آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Saturday, November 29, 2008

 

تو خود کيستی ای گرامی؟



زاد گـــاه
امير سپهر



تو خود کيستی ای گرامی؟

در اين باره که شناسه ی تاريخی و کيستی فرهنگی ما امروز، خوش دست ترين و برا ترين دست ابزار ما در برابر اين دشمنان ريشه ای و تاريخی ايران و ايرانی است، جای کوچکترين ترديدی نيست. بدين خاطر هم، من با تمامی کسانی که در راه شناخت هويّت ملی و تاريخی ما تلاش می کنند هم دل، هم گام، هم سخن و هم رآی هستم. بدون شيله پيله هم، تلاش اين گروه از پژوهشگران ميهن دوست و گرامی را بسيار ارج می نهم. بنام يک ايرانی هم، از تمامی اين فرهنگوران راستين هم ميهنم بسيار سپاسگزارم. 1

نگارنده نه تنها امروز واکاوی تاريخ ايران و«کيستی جويی» را کاری بايسته و سودمند می دانم و خوش می دارم، بلکه از همان سالهای نوجوانی هم، خود در تلاش آن بوده ام که بدانم از کجا آمده ام و کيستم. با اندک آگاهی هم که در اين باره به کف آورده بودم، زمانی که سخن از ملا و خمينی و اسلام و انقلاب در ايران به ميان آمد، آن اندک پلشتی اسلامی مانده در وجودم را هم از روان و انديشه ی خود پاک فرو شستم. 1

بگونه ای که حتا آنزمان که خمينی از نوفل لوشاتو پيام به ايران می فرستاد، من آن سخنان را بی محتوا، مغاير با موازين انديشه ی سالم، دروغ و سخنانی ضد ملی و مسخره می خواندم. بحث من حتا در آنزمان هم اين بود که دين و ملا و مسجد، اصلآ حق دخالت در سياست را ندارند که يک امر دنيوی و مدنی است. از اينروی هم، نه تنها همه ی دوستان جن زده ام، بلکه حتا نزديکترين کس و کارم هم مرا خيلی پيش از آن فتنه ی اهريمنی، شرابخواره، ضد روحانيّت، لامذهب و کافر و ضد انقلاب می خواندند. 1

(دستکم خود خانواده ام که ايلی بزرگ هستند و شمارشان هم بسيار زياد است، به نيکی می دانند که من تمامی اين نگونبختی های امروز ايران را، در همان سال پنجاه و هفت و پيش از آن فتنه، خوب پيش بينی می کردم. اينهم نه به اين علت که من خيلی روشنفکر بودم، خير! بلکه از اينروی که با پوزش بسيار، انقلابيون انسان هايی کودن، يا احمق و يا جن زده بودند. 1

انقلابی که از همان ابتدا مانند آب خوردن دروغ بگويد و بهتان های مستهجن و عاری از هر راستی به مخالف خود (نظام پيشين) زند، حرکتی که تمام شعار های آن ضد اخلاقی، پر از نفرت و فحش های چهارپاداری و فاشيسم کلامی باشد، مانند روز روشن است که نظامی چون جمهوری اسلامی را خواهد زاييد. نتيجه ی آنهمه جفتک و لگد پرانی و پستی و دروغ و بی فرهنگی و فحش و بهتان و نفرت کور اگر غير از اين بود، من يکی از شگفتی شاخ در می آوردم) 1

با چنين نگرشی هم، نگارنده نه در انقلاب، بلکه چند ماه پيش از شعله کشيدن آن آتش ايرانسوز، به دشمنی با اسلاميون، انقلابيون چپ و راست و جن زدگان پرداختم. برای پيشگيری از پيروزی آن ويرانگری ملی و چيره گشتن اين انيرانيان بر ايران هم، در پشتيبانی از دولت زنده ياد دکتر بختيار و سامانه ی کهن و ديرآشنای پادشاهی ايران، از همه چيز خود مايه گذاردم. 1

با آنچه که از روی راستی و پاکدلی آوردم، بنا بر اين، من نه اينکه با پژوهش تاريخ زلال ايران، يافتن تکه های گم شده از فرهنگ انسانمدار ما، خود شناسی ملی و ناسيوناليسم نوين خودمان مخالف نيستم، بلکه در اين زمينه ها، خود از بسياری هم دهها گام جلوتر و بسيار هم تند تر هستم. 1

من اگر در مقاله ی «فرهنگ بالنده ـ فرهنگ گنديده»، به پسگرايی و در گذشته ها ماندن به شدت تاخته ام، مرادم اين درد های ايرانکش امروز را ناديده انگاشتن و در رخداد های گذشته ماندن ها بود که اصلآ ارتباطی به جوشش فرهنگی کنونی ملت ما برای خوديابی ملی و تاريخی ندارد. 1

تاختن به سينه زدن برای بيست و هشت مرداد لعنتی و ديگر تهوع آور شده، به زير سئوال بردن اين ماه تابان بازی های خونبار و ابلهانه، نقد اين گير کردن عده ای ايرانی فلک زده در يخبندان نود سال پيش سيبری، محکوم کردن اين جمع بستن واژه ی «ملی» با «مذهبی» و پختن آشی مسموم از آن برای کشتن ايران... پدافند از فرهنگ بالنده ايران است، نه کوبيدن آن. زيرا تمامی اين کار های ايران برباده، از انديشه هايی پليد و پوسيده انگيزه می گيرند که کاملآ ضد فرهنگ و ضد ايرانی هستند و دشمن ناسيوناليسم خردگرای ما. 1

گذشته از اين ها، نگارنده نيک می دانم که زمينه ی های تاريخی، باهمستانی (اجتماعی) و روند روزانه دگرگونی های ما در ريشه اصلآ همسانی با کشور آمريکا ندارد که من خواسته باشم همان شيوه ها و شوند های اوباما و آمريکايی را در عرصه ی سياسی خودمان نيز سودمند انگارم و در پی گسترش اين انديشه باشم. 1

دستکم امری که من بيش از هر چيز ديگری در نوشته های خود به شدت رد کرده ام، اتفاقآ همين کپی برداری ها بوده. زيرا باور دارم که هر ملت و سرزمينی ريشه ها و ويژگی های خاص تاريخی و فرهنگی و باهمستانی و اقتصادی خود را دارد که راهکار های ويژه خود را هم می جويد. سياست، فنی است آنگونه ظريف و شکننده که گاهی در آن، يک پروژه که برای سويس و آلمان و آمريکا سودمند است، برای ما فاجعه بار است. 1

کشوری که موضوع سخن من در آن نوشته بود، سرزمينی آزاد و بسامان است که تنها درد آن، يک «سخت زمانی» مالی است که اين ناهمواری هم امروز نه آمريکا، بلکه تمام جهان را به رکود برده. همداستانی و همياری نهاد های جهان آزاد هم اين آشفتگی مالی را دير يا زود بسامان خواهند کرد. ما اما با فتنه ای تاريخی و خانمانسوز برابر آمده ايم که در بسياری از زمينه ها، بار ها و بسيار ها بسی ويرانگر تر و پر هزينه تر از فتنه تاتار و مغول است. از اين گذشته، ما هنوز در سده ی شش و هفت هستيم نه در هزاره ی سوم. ما کجا و آمريکا کجا! 1

پس آنچه من مراد داشتم و نشانه رفتم، نه «کيستی جويی» فرهنگی و تاريخی، بلکه اين زنده کشی ها و مرده ستايی ها، اين کيستی و بزرگی گرفتن«ناکسان بی ارزش» از کسان مرده و رفته، اين درون را ناديده گذارده و بر پوسته چسبيدن ها و از همه هم بد تر، اين «خود و امروز و اينک» را فراموش کردن، و به «نياکان و ديروز آن روزگار» سپری شده باليدن ها بود. 1

بار ديگر هم می نويسم که کيستی جويی و خودشناسی روشن است که کاری بسيار ستودنی است. اين خودشناسی در ريشه، خود نخستين و لابد ترين گام در هستی شناسی است. کسی که خود را نشناسد که هرگز به شناخت راستين هيچ سامانه ای در خود گيتی و پديده و انگاره ای در آن دست نمی يابد. خودشناسی ما هم پر پيدا است که می تواند ما را در راه شناخت اين درد های جانکاه تاريخی به خوبی ياری دهد. 1

اين گذشته نگری اما از همان گام نخست بايد با هدف بيداری، خوديابی، و سپس تکان و جنبش و پيکار برای رهايی از اين بی آبرويی و ننگ و بی ناموسی تاريخی باشد. ورنه نفرين بر اين خوی اريستوکراتيک سنتی بجای مانده از دوران برده داری و فئودالی که خصلتی زشت است و هيچ برايندی هم جز خوابزدگی و لااباليگری و کاهلی ندارد. 1

روشن ترين نشان آن نوع گذشته نگری هم همين است که مردمی خود سفله و دريوزه، در لجن دست و پای زنند و هيچ نکنند، و تنها دلخوشی شان اين باشد که از قوم و قبيله فلان کنت و کنتس و دوک و دوشس بوده، يا از بهمان نجيب زاده و پرنس و لرد و شواليه نسب داشته، و يا اينکه از تخم و ترکه های فلان خان بزرگ و بيسار مالک خرپول باشند. 1

يا بسان بسياری از ايرانيان بی اراده ما، با همين انديشه خود را ارضاء کنند که از پشت مردانی خردمند و شيردل و از شکم زنانی آزاده و پهلوان بدين جهان آمده اند. يا تنها مايه های افتخاراتشان اين باشد که روزگاری سرزمين آنان هم در اين جهان برای خود شکوه و شوکت و آبرويی داشته و يا اينکه، ايشان هم در گذشته های دور، هم ميهنانی شريف و بزرگی داشته اند. در همان گذشته ی گمشده هم ده گونه مهر تروريسم و وحشيگری و بی ناموسی و فتنه انگيزی و پناهندگی و بی خانمانی و بی فرهنگی و ناداری و بی عرضگی ... بر پيشانی آنان نخورده بوده. 1

درست هم همينجای کار است که من با آن سر ناسازگاری و ستيز دارم. در اين مورد هم نه خود را سانسور می کنم و نه هراسی از فحش و تهمت خوابزدگان و هپروتيان دارم. نگارنده يک بار ديگر هم اين را در نوشته ای آورده ام که، تاريخ و افتخارات گذشته ی هر ملتی تنها برای خود آن ملت بسيار ارزشمند و گرامی است. ما اگر همه ی اين تاريخ پرشکوه خودمان را هم که زير بغل زده و به سودا رويم، در تمامی بازار هم هيچ تاجر سفيهی هم حاضر نخواهد شد که در برابر آن، قرص نان کپک زده ای در کف ما بگذارد. 1

امروز، روز از خود گفتن است، نه اينکه من دختر فلان عاليجناب و پسر فلان عاليقدر بزرگ هستم. اساسآ در اين روزگار سينما، آتاری، ديسکوتک، سرعت های جنون آميز، کامپيوتر، ماهواره، موبايل و تلويزيون که هر کسی با يک ريموت کنترل می تواند چند هزار کانال تلويزيونی را تماشا کند، ديگر کسی اصلآ زمان و حوصله ی تاريخ خواندن را ندارد که بنشيند و ببيند نادر شاه بزرگ چه زمانی از تنگه ی خيبر گذشت، خواجه نصير به هلاکو خان چه گفت و جوجی مغول بکارت چند دختر نابالغ را برداشت. اين بحث ها ديگر بحث هايی موزه ای است و برای بازنشستگان و از کار افتادگان که با عزرائيل شير يا خط بازی می کنند. 1

فرجام سخن اينکه، کلنجار رفتن با تاريخ و افتخارات گذشته اگر با هدف شناخت، خوديابی، تکيه بر ميراث های نياکانی و جنبش و پدافند از کيستی و شرف خود نباشد، که آنهم نيازمند از خود گذشتگی و دليری و نترسيدن از پرداخت هزينه است، به قوی ترين آمپول بی غيرتی و قرص خواب آور مبدل خواهد شد که جسم و جان آدمی را لش و بی بخار می سازد.همين. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Tuesday, November 25, 2008

 

فرهنگ بالنده ـ فرهنگ گنديده



زاد گـــاه
امير سپهر



فرهنگ بالنده ـ فرهنگ گنديده

سرانجام باراک حسين اوباما به رياست جمهوری بزرگترين اقتصاد و نيرومند ترين قدرت نظامی جهان برگزيده شد. پستی که بر اساس پذيرش تمامی مردم جهان، مهم ترين در جهان است و دارنده ی آنهم خود، نيرومند ترين شخصيّت سياسی جهان محسوب می شود. 1

فردی که در حقيقت رئيس جمهور جهان است ـ چون در عمل، آمريکا است که برای جهان مسير تعيين می کند ـ و اگر اراده کند، می تواند با يک فرمان سياسی، اقتصادی و يا نظامی، نظم کنونی جهان را بکلی و از ريشه دگرگون سازد.1

اوباما فردی است که نه پارتی داشت. نه پدری ثروتمند و نه اصلآ اصل و نسب و نياکانی شناخته شده. او فرزند يک مرد روستايی گمنام اهل کنيا است. فردی که نه تنها ديگر فرزندانش از همسر نخست وی، همچنان در دخمه های آفريقا زندگی می کنند، بلکه حتا مادرش (مادر بزرگ پدری اوباما) نيز هنوز هم در سن بالای هفتاد و پنج سالگی در اطراف روستای بسيار دورافتاده و کوچک خود در کنيا به بزغاله چرانی و هيمه جمع کردن می رود. اما همين پيرزن، قرار است که بزودی از روستای خود در کنيا به کاخ سفيد اسباب کشی کند. 1

و خلاصه اين نيرومند ترين مرد آمريکا و جهان، همين حسين اوبامای سياه پوست و نيمه مسلمان و بی يال و کوپالی است که پسر عمو های روستايی او در روز برگزيده شدن او، با کشتن يکی ـ دو گاو و بزغاله در روستای خود، همشهريان دهاتی خود را به سور پيروزی وی فرا خواندند. 1

از همه اينها مهم تر اينکه، باراک اوباما در حالی به رياست جمهوری جهان رسيد که در دوران تبليغات، نه خود را به لينکن و واشنگتن و ترومن و روزولت سنجاق کرده بود، نه تصوير مارتين لوتر کينگ را در پشت عکس های خود قرار داده بود و نه از پاتريس لومبا و رزا پارکس و جسی جکسون و مالکوم ايکس نامی به ميان آورده بود. در زمينه ايدئولژيکی هم گر چه همه او را يک سياستمدار چپ و سوسياليست می شناسند، اين اوبامای چپ اما در دوران نزديک به دو سال کارزار تبليغاتی خود، حتا يک بار هم واژه ی سوسياليسم را بر زبان نياورد. هرگز هم از انگلس و مارکس و رزا لوکزامبورگ و لنين ... نام نبرد. 1

اوباما در سخنرانی های پرشور و مصاحبه های بسيار سنجيده ی خود به نيکی نشان داد که يک حقوق دان برجسته و بسيار آگاه و باهوش است، کسی که بايد اهل مطالعه بوده و فلسفه ی قديم و جديد را خوب بشناسد. از اين گذشته، او حتا به دليل رشته ی تحصيلی و حرفه اش هم که شده، بدون ترديد به آثار بيشترين فلاسفه ی کهنه و نو به خوبی آشنا است. 1

وی برای نشاندادن آگاهی خود و فضل فروشی اما، هيچگاه چون اکبر گنجی پاسدار و آخوند عبدالکريم سروش و شيخ کديور و ديگر بچه ملا های روشنفکر شده ی ما، در سخنرانی های بيشمار تبليغاتی خود، نامی از سقراط و بقراط و ارسطو و سوفسطائيان و فلوتين و کانت و دکارت و هگل و فرويد و کيرگه گور و ميشل فوکو ... به ميان نياورد. 1

باراک اوباما بی هيچ عکس و علم و کتل و هويت و مشروعيّت تراشی از مردگان و زندگان، با خودباوری و اراده ای محکم، خود به تنهايی پای به ميدان کازرار تبليغاتی نهاد، از خود و انديشه ها و برنامه های خود گفت، در گام نخست بيشترين نگاهها را متوجه ی شايستگی های خود کرد، سپس سيل کمک ها را به سوی خويش سرازير ساخت، در گام بعدی امپراطوری پرقدرت و نامدار کلينتون ها را به زانو در آورد، و در پايان هم به آنچه که تاکنون شايستگی داشتن آنرا نشان داده دست يافت. 1

اينکه آيا او خواهد توانست همچنان اين محبوبيت جهانی و اعتماد مردم خود را نگهدارد، امری است که بستگی به چگونه بودن وی در کار اجرايی در جهان دارد و در گرو شايستگی های وی در پياده کردن برنامه هايی است که قول آنرا به مردم آمريکا داده است. 1

آنچه تا بدينجا آوردم اما تنها يک بعد اين رخداد شگرف تاريخی است، چون اين برگزيده شدن فردی با پيشينه و ويژگی های فردی و خانوادگی اوباما، ابعاد ديگری هم دارد که بدون شک مهم ترين آن، بعد فرهنگی اين رخداد تاريخساز است که نام آن هم،« فرهنگ آزاد وبالنده» است. همان فرهنگی که تمام حواسش رو به جلو است و همه ی کوشش اش برای پيشروی است، و اين همان فرهنگی است که سه برادر خونی خفته در غار های تاريخ، يعنی ملا و کمونيست و تروريست اسلامی از آن بنام فرهنگ استکباری و فرهنگ امپرياليستی و فرهنگ کفر ياد می کنند. 1

پديده ی ای بنام اوباما پيش از اينکه ارزش فردی و حزبی و مسلکی داشته باشد دارای يک بار فرهنگی بسيار حياتی برای جهانيان است که آنرا بايد دريافت نه خود اوباما را. اين رخداد يک پيام تاريخی را می رساند. آنهم با صدايی بسيار بلند و رسا و بگونه ای کاملآ روشن و صاف. اين پيام را که در اين هزاره، ديگر جايی برای واپسگرايان و کهنه انديشان وجود ندارد. 1

اين پيام می گويد که عصر زنجيرزنان برای شهدا ديگر به پايان رسيده است. موسم افتخار به گذشته ها، مشروعيّت گيری از تبار و نژاد، الهام گرفتن از اين فيلسوف، دريافت پيامی ربانی از آن صومعه نشين، مشروعيّت تراشيدن از فلان رهبر سياسی، وجاهت گرفتن از بهمان مرشد فکری و خود را به مردگان و رفتگان چسباندن ... همه و همه ديگر بسر آمده است. و جهان هزاره ی سوم متعلق به کسانی است که هزاره ی سومی و جهانی می انديشند. 1

به کسانی که به امروز و فردا قهرمان گشتن ها می انديشند، نه به پهلوانی های پار و پيرار. اين نکته ی حساس که چرا اکثريت يانکی های گريزان از کهنگی و نو گرا، اوبامای تازه از راه رسيده ی سياهپوست را به قهرمان ملی خود مک کين سفيد پوست ترجيح می دهند، مؤيد همين امر است و در آن هم پيامی ديگر نهفته است که آنرا نيز بايد نيک دريافت. 1

ترديد هم نبايد داشت که اروپائيان جزو نخستين ملت هايی خواهند بود که اين پيام را بزودی دريافت خواهند کرد. گرچه هزاره ی سومی شدن اصلآ با انتخاب تونی بلر بسيار جوان و غير اشرافزاده و از اروپا آغاز شد. سپس هم که يک جوان ديگر اما مجارستانی تبار بنام سرکوزی در کشوری بسيار محافظه کار و سنتگرا چون فرانسه به رياست جمهوری رسيد. 1

سپس هم که با ازدواج با کارلا برونی ايتاليايی(مدل مجله های سکسی) و تبديل او به بانوی اول فرانسه، تير خلاصی را بر مغز دوران اريستوکراسی سنتی اروپا شليک کرد. اولين و دومين پست های کابينه ی خود را هم به دو خارجی تبار عرب و لاتويايی سپرد که اين شيپور مرگ سنت را هر چه بلند تر به صدا در آورده باشد. 1

با آنچه آوردم، پس حق است که به اين پديده از زوايه ی فرهنگی و تاريخی نگريسته شود که چگونه ديوار های سنت يکی پس از ديگری در جهان آزاد فرو می ريزد و همه ی ارزشهای سنتی رنگ می بازد. بلر، سرکوزی و به ويژه اوباما، محصول اين دگرگشت های ارزشی جهان کاملآ رهاگشته از زير بار سنت های دست و پای گير به يادگار مانده از قرون وسطا هستند نه علت آن. 1

درست است که اوباما فردی بسيار تيزهوش و آگاه و رند و سخنور است، ليکن اگر همين اوباما با همين تحصيلات و شايستگی های خود در ايران ملا زده و يا پاکستان و کره شمال و کوبا و يا اتحاد شوروی پيشين زندگی می کرد، شک نکنيد که يا اعدام شده بود، يا ترور و يا اينکه هم اکنون در پشت ميله های زندان بسر می برد. 1

او اگر کشته و زندانی هم که نمی شد، در بهترين حالت هم در نظامهای اسلامی و کمونيستی و هر جامعه ی سنتی و نظام بسته ی ديگر، نمی توانست که به شغلی بهتر از رانندگی کاميون زباله و يا کارکردن در يک کارخانه ی روغن نباتی دست يابد. 1

پس اينکه باراک اوباما چگونه می انديشد، انتخاب او برحق بود يا خير و اينکه وی در آينده چه خواهد کرد، موضوع اين نوشتار نبود و نيست. بحث من در اينجا اساسآ بر سر آن فرهنگ آزاد و جاری است که بقول عمامه بسر ها، به يک فرد «ولدزنا» و يا « بيج » رنگين پوست بی پشتوانه امکان می دهد که به چنين مقامی در جهان دست يابد. 1

(ازدواج رسمی پدر و مادر اوباما در پنجمين ماه حاملگی مادر او انجام شده. بنابر اين، از ديد خود عمامه داران حاکم بر ايران، آنان پس از اين، بجای طرف بودن با فرزند يک خانواده ی متعصب مذهبی و اخلاق گرا بنام جرج بوش، سر و کارشان با يک مسلمان زاده ی « ولدزنا» از جنس خودشان خواهد بود که حتا کانون خانوادگی درست و حسابی هم نداشته !) 1

و اما اين فرهنگی که من از آن سخن می گويم کدام است و چگونه است؟ پاسخ آن را حتا در يک جمله کوتاه هم می توانم بنويسم و آن جمله اين است که:« فرهنگی که من از آن سخن می گويم، درست يکصد و هشتاد درجه وارون آن فرهنگی است که ما داريم». ناب ترين محصولات اين فرهنگ وارون هم، همين جمهوری اسلامی، همين بند و تازيانه و اعدام، همين جنتی و خامنه ای و احمدی نژاد و ديگر اوباشی هستند که سی سال است بر ميهن ما حکم می رانند. 1

از بعد ديگر هم، آن فرهنگ گنديده که وارون اين فرهنگ بالنده است، همين مصدق مصدق بازی های ابلهانه است، همين مجاهد بازی ها و ماه تابان بازی های بچگانه اما خونبار است، همين جنگ های پايان ناپذير شاهی مصدقی است، همين زنجير زدن ها برای بيست و هشت مرداد است. 1

همين همچنان تخته بند ديدگاههای تمدن ستيزانه و ضد بشری علی شريعتی شياد مرتجع ماندن است، همين بحث مندرس و قرون وسطايی و شرم آور«ملای خوب، ملای بد» در هزاره ی سوم بوسيله نوری زاده ی ملا فکلی است (که ارواح شکمش، خود را يک روشنفکر هم می پندارد و گل به يقه می زند)، همين تحريف های روشن بهرام مشيری در منبر های تلويزيونی خود، برای فرونشاندن آتش کين اهريمنی خود و فحاشی های مستهجن و ديگر تهوع آور شده ی او به پادشاه بيست و هشت سال پيش دقمرگ شده در غربت است. 1

تجلی اين فرهنگ کهنه و گنديده، همين قوم و قبيله گرايی ارتجاعی و چند ملت ساختن از يک ملت است، همين ملی مذهبی بازی های قرون وسطايی در هزاره ی سوم است، همين توده بازی و خاتمی چی گری و اصلاحات بازی است، همين چپ بازی های مشتی منگل عقب افتاده و همچنان گير کرده در پشت برفهای تونل هزار و نهصد و هفده در سيبری است، همين جنگ های کازرون و ممسنی است که تلويزيونهای لوس آنجلسی براه انداخته اند... 1

نتيجه ی طبيعی اينهمه پستی و بی فرهنگی و لااباليگری و مسئوليت نشناسی مثلآ نخبگان ما هم، همين جمهوری ملا نشان و همين بی ناموسی و همين بی شرفی و همين آبروباختگی ... است که ما در هزاره ی سوم گرفتار آن هستيم. 1

اين همان فرهنگ متعفنی است که هر بی سر و پايی خيال می کند اگر عکسی از مصدق و يا يک تروريست از مرحله پرت مارکسيست را در پشت سر خود قرار دهد، به يک شخصيّت ملی يا مترقی مبدل می گردد. آنهم با چهل ـ پنجاه سال مبارزه ی تخريبی که اصلی ترين محصول آنهم همين حکومت متجاوزان و سربران و دزدان و چاقوکشان است و بيش از يک ميليون کشته و معلول. 1

اما می بينيم که فردی چون اوباما در جامعه ای با فرهنگ بالنده اصلآ خود را نيازمند اين نمی بيند که خويشتن را به زنده و يا مرده ی شخصيتی در گذشته و حال آمريکا و يا آفريقا بچسباند. مردم آمريکا هم به شايستگی های خود او توجه دارند، نه به اين هجويات نامربوط که پدرش که بوده و چرا فقط دو بار با او ملاقات کرده، مادرش چه زن هوسبازی بوده و چند رفيق داشته و يا اينکه اوباما از کدام شخصيت تاريخی استخوان پوسيده خوشش می آيد. 1

در اين فرهنگ رها از سنت های قرون ميانی و دگرگشت های ارزشی، اين کندی های نامدار در جهان هستند که خود را به اوبامای بی اصل و نسب سياه سوخته می چسباندند و او را به جان اف کندی بزرگ خود تشبيه می کنند، نه اينکه اوبامای بی اصل و نسب بخواهد با سنجاق کردن عکسی از کندی آنها بر يقه ی کت اش، از او کسب وجاهت کند. 1

چون هزاره ی سوم و اين دگرگشت ارزشی ديگر به افرادی کوچه می دهد و جهان را به کام کسانی می گرداند که خود کسی باشند، نه اينکه از چه تبار و قبيله و حتا طيف و گروه فکری و سنی باشند. حال مايه ی افتخار يک دختر از خاندان کندی است که بگويد همسر آرنولد شواتزنگر فرزند يک پاسبان اطريشی، شاگرد يخ فروش اسبق و هنرپيشه ی سابق و فرماندار کنونی ايالت کاليفرنيا است. ايالتی که اهميّت و سهم صنعتی و بازرگانی و صادراتی آن در جهان، به تنهايی بيش از کشور فرانسه است. 1

شک نکنيد که اگر اوباما در دامان فرهنگ آلوده و ايستا و کپک زده ی ما رشد می يافت، يا تبار خود را به اسپهبدان تبرستان متصل می کرد، يا خود را از بلوچهای بازمانده از صفاريان می خواند و يا کوشش می کرد که بگويد از نواده های رستم فرخزاد عقيم است. در تمامی مصاحبه های خود هم يا عکس لچک دار خواهر اشرف تفنگ به دست را پشت سر خود قرار می داد، يا تصويری از چهره ی ريشوی منصور حکمت را و يا عکسی دو متر در سه متر از مصدق السلطنه را از پشت بام خانه ی خود به کوچه آويزان می کرد. 1

به هر حال همانگونه که شاهد هستيم همه ی نرم ها و ارزش ها ديگر در جهان بکلی دگرگون گشته. هيچ ملتی هم در اندازه ی ظرفييت های فرهنگی خود از اين تغييرات بی بهره نمانده. در اين ميان تنها ما پرروشنفکر ترين ملت جهان! هستيم که روز به روز عقب تر می رويم و در راه باز گشت به عصر جهالت و بربريّت کامل هستيم. 1

البته اينکه مشاهده می شود که فاط مه ملوک ها و صغراسلطان ها و سيد اصغر ها و شاغلوم های ما هم ديگر خود را پانته آ و آناهيتا و مهرداد و فرزاد می خوانند، نشانه هايی بسيار کمرنگ از دريافت همان پيام هزاره ی سوم از سوی مردم ما هم هست، ليکن بدبختی اين است که ما چون هميشه، اينبار هم از اين دگرگونی بزرگ، تنها پوسته آنرا ديده و تقليد کرده ايم. به همين دليل هم اين آناهيتا ها و مهرداد های تازه ی ما در انديشه، همان فاطمه آبگوشتی ها و کل اصغر ها و ميرزا غشم شم های پيشين مانده اند نه اينکه متحول گشته باشند. 1

تونی بلر و آرنولد شواتزنگر و حسين اوباما و نيکولاس سرکوری و کارلا برونی بی تغيير نام و نشان خود، از درون دگرگون گشته و جهان را هم دگرگون ساخته اند. ليکن ما حتا با تغيير نام و شکل ظاهری و طرز سخن گفتن و جراحی بينی خود هم، همچنان همان مردم پست و پسمانده و از مرحله پرت هستيم که همه چيزمان سطحی و تقليدی و قلابی و ادا و اطوار است، همين. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker