مرد حقه باز که 26 سال است بامک فارلن ها و عدنان قاشقی ها معامله ميکند و روزی نيست که در جايی سرمايه گذاری جديد نکند کجا و روحانی بودن کجا. 1 بنده ترديد ندارم که لااقل در ده سال گذشته رفسنجانی و خامنه ای حتی لای قرآن را نيز باز نکرده اند، زيرا ديگر فرصت اين کار را ندارند. بنابر اين کار ما با عده ای هنرپيشه روحوضی و حاجی فيروز است که با رفتن درجلد مردان خداهمه چيز ملت ايران را غارت و روزگارشان را سياه کرده اند. گر چه بيچاره مطرب ها و حاجی فيروز های اصلی که از پاکدل ترين انسانها هستند و اين اوباش هم از فن آنها سوء استفاده ميکنند و هم از کارشان جلوگيری. آخر مرد خدا را چه به سلاح خريدن و بمب اتم ساختن وآدمکش پروردن؟ اگر بپذيريم که اينها روحانی و مردان خدا هستند اين به معنای پذيرش خود خداوند بعنوان ابر دزد و مطلق تروريست عالم هستی است. جنگ ما با خدا و مردان خدا نيست، جای آن مردان در مساجد است نه بر صندلی صدارت و رياست دنيوی. ما با مشتی دزد و قاتل و باجخور و چاقو کش و دلال طرفيم فردی شناخته شده از درون خود اينها با فرستادن ايميلی برايم پرده از حقايقی راجع به کردار اين روضه خوان های سياه باز برداشته که شرافتآ حتی از خواندن آنهم در خلوت و تنهايی شرمگين شدم چه رسد به آوردن آن اعمال سخيف و خجلت آور در يک مطلب عمومی. همين اندازه مينويسم که بسياری از اين معروفه نامردان مانيکور پديکور می کنند، سرمه ميکشند؛ سرخاب به چهره و رژ بر لب می مالند، هر کدام آرايشگر و ماسور خصوصی دارند، عبا هاشان از ترمه و ابريشم نفيس است و عمامه ها از گرانترين پارچه های سفيد زنانه مخصوص هنرپيشگان سکسی هاليوود که هريک با مدل مخصوصی پيچيده ميشود. عجبی نيست که در سرزمين سوخته ايران زيره سيطره حکومت اين پتيارگان ضد خدا کار ملتی که يکی از غنی ترين کشور ها را دارد به دريوزگی و تن و کليه فروختن و فقر و مسکنت و بی آبرويی کشيده.1 تصاويری که سی.ان.ان از خانه های خراب نشده در زرند کرما نشان ميداد را حتی ديگر در فقيرترين مناطق آفريقا نيز نميتوان ديد، چه رسد به دخمه های با خاک يکسان شده. آيا اينها جدآ خود را مردان خدا می دانند، اين اوباش که اصلآ شرف ندارند ؟! ما چه، آيا هنوز هم تصور می کنيم که طرف ما افراد خدا پرست و روحانیان هستند؟ مبادا اشتباه کنيد، مبارزه ما با دين و خدا نيست، برعکس، ما با اراذل و اوباشی مبارزه ميکنيم که خداوند را به مسخره گرفته اند، اما نه برای دين، که دينداری و بی دينی هرکسی امری کاملآ شخصی است. اگر کسی براستی دينی داشته
باشد، هيچ رابطه ای زيبا تر از رابطه خالق و مخلوق نيست، اما بی واسطه و در خلوت.1
! هر چه داريم از خاندان پهلوی است، از استبداد آنها
استبداد خاندان پهلوی، بلای جان ملا ها!1
هشتاد و چهارمين سالگشت بر آمدن رضا شاه بزرگ
عاقبت هم استبداد خاندان پهلوی اين رژيم را بزير خواهد کشيد
حد فاصل 1906 تا 1979 يعنی در اندک زمانی بيش از هفتاد سال ايران برآمده از مشروطه آنچنان چهره عوض کرد که اگر از پشت عينک ايدئولژيکی به آن ننگريم، نظير آن تحولات شتابناک و حيرت انگيز را در هيچ کشوری نخواهيم ديد. اين تحولات شگرف اما در دورانی ويژه از تاريخ پس از مشروطه بوجود آمد. زيرا مشروطه پس از انقلاب را بايد به ادوار مختلفی تقسيم کرد که ما اينجا بدليل تنگی جا آنرا به دو دوره تقليل ميدهيم. مشروطه پيش از ظهور سلسله پهلوی و نيمه مشروطه دوران پهلوی.1 اينکه ميگويند سلسه پهلوی مشروطه را رعايت نکرد کاملآ درست است. اما کار اين تحليلگران از آنجايی لنگ ميزند که با عدم آگاهی به جامعه شناسی نوين و بدون توجه به سيکل و روند رشد جوامع در حال گذارحکمی نا عادلانه و غير علمی صادر می کنند. عده ای نيز در طيف مشروطه و باز هم با عدم درک و شناخت با دفاع مطلق و کورکورانه و دگم تمامی مساعی و دستاورد های بی همتای پادشاهان پهلوی را به زير سئوال ميبرند. بله! بايد پذيرفت که تا پيش از ظهور پهلوی اول نظامی مشروطه داشتيم، اما نظامی غيرمتخصص، سنتی، ملوک الطوايفی، در دست ملايان و به تبع آن ضعيف و ناکار آمد که حتی اختيار و اقتدار اداره پايتخت را نيز نداشت. 1 بگونه ای که نه تنها پايتخت نشينان عادی، بلکه قوای دولتی را نيز اجازه دخول به دو محله قيطريه و زرگنده نبود. زيرا سفارتخانه های روس و انگليس در اين مناطق واقع شده بود. آنان حتی به وزيران کابينه دولت مشروطه ايران نيز اذن دخول بدين دو محله را نميدادند، مگر در مواقعی که خود آنها وزرا و وکلای ايران را برای تسليم امريه صادره ازلندن و مسکو فرا ميخواندند. کار کشورداری آنچنان در چنبره مباحث حوزوی و رقابتهای ايل سالاری گير کرده بود که عمر هيچ کابينه ای حتی به دو ماه نيز نميرسيد. قشر باسواد آنروزی که تعدادشان در هر محله پايتخت بتعداد انگشتان يک دست نيز نميرسيد آنچنان افسرده و مآيوس بودند که بسياری گوشه عزلت را بر سر و کله زدن با بقال و نانوا و روضه خوان و آهنگر نا آشنا به سياست نشسته بر مسند وکالت در مجلس شورا ملی ترجيح داده بودند.1 شخصيٌت فرهيخته و کارکشته ای چون حسن مشيرالدوله پيرنيا که خود بدفعات در مقام نخست وزيری به اصلاح امور همت گماشته بود از اعمال نفوذ روحانيت و خوانين در مجلس و جلوگيری آنان از پيشرفت امور آنچنان دلزده و نوميد گرديد که برای هميشه از سياست کناره گيری کرد. مردم برای مشروطه هزينه های زيادی را پرداخته و از آن توقعاتی داشتند. ليکن با صبری بيش از يک و نيم ده ای نيز هيچيک از آن توقعات برآورده نشده بود و کوچکترين گشايشی در کار خود و جامعه ملموسشان نبود. نه امنيتی، نه عدالتخانه ای که در واقع خواست اصليشان بود و نه هيچ پيشرفتی. همه غمزده. تمام مردم اميد باخته و همگی هم کاملآ سرخورده. در آن دوران جمله ای در ميان مردم باب شده بود که هرکسی بديگری ميرسيد برای نشاندادن تاسف و تأثر و تسکين آلام خود همان را بزبان مياورد ( ديگر فايده نداره !) اين جو آن فضای غمزده بود. همه بدنبال يک ناجی بودند. در پی يافتن شخصيتی محکم و جسور که بتواند زياده در بند قانون و ماده و تبصره نباشد و با اقتدار به اصلاح آن وضعيّت فلاکتبارهمت گمارد. 1
گرچه قياس مع الفارق است، اما آن دوران را شايد بشود به نوعی با دوران ظهور محمد خاتمی قياس کرد، خاتمی اما مرد ميدان نبود. همه از خاتمی انتظار اقتدار و خروج از دايره تنگ قوانين و ساختار ابتر حکومت را داشتند. او چون پای از دايره نرم و قانون بيرون ننهاد به لقب خائن و لاابلی مفتخر شد و رضا شاه چون به نياز زمان و مردم پاسخ مثبت داد و خروج کرد لقب قلدر و قانون شکن دريافت کرد. در اين دوره هم عده ای از شاهزاده رضا پهلوی می خواهند که بدون توجه به خواست ساير گروهها دولت در تبعيد تشکيل دهد و اراده خود را بر کل ايرانيان تحميل کند، و چون ايشان به چنين خواسته ای گردن نمی گذارد به سستی و بی عملی محکوم می گردد. اگر هم گردن بگذارد مخالفين تا قيام قيامت او را فاشيست و نوکر آمريکا خواهند خواند. امان از دست اين ملت ما !1 باری، رضا شاه پهلوی بيش از آنکه علت باشد معلول بود. معلول نيازی تاريخی مربوط به دوران خاصی از حيات اجتماعی مردم ما. تاريخ ايران ظهور فردی تجدد خواه، نترس و با اراده ای را می طلبيد. بالاخره هم او می آيد، نظامی فردی بی باک و وطنخواه، کم سوادی از هر پرسوادی مترقی تر، رضا خان مير پنج، اميری از مازندران، خود ساخته مردی که نه به سبب وابستگی به دوله ها و سلطنه ها و يا سفارش عم و عمو، بل از سر لياقت و با مدد پشتکار تا درجه اميری رسيده است. مردی که خود گفته بود همه ی جوانی را برای حفظ ناموس اين مردم در کوه و کمر؛ پای پياد و يا سوار بر اسب با ياغيان و اشرار جنگيده ام و هر آنچه خوشی های زندگی بود را در بيابانهای بی آب و علف تشنه و گرسنه به پای حفظ اين سرزمين تاريخی ريخته ام. او آمد، اما نه برای ادامه همان راه اسلاف و پيگيری رسوم کهنه پيشين که تا آنزمان ارمغانی بجز از هم گسيختگی کشور و فقر و فاقه برای مردم ببار نياورده بود، او آمد تا کاری کارستان کند، کاری سوای ديگران، حتی اگر خود نيز می خواست قادر نمی گرديد زياده در بند قانون و مقررات باشد.1 اصلآ محيط اجتماعی و نياز زمانه بوی چنين اجازه ای را نميداد. با برآمدن وی اصولی از قانون اساسی مشروطه بتدريج رنگ می بازد، در عوض رضا شاه آنچنان دولتی مقتدر و نو گرا در ايران بوجود می آورد که فقط و فقط در يک دوره کوتاه شانزده ساله ايران را به اندازه چند قرن نو سازی و مدرن کرده و بجلو می برد. خدمات باور نکردنی و چشمگير و بی نظير رضا شاه را حتی دشمنان خونين خاندان پهلوی نيز تحسين ميکنند. اول شاه پهلوی معمار معجزه گری بود که ازهيچ و پوچ همه چيز ساخت. او را اگر زور گو خوانده اند کاملآ درست است، اما وی هرگز برای خيانت به ايران زور گويی نکرد، بلکه برای نجات مردم کشورش از پسماندگی و بد بختی بود که از زور در پيش برد کار استفاده ميکرد. رضا شاه متوجه شده بود که کشور باستانی ايران که روزی مهد تمدن بود به چه فلاکت و ييچارگی دچار گرديده، وی از اين مسئله بسيار رنج می برد و احساس سرافکندگی ميکرد، با اين روحيه هر آنچه را که ميتوانست برای پيش راندن جامعه انجام ميداد حتی با زور و تهور. 1 يکبار به محمدتقی بهار (ملک الشعرا) گفته بود (من می خواهم مملکت پيشرفت کند و مردم از اين نکبت و بدبختی نجات پيدا کنند، بگذاريد هرچه که می خواهند مرا بنامند!) رضا شاه با هيچ کس خصومت شخصی نداشت، او حتی دشمنانش را نيز از تدريس در دانشگاه و طبابت و حقوق فردی محروم نکرد. بلافاصله پس از جلوس عفو عمومی داد و برای اولين بار در تاريخ ايران انتقال قدرت بدون خونريزی و انتقام گيری را انجام داد. او حتی محمد حسن ميرزای وليعهد را نيز با جيب پرپول و محافظ از ايران به فرانسه فرستاد. پهلوی اول کسی بود که به سنت ديرين اما چندش آور حرمسرا داری خاتمه داد. پس از انقراض قاجاريه نه تنها حتی يک نفر از قاجار را نکشت بلکه ازآنها در مقامات بالا نيز استفاده کرد، خود گفته بود اينها با پول اين ملت گرسنه درس خوانده اند و بايد که به اين مردم خدمت کنند. در جوانمردی او همين بس که به محض رسيدن به پادشاهی دستور داد استخوانهای کريمخان زند را در آورند و با احترام به شيراز انتقال داده بخاک سپارند و برای آن پادشاه خدمتگذار آرامگاهی در خور بنا کنند، زيرا آقا محمد خان قاجار از فرط خشم و نفرت دستور داه بود که جسد کريمخان را در آورده به تهران بياورند و درجلوی درب ورودی کاخ گلستان چال کنند که او هر روز چند بار از روی آنها رد شود يا بقول خود آنها را لگد مال و به وی بی احترامی کند. پس از مرگ آقا محمد خان هم هيچييک از شش پادشاه بعدی سلسه قاجار اين حداقل سلامت اخلاق را نداشتند که آن استخوانها را بجای ديگری منتقل کند و به اين عمل زشت پايان دهند. اگر آقای خمينی بار ها گفت که "ما هر چه می کشيم از دست آن پدر و پسر است" کاملآ حق داشت، چرا که آن پدر و پسر ميراث هايی از خود بجای گذاردند که در نبودشان هم رژيم آقای خمينی را در بعد فرهنگی به سختی شکست دادند. رژيم اسلامی هر چه سعی کرد از ما سعودی و افغانستان و زنگبار و سودان بسازد موفق نشد که نشد.1 رژيم او حتی فقط در مسئله حجاب وامانده است و هرچه می کوشد حريف زن ايرانی نمی شود و در مقابل کشف حجاب رضا شاه به زانو در آمده. آيت الله روح الله خمينی متوجه شده بود که آن پدر و پسر حتی در فقدان فيزيکی خود هم همچنان درجامعه ايران حضور دارند و مانع پذيرش افکار قرون وسطايی وی از سوی مردم هستند. تا پيش از ظهور سلسه پهلوی وضعيت اجتماعی ايران، بويژه وضع اسفبار زنان، نبود امکانات آموزشی برای فرزندان ايران، فقدان دادگستری و قوانين غير شرعی و بطور کلی پسماندگی فرهنگی اجتماعی ما دقيقآ همرديف افغانستان و کويت و يمن و سعودی آنزمان بود، اگر امروز مدنيت ما ابدآ قابل مقايسه با آن ملت ها نيست اينرا مديون استبداد پادشاهان پهلوی هستيم. آقای خمينی وقتی گفت « فرهنگ ما را آلوده کردند اينها !» اشاره به آن فرهنگ جاهليت داشت که پهلوی ها آنرا زير و زبر کردند، نه آنکه چپ ها و به اصطلاح روشنفکران خيال کردند که منظور وی فرهنگ سوسياليستی و يا ليبرال دموکراسی است.1 اين نيز نا گفته نماند که استدلال "پول نفت باعث رشد شهريگری و فرهنگ ما شد نه پهلوی ها" از بيخ غير منطقی و جدآ از سر عناد و غرض ورزی است. ما تنها ملی نبوديم که پول نفت بدست آورديم، با توجه به ميزان جمعيّت، عربستان سعودی دو برابر، کويت بيش از سه برابر، عراق بيش از دو نيم برابر و بعضی از شيخ نشين ها حتی حدود پنج برابر ما در آمد نفتی داشتند، با اين وجود در بعضی از اين ممالک هنوز هم نه تنها يک دانشگاه غير اسلامی عرفی و مدرن وجود ندارد که در بعضی از آنها زنان حق رانندگی که هيچ حتی اوراق شناسايی مستقل از پدر و يا شوهر خود نيز ندارند. رژيم جمهوری اسلامی بر اساس آمار خود در 25 سال بيش از پنج برابر دوران 53 ساله پهلوی اول و دوم نفت فروخته اما ما را 200 سال به عقب برده چنانچه متاسفانه ما مردمی مطلق انديش هستيم، هيچ چيز اما در اين دنيا مطلق نبوده و نيست، هر پديده سود و زيانی دارد که با مقايسه آنها ميتوان مفيد و مضر بودنش را به اثبات رساند. رژيم سابق نيز از اين قاعده مستثنی نيست. کسانی که بنام روشنفکر رضا شاه را قلدر و زورگو خطاب ميکنند به چند نکته توجه ندارند، اولآ که همين روشنفکری خود را از همان قلدری رضا شاه دارند، ورنه همين حالا هم بسياری از اين سروران کلاه نمدی بر سر داشتند و بيل در دست. آن مرد بزرگ بود که در هفتاد سال پيش با شجاعت در برابر متحجرين و فحش و فتوای آنها ايستاد و حکم کافر بودن را بجان خريد و سنگ بنای دانشگاه و سيستم آموزشی علوم جديد و مدرن را در ايران پی ريزی کرد، ثانيآ هر پديده و رخدادی را بايد با توجه به نرم ها و ظرف زمانی و مکانی آن به داوری نشست. حکم صادر کردن با عقل امروزين در مورد مسائل ديروزين نشانه عدم آشنايی با پايه ای ترين اصول علوم انسانی است. زمانیکه رضاشاه در ايران پادشاه بود حتی دموکرات ترين کشور ها نيز رهبرانی هزار بار خودکامه تر از وی داشتند، رهبرانیکه حتی يکصدم خدمات رضا شاه را به مردم و کشور خود نکردند، با اين وجود هيچيک از آن ملت ها تا به اين اندازه با چهره های سياسی پيشين خود بی انصاف و نسبت به خادمين خود اينگونه بد دهان نيستند. دوران رضا شاه ايتاليا موسولينی را داشت، آلمان هيتلر را، اسپانيا در دست ژنرال فرانکو و يونان حتی تا سالها پس از آن در دست سرهنگ های آدمکش و دزد بود و ... 1 بروی کار آمدن پهلوی دوم مشروطه کامل را از نو احياء کرد ليکن چند صباحی طول نکشيد که ايران دچار هرج و مرج و از هم گسيختگی شد. بطوريکه همسايه شمالی بوسيله سی هزار سرباز حاظرخود در ايران و عوامل بظاهر ايرانيش به زور تجاوز نطفه دو جمهوری را در شکم پادشاهی ايران کاشت. رژيم شاهنشاهی گذشته چند بار سعی کرد که مردم را هم درتعيين سرنوشت خود سهيم ساز اما هم خود اراده لازم را نداشت و هم اينکه اصلآ اپوزيسيون چيزی جز تخريب و حتی خيانت می دانست.1 پادشاهان پهلوی معصوم و قديس نبودند، اما علی رغم تمامی لغزشهايی که داشتند از خدمتگذار ترين و ايراندوست ترين پادشاهانی بودند که تاريخ ايران بخود ديد. اگر بتوانيم عينک ايدئولژی را از چشم برداريم و متمدنانه و با اخلاق تاريخ را مرور کنيم متوجه خواهيم شد که ميهن ما پس ازغروب تمدن کهن خود هرگز آن شوکت و عظمت اعتبار و نام نيکی را نداشت که ما در دوران سلسله پهلوی شاهد آن بوديم. در دوران پهلوی هر ايرانی درانظار جهانيان يک پرنس و پرنسس بود نه يک تروريست ويا فراری و پناهنده ! اگر نسل جوان ما ذهنيّتی از آن دوران ندارد نويسنده اما به علت آنکه مدتی را در آن دوران در خارج از ايران بسر برده ام اين احساس غرور آفرين و زيبا را در تمامی اروپا و آمريکا حس کرده ام. 1 اينجانب حتی ديروز هم ميانه خوشی با ديکتاتوری نداشتم و از ناراضيان رژيم پيشين بودم، امروز که ديگر ابدآ فصل ديکاتوری در جهان گذشته است، با اين وجود با توجه به آشايی اندکم به تاريخ ايران و جريانهای خائنی چون حزب توده وابسته به اتحاد شوروی و خرابکاران تعليم ديده در اردوگاههای دشمنان تاريخی ايران، با عنايت به نرم ها زمان معتقدم که ما هر چه داريم از سلسه پهلوی است. اطمينان دارم درآن دوران سرخوردگی مردم از مشروطه اگر پهلوی اول نبود رژيمی چون جمهوری اسلامی يعنی رژيم مشروعه پنجاه سال جلوتر بر روی کارمی آمد و بدليل عقبماندگی فرهنگی ايران ای بسا که دويست سيصد سال هم دوام می آورد. دراين نکته نيز ترديد ندارم که اگر پهلوی ها نبودند ما در حال حاظر بلحاظ مدنيْت و تجدد در رديف سعودی و يمن و سوريه و يا در بهترين حالت مصر و عراق بوديم. با چنين نگرشی است که خدمات پادشاه پهلوی را بسيار ارج می نهم، حتی آنچه را که کين ورزان بدان استبداد خاندان پهلوی نام داده اند. 1 از ثمرات همان استبداد و يا بقول مغرضان قلدری است که ملت مدنيت زوری و رفاه ديده دوران پهلوی رژيم غير مدنی و فقر آفرين جمهوری اسلامی را نمی پذيرند و ملا ها را بيچاره کرده اند. گرچه پهلوی ها حتی اجسادشان هم در ايران نيست، اما با چشم دل چو نيک بنگريم نفس و روح آنها را در همه جای ايران حس خواهيم کرد. اين رژيم يک دشمن اصلی دارد که آنهم استبداد خاندان پهلوی است، همان استبدادی که با زور ملت ايران را بيدار کرد و با زور هم آنها را با سواد ومتجدد کرد، عاقبت هم همان استبداد خاندان پهلوی است که رژيم بسيار پسمانده از مردم را از پای خواهد افکند، حتی اگر بدست کسانی باشد که هنوز هم با پهلوی هايی که باعث بيدار و رشد خودشان شدند نا دانسته سر عناد دارند.1
پس درود بر استبداد خاندان پهلوی !1 دو شنبه، سوم اسفند ماه 1383 بيست و يکم فوريه دوهزاروپنج ميلادی
چون محرم است اجازه دهيد اينجا ما هم سری به صحرای کربلای نا روشنفکران زنيم و بنويسيم که اينروزها باز هم به اصطلاح روشنفکران ما به فوت کردن سرنا از سر گشادش مشغول شده اند، مکرر از زبان اين انديشمندان که از بالا بودن دانش سياسی خود ولايت فقيه رابر سرکار آوردند می شنويم که " آمريکا که برای ايجاد دموکراسی درعراق و افغانستان و ايران ... به منطقه نيامده است"1 اول اينکه بيان چنين سخنی بيانگرغير سياسی انديشيدن اين سياستمداران بزرگ است، زيرا کسی که با الفبای سياست آشنا باشد بطور کلی چنين امر واضح و بديهی را اصلآ مطرح نمی نمايد، پر واضح است که نه دولت آمريکا و نه هيچ دولت ديگری نه به آزادی و رفاه ديگر ملتها می انديشد و نه اصولآ چنين وظيفه ای را به عهده دارد. هفتاد مليون رای دهنده آمريکايی به آقای بوش رای نداده اند که آن عاليجناب برای من و شما دموکراسی بياورد. دولت منتخب هر کشوری رسالت و مأموريّت اصليش تأمين رفا و امنيّت شهروندان خودی است نه ديگر ملتها. پس اصلآ طرح چنين مسئله ای که " آمريکا عاشق چشم و ابروی ما نيست که برایمان آزادی آورد" ابدآ موضويّت ندارد. چنين در افشانی هايی فقط جهل گويندگان به امر سياست را می رساند که رهبر و دولت کشوری بيگانه را با فرشته نجات و يا پاپا نوئل عوضی گرفته اند که بايد در انبان خود نقل و شيرينی برای ديگران به ارمغان آورد.1 ايالات متحده آمريکا دست به هر اقدامی که زده و يا در آينده ممکن است بزند، صرفآ برای تأمين منافع ملی و تأمين امنيت مردم آنکشور است. تلاقی و يا همراهی منافع دو يا چند ملت امری است طبيعی. ما نيز نه عاشق چشم و ابروی آمريکائيان هستيم و نه کشور خود را بايد بديگران بفروشيم. اين اصل بديهی را نيز ياد آور می شوم که دوستی ها و مخالفت ها در عالم سياست جاودانه نيست. اين مهم بستگی تام به خير وصلاح مردم و کشور دارد. امروز منافع ملی مردم آمريکا کاملآ با منافع ملی ما گره خورده، بگونه ای که بدون آزادی و برخوردرای ما از حکومت و دولتی منتخب آمريکا هرگز از امنيت برخوردار نخواهد شد. 1
امنيت آمريکا در گرو دموکراسی ما است
از زمان سوء قصدهاي يازدهم سپتامبر که عاملان آن مسلمانان بنياد گرا بودند، سياست خارجی آمريکا از پايه دگرگون شده است. سياست پيشين آن کشور که صرفآ ايجاده رابطه و حمايت از نظام های غير دموکراتيک و سرکوبگر بدون توجه به خواست ملت ها بود، باعث بيزاری مردمان تحت ستم از آمريکا گرديد. مردمان سرکوب شده دليل تداوم رژيم های غير منتخب و زورگوی کشور های خود را فقط پشتيبانی آمريکا از اين سيستم ها می دانستند. اين امر باعث گرديد که عناصر پسمانده مذهبی که آزادی غربی را منحط و دشمن افکار قرون وسطايی خود می دانستند با سوء استفاده از اين احساسات با طرح شعار های شديدآ ضد آمريکايی اين توده های دلزده از آمريکا را جذب و بخدمت اهداف پليد و تروريستی خود در آورند. اسامه بن لادن و رشد القائده در واقع برآيند فاجعه بار آن سياست است. با اينحال تشکيلات آدمکشی اسامه بن لادن هم خود برآيند حوادث تاريخی ديگری است که به کشور ما مربوط ميشود. گذشه از اينها حتی پی بردن آمريکا به اشتباه خود و آگاهی از عواقب خطرناک چنان سياستی نيز به رخداد های کشور ما مربوط می گردد
آيت الله خمينی بدون اينکه خود بداند و يا قصد چنين کاری را داشته باشد، اولين فردی بود که نا کار آمدی و خطرناک بودن آن سياست را به آمريکا نشان داد. وی که بدليل حمايت آمريکا از اسرائيل و شاه فقيد دشمن خونين آن کشور بود، با فريب جيمی کارتر رئيس جمهور ساده لوح آمريکا و ديگر رهبران جهان غرب توانست در ايران به قدرت رسد. اما هم اينکه رژيمش مختصر جانی گرفت، دشمنی خود را آشکار و با تحريک احساسات مذهبی ايرانيان و ساير مسلمانان دلزده از آمريکا به آن کشور چنگ و دندان نشان داد. آمريکا تا آنزمان فقط کمونيسم را دشمن خود تصور می کرد. زيرا تا مقطع 57 هيچ انقلابی غير کمونيستی در جهان صورت نگرفته بود. تحرکات گوناگون آمريکای لاتين از جمله بوليوی، آرژانتين، پرو، استقرار کمونيسم در کوبا، کودتای بر ضد سالوادور آلتده در شيلی، انقلاب همزمان با ايران ساند نيست ها بر ضد سوموزا در نيکاراگوئه و حتی جنگ کره و مقاومت ويتنام و شکست سياست آنکشور در خاور دور همه و همه رنگ کمونيستی داشت. 1
اما انقلاب ايران و بلافاصله مسئله گروگانگيری کارکنان سفارت و حرکتهای متأثر از آن آمريکا را با معضل و چالش نوينی مواجه ساخت که تا آن زمان غافل از آن بود. اما دردهه اول انقلاب ايران آمريکا هنوز حرکتهای راديکال اسلامی را نه تنها يکپارچه در دشمنی با خود نمی ديد بلکه از بخشی از آن استفاده ابزاری نيز ميکرد، حتی در جهت جلوگيری از رشد خود راديکاليزم اسلامی يعنی خنثی سازی سياست سلطه جويانه جمهوری اسلامی تحت نام صدور انقلاب بوسيله صدام حسين و حمله او به ايران. در بخش ديگر هم با در اختيار گذاردن پول واسلحه برای جهادی های افغانستان از طريق پاکستان برای شکست کمونيسم. اما هم صدام و جهادی های افغان که بعد ها به طالبان والقاعده معروف شدند دقيقآ به همان راهی رفتند که آقای خمينی رفته بود. آنها هم پس از استفاده ازپول و آمکانات آمريکا به محض پيروز از ميدان در آمدن و قدرت گرفتن چون آقای خمينی دشمنی خونين خود را با دايه دوران طفوليت و ناتوانی خود آشکار ساختند. انقلاب در ايران (ابرقدردولتهای اسلامی) خونی تازه و گرم را در رگهای دنيای عقبمانده اسلامی جاری ساخته بود. در رگهای مسلمانان کم آگاه که به غلط آمريکا را مسبب تمامی ناکامی ها و عقبماندگيهای خودمی دانستد. در حاليکه تنها خطای آن کشور حمايت يکجانبه از دولت اسرائيل در محاصره اعراب مسلمان بود نه بيشتر. آقای خمينی پيروزی بر رژيم سابق را پيروزی بر آمريکا تبليغ میکرد و به آمريکا لقب شيطان بزرگ داده بود. حال ديگر آمريکا خود را مواجه با خطری بسيار عظيم تر از خطر کمونيسم می ديد. ليبی، عراق، سودان، افغانستان، ايران و سوريه بعثی وملی گرا و لبنان نيم مسلمان هم بدليل مشکلات ارضی آشکارا با آمريکا دشمنی ميکردند. 1
ايالات متحده هر آنچه در قدرت داشت برای تضعيف و انزوای اين نظام های ضد مردمی انجام داد و موفقيت های چشمگيری را هم در اين زمينه داشت. بعضی را چون ليبی با موشکهای کروز بر سر عقل آورد، بعضی را مانند طالبان و صدام با حمله نظامی بزيرکشيد و پاره ای را هم با کمکهای بلاعوض و واداشتن اسرائيل به عقب نشينی از مناطق اشغاليشان آرام ساخت. اما آن کشور بخوبی ميداند مادام که کار رژيم ملا ها را در ايران يکسره نسازد هيچيک از اين موفقيت ها ارزشی نخواهد داشت، ژيرا بنا به دلايل تاريخی و سوق الجيشی دروازه اصلی اين پيروزی در تهران است. اين کابوس و فتنه از ايران آغاز شد و در همنجا هم بايد به پايان برسد. جمهوری اسلامی بطور گوهری رژيمی است بحران زی و بحران زا، اين رژيم کاری جز فتنه آفرينی نميداند. کار آمريکا با اين نظام ديگر به نقطه بی بازگشتی رسيده است، سياستگذاران و مغز های پشت پرده به اين نتيجه قطعی رسيده اند که جمهوری اسلامی را بايد ساقط کنند، ورنه توازن جهانی (حال چه خوب و چه بد) به طور کلی بهم خواهد خورد. درزمان حيات جمهوری اسلامی نه صلحی بين اعراب و اسرائيل بوجود خواهد آمد نه ثباتی در عراق، نه دموکراسی در افغانستان و نه هم پرسی در ايران، ادعای مبارزه با تروريسم هم در حد سخنی بيهوده و مسخره خواهد بود. 1
آمريکا با تمام لشکر و سپاه خود با اين عزم از خانه بيرون نيامده که با نثار خون چند هزار نظامی خود (تا به حال نزديک به دو هزار کشته) و صرف چند صد ميليارد دلار پول ماليات دهندگان آمريکايی فقط صدام را به حبس اندازد، بن لادن را به ايران کوچ دهد و ملا عمر را هم مجبور به فرار به پاکستان نمايد و سپس هم هلهله کنان به خانه باز گردد، اگر اينگونه بيانديشم که خيلی ساده انگار هستيم. آن کشور آمده است تا جمهوری اسلامی را بردارد، چرا که سخت نيازمند مردم ما است، آنهم مردمی آزاد. امروز در حاليکه ملت ما بيش از هر ملت ديگری در جهان از آمريکا خوشش میآيد نظام ضد مرديش بزرگترين دشمن آنکشور محسوب ميشود. اينجا بحث بر سر خوبی و يا بدی امريکا و حقانيت و غير حقانيت نيست، صحبت بر سر فاکت های موجود و آشکار است. واقعييت اين است که در حال حاظر اکثريت مطلق ملت جوان ايران دريک انتخابات دموکراتيک بدون ترديد به عناصر و جريانهايی رای خواهند داد که بيش از همه تصوير والگويی آمريکايی از خود نشان دهند. ايران با پرداخت گران ترين هزينه تاريخ خود کابوس و تجربه اسلام سياسی را ازسر گذرانده؛ ايران زخم خورده و نابود شده از دست ملا های جانی جايی چون عراق و سوريه نيست که مردم به آدمکشان اسلامی پناه دهند.1
در ايران آزاد ابو مصعب ها اگر به چنگ مردم افتند بی شک سالم بدست آمريکايی ها نخواهند رسيد، آزادی ايران يعنی پايان کار تروريسم اسلامی، کليد دری که به جهان عقلانيت در دنيای اسلام باز ميشود هم اکنون در دست ملت ما است. رنسانس اسلامی ديگر درکشور ماآغز شده است. اينها و صد ها دليل ديگر است که منافع ملی و آسودگی آمريکا از شر ترويسم اسلامی را با آزادی ملت ايران بهم پيوند زده است. ملت ايران عظيم ترين سرمايه ايالات متحده در منطقه حساس خاوميانه و جهان است. حتی خود ملا ها هم از ابتدا می دانستند که هدف آمريکا ايران است، هر آنچه می توانستند در عراق و افغانستان و در ساير نقاط جهان انجام دادند اما موفق به توقف و شکست آمريکا نشدند. با تمامی موانع آمريکا بالاخره با هر بدبختی و تهمت و مخالفت جهانی بود بالاخره به خوان هفتم رسيده، انتخابات عراق در حکم تير خلاص به مغز ملا های ايران بود. به همان ندازه که محبوبيت آمريکا د حال افزايش استملا های ايران روزبروز در ميان مسلمانان منفور تر می گردند.1
رژيم است و کره شمالی و سوريه که آندو رژيم منفور و ضد ملی و بد نام هم با باج و رشوه خود را دوست ملا ها معرفی می کنند. هفته گذشه مردم بغداد با جمع آوری طومار از شهردار بغداد درخواست کردند که مجسمه ای از پرزيدنت بوش را دربزرگترين ميدان شهر نصب کند، شهردار شيعه هم قول داد که بزودی اينکار را انجام دهد، جمهوری اسلامی در حال آخرين جان کندن ها است. برای جمهوری اسلامی حتی برای تسليم محض شد نيز ديگر خيلی دير شده است. فقط يک راه مانده؛ تنها يک راه، کناره گيری از حکومت و سپردن کشور به صاحبان اصلی آن يعنی نمايندگان حقيقی ملت. آيا اينها برای حفظ جان بی مقدار خود هم شده اين حداقل شعور را خواهند داشت ؟ شخصآ که چنين تصوری ندارم ! 1
دو شنبه، سوم اسفند ماه 1383 بيست و يکم فوريه دوهزاروپنج ميلادی
درست است که تروريسم سنی وهابی و آخوندی شيعی برداشت تروريستيشان هم از دين اسلام همانند فروع دين يکسان نيست و اين دو نحله حتی به نوعی دشمن يکديگر نيز محسوب می شوند، ليکن اين هردو شاخه ترور از يک ريشه روئيده اند. پياز زهر آگين و کشنده ای که در ايران بوسيله آقای خمينی کاشته شد دو شاخه داد که اولی در ايران و آن ديگر در افغانستان رشد کرد. آنکه در ايران بود با آبياری و مراقبت اروپا و اشتباهات مکرر آمريکا شاخ و برگ داد، و آن ديگری با فرصتی که شوروی با حمله به افغانستان بدانان هديه کرد با بيرون راندن کمونيستها از افغانستان، با خون سربازان مهاجم اتحاد جماهير شوروی آبياری شده، فد کشيد، اتکاء به نفس پيدا کرد و تنومند شد. اما بايد توجه کرد که جهادی های چند مليتی افغان که شوروی را شکست دادند انگيزه خود را از ايران گرفتند، چرا که اساسآ مبداء تاريخ نوين اسلام سياسی و حکومتی که تروريسم هم يکی از عوارض آن محسوب می گردد، به ايران مربوط می گردد. پيروزی انقلاب اسلامی و "قدرت اسلام" که دايم ورد زبان آقای خمينی بود بزرگترين و اصلی ترين منبع الهام جهادی های افغانستان بود. اما اينکه چگونه زمينه های ظهور اسلام ايدئولژيک در کشور ما مهيّا گرديده و منجر به ظهور حکومتی اسلامی در ايران گرديد، بحثی طولانی و چند بعدی است که در حد حوصله اين مقال نيست
همين اندازه اشاره مينمايم که اسلام مدعی دولتمداری همانند مسيحيّت اين پروسه را طی نکرده بود که در نتيجه درماندگی در پاسخگويی به نياز های بشری بدست خود باورمندان آن به امری شخصی تبديل گردد، اسلام را غير مسلمانان از کار کشورداری بر کنار کرده و به نوعی به آتش زير خاکستر مبدل ساختند. آخرين امپراتوری اسلامی (عثمانی) در سال 1918 بسختی از مسيحيان شکست خورد و ميراث عظيم آن در کنفرانس ورسای بين فاتحان جنگ عالمگير اول تقسيم گرديد مسلمانان از آن تاريخ هميشه در رويای تجديد حيات بودند، بالاخره هم درست در شصتمين سال شکست خليفه گری عثمانی انقلاب ايران به پيروزی رسيد. گذرا بنويسم که در طی اين شش دهه همه چيز از بيخ و بن تغيير کرده. مسلمان امروزی تفاوت های فاحشی با مسلمان آنزمان دارد. اگر اسلام دوران عثمانی ميتوانست به نياز های اندک ملتهای عقبمانده تحت سيطره خود پاسخگو باشد، اما امروز حتی از پاسخگويی به ابتدايی ترين و سهل ترين آن ملزومات نيز کاملآ عاجز است. به روی کار آمدن جمهوری اسلامی نشان داد که پيشرفت سريع مردم بويژه در ايران از يکسو و درجا زدن و عقب گرد فقه اسلامی از جانب ديگر فاصله نياز مردم از اسلام حکومتی را از زمين تا به آسمان کرده است
در حاليکه ما در عصر تسخير فضا و ماهوار و اينترنت و سرعت سرسام آور شکوفايی ابتکارات بشری هستيم، فقه شيعی هنوز هم در شک ميان دو و سه رکعت گير کرده و هيچ برنامه ای جز طهارت و غسل جنابت و جماع با اسب و قاطر را ندارد. 26 سال قبل انقلاب ايران با تخريب و شکست نظام شاهنشاهی کم و بيش نظر همه مسلمانان را به قدرت اسلام جلب کرد، تأثير پذيری از نتيجه آن حرکت قاطع و کوبنده باعث پيدايش و رشد بسياری از گروهها اسلامی گرديد. اما هر چه جلو تر رفتيم عجز و نا توانی آن حرکتها در حوزه انديشه فلسفی و در پاسخگويی به نيازمندی های بشريّت امروز بيشتر و بيشتر از پرده برون افتاد. اسلام حکومتی تجديد حيات يافته ميتوانست با رويکرد به تعقل خود را با پيشرفتهای شگرف هماهنگ سازد. اينکار موجب می گرديد که تا حدی فاصله نوری خود با دنيای مدرن را کم کند. اما اين عجز و ناتوانی بويژه در رقابت با انديشه های مادی بيشتر آن جريان ها را به ترور و آدمکشی سوق داد
آنها نتوانستند خود را با نرم های زمان هماهنگ سازند، زيرا دين و خدايشان چنين اجازه ای بدانها نميداد. انديشه دينی برخلاف افکار سياسی که بنا به مصلحت و منفعت هميشه قابل تغيير است، هيچ دگرگونی را به فرد مؤمن اجازه نميدهد. اينگونه انديشه ذاتآ ناشی از ايمان مطلق است که هرگونه تعبير و تأويل در آن به معنای خروج از فرمان خدا و کفر و الحاد است. از ديد يک دين باور مطلق انديش خواست و اراده خداوند، حق و ره رستگاری همانی است که او بدان ايمان آورده، پس ديگران هستند که خود را بايد با افکار او هماهنگ سازند. اگر چنين نکردند پس کافر هستند، در اسلام هم که حکم کافر معلوم است. اينجاست که حتی ريختن خون زن و کودک و سر بريدن نه تنها عملی زشت و سبعانه نيست، بلکه کاری صواب و در حکم عبادت است
شريعت اسلام بجای اينکه از عقل و خرد فرمان گيرد به آن دستور ميدهد، شخصآ يکبار از دهان آقای خمينی شنيدم که گفت (من کاری به خوش آمد اين و آن يا بر خلاف حقوق بشر بودن اعمالم را ندارم، من بايد به وظيفه شرعی خود عمل کنم). اينکه ملا ها کودک معصوم نه ساله ای که هنوز دهانش بوی شير ميدهد را بالغ ميدانند ناشی از بی عقلی نيست، حتی عقل آنها هم ميداند که اين افکار ضد انسانی و مضحک است (شرع عقلی)، اما چون دستور شرع است (عقل شرعی) پس عقل اصلآ حق دخالت در اينچنين مقولاتی را ندارد. اينک 26 سال از فتنه آقای خمينی سپری می شود. او به خيال خود خواهان برپايی يک امپراطوری جهانی اسلامی بود، غافل از آنکه عمل وی بزرگترين صدمه را به اسلام وارد خواهد کرد. وقتی در پايگاه اصلی تشيع حتی با سرمايه گذاری 26 ساله هم همگان از ترس بی آبرو شدن مرتب اعلام نمايند که (ما به هيچ وجه خواهان داشتن حکومتی چون جمهوری اسلامی نيستيم) حکايت از آن دارد که اسلام حکومتی برای هميشه بگور سپرده شده است
با آرامش نسبی در عراق که دير يا زود حاصل خواهد شد و با صلح ميان اسرائيل و فلسطين که آن نيز در راه است آتش تروريسم اسلامی نيز رو به طرف خاموشی و سردی خواهد رفت . در اين ميان حتی اگر حکومت ايران ساقط هم نشده باشد که بعيد به نظر ميرسد، به خودی خود بی معنا و به بواسير کشور های اسلامی مبدل خواهد شد. جهانيان، بويژه خود مسلمانان کنار زدن پرده از رخسار چرکين و خوفناک اسلام حکومتی را مرهون آقای خمينی هستند. او بدون اينکه خود بداند مهم ترين شخصيّتی بود که نا کار آمد بودن اسلام را به خود مسلمانان نشان داد، آنچه که وی آنرا قدرت اسلام می ناميد، قدرت در و يرانگری بود که به سرعت با ويران کردن نظام سياسی ايران اقتصاد، فرهنگ، صنعت نوپا، و خلاصه همه چيز ايران و منطقه مسلمان نشين خاورميانه را ويران کرد که تا به حال باعث بروز چند جنگ و کشته شدن چند مليون مسلمان گرديده است و از افغانستان تا سودان در افريقا را در فقر و نفاق و ترور و نا امنی و بدنامی و گرسنگی غرقه ساخته است. دولتهای اسلامی هم که قبل از فتنه او از ثروتمند ترين ممالک جهان بودند همگی دهها ميليارد دلار بدهی خارجی دارند. عرصه هم به همه مسلمانان تنگ شده و داغ ننگ تروريست بر پيشانی همه خورده است
با اينهمه اما جهان اين فتنه را تقريبآ از سر گذرانده و وضعيّت جهان منبعد رو به بهبود خواهد گذارد. آقای خمينی نا دانسته با شکست دين خود طلوع و با جام زهر غروب کرد. او در هيچ چيز پيروز نشد، هيچ چيز! زيرا حرکتی که وی 26 سال قبل انجام داد و آنرا پيروزی ناميد، به مثابه پيروزی در شکست و پايانی در آغاز بود
چهار شنبه، 28 بهمن، 1383 شانزدهم فوريه دوهزاروپنج ميلادی
در حمله آمريکا مگر افغان ها در کنار طالبان خود ايستادند که مردم ما چنين کنند ؟ اگر ملا ها ذره ای صداقت دارند و ايران را دوست ميدارند به اين بساط مسخره يايان دهند که حمله ای صورت نگيرد. 1
ديگر حتی هر کودک دبستانی هم قادر است حدس زند که کار رژيم ملا ها با شکل و کيفيّت کنونی خود به انتها رسيده است. حال اگر خود متوليان رژيم هنوز اين موضوع را به درستی درک نکرده اند ناشی از ذات اينگونه نظام های بسته و ضد مردمی در همه جای دنيا و در همه ادوار تاريخ است. در کشوری که نه انتخابات آزاد وجود داشته باشد نه مطبوعات و نه امکان برگزاری ميتينگ و اطهار نظر، طبيعی است که رژيم نميتوانند به ميزان مخالفت و حتی نفرت مردم از خود پی برد. شيخ علی خامنه ای وقتی همه قلم ها را شکسته و تمامی آزاديخواهان را به بند کشيده و اوباش چاقو کشش اجازه برپايی هيچ نشست و سخنرانی ساده و مسالمت آميز، در پاره ای موارد حتی برگزاری مجلس يادبود را نيز به مردم بجان آمده نمی دهند، چگونه ميتواند به عمق نفرت مردم از خود پی برد. او نيز مانند تمامی همگنان خود در طول تاريخ تصور ميکند مردم همان دستمال بدست هايی هستند که در اطرافش دم تکان ميدهند.1
همان عناصر شرف به جاه و مال فروخته ای که آب دهانش را به تبرک می برند و گرد برخاسته از قدوم مبارکش را توتيای چشم ميکنند. در چنين فضای بسته و کدری اگر بعضی از مخالفين رژيم نيز از خواست واقعی مرم بی خبر باشند عجبی نيست، چنانکه هستند. اينکه جسته و گريخته از زبان مخالفين اين رژيم هم می شنويم که در صورت حمله نظامی آمريکا گويا مردم در مقابل آمريکا خواهند ايستاد ناشی از همين جدا افتادن از اميال و افکار مردم داخل کشور است. بنده در اين مورد حتی کوچکترين ترديدی ندارم که مردم ايران هرگز برای حفظ اين رژيم با آمريکا نخواهند جنگيد. طبيعی هم هست، ملت ما چه انگيزه ای دارد که از رژيم جمهوری اسلامی دفاع کند؟ از رژيم در برابر آمريکا دفاع کند که بعد از بيرون کردن آمريکائيان دخترش را به حراج برند و يا اينکه خود را به کشتن دهد که آقای جنتی با فراخ بال در هر نماز جمعه به همه ثروت فرهنگی و آموزه های مليّش آب دهان اندازد ! 1
جدآ بعضی از هم ميهنان ما کلآ از مرحله پرت هستند! درست است که هيچ انسان با شرف و ميهن دوستی خواهان ديدن چکمه پوشی یيگانه در خيابانهای شهر و کشورش نيست، ليکن به شرط آنکه حد اقل بتواند شباهت و سنخيت و علايق مشترکی بين خود و نظام کشورش بيابد. مردم ما چه شباهتی بين خود و رژيم جمهوری اسلامی می يابند که انگيزه ای برای ايستادن در کنارش داشته باشند. مردم از اين رژيم زورگو و وحشی و دزد می ترسند. مسئله را بايد از بعد روانشناختی مورد بررسی قرار داد، طبيعی ترين و انسانی ترين عکس العمل مردمی سرکوب وله شده اين است که به محض يافتن يک حامی قوی که بتواند زورگو را گوشمالی دهد، خود را بسوی وی پرتاب کرده و در پشت آن نيروی قوی جان پناه گيرند. اين مسئه اصلآ پيچيده نيست، حتی کودک کتک خورده از پدر زور گو نيز خود را بسوی همسايه به امداد آمده پرتاب می کند، وحال آنکه متوليان اين رژيم پدر کشته هستند نه پدر. اين رژيم در ضمير ناخود آگاه اکثريّت ايرانيان بعنوان يک دشمن خونين نقش بسته و يک کابوس وحشتناک است. ملت ايران رابطه خود با رژيم را مانند اسير و مهاجم بيگانه حس می کنند. 1
از روز استقرار جمهوری اسلامی تا کنون ما حتی يک خاطره خوش هم نداريم که خود و ملا ها را در آن سهيم ديده باشيم. هميشه نکبت و بدبختی ما بوده که موجبات خوشنودی آنها را فراهم آورده. تصور اينکه مردم ما بدليل احساسات ملی ازاين رژيم دفاع کنند، يکصد و هشتاد درجه وارونه است، مردم درست به دليل احساسات ملی و غرور زخم خورده خود از اين رژيم دفاع نخواهند کرد. اينها 26 سال است به تمام تاريخ، شرف ملی و غرور ايرانيان فحاشی کرده و بر روی همه ی ارزشهای کهن و مورد علاقه هم ميهنان ما آب دهان انداخته اند. شيخ مرتضی مطهری معدوم حتی رسمآ اعلام نمود که گويا تمام اجداد ايرانيان خر و بی شعور بوده اند که مراسم نوروز و چهار شنبه سوری و سيزده بدر را جشن می گرفتند. اينها هرگز در توليد و کار و کوشش نقشی نداشته اند و هميشه هم طفيلی و سر بار برای ايرانی ها بوده اند. صد ها سال است که نان و آب اين مردم را خورده اند و رکيک ترين ناسزا ها را نثار اجدادشان کرده اند. اين توهين ها و تحقير های مداوم باعث گرديده که نفرت از اين رژيم سرا پای وجود همه ی ايرانيان را فرا گيرد. مردم ما مترصد يک فرصت هستند، خواهيد ديد که هم ميهنان ما به محض يافتن مجالی خود به حساب اين رژيم خواهند رسيد.1
اگر درست بررسی کنيم خواهيم ديد که مردم افغان خيلی بيشتر از ما انگيزه برای دفاع از طالبان خود داشتند. آن طالبان عناصری بسيار متحجر و قرون وسطايی بودند، اما هيچ کدام دزد و تجاوزگر نبودند. نويسنده اين واقعييّت را در جای ديگری هم آورده ام که حتی يک وزير و وکيل طالبان را نخواهيد يافت که در دبی ملک و مستقلات و در سويس پول دزدی داشته باشد. هيچ طالبی به هيچ دختر افغان تجاوز نکرد. عمده مشکل آنها پسماندگی بود نه حقه بازی و دزدی و قتل و تجاوز و بند و زندان. به همين علت است که در حال حاظر در برخی ازمناطق پشتون نشين و شديدآ مذهبی گور بعضی از طالب ها به زيارتگاه تبديل شده است. در بين طالبان اصلآ دروغ و دزدی و رشوه خواری وجود نداشت. اگر طالبان افغان را با طالبان ايران مقايسه کنيد بی شک به اين نتيجه خواهيد رسيد که آنها از هر نظر بر طالبان ايران برتری داشتند. با تمامی اين تفاصيل ديديم که مردم افغان در حمله نظامی آمريکا نه تنها جانب طالبان خود را نگرفتند بلکه به همراه آمريکا با آنها مبارزه نيز کردند. 1
دلايلی که مبارزان افغان را در کنار آمريکايی ها بر ضد طالبان قرار داد ايجاد نا امنی در جهان، منزوی کردن کشور افغانستان، فرهنگ ستيزی، تبديل آنکشور به موطن تروريست های اسلامی (در حال حاظر تمامی آن تروريست ها در پناه ملا ها و در ايران هستند) و... بود. از منظر مبارزان حقيقی داخل کشور ما تمامی آن دلايل در مورد طالبان ايران نيز در حال حاظر صدق پيدا ميکند، افزون بر اينکه طالبان افغان اگر فقط با آمريکا دشمنی می کردند، طالبان ايران ازصلح ميان اسرائيل و فلسطين نيز جلوگيری می نمايند، مخالفين خود را حتی در خارج ترور ميکند، در کار ايجاد ثبات در عراق و افغانستان اخلال ميکنند، برای سر نويسندگان حتی غير ايرانی جايزه تعيين می کنند، قصد تجهيز خود به بمب اتم را دارند، داغ ننگ تروريست بودن بر پيشانی ايرانی زده اند، تمامی جهان را تهديد می کنند و می خواهند اسرائيل را از صحنه گيتی محو کنند و ايجاد هزاران فتنه و خطر ديگر که طالبان افغان در پی ايجاد آن نبودند.1
قصد ترغيب و تشويق آمريکا به حمله نظامی به ميهنم را ندارم، که قدرتش را نيز ندارم، اما سخت اعتقاد دارم که در صورت حمله نظامی ايالات متحده مردم ما به مراتب انگيزه های کمتری از افاغنه برای ايستادن در کنار طالبان را خواهند داشت. آقای خامنه ای و ساير ملا ها که باز سخت کارشان گره خورده و به دروغ و صد رنگی شب و روزصدای ايران ايرانشان بگوش می رسد و يکباره همه ملا ها طرفدار غرور ملی شده اند، اگر راست ميگويند و ايران را دوست می دارند و ذره ای شرف ملی سرشان ميشود، اين بساط مسخره شورای نگهبان و مجلس ابلهان و مجمع نا بخردان ... را برچينند، فرزندان بی گناه اين ملت را از زندان آزاد سازند، اجازه دهند که مردم نمايندگان و رژيم دلخواه خود را سر کار آورند. که اين اقدامات خردمندانه و ميهندوستانه نه تنها ايران را ازحمله نظامی مصون نگاه خواهد داشت، نه تنها به اين فقر و فحشا و بی عدالتی خاتمه خواهد داد، نه تنها از اين آبرو ريزی هر روزه جلوگيری خواهد کرد، بلکه نقطه پايانی هم خواهد بود بر اينهمه مشکلات منطقه ای و جهانی که در طول 26سال گذشته بر مردم دنيا تحميل شده، بطوری که از زمان استقرار رژيم منحوس و اهريمنی جمهوری اسلامی خواب خوش بر چشم همه ی جهانيان حرام شده است. 1
وقتی ملا ها اين حداقل انسانيّت را ندارند، مردم چرا بايد از چنين عناصر پليدی دفاع کنند، اين جنگ را با قضيه حمله صدام نبايد مخلوط کرد، گر چه آن جنگ را هم خمينی با دخالت و ترساندن ديگران باعث شد، اما آن حکايت ديگری بود. هر کودک ايرانی هم به نيکی ميداند که آمريکا چشم طمعی به خاک ايران ندارد. آنگونه که در افغانستان و عراق نشان داد آن کشور حتی نوعی از نظام را هم تحميل نمی کند. اينها واقعيّت هايی است که مردم ما ديده اند. چنين مردمی هرگز در مقابل آمريکا از ملا های دزد و تروريست و ماجرا جو دفاع نخواهند کرد، اگر بکنند ديوانگی کرده اند.1
در خاتمه اين را بيافزايم که اولين گروهی که خامنه ای را تنها گذارده و به طرف آمريکا خواهند رفت، دقيقآ نزديکترين کاسه ليسان و دستمال بدستان ايشان خواهند بود، همانهايی که دنيای اين روضه خوان ديروز و رهبر امروز را با مجيز گويی و بی شخصيّتی کوچک کرده اند. سيد علی آقای خامنه ای هم درست همانند اسلاف خود خانه خراب شده. او در دنيای کوچک و مصنوعی که پيرامونش ساخته اند فقط آن خود فروشان را مردم بحساب می آورد، تصور ميکند کسانی هم که دختر و کليه و آبرو و کشورشان به حراج رفته وی را چون آن افراد دلال و تهی از مسئوليت و حيثيّت دوست ميدارند، وحال آنکه همين احترام و دوست داشتن در دنيای حقير و کوچک اطراف ايشان نيز کاملآ دروغ است. آقای خامنه ای هم چون سلطان حسين صفوی تا خصم را در راهرو خانه خود نبيند سر عقل نخواهد آمد، آن زمان هم که ديگر مثل هميشه خيلی دير خواهد بود. با اينهمه اين مرد حقير اما بيش از آنکه سزاوار دشمنی باشد نيازمند ترحم است، کری و کوری و حماقت معايب اجتناب ناپذير و مهلکی هستند که ميکرب قدرت مهار نشده و بی مسئوليت هميشه به همراه می آورد ! 1
دهم فوريه دوهزاروپنج ميلادی پنج شنبه، 22 بهمن، 1383
يکی از عمده مشکلات فرهنگی ما ايرانيان هميشه اين بوده که تقريبآ همگی ما خود را همه کاره و همه فن حريق دانسته ايم. بسيار مشاهده می کنيم که در جلو نام بعضی از هم ميهنان ما به يکباره 4ـ 5 عنوان و تخصص نوشته ميشود. مثلآ خانم يا آقای فلان، پژوهشگر، شاعر، فعال حقوق بشر، مفسر امور سياسی و از اين قبيل عناوين دهان پرکن. از آنجا که بقول زنده ياد علامه علی اکبر دهخدا در امثال و حکم (همه کاره هيچکاره است) کسی که خود را در چند کار داخل سازد، طبيعی است که آن حوصله و فرصت لازم را نخواهد داشت که در تمامی آن فنون به چيرگی و مهارت دست يابد، از طرفی اين بخت را نيز بر خود حرام خواهد کرد که فقط يک رشته را گرفته و در آن به استادی رسد، در نتيجه بسيار طبيعی است که هيچکاره از آب در خواهد آمد. 1
آنچه در کشور ما بطور اخص به روشنفکری و يا فرهيختگی مربوط می گردد و ملاحظه می کنيم که ميزان هوشمندی بيشتر روشنفکران ما حتی به حد مردم عادی هم نمی رسد، اين مشکل ناشی از برداشت غلط ما از مقوله روشنفکری و بهرمندی از دانش اجتماعی سياسی است. تصور همگانی در ايران اين است که هرکسی به محض اينکه چهار خط شعر گفت شاعر شد و يا هر آنکه دو مصاحبه را تفسير به رای کرد در زمره متخصصين علوم سياسی در آمد. به همين علت است که به نظر می آيد کشور ما انباشته از روشنفکر و متفکر و فيلسوف و شاعر باشد، و ما ايرانیهای عزيز به تنهايی شايد هفت ـ هشت برابر کل دويست و اندی کشورهای ديگر جهان از نعمت داشتن دانشمند و متفکر و متبحر برخوردار باشيم، در حاليکه ای دريغ از اينکه يکی از آنها روشنفکر درست و حسابی باشد و افسوس ازاينکه يک نفر از آن ميان تخصصی درامر سياست داشته باشد . اين چنين است که ما از يافتن جواب برای اين پارادوکس مسخره و در عين حال فاجعه بار موجود در می مانيم، در پاسخ به اين تضاد که چگونه است که ملتی هفتاد ميليونی به تنهايی به اندازه شش ميليارد نفر متخصص و روشنفکر دارد اما همان ملت پر روشنفکر و متفکر پرور تاريک انديش ترين و بی فرهنگ ترين نظام جهان را داراست ؟ اين پارادوکس آنگاه صورت فاجعه آميز بخود می گيرد که می بينيم اين نظام فرهنگ ستيز را اتفاقآ خود همين با فرهنگ ها و روشنفکران و به اصطلاح نخبگان بر سر کار آورده اند! 1
بيائيم تعارف را کنار گذارده و اين حقيقت تلخ را پذيرا باشيم که نه ما آنچنان که به غلط تصور ميکنيم هزاران روشنفکر و متفکر داريم و نه اصولآ ايران آنچنان که در تصور ما است از نظر فرهنگی و مدنيّت يک کشور خيلی رشد يافته است. اگر اينچنين نبود، ما کجا و ولايت فقيه کجا، ملت با فرهنگ کجا و کميته مبارزه با منکرات و شورای نگهبان و مجلس خبرگان کجا! جمهوری اسلامی حتی در جيبوتی و بورکينافاسو و آنگولا هم نمی توانست اينهمه سال دوام آورد. ما تنها کاری که کرديم دماغ فرهنگ خود را جراحی پلاستيک کرديم، همين! 1
نگارنده چون ميخواهم سخنم را کمی جاندار تر و ملموس ترسازم، اينجا می خواهم آفای دکتر نوری زاده را مبنا گيرم ، به اين علت که ايشان امروزه در جامعه سياسی ما مطرح ترين مفسر و کارشناس مسايل ايران محسوب می گردند. هر راديو و تلويزيونی را که روشن کنيد يا خودشان در آنجا حضور دارند يا نوارشان و يا اينکه اسمشان که عده ای مشغول فحاشی و تهمت زدن به ايشان هستند. شخصآ اما نه از آن دار و دسته ای هستم که همه روزه از صبح تا شام مراسم توزيع مدال خيانت برگزار می کنند و نه از جمله کسانی که شيفته کلام صميمی اما بی محتوای آقای دکتر نوری زاده هستند. بعضی از ما خيلی حسود هستيم، چون توان رقابت با کسانی را در خود نمی بينيم شروع به تخريبشان می کنيم. اما تصور می کنم آقای نوریزاده بدانند که صاحب اين قلم ابدآ علاقه ای به مشهور شدن و رسيدن به پست و مقام را ندارم. لاافل خود ايشان شخصآ يکبار در جريان بوده اند که حتی تمايلی به مصاحبه نيز ندارم. والله تا همينجای کار هم به اندازه کافی فحش خورديم و تهمت و بهتان شنيديم!1
بنابراين صاحب اين قلم نه تنها به ايشان حسادت نمی کنم، که حتی شراتمندانه و بدون غرض و مرض هم می گويم که شخصآ از شنيدن سخنان وی لذت هم می برم. چون ايشان علی رغم سن و سالشان روحيه يک کودک را دارند و عکس العمل هايشان نيز ناشی از همان روحيه زلال کودکی است. اين روحيه ايشان خيلی جالب است بويژه آن زمان که کری میخوانند و بچگانه ميگويند می بينيد که من عرضه داشتم و به کجا رسيدم، يا آنگاه که معصومانه راجع به مادرشان حرف می زنند و يا آن زمان که با مريدان شيخ مسعود مفقود الاثر کل کل می کنند.1
آقای دکتر ما فارسی را بغايت خوب ميدانند، خوب هم تلفظ می کنند، انشايی دلچسب و نمکين هم دارند. مجموعه اين ويژگيها از ايشان فردی بی بديل در صحنه خبر رسانی و مطبوعات خارج از کشور بوجود آورده است. اما مشهور و بی بديل بودن يک طرف و ثمر بخش بودن بحال مردم بينوای کشورش طرف ديگر، همينجای کار ايشان است که می لنگد. زيرا درست همان روحيه کودکانه و محسناتی که وی را به اشتهار رسانيده برای مردم گرفتار و در بند ما سرگردانی فکری و انحراف مبارزاتی بهمراه آورده است. آقای نوری زاده در تفاسير سياسی خود حال چه بصورت کتبی و يا شفاهآ از آنچنان زبانی صميمانه، گرم و شعرگونه استفاده ميکنند که اگر مهملی هم بهم ببافند بدل می نشيند. نوع پردازش جملات، معماری انشاء و گويش شاعرانه ايشان جوهر و معنای کلام را کاملآ بی رنگ و رمق ميکند. بطوريکه زهر با کلام ايشان به نوش دارو و بدبختی از زبان نامبرده عين سعادت جلوه می نمايد.1
اگر خود تفسير ها و پيش بينی های ايشان را دنبال کنيد متوجه خواهيد شد که بدون اغراق بيش از نود در صد از آنها غلط و بهمان نسبت هم نه تنها عملی نشده، بلکه دقيقآ برعکس آن پيش بينی ها به اثبات رسيده. اگر خواسته باشيم در اين مورد مثال روشنی را بدست دهيم بايد به شاهکار ايشان اشاره کنيم که همانا عشق بازی با خاتمی و گشودن دکان اصلاحات باشد.1
اصلاحات، فلسفه ای که خود اصلاح گرايان از آن بی خبر بودند
چنانچه تمامی سخنرانی ها، متينگ ها و نوشته های قبل از انتخابات دوم خرداد را مرورکنيد حتی به يک جمله بر خورد نخواهيد کرد که در آن خود خاتمی يا سعيد حجاريان و يا هيچ فرد ديگری از تيم خاتمی واژه اصلاحات را بکار برده باشد. حتی تا چند ماهی پس از انتخاب خاتمی هم هيچ متنی را نمی يابيد که در آن حرفی از اصلاحات بميان آمده باشد. شعار خاتمی و اطرافيانش اجرای قانون اساسی بود که به تبليغ آنها چون موادی از آن اجرا نمی گرديد از مردم سلب آزادی و حق حاکميّت می گرديد. برای جناح چپ رژيم مادام که در بازی حضور داشتند، نقض قانون و اجرا نشدن آن امر مهمی نبود، اما هم اينکه گروه مقابل کم کمک به کوتاه کردن دستشان از مناصب پرداخت، بگونه ای که تا پيش از انتخاب خاتمی از همه جا رانده شده بودند، به يکباره خود را سخت بدامان قانون اساسی آويختند و يادشان آمد که قانون اجرا نمی گردد. آنها در اين راه از عدم حضور خود در مقام اجرايی حداکثر سوء استفاده را کرده و مردم بجان آمده که اصلآ جمهوری اسلامی را از بيخ نمیخواستند اما چاره ديگری نداشتند را نيز با خود همراه ساختند.1 اوج شيادی آنها اين بود که موفق شدند به اسب انزجار مردم از تماميّت جمهوری اسلامی مهار زنند و با تقليل حواست سرنگونی به اجرای فانون اساسی که به غلط آنرا چاره درد های مردم معرفی میکردند، ملت را به کنار خود آورند. رفقای خاتمی با سود بردن از نفرت عمومی از کل رژيم و معرفی غير مستقيم ولی فقيه به عنوان سمبل آن توانستند به پيروزی چشمگير دست يابند. در حاليکه آن آرا برای نفی رژيم بود، بعد ها بسياری از ياران خاتمی دچار توهم شده و پنداشتند که رای مردم از سر اعتماد بدانان است، همين افراد بودند که از نتيجه انتخابات اخير و برخورد تند اما بسيار طبيعی و بحق دانشجويان با خاتمی دچار گيجی شدند. بهر حال در داخل کشور هيچ حرفی از اصلاحات نبود، بسياری اصلآ شناختی از اين واژه نداشتند.1
اينجانب که به جرأت هيچ خبری را راجع به ايران از دست نميدهم، درست بخاطر دارم که واژگان اصلاح گرا، دولت اصلاحات و جنبش اصلاحات را برای اولين بار در نوشته های آقای نوری زاده خواندم. ماههای اول بر سر کار آمدن محمد خاتمی و ماجرای قتل دگر انديشان و ارتباطات دکتر نوری زاده با عوامل اطلاعاتی درون که به افشا گريهای مهم وی انجاميد، ايشان را در مرکز توجه تمام ايرانيان اعم از مخالف و موافق رژيم قرارداد. نه تنها تا حدود زيادی خود وی بلکه بطور کلی سايت گويا که آقای نوری زاده در آن افشاگری ميکردند بيشترين اشتهار خود را مديون همان روز ها هستند. از صدقه سر سعيد امامی و قتلهای زنجيره ای بود که سايت مزبو به پر بيننده ترين سايت ايرانی مبدل گرديد. آقای نوری زاده شديدآ تحت تأثير کار های اوليه محمد خاتمی قرار گرفتند و طبق معمول دل و دين از کف دادند، در همان گير و دار بود که واژگان مربوط به اصلاحات از گفتار و نوشتار ايشان به داخل سرايت کرد و ناگهان اين واژگان همه گير شدند. رد پای اصلاحات و اصلاحگرا و دولت اصلاحات در مطبوعات داخلی را ازهمان زمان ميشود مشاهده کرد. فرد خارج نشين ديگری که سهم بعدی را در جا انداختن توهم اصلاحات داشت آقای حسين باقر زاده هستند که مرتبآ از لندن برای روزنامه های دوم خردادی مقالات اصلاح طلبانه! می فرستادند.1
کوتاه سخن آنکه نه خود خاتمی، نه حجاريان و نه هيچ فردی در داخل تا قبل از طرح اين تز و فلسفه از طرف آقای نوری زاده که هيچ برازندگی هم به قامت نا زيبای رژيم را نداشت چيزی بنام اصلاحات را نمی شناختند. خاتمی نه تنها برای اصلاحات نيامده بود، بلکه اصولآ شناختی ازنحوه اصلاحات نداشت. اين نان را آقای نوری زاده به دامان جناحی از رژيم گذاردند. در حاليکه نادانسته خود مبتکر اصلاحات بودند، از سعيد حجاريان فيلسوف و معمار و متفکر ساختند. شايد هم همين باعث شد که آن فرد نه زياد دانا بر روی صندلی چرخ دار نشيند. بدون بغض و کينه میگويم که اصلآ آقای حجاريان شکل اين حرفها نيست که بتوان لااقل به ايشان روشنفکر گفت (اصلآ روشنفکر که سربسر جنتی و مصباح نميگذارد). باری، جلد واقعی و برازنده برای آقای نوری زاده شاعری است. شعر هايی زيبا و پر احساسی هم می سرايند. اما وارد کردن همين شعر و شاعری به عالم سياست است که ما را خانه خراب کرده.1 به همان اندازه که شعر از قلب و محسوسات مايه می گيرد، سياست امری است که با مغز و ملموسات سرو کار دارد. ورود شاعر به عالم سياست برای خود وی و سايرين يک فاجعه است. ما قبلآ عين اين مشکل را با شاملو و اسماعيل خويی هم داشتيم. اما چون آنها هيجکدام کلامی گرم و گيرا چون آقای نوری زاده نداشتند و فاقد رندی ها و ناکس بازی های عليرضا خان بودند، نتوانستند در جهان سياست و يا روزنامه نگاری محبوب و تأثير گذار باشند. حتی زنده ياد محمد تفی بهار هم که وارد سياست شد کار ها و موضع گيری هايی گاهآ متضاد و مزن هردمی داشت. جای هيچ تعجبی نيست، شاعری که به يک پيک شراب و يا نور ملايم شمعی و يا نغمه ای روح انگيز از اين رو به آن رو ميشود به درد هر کاری میخورد جز سياست. آقای دکتر نوری زاده يک شاعر خلص و دبش هستند، و يک عاشق پيشه تمام عيار.1
کافی است جمله ای از کسی بر دلشان خوش نشيند، آنچنان شيفته و شيدای طرف ميشوند که چشمشان ديگر برای ديدن يک از هزار عيب نا پنهان يار نيز نا بينا ميشود. طرف را به عرش اعلاء می رسانند. شروع می کنند به تعريف و تمجيد غلو آميز و نهايتآ رسيدن به نتايجی شاعرانه و احساسی و انحرافی. بد بختانه چون بهمان دلايلی که گفتم حتی در نزد برنامه سازان نيز يکه تاز ميدان هستند و مؤثر ترين منبع خبر و تحليل، با تبليغ و گسترش نتايج نادرست بيشتر مردم را به اشتباه میاندازند. هيچ کس هم حريف اين يک الف بچه دکتر ما نيست. مدتی آقای منتظری را گنده کردند. از خاتمی مصلح بزرگ اجتماعی ساختند و سالها ملت را سرگردان کردند. هنوز هم می گويند او خوب و درستکار است. همين جمله نشان ميدهد که ايشان کاملآ غير سياسی بوده و معلم تعليمات دينی و قرآن و شريعت را از فرد سياسی متمايز نمی سازند. ما را چکار که فرد از نظر شخصی چه خصوصيّاتی دارد. سياسی بايد کاری سياسی کند و چون نکرد به مفت سگ نيز نيرزد ولو يک عابد و زاهد حقيقی هم که باشد!1
روزی که روزنامه سلام تعطيل شد فرمودند که من موسوی خوئينی ها را خوب می شناسم، او کسی نيست که ساکت نشيند و ديگر رژيم خانه خراب شد! موسوی که سرکرده گروگانگيرهای سفارت آمريکا بود و ميليارد ها دلار به مردم بد بخت ايران ضرر زد و هنوز هم نتوانستيم از آن ضربت و نکبت کمر راست کنيم، آنچنان پی کار خود رفت که تو گويی اسفنديار هرگز نبود! آقای حجاريان بدبخت را بجايی رساندند که مردک خود هم دچار توهم شد. و هزار عشق بازی و شيفتگی که يک از آنها هم به وصال نرسيد. حال جناب نوری زاده مدتی است که عاشق ملا های عراقی شده اند. بار ها اعلام کردند آقای سيستانی هرگزو هرگز اجازه نخواهند داد رژيم اسلامی در عراق سرکار آيد. کم کمک می بينيم که ملای های عراقی هم که حتی متحجر تر از ملاهای ما هستند دم خروسشان درحال بيرون زدن از زير عبايشان است و ... 1
آنچه آوردم نه به قصد بی احترامی بود و نه به نيْت کوبيدن. قصدم فقط دادن يک هشدار است، هشداری برای آينده. شواهد حکايت از اين دارد که کشور ما آبستن حوادث بزرگی است ، ما بدون شک در آينده ای نه چندان دور شاهد وقايعی در کشور خود خواهيم بود. کوچکترين تعلل و يا لغزشی در موضع گيری ميتواند ما را با نتايج نا مطلوبی روبرو سازد که راهمان را برای رسيدن به آزادی از اينهم دور تر سازد. حال که ما نميتوانيم دوغ و دوشاب را از هم جدا کنيم و همچنان همه همه کاره هستيم، جوانان ما خوب است اين حداقل توجه را داشته باشند که کار سياسی را از شعر و احساسات جدا سازند. يک مفسر فقط يک مفسر است ولو بهترين نيز باشد. مفسر لزومآ سياسی نيست و حزب و تشکيلاتی هم ندارد. چنانچه اشتباهی هم مرتکب شد به جايی بر نخواهد خورد. اما فرد سياسی چون مسئول است نه ميتواند و نه اجازه دارد که با فراخ بال تحليلی احساسی ارايه داده و بر اساس آن موضع گيری و عمل نمايد.1
چنانچه راديو تلويزيون و هر وسيله ارتباط جمعی ديگری اگر در اختيار فرد يا افرادی آگاه و مسئول قرار گيرد، ميتواند بسيار مفيد باشد. اما اگر همين وسايل در اختيار افراد غير مسئول و نا آشنا به کار سياسی قرار داشته یاشد صدمات مهلکی را به مبارزات مردم وارد خواهد ساخت، چنانکه تا امروز متاسفانه اينچنين بوده. شخصآ به عنوان فردی که بيش از سه دهه کار سياسی کرده، سخت باور دارم که اگر ما اينهمه تلويزيون ماهواره ای نداشتيم کارمان تا اين اندازه گره نمی خورد. به همين علت هم هيچ رغبتی به مصاحبه ندارم. اين تلويزيون های غير سياسی، متضاد و بعضآ دشمن با يکديکر فقط برای مردم ما گيجی به ارمغان آورده است. ملت مانده اند حيران که کدام يک از اينها درست ميگويد و راه رستگاری کدامين راه است، در حالی که اصلآ بسياری از اين مجريان محترم خود راه را از چاه تشخيص نميدهند. اگر بينش و موضعگيری های سياسی خود را بر شالوده نظر گاههای افراد سياسی شالوده ريزی کنيد حتمآ بهتر از خط گرفتن از فلان روزنامه نويس يا مجری تلويزيون خواهد بود.1
آقای نوری را با فلان تلويزيونچی که روزی 4 ساعت در جلو دوربين گريه و گله گذاری ميکند نميشود مقايسه کرد، ايشان يک حقوق دان و البته يک مفسر و مخبر توانايی هستند، اما موفقيّت ايشان بيش از آنکه به آگاهی و دقت نظر مربوط گردد، ناشی از برخورداری از نوعی سحر کلام شاعرانه است. اگر سابقه تحليل ها و پيش بينی های و بخصوص زير ذربين های وی را شما زير ذره بين بريد، به درستی اين گفتار خواهيد رسيد. آقای نوری زاده يک شاعر است، شاعری بسيار زبل و رند، بنا بر اين با گفتار و تحليل وی هم بايد شاعرانه، زبل و رندانه بر خورد کرد ور نه او هر روز با عشقی جديد ما را به درب خانه معشوقی بی وفا و عروسی هزار داماد خواهند کشيد.همين روز ها با همان سحر کلامش ما را چون خود شيفته آقای رفسنجانی دزد و قاتل و جانی خواهد کرد، چنانچه باور نداريد به آخرين زير ذره بين ايشان (قايل زير) گوش کنيد که چگونه بطور خفيف به اکبر شاه اظهار عشق ميکنند. نوری زاده عزيز از زبان آقای رفسنجانی چيزیهايی را ميگويند که نامبرده در هيچ مصاحبه ای نگفته است. جناب دکتر ضمن جدا کردن رفسنجانی از جناح راست و سرکوبگر وی را طرفدار جامعه مدنی و آزادی های اساسی و ايجاد کننده اشتغال برای جوانان ... معرفی ميکنند!!!1
تا( بنده که تا هم اينجا هم عاشق آقای رفسنجانی شدم ! ) تو گويی اين همان رفسنجانی نيست که مسئول اصلی تمامی ترور ها و دزدی های 26 ساله اين حکوت سراپا جنايت و فساد است !1
شايد که اسلام مادونا و جنيفر لوپز دين رحمت و برادری باشد!1
هم ملای ايرانی عراقی اسلام شيعی را که برای سر نويسنده جايزه تعيين می کند دين سلوک و رحمت می خوانند و هم ملا های اهل سنت که توقف آدمربايی را لطمه به مقاومت دانسته و قتل خبرنگاران بيگناه را صرفآ از آنجهت حرام ميداند که برای اسلام زيان آور است! به خبری توجه فرمائيد:1
هيات علماى عراق: صدور فتوا براى توقف ربايندگى، لطمه زدن به مقاومت استهيات علما و صدور فتواى اهل سنت عراق درباره درخواست برخى گروهها در کشورش که توقف عمليات ربودن افراد را به صدور فتوا منوط کرده اند، گفت : چنين گزارشى فتنه انگيزانه و با هدف لطمه زدن به مقاومت صورت مىگيرد. 1
راديوآزاد عراق سه شنبه شب به نقل از "مهدى الصميدعى" افزود : چرا با گذشت يک سال ونيم از مقاومت در برابر اشغالگران ، اکنون چنين درخواستى از هيات فتوا به عمل مىآيد؟
الصميدعى گفت : اين درخواست لطمه زدن به عمليات مقاومت و تحولى خطرناک به حساب مىآيد
الصميدعى درباره سرنوشت دو خبرنگار فرانسوى که "الجيش الاسلامى" آنها راربوده اند، گفت : طبق فتواى ما بايد آنها زنده باشند زيرا هيات علماى عراق قتل آنها را به دليل زيانهايش براى مسلمانان حرام دانسته استوى اطمينان داد که اگر اين دو خبرنگار بدست مسلمانان ربوده شده اند آنها همچنان زنده اند و اگر دراختيار غير مسلمان باشند تضمين نمىکند که برايشان اتفاقى نيفتاده باشد
حال باز هم دم ملا های سنی عراقی گرم، ملا های وهابی که بن لادن و ابومصعب الزرقاوی هم دو تن از آنها باشند، سر بيگناهان را در جلوی دوربين از تن جدا می سازند. ملا عمر را هم ديديم که دستور داده بود خيار و بادمجان قلمی و کدو را در انظار عمومی نفروشند و شورت بر تن الاغها و اسب های نر بپوشانند مبادا که بعضی را به هوس اندازد. براستی اگر اسلام آن چيزی نيست که عالمان شيعه و سنی آن را تبليغ و در عمل نشان ميدهند پس چيست و چگونه است؟ آيا آن اسلام بهتر و واقعی را بجای مجتهدان اين دين بايد در نزد مادونا و جنيفر لوپز جستجو کرد و از آنها پرسيد؟!1
قابل توجه سرکار خانم دکتر شيرين عبادی، قاضی سی سال پيش (دوران رژيم سابق) و برنده جايزه نوبل برای دفاع از حقوق بشر؟! :1
صدها زن بحريني با برپايي تظاهراتي خواستار برچيده شدن دادگاههاي شرع شدند
صد ها زن با برگزاري تظاهراتي در برابر وزارت دادگستري بحرين خواهان برچيده شدن دادگاه هاي شرعي که قضاوت در امور خانواده را در اين کشور بر عهده دارند شدند. مدير کميته دفاع از حقوق زنان در بحرين مي گويد قانون کنوني خانواده که قاضي شرع مجري آن است ابزاري است براي اعمال ظلم در مورد زنان. زنان شرکت کننده در تظاهرات منامه خواستار تعطيل شدن دادگاه شرع در بحرين شدند. دادگاه هاي شرع در بحرين مسئوليت رسيدگي به شکايت هاي مربوط به ازدواج و طلاق و امور مربوطه را بر عهده دارد. وزارت دادگستري بحرين مرجع قضايي براي ديگر امور در اين کشور به شمار مي رود. کميته دفاع از حقوق زنان در بحرين برگزار کننده تظاهرات روز شنبه در برابر دادگستري بحرين بوده است. مدير کميته مذکور به خبرگزاري خاورميانه گفت قاضي شرع در بحرين همواره به زيان زنان حکم مي دهد و از اين نظر به زنان بحرين بسيار ظلم مي شود. وي گفت ما خواستار قوانين مدنی بجای شرعی می باشيم. پايان خبر.1
اين در حاليست که بانو عبادی، قاضی سی سال قبل و برنده جايزه نوبل برای دفاع از حقوق بشر!؟ قوانين شرع و حوزوی را با حقوق بشر مغاير ندانسته و در اين عصر و زمانه هنوز هم از فضيه و شيخ و ملا انتظار دموکراسی و مردم سالاری دارند. قاضی محترم و برنده نوبل عزيز ما حتی ديدگاههای اجتماعيش به اندازه زنهای بحرين هم با تحولات جهانی هماهنگ نيست که تا پارسال حق خروج از خانه را نداشتند. علت اينکه آخر چگونه ممکن شد کشوری بجای پيشرفت به يکباره تا اين حد پسرفت کند را بخوبی با رفتار انسانهايی مانند سرکار خانم عبادی ميتوان توجيح کرد. دراثرمشاهده همين نان به نرخ روزخوردنها و پرنسيپ فروشی ها بوده است که پيشينيان ما گفته اند " از ما است که بر ما است".1
ايکاش لااقل خانم عبادی فقط به همان شوهرداری و آشپزی بسنده می کردند و اينچنين آبروی قضات و تحصيلکرده های ايران را به لجن نمی کشيدند!1
خواستم بنويسم به طراحان همه پرسي مجلس موسسان به منظور تغيير قانون اساسي؛ حيفم آمد اينان مخاطب باشند. مثل هميشه اجازه دهيد با هم سرنوشتانم كلامي گفته باشم و اگر اين جماعت مدعي "خيل عظيم مبارزين حقوق بشر" اصل اول حقوقي را آموخته باشد بار دليل بر آنهاست
دوستان، اگر به نوشته و سخنان مبتكرين اصلي معرف و كم كم معرف شونده شان نظري بياندازيم هماهنگي كلام شان را عليرغم تفاوت آشكاراي سخنان حاميان طرح مي يابيم.1
نوشته اخير آقاي رضا پهلوي را با سخنان آقاي سازگارا كنار هم بگذاريد يكي با توضيح بيشتر و ديگري چكيده اي از آن يكي.1 مي خواهم بگويم اين جنابان كه در مراحل مختلف و خطرآميز به قول خودشان مي خواهند به تدوين نويني از قانون اساسي دست يابند چرا راه راست و عملي احقاق حق را ناديده مي انگارند.1 آيا اينان كه به عنوان آرزوي تغيير شكل به دنبال رفع مسووليت مي باشند با فرزند خويش نيز اينگونه رفتار مي نمايند؟ يا در مورد احقاق حق خودشان در سرزمينهاي آزاد و پيرو قانون فقط به جمع آوري امضا رو مي آورند؟ اگر هدف احقاق حق است و حق طلبي وسيله اش نيز به جاي تخيلي و وهم آلود بودن بايست آشكار صريح و به مصرف باشد.1 اگر در انبرك سوالها به نهادهاي بين المللي دستاويز مي شويد چرا همين امروز روز با همين دستاويز همتي نشود تا همين شواري امنيت را از طريق عملي اعمال نفوذ دولتها به "ايجاد دادگاه ويژه مسووليت جمهوري اسلامي" واداريد اگر عقيده داريد اصل احقاق حق هميشه زادة تضعيف و نابود كردن آن واقع گشته و بر خود نام حقوقدان و مدافع بشر نهاده ايد كمي دست از اين شعارها برداشته و در عمل اين زمان مناسب را با طرح بي موردي كه همچون هاله اي مقدس به زيركي هر چه حق طبيعي اعتراض است را سلب كرده و با تفسيرهاي نادلنشين جنابعاليان به اهرمي در خدمت " قدرت" مي انجامد ، مصرف نمي نموديد.1 بايست از ابزار نفوذ افكار عمومي و دولتها در جهت محاكمه مسوولين استفاده نمود. مسوولين قتلها و قراردادهاي ننگين؛ مسوولين شكنجه و كشتنار زندانيان، سر به نيست كنندگان و قاتلان دگرانديشان، برهم زنندگان تجمعات اين بيست و شش سال، اقلا اين بيست و شش سال، اگر امروز ياد نگيرند مسووليت خويش را با هيچ تغيير شكلكي آفتاب عدالت بر آن سرزمين درخشيدن نخواهد گرفت.1 براي من يك الف بچه ايراني هيچ ذوقي با خواندن اين كلام كه" آفتاب آزادي و حقوق بشر بار ديگر در آسمان مبارزات مردم ايران درخشيدن گرفت و " رفراندوم" به عنوان اصل راهنماي يك مبارزه ملي از سوي جمعي از هم ميهنانمان در داخل كشور پذيرفته و اعلام شد" ايجاد نشد. فكر كردم معني جمله را نفهميدم باز خواندم و باز خواندم فكر كردم اين موضوع در مورد يوگسلاوي يا ديگر سرزميني است از من بيگانه!1 و مي گويم آقايان شيفتة شعار؛ حق طلبي بايست با صداي حق طلب راه خودش را آغاز كند. اگر بر فراخوانتان نام عملي ملي داديد ابدا براي فرد احترامي قايل نگشته ايد تا به شعار حركت ملي كلام خويش را درز بگيريد بگذاريد تمرين احقاق حق را كرده باشيم. و اين را عين قدم اول و عملي همه شعارهايي كه مي فرماييد در نظر داشته باشيم.1 يكي از اصلي ترين فريب اين طرح همانا شيفتگي نقش ماري است كه سالهاي استبداد بر شما آورده.1 من دشمنم را مي شناسم، جهل را و دراز دستي صاحبان قدرت را چه سياسي چه اقتصادي. هر چه در اين يكصد سال بر ما آمده حاصل ازدواج نامتمدنانة اين دو قدرت بوده در محيط مناسب جهل: جهل به اعمال حقوق ، عدم اعتماد به نفس و همان احترام لعنتي زادة استبداد امروز روز شيوه كار مهم است. براي من مطالب ترجمه شده و تحول يافته! در خلال آن ترجمه را به خورد دوباره ندهيد. خوب با اين واژه ها آشنايم و از آن طرف با درد و بغض مردمم نيز. چون يكي از همين قربانيانم. و مي دانم و به خوبي مي دانم اين روزها روز تمرين احقاق حق است. همان ضمانت اجراهاي سند هاي آن چناني دفاع از حقوق بشر. صداي مرا و صداي مردم ايران را با اين سپر تصنعي تدوين قانون اساسي نمي توانيد انعكاس دهيد.1 در جماعتي كه هر يك به تنهايي سه قانون اساسي نوشته شده ظرف يك روز برايت مي فرسند! دلم را به اين شعار نمي توانم خوش كنم.1 به جاي شعار و مراحل رسيدن به آن "عمل" را دريابيد. از ابزار موجود و انجام شده در مورد رواندا و يوگسلاوي استفاده نماييد اگر شيفته مثال آوري از ديگر نقاط اين كره خاكي ايد.1
سايه سعيدي سيرجاني هيجده دی ماه هزار و سيصد و هشتاد و سه
اگر خواهان محيط زيست و زندگی سالمی برای خود و فرزندانمان هستيم مبارزه با اتمی شدن ايران را به پيکاری ملی تبديل کنيم، حتی در ايرانی آزاد
بسياری از هم ميهنان مخالف جدی جمهوری اسلامی، حتی متاسفانه بخشی از قشر دانشجو و آگاه کشور ما هم در اثر القائات دايم رژيم بدون اينکه خود متوجه باشند، شعار هايی داده و موضعگيری هايی ميکنند که دقيقآ خواست و هدف همين رژيم است. برای اينکه موضوع را باز کرده و حرفم را مدلل کنم، به يکی از اين نرم های تزريقی اشاره ميکنم که رژيم بطور غير مستقيم اما سيستماتيک با تبليغ مستمر آنرا جا انداخته و ملکه ذهن مخالفان خود کرده است. اين امر تجهيز ايران به نيروی اتمی است. چيزی که سرتا پا به ضرر ما است. اتم نه در جهت کمک به بنيه دفاعی ما ارزشمند خواهد بود و نه در راه مصارف غير نظامی برايمان سودی خواهد داشت. حتی تصور جنک اتمی هم در حاليکه پشت هر انسان مسئولی را می لرزاند در عين حال تصوری باطل و مسخره است. ما اتم را ميخواهيم برای چه، که با آن بجنگيم ؟ با کدام کشور و اصلآ چگونه؟
اولآ جهان جهانی نيست که در آن جنگ اتمی صورت پذيرد. اگر چنين جنگی شروع شود پس از چند دقيقه ديگر موجودی بر روی کره زمين زنده نخواهد ماند. ثانيآ دستيابی به اتم يک طرف و نگهداری و هزينه مراقبت های ايمنی يک طرف، که هر ساله سر به دهها ميليون خواهد زد. ما اگر اتم داشته باشيم، همسايگانمان هم بطور حتم بدنبال آن خواهند رفت. در مسابقه پر هزينه و پوچی وارد خواهيم شد که پيامد آن فقط روز به روز فقير تر شدن ما خواهد بود و بس، زيرا اين رقابت و مسابقه ای است که انتها ندارد. روسيه عقبمانده ترين و کهنه ترين تکنيک اتمی جهان را داراست. اين همان سيستمی است که در چرنوبيل نتوانست از نشت راديو اکتيو و گاز های سمی جلوگيری کند و ضمن اينکه جان انسان های بيشماری را گرفت و هنوز هم در آن منطقه کودکان ناقص الخلقه بدنيا می آيند، تمام زمين های کشاورزی را نيز آلوده و لم يزرع کرد. محصول ناچيزی هم که در آن زمين های آلوده کشت ميشود و بار ميدهد مسموم و کشنده است. دانشمندان طبق آخرين بررسی ها به اين نتيجه رسيده اند که اثرات آن تا سی نسل ديگرادامه خواهد داشت. 1
اتم چيزی نيست که يک بار با هزينه کردن بدان دست يافت و ديگر آسوده شد. دستيابی به اتم تازه اول بدبختی است. اساسآ در کشوری که نيروگاه اتمی وجود دارد اصلآ آرامش معنايی ندارد. امروزه کشور های مترقی جهان بنا به خواست مردم خود يکی پس از ديگری در حال برچيدن نيروگاههای اتمی خود هستند، آنهم کشوری هايی که فاقد هر گونه منبع سوخت فسيلی از فبيل نفت و گازو ذغال سنگ هستند. مردمان آگاه ميدانند که اتم و بويژه زايده و ذباله آن برای محيط زيست يعنی زهر کشنده! در آلمان و فرانسه و بلژيک تا بحال چند دانشجو خود را زير قطار های حمل ذباله اتمی انداخته و کشته اند تا بساط اتم از کشورشان برچيده شود. آخرين آن دختر دانشجوی 22 ساله فرانسوی بود که در راه سالم نگداشتن محيط زيست و طبيعت و انسان و پرنده و ... از شر و خطر اتم چند ماه پيش در زير قطار جان باخت. آنوقت رژيم اينرا در ذهن دانشجوی ما جا انداخته که داشتن اتم يعنی پيشرفته بودن! حتی عده ای هم اين چرند در مغزشان فرو رفته که اتم با غرور ملی ما پيوند دارد. اين يک فريب است، زيراغروری هم اگر هست بايد از راه خدمت به همنوع تحصيل گردد نه آلوده ساختن جهان و تهديد بشريت.1
بنده آشکارا اعلام ميکنم که شديدآ با اتم مخالفم، حتی پس از آزادی ايران نيز با اينکار در حد توان خود مبارزه خواهم کرد. کشور ما با داشتن يکی از عظيم ترين ذخاير انرژی جهان هيچ نيازی به اتم ندارد. گذشته از اين در کشور مناطقی وجود دارد که در سال 350 روز آفتابی است، همينطورنواحی که در سال بيش از 300 روز باد دارد، طبق برآورد کارشناسان از جمله دکترپاکپور، فقط با يک چهارم بودجه ای که صرف اتم ميگردد قادر خواهيم بود بحدی برق توليد کنيم که صرف نظر از تأمين کامل نياز داخلی، از طريق صدور ماذاد آن در سال چند صد ميليون ارز خارجی نيز کسب کنيم. توليد برق اتمی بيش از هفده برابر گرانتر از بدست آودن برق از انرژی خورشيدی است. در بيش از دو سوم ايران به اندازه کافی خورشيد می درخشد که هر خانه ای بتواند تمام نياز خود را با يک سولاريوم رفع نمايد. در کشور ما نزول باران بقدری کم است که ايران، بويژه شهر های بزرگ آن در حال حاظر هم آلوه ترين و کشنده ترين هوای جهان را دارد، بطوريکه سالمندان و کودکان ما اکنون نيز در معرض ابتلا به بيماريهای لاعلاج تنقسی هستند. آنچه ما نيازمنديم ايجاد فضای سبز و سالم نگاهداشتن اين حداقل اکسيژنی است که موجود است. گل وسبزه و پرنده، اينها ضرورت های آنی ما است نه اتم.1
فريب ملا و غرور ملی ساختن از اتم را نخوريد، رژيمی که دختران ما را برده وار در بازار ها به حراج گذارده ديگر غروری برايمان باقی نگذارده است. تنها راه بدست آوردن غرور دزديده و لگدمال شده ما اين است که خود را از ننگ حکومت چند ملای دلقک و مسخره مانند علی خامنه ای و رفسنجانی و جنتی و ... نجات دهيم. قصد اين رژيم از دستيابی به اتم فقط و فقط ادامه سلطه بر ايران است نه توليد نيروی برق و خدمت. اگر ذره ای شرف و صداقت دارند و در فکر ملت هستی باخته هستند، خود ندزدند و جلوی دزدی اعوان و انصار خود را هم بگيرند که بيش از چهل درصد عايدی ملت بدبخت ايران را به جيب می زنند. با اتم می خواهند به خيال خودشان آمريکا و اسرائيل را بترسانند، که اگر سرنگونی رژيم را از دستور کار خود خارج نسازيد و يا به ما حمله کنيد ما نيز اسرائيل را که در تيررس است با اتم خواهيم زد. وحال آنکه اصلآ جربزه اينکار را نيز ندارند. بدون اغراق ميگويم که رفسنجانی و خامنه اينروز ها از ترس خود هرگز دو شب را در يک مکان به صبح نمی رسانند.آخر ما کی می خواهيم به اين نتيجه قطعی برسيم که بپذيريم اين رژيم فقط و فقط در فکر بقای خويش است نه خدمت، حتی به قيمت نابودی ايران.1
پای عمل بميان آيد خواهد ديد که اينها حتی جرآت و شرف دفاع از خانواده خود را نيز ندارند. چه، بقول همان اعراب که خيلی دوستشان ميدارند: خائن خايف (ترسو) هم ميشود. و سر انجام اينکه اگر هم به فرض محال اسرائيل را با موشک و بمب اتم بزنند، در آنصورت آن کشور نيز آرام نخواهد نشست و باز هم بيچاره ملت ايران. ما را نه نيازی به اتم هست و نه اتم را غرور می دانيم. ملت ايران آنروزی غرورخود را باز خواهيم يافت که پوزه اين رژيم خرد ستيز و ايرانکش را بخاک ماليده باشد. ما وظيفه داريم پس گردن اين اوباش را بگيريم و از قدرت بزير کشم، اينرا به تاريخ و نسلهای آينده ايران بدهکار هستيم. فرزندان آتی ايران بايد پشتوانه مبارزاتی داشته باشند. آنها بايد که در تاريخ خود بخوانند که اجداد آنها آنقدر ها هم لاابالی نبودند که نتوانند دست تطاول يکمشت ملای دز و متحجر و تهی از شرف را از سرزمين خود کوتاه کنند. اين است معنای واقعی غرور ملی برای ما!1