زاد گـــاه
امير سپهر
تو خود کيستی ای گرامی؟
در اين باره که شناسه ی تاريخی و کيستی فرهنگی ما امروز، خوش دست ترين و برا ترين دست ابزار ما در برابر اين دشمنان ريشه ای و تاريخی ايران و ايرانی است، جای کوچکترين ترديدی نيست. بدين خاطر هم، من با تمامی کسانی که در راه شناخت هويّت ملی و تاريخی ما تلاش می کنند هم دل، هم گام، هم سخن و هم رآی هستم. بدون شيله پيله هم، تلاش اين گروه از پژوهشگران ميهن دوست و گرامی را بسيار ارج می نهم. بنام يک ايرانی هم، از تمامی اين فرهنگوران راستين هم ميهنم بسيار سپاسگزارم. 1
نگارنده نه تنها امروز واکاوی تاريخ ايران و«کيستی جويی» را کاری بايسته و سودمند می دانم و خوش می دارم، بلکه از همان سالهای نوجوانی هم، خود در تلاش آن بوده ام که بدانم از کجا آمده ام و کيستم. با اندک آگاهی هم که در اين باره به کف آورده بودم، زمانی که سخن از ملا و خمينی و اسلام و انقلاب در ايران به ميان آمد، آن اندک پلشتی اسلامی مانده در وجودم را هم از روان و انديشه ی خود پاک فرو شستم. 1
بگونه ای که حتا آنزمان که خمينی از نوفل لوشاتو پيام به ايران می فرستاد، من آن سخنان را بی محتوا، مغاير با موازين انديشه ی سالم، دروغ و سخنانی ضد ملی و مسخره می خواندم. بحث من حتا در آنزمان هم اين بود که دين و ملا و مسجد، اصلآ حق دخالت در سياست را ندارند که يک امر دنيوی و مدنی است. از اينروی هم، نه تنها همه ی دوستان جن زده ام، بلکه حتا نزديکترين کس و کارم هم مرا خيلی پيش از آن فتنه ی اهريمنی، شرابخواره، ضد روحانيّت، لامذهب و کافر و ضد انقلاب می خواندند. 1
(دستکم خود خانواده ام که ايلی بزرگ هستند و شمارشان هم بسيار زياد است، به نيکی می دانند که من تمامی اين نگونبختی های امروز ايران را، در همان سال پنجاه و هفت و پيش از آن فتنه، خوب پيش بينی می کردم. اينهم نه به اين علت که من خيلی روشنفکر بودم، خير! بلکه از اينروی که با پوزش بسيار، انقلابيون انسان هايی کودن، يا احمق و يا جن زده بودند. 1
انقلابی که از همان ابتدا مانند آب خوردن دروغ بگويد و بهتان های مستهجن و عاری از هر راستی به مخالف خود (نظام پيشين) زند، حرکتی که تمام شعار های آن ضد اخلاقی، پر از نفرت و فحش های چهارپاداری و فاشيسم کلامی باشد، مانند روز روشن است که نظامی چون جمهوری اسلامی را خواهد زاييد. نتيجه ی آنهمه جفتک و لگد پرانی و پستی و دروغ و بی فرهنگی و فحش و بهتان و نفرت کور اگر غير از اين بود، من يکی از شگفتی شاخ در می آوردم) 1
با چنين نگرشی هم، نگارنده نه در انقلاب، بلکه چند ماه پيش از شعله کشيدن آن آتش ايرانسوز، به دشمنی با اسلاميون، انقلابيون چپ و راست و جن زدگان پرداختم. برای پيشگيری از پيروزی آن ويرانگری ملی و چيره گشتن اين انيرانيان بر ايران هم، در پشتيبانی از دولت زنده ياد دکتر بختيار و سامانه ی کهن و ديرآشنای پادشاهی ايران، از همه چيز خود مايه گذاردم. 1
با آنچه که از روی راستی و پاکدلی آوردم، بنا بر اين، من نه اينکه با پژوهش تاريخ زلال ايران، يافتن تکه های گم شده از فرهنگ انسانمدار ما، خود شناسی ملی و ناسيوناليسم نوين خودمان مخالف نيستم، بلکه در اين زمينه ها، خود از بسياری هم دهها گام جلوتر و بسيار هم تند تر هستم. 1
من اگر در مقاله ی «فرهنگ بالنده ـ فرهنگ گنديده»، به پسگرايی و در گذشته ها ماندن به شدت تاخته ام، مرادم اين درد های ايرانکش امروز را ناديده انگاشتن و در رخداد های گذشته ماندن ها بود که اصلآ ارتباطی به جوشش فرهنگی کنونی ملت ما برای خوديابی ملی و تاريخی ندارد. 1
تاختن به سينه زدن برای بيست و هشت مرداد لعنتی و ديگر تهوع آور شده، به زير سئوال بردن اين ماه تابان بازی های خونبار و ابلهانه، نقد اين گير کردن عده ای ايرانی فلک زده در يخبندان نود سال پيش سيبری، محکوم کردن اين جمع بستن واژه ی «ملی» با «مذهبی» و پختن آشی مسموم از آن برای کشتن ايران... پدافند از فرهنگ بالنده ايران است، نه کوبيدن آن. زيرا تمامی اين کار های ايران برباده، از انديشه هايی پليد و پوسيده انگيزه می گيرند که کاملآ ضد فرهنگ و ضد ايرانی هستند و دشمن ناسيوناليسم خردگرای ما. 1
گذشته از اين ها، نگارنده نيک می دانم که زمينه ی های تاريخی، باهمستانی (اجتماعی) و روند روزانه دگرگونی های ما در ريشه اصلآ همسانی با کشور آمريکا ندارد که من خواسته باشم همان شيوه ها و شوند های اوباما و آمريکايی را در عرصه ی سياسی خودمان نيز سودمند انگارم و در پی گسترش اين انديشه باشم. 1
دستکم امری که من بيش از هر چيز ديگری در نوشته های خود به شدت رد کرده ام، اتفاقآ همين کپی برداری ها بوده. زيرا باور دارم که هر ملت و سرزمينی ريشه ها و ويژگی های خاص تاريخی و فرهنگی و باهمستانی و اقتصادی خود را دارد که راهکار های ويژه خود را هم می جويد. سياست، فنی است آنگونه ظريف و شکننده که گاهی در آن، يک پروژه که برای سويس و آلمان و آمريکا سودمند است، برای ما فاجعه بار است. 1
کشوری که موضوع سخن من در آن نوشته بود، سرزمينی آزاد و بسامان است که تنها درد آن، يک «سخت زمانی» مالی است که اين ناهمواری هم امروز نه آمريکا، بلکه تمام جهان را به رکود برده. همداستانی و همياری نهاد های جهان آزاد هم اين آشفتگی مالی را دير يا زود بسامان خواهند کرد. ما اما با فتنه ای تاريخی و خانمانسوز برابر آمده ايم که در بسياری از زمينه ها، بار ها و بسيار ها بسی ويرانگر تر و پر هزينه تر از فتنه تاتار و مغول است. از اين گذشته، ما هنوز در سده ی شش و هفت هستيم نه در هزاره ی سوم. ما کجا و آمريکا کجا! 1
پس آنچه من مراد داشتم و نشانه رفتم، نه «کيستی جويی» فرهنگی و تاريخی، بلکه اين زنده کشی ها و مرده ستايی ها، اين کيستی و بزرگی گرفتن«ناکسان بی ارزش» از کسان مرده و رفته، اين درون را ناديده گذارده و بر پوسته چسبيدن ها و از همه هم بد تر، اين «خود و امروز و اينک» را فراموش کردن، و به «نياکان و ديروز آن روزگار» سپری شده باليدن ها بود. 1
بار ديگر هم می نويسم که کيستی جويی و خودشناسی روشن است که کاری بسيار ستودنی است. اين خودشناسی در ريشه، خود نخستين و لابد ترين گام در هستی شناسی است. کسی که خود را نشناسد که هرگز به شناخت راستين هيچ سامانه ای در خود گيتی و پديده و انگاره ای در آن دست نمی يابد. خودشناسی ما هم پر پيدا است که می تواند ما را در راه شناخت اين درد های جانکاه تاريخی به خوبی ياری دهد. 1
اين گذشته نگری اما از همان گام نخست بايد با هدف بيداری، خوديابی، و سپس تکان و جنبش و پيکار برای رهايی از اين بی آبرويی و ننگ و بی ناموسی تاريخی باشد. ورنه نفرين بر اين خوی اريستوکراتيک سنتی بجای مانده از دوران برده داری و فئودالی که خصلتی زشت است و هيچ برايندی هم جز خوابزدگی و لااباليگری و کاهلی ندارد. 1
روشن ترين نشان آن نوع گذشته نگری هم همين است که مردمی خود سفله و دريوزه، در لجن دست و پای زنند و هيچ نکنند، و تنها دلخوشی شان اين باشد که از قوم و قبيله فلان کنت و کنتس و دوک و دوشس بوده، يا از بهمان نجيب زاده و پرنس و لرد و شواليه نسب داشته، و يا اينکه از تخم و ترکه های فلان خان بزرگ و بيسار مالک خرپول باشند. 1
يا بسان بسياری از ايرانيان بی اراده ما، با همين انديشه خود را ارضاء کنند که از پشت مردانی خردمند و شيردل و از شکم زنانی آزاده و پهلوان بدين جهان آمده اند. يا تنها مايه های افتخاراتشان اين باشد که روزگاری سرزمين آنان هم در اين جهان برای خود شکوه و شوکت و آبرويی داشته و يا اينکه، ايشان هم در گذشته های دور، هم ميهنانی شريف و بزرگی داشته اند. در همان گذشته ی گمشده هم ده گونه مهر تروريسم و وحشيگری و بی ناموسی و فتنه انگيزی و پناهندگی و بی خانمانی و بی فرهنگی و ناداری و بی عرضگی ... بر پيشانی آنان نخورده بوده. 1
درست هم همينجای کار است که من با آن سر ناسازگاری و ستيز دارم. در اين مورد هم نه خود را سانسور می کنم و نه هراسی از فحش و تهمت خوابزدگان و هپروتيان دارم. نگارنده يک بار ديگر هم اين را در نوشته ای آورده ام که، تاريخ و افتخارات گذشته ی هر ملتی تنها برای خود آن ملت بسيار ارزشمند و گرامی است. ما اگر همه ی اين تاريخ پرشکوه خودمان را هم که زير بغل زده و به سودا رويم، در تمامی بازار هم هيچ تاجر سفيهی هم حاضر نخواهد شد که در برابر آن، قرص نان کپک زده ای در کف ما بگذارد. 1
امروز، روز از خود گفتن است، نه اينکه من دختر فلان عاليجناب و پسر فلان عاليقدر بزرگ هستم. اساسآ در اين روزگار سينما، آتاری، ديسکوتک، سرعت های جنون آميز، کامپيوتر، ماهواره، موبايل و تلويزيون که هر کسی با يک ريموت کنترل می تواند چند هزار کانال تلويزيونی را تماشا کند، ديگر کسی اصلآ زمان و حوصله ی تاريخ خواندن را ندارد که بنشيند و ببيند نادر شاه بزرگ چه زمانی از تنگه ی خيبر گذشت، خواجه نصير به هلاکو خان چه گفت و جوجی مغول بکارت چند دختر نابالغ را برداشت. اين بحث ها ديگر بحث هايی موزه ای است و برای بازنشستگان و از کار افتادگان که با عزرائيل شير يا خط بازی می کنند. 1
فرجام سخن اينکه، کلنجار رفتن با تاريخ و افتخارات گذشته اگر با هدف شناخت، خوديابی، تکيه بر ميراث های نياکانی و جنبش و پدافند از کيستی و شرف خود نباشد، که آنهم نيازمند از خود گذشتگی و دليری و نترسيدن از پرداخت هزينه است، به قوی ترين آمپول بی غيرتی و قرص خواب آور مبدل خواهد شد که جسم و جان آدمی را لش و بی بخار می سازد.همين. امير سپهر