آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Friday, July 29, 2005

 

انتقام اسلامی

حزب ميهن
امير سپهر

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی سال پنجاه و هفت

به مناسبت بيست و پنجمين سالروز مرگ شاهنشاه ايران

بيست و پنج سال پس از مرگ محمد رضا پهلوی پادشاه ايران در غربت و آوارگی، پرده های بسياری بکنار رفته و صحنه های روشنی از واقعييّت های موجود ميهنمان در برابر ديدگان ما نمايان شده است. بيش از ربع قرن پس از سقوط نظام پادشاهی در ايران و نتايج حاصله از انقلاب ضد شاه، که اکثريت قريب به اتفاق متفکرين ما آن را تنها سد و مانع دستيابی به رفاه و آزادی می پنداشتند، امروز بهتر قادر هستيم که ميزان حقانيت و يا باطل بودن اين نظر را مورد ارزيابی قرار داده و در مورد آن داوری کنيم. حال که نزديک به بيست و هفت سال است ديگر شاهی در ميان نيست، خيلی آسان تر می شود در مورد کارنامه او و همينطور دشمنان کمر بسته اش نظر داد. نه تنها در باره سود و زيان بود و نبود شاه برای ملت و کشور ايران سخن گفت، بلکه از اين رهگذر می توان به ميزان خرد سياسی مخالفين وی، و ارزش برآيند نظری و اعتبار تحليل و عملکرد آنها نيز پی برد. بيست و هفت سال زمان کوتاهی نيست، اگر بپذيريم که شاه علت تمامی مصائب و مشکلات ما بود، امروز بايد پاسخی برای اين سئوال بيابيم که پس چگونه است که بعد از گذشته اينهمه سال نه تنها به دموکراسی دست نيافتيم و مرفه تر نشديم بلکه دستکم دو قرن نيز عقبگرد کرده و به يکی از فقير ترين ملتهای جهان بدل شديم؟

راستی اين است که اگر شاه خود نيز در سقوط رژيمش مقصر بود، گناه کسانی که وی را برکنار کردند هزاران بار نابخشودنی تر از او بود. دست بيعت به پست ترين و عقبمانده ترين قشر جامعه دادن و نظامی عرفی را با يک نظام مجهول و قرون وسطايی جايگزين کردن، آنهم بی هيچ برنامه روشنی، هر توجيحی هم که بياورم باز هم نشانه خردمندی نخواهد بود، ولو آن نظام عرفی ترقی خواه ديکتاتوری ترين نظام عالم نيز بوده باشد. چرا که ما را اصلآ نيازی به آن انقلاب لعنتی نبود، انقلابی کور و بی هدف که کمرمان را شکست و خود و فرزاندانمان حالا حالا ها بايد تاوان آن نادانی را بپردازيم. نه کشورمان نسبت به تاريخ مبارزات مدنی مردم خود کشور عقبمانده ای بود، نه نسبت به هيچيک از ملتهای مشابه خودمان فقير تر و گرفتار تر بوديم، و نه شاهمان آنگونه ديو و دد بود که تبليغ می کردند و نه اصلآ مخالفينش شعور سياسی و برنامه ای بهتر از او برای اداره کشور داشتند. شاه ايران کجا بد تر از شيخ زائد آل نهيان و ملک فيصل و ملک حسن و ملک حسين و شيخ کويت... بود که هر کدام بيش از ده حرمسرا و دويست زن و يکصد بچه و چند هزار تخم و ترکه پدری (شاهزاده) طفيلی وغارتگر دارند. لابد خواهند پرسيد چرا ايران را با اين کشور ها مقايسه می کنم، نه؟ اگر پنجاه سال از انقلاب پنجاه و هفت به عقب برگرديم و با کمی وجدان تاريخ خودی و منطقه را مطالعه کنيم، اين حقيقت را در خواهيم يافت که تا قبل از برآمدن سلسله پهلوی وضع ايران نه تنها از اين ممالک بهتر نبود که به مراتب هم فلکزده تر از همه ی آنها بود.1

وقتی رضا شاه آمد ايران کشوری در قعر چاه خرافه، کاملآ فقير، عقبمانده و بی صاحبی بود که حتی اختيار کامل اداره پايتخت خود را هم نداشت. شيخ خزعل با پاسپورت انگليسی در جيب خوزستان، تنها محل در آمد ايران را در قبضه داشت، آن ديگری آذربايجان و آن دگر کردستان را. نه امنيتی وجود داشت، نه آسايشی، نه دادگستری بود و نه حتی يک مدرسه درست و حسابی. نه در زمينه اقتصادی از جيبوتی و بورکيناسفو و سومالی و بيافرا مرفه تر بوديم و نه از لحاظ مدنيّت از سعودی و زنگبار و سومالی و اوگاندا پيشرفته تر. اينکه می گويند پول نفت باعث پيشرفت مدنيّت در ايران شد از کم آگاهی است. سعودی و کويت و عراق و تمامی شيخ نشين ها نسبت به جمعيت خود بيش از سه برابر ما عايدات نفتی داشتند، جمهوری اسلامی نيز در مقابل يکصد و هفت ميليارد در آمد نفتی شصت ساله قبل از خود بيست و پنجساله ششصد ميليارد دلار نفت فروخته است، پس چرا چند قرن هم پست رفت داشتيم. گفته اند و می گويند شاه ديکتاتور بود، بلی، درست است، نويسنده قصد توجيح ديکتاتوری را ندارم اما اينان چرا اولآ وسعت آزادی را فقط به چريکبازی و مجاهد بازی و جاسوسی برای اتحاد شوروی محدود می کنند؟

چرا نمی گويند که مردم ما در حسرت آنروز ها می سوزند و برای کسب يکدهم هر کدام از آن آزادی های اجتماعی که در دوران شاه داشتند امروزه بايد متحمل اينهمه زجر و شکنجه و توهين و قربانی کردن عزيزانشان باشند، و تازه دستشان هم به جايی بند نشود، و بيست و پنج سال پس از مرگ آن به اصطلاح ديکتاتور رسيدن دوباره به آنچنان دورانی را حتی در صد سال آينده نيز محتمل ندانند . اينها که يک سره شاه را آزادی کش می خوانند آيا کور هستند و نمی بينند در نظامی که خود با جهالت بر سر کار آوردند، آزادی سياسی که پيشکش، حتی آستين کوتاه و لباس روشن و توالت کردن و موسيقی گوش دادن و خوردن آبجو و رفتن با خانواده به پارک و حتی سوار اتوبوس و آسانسور شدن با همسر نيز قدغن شده است. گر چه نويسنده هر اعدام و کشتاری را محکوم می کنم، ليکن برويد از مردم عادی کوچه و بازار سئوال کنيد و ببينيد چند در صد از آنها اصلآ نامی از تقی ارانی مجهول الموت و صمد بهرنگی شنا نادان و بيژن جزنی بگوششان خورده است؟ از همان مردم شاد و سرزنده ای که امنيت کامل اجتماعی و اميد به آينده و صمد و بهروز وثوقی و مراد برقی و مسافرت مشهد و کنار دريا و پيکان قسطی هژده هزار تومانی و مشروب بطری ده تومان و ... خود را در آن دوران داشتند

چرا نمی گويند که شاه آزادی همين اراذلی که امروز در زندانهای ايران جوانان را شکنجه می کنند راهم محدود کرده بود. اسد الله لاجوردی معدوم که بنا به گفته خود مجاهدين مسئول تجاوز به بيش از پانزده هزار دختر ايرانی در زندانها بود از مشهور ترين زندانيان سياسی! دوران شاه محسوب می گرديد، و بسياری از اين ملا های دزد و جنايتکار که شما آنها را بر سرنوشت ملت ما حاکم کرديد. شاه نه قديس و نه حتی انسانی خارق العاده بود. هر چه بود اما در ميهن دوستی و ترقی خواهی وی نمی توان ترديد کرد. در يک داوری غير مغرضانه خواهيم ديد که خدمات اين انسان بزرگ هزاران بار از لغزش هايش بيشتر است. آری، بنده نيز بعنوان يک مشروطه خواه می پذيرم که در دوران گذشته قانون شکنی ها و خطا هايی هم وجود داشته، امااين واقعييّت را نيز نمی توانم نا ديده انگارم که سلسه جنبانان مخالفت با شاه نيز يا مشتی خائن وطنفروش بودند يا عده ای انگل پسمانده تر از القاعده و طالبان و يا مشتی هپروتی مريض الاحوال با لقب دهان پرکن روشنفکر که اصلآ هيچ قابليتی بجز ضديّت هيستريک با شاه و تخريب کشور نداشتند. آنهم با مباشرت و کمک های بيدريغ و مستقيم دشمنان تاريخی ملت ايران، دشمن هايی که عداوت تاريخی و قومی آنها اصلآ ارتباطی به شخص شاه نداشت

اگر ليبی و سوريه و عراق و حتی اردن بظاهر دوست ايران هم از شاه نفرت داشتند، اين خشم و بيزاری به نقش وی در پيشی گرفتن ايران از تمامی کشورهای عربی و اسلامی از همه مهم تر به استقلال ايران غير عرب و معرب مربوط ميگرديد. دشمنی آنها با هويٌت ما بود و هست نه شاه و وزير. هر آنکس که در راه سر افرازی و بويژه حفظ هويٌت و استقلال ايران کوشيد مورد خشم و غضب آنان قرار گرفت، و هرآنکس که ميتوانست به تضعيف و نابودی ميهن ما کمک کند ازحمايت های بيدريغ مالی و لجستيکی آنان برخوردار شد.1
مانند توده ايها که از عبد الناصر مستمری دريافت ميکردند و در مصر راديو داشتند و چند کشور ديگر عربی هم امکانات برپايی پايگاه و تشکيلات در اختيارشان گذارده بودند، و يا همانند گروه 4 نفره يزدی و چمران و آن 2 ديگر که درمصر تعليمات خرابکاری گرفتند، و فدائيان اسلام و نهضت آزادی و رجوی و دارو دسته اش و آن جهانوطنان بی وطنی که در اردوگاههای ليبيايی و فلسطينی دوره های بانک زنی و تخريب و انفجار در ايران را گذراندند. آنچه بر سر محمدرضا شاه آمد يک انتقام اسلامی بود نه انقلاب اسلامی! وی اولين قربانی حفظ هويٌت مستقل ايرانی نبود. ما برای استقلال خود از اعراب و ساير مسلمان و حفظ ايرانيٌت و فرهنگمان هزينه های سنگينی پرداخته ايم. اعراب در همين يک و نيم قرن اخير يکبار ديگر هم در ايران شاه کشی کرده بودند

ناصر الدين شاه نيز عليرغم تمامی ولنگاريها و لاابا ليگری هايی که داشت، جانش را بر سر استقلال ايران از امپراتوری عثمانی گذارد. فرمان قتل شاه قاجار آنگاه صادر شد که وی به دعوت سيد جمال برای پيوستن ايران به خليفه گری عثمانی جواب رد داد. باروت گلوله ای که سينه شاه ايران را در شاه عبدالعظيم دريد بوسيله سيد جمال به نمايندگی از خليفه مسلمين تدارک ديده شده و در مغز و تپانچه ميرزا رضای کرمانی قرار داده شده بود. ايران تنها کشوری بود که با ضرب شمشير خون چکان سرداران اسلام دين آنها را پذيرا شد، ليکن هرگز عرب و يا حتی معرب نيز نگرديد. مسلمان، بويژه اعراب مسلمان ايران را متعلق به خود می دانند. برای همين است که ملا ها تمامی حکومت های غير اسلامی ايران را غصبی می دانند. بقول علامه اقبال لاهوری ايرانيان تنها ملت شکست خورده ای بودند که استقلال ملی خود را حفظ کرده و در بعد فرهنگی اعراب را به خواری مغلوب کردند. 1

تمدن کهن غير عربی مانند تمدن درخشان مصر آنچنان در کوره اعراب بيابانگرد ذوب شد که ديگر نشانی ازآن باقی نيست. تا جاييکه امروز بزرگترين و قوی ترين کشورعربی همين کشور مصر است که اصلآ عربی نيست! اگر زنده ياد انورالسادات ناسيوناليست آگاه و با شرافت به پادشاه ناسيوناليست ايران پناه داد و بهای آنرا با خون خود پرداخت، اين کار شايسته وی از آشنايی او بتاريخ کشورش و پيوند آن با ايران و صدماتی که اين دو تمدن کهن از اعراب خورده بودند ناشی ميگرديد. حتی رضا شاه نيز در پيوند اول فرزندش با شاهزاده فوزيه بخوبی اين ملاحظات را در نظرداشت. رفتاری که سادات در روزهای سرگردانی و بيماری پادشاه ايران با وی و خانواده اش کرد، تا ابد بعنوان يکی از بزرگترين افتخارات آنکشور در صفحه زرين تاريخ طولانی آن سرزمين ثبت خواهد بود. زمانيکه آتش اين جنجالها و غرض ورزيها فرو نشيند، بهتر و بيشتر مشخص خواهد شد که محمد رضا شاه پهلوی ايران را به کجا رسانده بود. 1

او در سال پنجاه و هفت کشوری را با چشمانی گريان ترک کرد که بجز آنچه ما در تاريخ باستان آن خوانده ايم هرگز و هرگز آن مجد و عظمت و شوکت و آبرو را نداشت. اگر نسل ما و پدرانمان بعد از عصر بيداری بدليل وجود کوروش و داريوش و خشايار در تاريخشان و شوکت ميهنشان در دوران آن پادشاهان نازيده اند، ترديد نکنيم که بعد از ما نسلهای آينده به دوران محمد رضا شاه و اقتدار و شوکت ميهنشان در عصر اين پادشاه مباهات خواهند کرد، عصری درخشان که شايد ديگر هرگز تکرار نگردد. ما اگر از هم امروز هم با سقوط رژيم ايرانکش جمهوری اسلامی به کار و کوشش و سازندگی بپردازيم باز هم برای رسيدن به اقتدار و اعتبار دوران محمد رضا شاه پهلوی دستکم يک قرن زمان نياز خواهيم داشت. روانش شاد و يادش گرامی باد! 1

پنجشنبه 6 مرداد 1384 [2005.07.28]1

www.hezbemihan.org

|

Tuesday, July 19, 2005

 

... کار سترگ گنجی

حزب ميهن
امير سپهر

کار سترگ گنجی روشنگری است نه باور او!1

به گمان نگارنده ما به اکبر گنجی خيلی مديون هستيم. مورخين ما بايد سعی کنند که نام اين انسان را با خطی زرين بر بالای صفحه آغازين تاريخ مبارزات حق طلبانه اين فصل از مبارزات سرنوشت ساز ملت ما ثبت نمايند. آنهم نه بخاطر عقايدش که امری فرعی است، بلکه به علت موقعيّيت شناسی، خلوص، شجاعت، پايمردی در مبارزه و از همه اينها مهم تر رسوا کردن اپوزيسيون دروغين داخلی و نشاندادن ماهيّيت پليد و سازشکارانه عده ای فريبکار بی شرافت که در راستای سياست موازی سازی خود رژيم پيوسته در همه ی اين سالها نقش بدل اپوزيسيون را بازی کرده اند. گروهی دغلباز پرده نشين که هميشه مردم را نا محرم دانسته و هميشه هم چرخ پنجم و ضربه گير اين نظام سرتا پا کثافت بوده اند. صحنه را خوب در نظر آوريد، مردی در حال جان کندن است، جرم او چيست؟ فقط نوشتن مقاله، همين و همين! او از ظلم و بيداد بجان آمده و از جان خود اسلحه ای ساخته و با آن از درون زندان با رژيم کثيف اسلامی در مبارزه است، آنوقت کسانی که وی را دوست خود می خوانند و مرتبآ هم با نام کوچکش اکبر اکبر خطابش می کنند، بجای اينکه شرف داشته باشند و بروند از کسانی که اين مرد نگونبخت را بدين وضع دچار کرده بخواهند که به اين ظلم و بی حيثيتی پايان دهند، مرتبآ به گنجی فشاور می آورند که با ظلم و و بيداد تمکين کند!1
عيسی سحر خيز (عضو برجسته انجمن دفاع از آزاد مطبوعات؟!) می پذيرد که زندانی کردن گنجی غير قانونی است، در همان حال در جواب باوند پور (برنامه ساز دويچه وله) که می پرسد گنجی خامنه ای را مسئول همه چيز می داند و شکستن اعتصاب و آزادی مشروط را نمی پذيرد، با لفاظی و مشی سازشکارانه که مخصوص اصلاح طلبان است به راديو آلمان می گويد : دوستان ما مشغول چاره انديشی و پيدا کردن تمهيداتی هستند که هم به نوعی نظر وی تأمين شود و هم راهی قانونی برای آزادی باز شود! معنی اين حرف اين است که تمهيداتی سازشکارانه پيدا کنند که خامنه ای هم که با بی شرفی گنجی را در آستانه مرگ قرار داده آزرده نشود! می بينيد بی شرمی و پستی را.1
مصطفی معين که جبهه دموکراسی خواهی راه انداخته بعد ازشنيدن اهانت به مردم و ضرب و شتم بی شرمانه حتی دختران و زنهای پير در مقال دانشگاه به جرم دفاع از گنجی ستمديده، با لحنی دل خنک شده و انتقام جويانه می گويد بعله، اين تازه از نتايج اولين تحريم است! يعنی گور بابای مردمی که به من رای ندادند که بنده هم مانند خاتمی هشت سال ملت را بازی دهم، بگذاريد که اين ملت کتک بخورد. آن ملای بی سر و پا ابطحی تازه بعد از سه هفته يادش می افتد که گنجی در اعتصاب مرگ آفرين است و با خاتمی حرف می زند، خاتمی هم خيلی منقلب می شود و در خاتمه از گنجی می خواهد که به دليل اينکه بی گناه قربانی شده از کسانی که او را قربانی کرده اند تقاضای عفو کند تا او با رئيس قوه قضائيه که مسئول اجرای اين بيدادگری است صحبت کند. دلقکهای جوکنويس خارج نشينشان هم يا مانند س ی ی ی ی ی ی يد ابراهيم نبوی در اين مورد خفه خون مرگ می گيرند و جوک حسنی می نويسند و يا مانند نيک آهنگ کوثر بچه دلقک نگران از بين رفتن آبروی نظام هستند. البته همگی در پايان هر مصاخبه نگرانی خود را از ضرری که متوجه منافع ملی است ابراز می دارند، و بر کسی هم پوشيده نيست که صحبت از منافع ملی در رژيمی چپاولگر و ضد ملی که کار يکی از ثروتمند ترين ملتهای روی زمين را به تن و کليه فروشی رسانده چيزی جز دفاع از خود آن رژيم نيست.1
از زيبا کلام و سيد محمد رضا خاتمی و الهه کولايی و بهزاد نبوی و سحابی و ابراهيم يزدی و سلامتی و تاج زاده و حجاريان و عطريانفر و جلايی پور و سوپر استار مرتجعين محمد قوچانی و ديگر اوباش که تا همين دو هفته پيش صدای دموکراسی خواهيشان گوش فلک را کر کرده بود هم که هيچ خبری نيست. عماد الدين باقی، رئيس انجمن دفاع از حقوق زندانيان؟!!! هم رفته است دنبال گل چيدن. آری عزيزان، همه ی اين دستاورد ها از برکات مبارزه جانانه گنجی است. صرف نظر از اينکه ما به عقايد او اعتقادی داشته باشم يا نه. گنجی پته همه را روی آب ريخته. حال ديگر بايد ابدآ شعور نداشت که تصور کرد کسانی که حتی اين اندازه جربزه و شرف ندارند که از يک انسان که خود قبول دارند کاملآ بی گناه است رفع ظلم کنند، قصد داشته باشند با ولی فقيه در افتند و برای يک ملت اسير دموکراسی آورند. نگارنده اگر هميشه بر اين باور بوده ام که ما در درون ايران هيچ آلترناتيو و جايگزينی برای اين نظام نداريم، امروز ديگر فرياد می کشم که هر گونه اميد بستن در زمينه تشکيل يک نيروی مؤمن و بی غل و غش در داخل برای جايگزينی اين نظام اميدی عبث و نهايت نادانی است. اينها همگی از سرسپردگان و نوکران رژيم هستند که برای انحراف مردم و تضعيف نيروی سرنگونی طلب بساط 2 خرداد و اصلاح طلبی را براه انداخته اند. ما در داخل تک مبارزانی پاکباخته، دلاور و صديق و آزاديخواه فراوان داريم، اما نيرويی منسجم نه. چون رژيم جنايتکاری چون جمهوری اسلامی که افراد هشتاد ساله را هم بجرم مخالفت سبعانه سر می برد، بايد ابله باشد که حتی صحبت از اصلاح طلبی را برتابد. اين ها عوامل غلط اندازو پليس مخفی رژيم هستند!1
اين گروه ريشوی طرح ژنريک ملا ها از تمامی شکنجه گر ها بی شرافت تر و خطرناک تر هستند. اين اوباش در اين رژيم است که شخصيّت سياسی و فرهنگی محسوب می شوند و به اسم و رسم و مال و منال رسيده اند. برای دفاع از آنهم به هر بی شرافتی و عوام فريبی دست زده و خواهند زد. در دوران شاه فقيد حتی طواف ها و سبز فروشهای ما هم خيلی فهيم تر و خوش تيپ تر از اين عنتر ها بودند. بنده که حتی يک لحظه گول اين خيمه شب بازی اصلاحات را نخورده ام. ممکن است کسانی هم نويسنده را هيچ قبول نداشته باشند، اما بنده به عنوان يک ايرانی اصلآ عارم می آيد که اينها را هم ميهن خود بدانم، چه رسد به رجال سياسی کشورم.عقل هم آخر خوب چيزی است! ابطحی بد ترکيب يکصد و سی کيلويی که به نوشته خودش راننده ونوکر و منشی دارد بايد مغز خر خورده باشد که مخالف جدی اين نظام باشد. نظام از بين رود که او بايد برگردد به روضه خوانی و فاتحه خواندن بر سر قبور. آيا در يک ايران آزاد و دموکرات کسی چون الهه کولايی چاقچور بند (استاد دانشگاه جمهوری اسلامی) خواهد توانست شغلی بهتر از خدمتکاری در يک منزل بيابد. تاج زاده ريشو که حتی اطفال نيز از ريش و پشمش می ترسند، شغلی بهتر از ميرزا بنويس بازار خواهد يافت!؟ آيا مدير هيچ شرکت معتبر و با آبرويی حاظر خواهد بود شغلی بهتر از دربانی و آبدارچی باشی به مصطفی معين و محمد رضا خاتمی و جلايی پور و زيبا کلام بد ترکيب و ريشو و عبوس بدهد. شخصآ که هر وقت عيسی سحر خيز را می بينم و صدايش را می شنوم بياد اوس کاظم رفتگر دوران دبستانم می افتم. اين بدبختی و تيره روزی ميهن ما است که فرهيختگانش در غربت به دربانی و شوفری و گارسونی ... افتاده اند و بارفروشان و دمپايی فروشها و سيب زمينی و چغندر فروشهايش در داخل تبديل به رجال سياسی شده اند. تمامی اين ننه قمر ها هم خود را دکتر می دانند. بعد از ظهور اين نکبت جمهوری اسلامی همه چيز ما به لجن کشيده شده و از اعتبار افتاده است. مدارک دانشگاهی آنچنان مسخره و بی اعتبار شده که آدمی اصلآ شرم دارد که بگويد مدرک دکترا دارد! 1
سه شنبه 28 تیر 1384 [2005.07.19 ]1

www.hezbemihan.org

|  

زندان تبریز

خبری از زندان تبریز

گزارشگر: رحيم از شهر تبريز

با سلام می خو استم در مورد زندان تبریز به شما گزارش بدهم، زندانی سیاسی را در بین افراد قاتل قاچاقچی دزد... نگهداری می کنند و از نظر روحی خیلی شکنجه می بینند.ما عده ای از ساکنین این استان از مجامع بین المللی تقاضا داریم که از این زندان تبریز دیدن کنند.تنها حربه زندانی فقط می تواند به خودش فشار آورد که راه او فقط اعتصاب غذا است که اصلا به اینگونه افراد مسئولین زندان متوجه نمیشوند که چند نفر مریض است و یا مرده. از شما خواهش می کنم به مسولین مجامع بین المللی برسانید که ما هم از خانواده این زندانیان هستيم
با تشکر، رحيم از تبريز

www.hezbemihan.org

|

Saturday, July 16, 2005

 

فراخوان

احمد سراجي را آزاد كنيد

فراخوان کانون وبلاگ نویسان ایران برای آزادی فوری احمد سراجی

طبق اطلاعات رسیده به کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ) احمدسراجی وبلاگ نویس که در سال 82 یک بار دستگیر شده و با وثیقه 100 میلیون تومانی آزاد شده بود صبح روز هفتم تیر ماه توسط مامورین وزارت اطلاعات از جلو منزلش به زندان تبریز برده شده و هم اکنون در زندان تبریز زندانی است.احمد سراجی از هنگام دستگیری در حال اعتصاب غذا به سر میبرد و وضع جسمانی وخیمی دارد. وی فعلا به بهداری زندان تبریز منتقل شده است.کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) از همه نهادها و سازمان های بین المللی تقاضا میکند به این دستگیری اعتراض کنند و برای آزادی احمد سراجی و نجات جان او اقدام فوری به عمل آورند.1

کانون وبلاگ نویسان ایران پن لاگ



|

Friday, July 15, 2005

 

گنجی

حزب ميهن
امير سپهر

گنجی اولين مسلمان لائيک تمام عيار


شعله شمع وجود انسان شجاع و ارزشمندی در حال فرو مردن است و من حقير هيچ کاری جز نظاره کردن از دستم
بر نمی آيد. وضع روحی بسيار بدی دارم. از خوانندگان اندک نوشته هايم قلبآ پوزش می خواهم، در حال و هوايی که اکبر گنجی بوجود آورده، نوشتن برای من يکی سخت مشکل شده. دلم می خواهد که بنويسم، خيلی هم بنويسم، اما جدآ نوشتنم نمی آيد. گنجی با جوهر جان خود در حال نوشتن تاريخ است، می خواهم مطلبی در وصف کار بزرگش بنويسم، ليکن با اين حالی که دارم کلمات و جملات را نا رسا می يابم. چه خوب گفته اند عرفا که "واژه ها ناقل معانی نيستند" باری، جدای از باور های شخصی و تضاد عقيده ای که با گنجی دارم، اين انسان تا اينجای کار مرا سخت منقلب کرده. می خواهم چند نکته را متذکر شوم، بنويسم که جنگ اکبر گنجی بر خلاف تصور پاره ای که آنرا تفسير به نفس کرده و نبرد با اسلام تلقی می کنند جنگ با مسلمانی نيست. وی در حال دفاع از اسلام است. اين نبرد، نبردی است ميان يک مسلمان تمام عيار و يک حکومت اسلامی ناب و بی غل و غش. شايد که بعضی از درک اين پارادوکس عاجز باشند، اما اين تضاد بلحاظ فلسفی تاريخی کاملآ قابل تعريف است و مصاديق بسياری هم دارد، گنجی در درون يک سيستم اسلامی رشد پيدا کرد، مدتی هم در خدمت همين رژيم بود و سپس از آن خارج شد. امروز هم سرسخت ترين دشمن اين رژيم است. پارادوکس ظاهری اين است که چگونه است که او به رژيم اسلامی پشت کرده، اما آنگونه که از نوشته هايش پيداست، همچنان شديدآ به اسلام پايبند استجواب اين است که گنجی اولين مسلمان ايرانی است که از مسلک بی معنای ملی مذهبيسم ايرانی گذر کرده و به لائيسته کامل رسيده است. وجه تمايز اينجاست که گنجی عميقآ مسلمان همانند آيت الله منتظری، ابراهيم يزدی، سروش، سحابی، پيمان و بنی صدر و رجوی و .. هيچ جا ننوشته که اين نظام اسلامی نيست. او در عين اينکه اسلام را قبول دارد جمهوری دزد و جنايتکار اسلامی را هم يک حکومت اسلامی تمام عيار می داند. وی به اعتبار زيست طولانی مدت در داخل اين نظام و تتبع در فلسفه مدرن به نقطه ای رسيده است که متوجه شده يک باور(جزم) ولو باور توحيدی، در قالب يک حکومت و ايدئولژی (اسلامی) هرگز نمی تواند با آزادی سر آشتی داشته باشد. با همان تجربه و مطالعه هم بود که اين مسلمان ضمن حفظ باور مذهبی خود اولين کس در داخل بود که بی لکنت نظام اسلامی را اصلاح ناپذير دانست. گنجی لائيک با مايه گذاردن از جان خود ضمن نشاندادن کثافات يک حکومت ايدئولژيک در حال ترد مکتب اضداد يعنی ملی مذهبيسم هم از صحنه سياست ايران است که دو انقلاب پر قربانی و دو نهضت ملی ما را به انحراف کشيد. مکتب آخوند های کت و شلواری و غلط انداز اما به مراتب کثيف تر از عمامه دار ها که پس از يکصد سال مبارزه بی امان و نثار خون ما را تحويل برادران عمامه دار خود دادند. به نظر نويسنده نقطه اوج و شاهکار گنجی همين آخری است

www.hezbemihan.org

|

Monday, July 11, 2005

 

روانشناسي

حزب ميهن

! «روانشناسي گله‌ای» «عقل گوسفندی»

لطفآ به خبری از راديو فردا توجه بفرمائيد و خود ارتباط آنرا با انقلاب شکوهمند روشنفکری پنجاه و هفت کشف نمائيد
چهارصد و پنجاه گوسفند در ترکیه طی عملیات انتحاری خود را به دره پرتاب کردندبنا به نوشته جراید ترکیه، در یک رویداد کم ‌سابقه یکهزار و چهارصدو هشتاد راس گوسفندان يك گله، يكي پس از ديگري به دنبال گوسفندي كه به دليل نامعلومي خود را به دره پرت کرد، خود را به دره پرت كردند. در این حادثه چهارصد و پنجاه راس گوسفند تلف شدند. روزنامه‌ هاي روز شنبه تركيه از اين حادثه با عنوانهاي "خودكشي جمعي گوسفندان"، «روانشناسي گله‌ای» «عقل گوسفندی» یاد کردند - پايان خبر
فقط يک احتمال: به عقل ناقص ما، شايد که آن زبان بسته اولی خيلی مترقی، آگاه و روشنفکر و به همين دلايل هم شديدآ ضد شاه بوده، به احتمال قوی هم شب قبل از اعلام موضع و اجرای تصيم امام امت را در خواب ديده بوده، شايد!؟

www.hezbemihan.org

|

Friday, July 08, 2005

 

( احمدی نژاد ( بخش اوّل

حزب ميهن
امير سپهر

احمدی نژاد، سياه لشکر واپسين پرده تراژدی خمينی ! (بخش يکم) 1

بدون شک همگی می دانيم که باند خانگی خامنه ای و مصباح (بيت رهبری)، و در صدر آن سازمانهای اطلاعات و امنيّتی تحت امر مستقيم اين دو شخص برای رساندن احمدی نژاد به پست رياست جمهوری به هر آب و آتشی زده و از صرف دهها ميليارد و دست زدن به هيچ حيله و ترفند و تقلبی کوتاهی نکردند. همه ی اين اعمال هم ظاهرآ با دستور شخص ولی فقيه و با نظارت فرزندش مجتبی انجام پذيرفت. چه حکمتی در کار بود که رساندن اين شخص گمنام و کم سواد و عامی که در حرف زدن روزمره خود نيز می ماند و هيچ سابقه ای سياسی هم ندارد اين اندازه برای دستگاه ولايت اهميت داشت؟ تا به حدی که اين چند ملای صدر حکومت در اين راه حتی از بازی دادن و فدا کردن ظاهرآ چند تن از وفادار ترين غلام های حلقه بگوش خود همچون قاليباف و علی لاريجانی هم کوتاهی نکرند؟ بلاگردان گردان کردن دو تن از ستونهای اصلی رژيم يعنی رفسنجانی و کروبی هم که ديگر حکايت غريبی بود! اگر در مرحله اول همه ی تحليلگران از حذف (حذفاندن!) ديگر رقبای احمدی نژاد کمی متعجب شدند، و آنرا به بازارگرمی و در راستای انتخاب هاشمی با رای بالا تعبير کردند، فردا روز اعلام نتايج اما همه ی ما و مردم دنيا انگشت حيرت بدندان گزيده دچار شوک و کابوس زدگی شديم
طبيعی هم بود، احمدی نژاد آخر ظاهرآ مالی نبود که اينقدر برای دستگاه ولايت ارزش داشته باشد. جهانيّان که سهل است، حتی بسياری از مردم خودمان هم در داخل اصلآ اين آدم را نمی شناختند، کما اينکه هنوز هم نمی شناسند و وی فقط با تقلب و تخلف بی پرده و آشکار شخص خامنه ای پيروز اين نمايش شده. اگر اشتباه کرديم تا حدودی حق داشتيم، وقتی افراد داخل رژيم همچون رفسنجانی و کروبی و قاليباف و لاريجانی ... هم چنين گمانی نمی بردند، حساب ما ديگر پاک است. ما نيز چون همه ی مردم داخل وی را عنصری از سرسپردگان درجه سه و چهار دستگاه ولايت می دانستيم، و در ميان اينهمه نظر کرده با پول و امکانات شانسی برای احمدی نژاد يک لا قبا نمی ديديم. اينکه چرا از ميان تمامی عمله و اکره اين باند قرعه بنام آدم کودنی مانند محمود احمدی نژاد خورد، هنوز هم معما گونه می نمايد، بيجا نيست که بسياری هم چنان هم در شک و ناباوری هستند، همه از خود سئوال می کنند که چگونه شد که ملا هايی مانند خامنه ای و مصباح از ميان اينهمه جنايتکار و تروريستی که در اطراف خود داشتند، آدم گمنامی مانند احمدی نژاد را برکشيدند؟
کم نيستند افراد خود فروخته و گوش به فرمان اين مافيای ترور و دزدی و جنايت که هم از احمدی نژاد با سواد تر و فهيم تر هستند و هم حتی از نظر ظاهر و طرز برخورد چند سر و گردن از اين مرد نوحه خوان بلند تر، حتی در ميان پاسدار ها. دو هفته پس از اين جريان هنوز هم شگفت زدگی مردم از انتصاب احمدی نژاد نه تنها فرو کش نکرده بلکه هر چه هم که جلو تر می رويم فزونی می يابد. وی تا ديروز فردی گمنام بود که کسی از ميزان شعور و دانش وی آگاهی نداشت، تعجب رو به تزايد مردم به اين علت است که هر چه بيشتر احمدی نژاد را می شناسند بيشتر هم به تهی بودن و عدم شايستگيش پی می برند. ملت می بينند که اين شخص فلکزده به اندازه ای امی و کم فهم و غير سياسی است که نه از دولت چيزی سر در می آورد، نه از روابط ديپلماتيک، نه از فرهنگ، ولو فرهنگ ارتجاعی، نه از کابينه، نه از بودجه و نه از اقتصاد، نامبره اصولآ اينرا هم نمی داند که حتی برای اين پست بی قدرت اما اجرايی دستکم رئوسی از طرح و برنامه ای هم بايد ارائه داد. مردم مشاهده می کنند که طرف اصلآ به نوعی از مرحله پرت است. زيرا هر آنچه که تا بحال جسته و گريخته بر زبان آوره اصلآ ربطی به دولت و کابينه نداشته و تمامآ پرت و پلا های کاملآ غير سياسی و متضاد و شعارهای بی سر و ته است مانند تشکيل حکومتی جهانی و از اين دست خزعبلات که نشخوار مزخرفات مصباح و خلخالی معدوم و حسن عباسی است
برای باز کردن اين معما نويسنده ناگزير خواهم بود که يک پرانتز باز کرده، کمی از موضوع دور شوم و بحثی روانشناختی را پيش کشم. بنده بيش از اينکه به احمدی نژاد توجه داشته باشم به رفتار اين باند دقت نشان می دهم. چرا که احمدی نژاد معلول است، بايد سعی کرد عواملی را به زير ذره بين کشيد که احمدی نژاد را علم کردند، آنهم به طريق روانشناختی، که جواب اصلی در همين بررسی است. روانشناسی البته علمی دقيق و ظريف است که بنده خود در آن تحصيلات و مهارتی ندارم. فقط از بررسی تاريخ جهان و متون تحقيقی اين اندازه می دانم که بقول پلخانف شخصيّت هميشه در تاريخ و تعيين جهت برای ملتها نقشی اساسی داشته است. بويژه در جوامعی که از فقدان نهاد های مدنی در رنجند و باز هم بويژه در کشور هايی که به تبع همين نبود دستگاههای های دموکراتيک و پس ماندگی فرهنگ سياسی بقول گنجی به صورت سلطانی اداره می شوند. چرا که فقط در چنين اجتماعاتی است که در اثر يک غليان احساسات ملی و يا رخدادی کم اهميّت تر از آن ناگهان چهره ای ظهور می کند و با بدست گرفتن عنان و اختيار کامل جامعه، مسير تاريخ مردمی را عوض می کند، و با اراده همان يک فرد و يا گروه کوچکی مطلق العنان حال و آينده ملتی رقم زده می شود
چنانچه نيم نگاهی به تاريخ کمتر از يکصد سال کشورمان بياندازيم مسئله برايمان روشن تر خواهد شد. درست هشتاد سال پيش در نبود احزاب، مجلسی مقتدر و نهاد های متناسب با يک حکومت مشروطه پارلمانی در يک اوضاع درهم و برهم و فاقد چشم اندازی روشن برای آينده، يکباره رضا شاه در صحنه سياست ايران ظاهر می گردد، او فقط در طول يک دوران شانزده ساله ايران سرگردان و بدون آينده را زير و زبر کرده و با فشار و تلاشی مستمر به اندازه چند قرن بجلو می راند. پنجاه و سه سال بعد از آن چهره ديگری بنام روح الله خمينی سر بر می آورد. اين شخصيّت نه تنها حاصل نيم قرن تلاش رضا شاه و فرزندش در زمينه تجدد و نوسازی و ايجاد يک سيستم مدرن را پايمال می کند، که حتی جامعه ما را چند قرن هم از زمان ظهور رضا شاه هم عقب تر بر می گرداند
آنچه در اين گونه ظهور و غروب چهره ها در کشور هايی مانند ايران بسيار پر اهمييّت بوده و نقشی تعيين کننده دارد، کيفيت شخصيت و نحوه رشد و بدست گرفتن قدرت است. چرا که همين ويژگيهای فردی و منش و پيشينه تربيتی سلطان نو ظهور است که سرنوشت و همه چيز ملت بستگی تام بدانها پيدا می کند. در چنين جوامعی تک مديريتی و رهبر باور، هر اندازه که سلطان ترقی خواه و يا حتی بلند پرواز باشد جامعه نيز به همان حد به سوی ترقی و بلند پروازی رانده می شود و به همان ميزان که شخص حاکم مرتجع و افکاری محدود و منجمد داشته باشد به همان اندازه هم کشور دچار فقر و مسکنت و پس ماندگی می گردد. همينجا اينرا نيز بياورم که بحث اصلی و مشکل ما درطيف خودمان با سلطنت طلب ها هم همين است. بسياری از اين سياسی های گروه ما که در واقع غير سياسی هم هستند! تصوری که از مشروطه خواهی دارند اين است که اختيارات ولی فقيه را از وی گرفته به پادشاه بسپارند. اينها چون شاهزاده رضا پهلوی را انسانی دوست داشتنی و قابل احترام می دانند، ساده انگارانه تصور می کنند که امر آزادی فقط منوط به همين تعويض حاکم مطلق است. سلطنت طلب جماعت از درک اين امر عاجزند که آزادی نه با نشاندن سلطان خوب بجای سلطان بد، بلکه با ساختاری پاسخگو، مکانيزم اعمال اتوريته سياسی، تقويت نهاد های برخواسته از اراده ملی، انتخاباتی آزاد و قدرت در گردش آنهم بنا بر اراده ملت نهادينه می گردد
گر چه کوشش ما معطوف به اين امر است که به اين هم ميهنان خوش نيّت و خيرخواه آموزش دهيم که جهان امرور ديگر جهان حاکم بد و حاکم خوب نيست و موسم انوشه روان ها بسر آمده، وقتی اما در اين کار مشکل و طولانی مدت فرهنگی بدليل کمی فرصت توفيق نمی يابيم بناچار و علی رغم حسن نيّت آنانرا نه در در کنار بلکه مقابل آزادی و مردمسالاری و در نتيجه آمال سياسی خود می بينيم. حتی تفهيم اين اصل پايه ای بدينها هم در کوتاه مدت ناشدنی است که ما بعنوان مشروطه خواه اگر برای استقرار نظامی پادشاهی تلاش می کنم نه با هدف تعويض حاکم بلکه برای ايجاد ساختاری دموکراتيک است. حکومتی منبعث از اراده ملی و از زاويه ديد خودمان متناسب با ساختار الوان جمعيتی و تاريخی فرهنگی ملتمان. سيستمی که ما در تحليل نهايی آنرا هماهنگ با پيشينه مبارزاتی و هماهنگ با سليقه سياسی اکثريت مردم ميهنمان می دانيم، نه از روی علاقه شخصی. سيستمی که در گذر ايامی طولانی و نثار خون و هزينه های فراوان کاملآ با زير و بم آن آشنا شده ايم، بگونه ای که حال مردم غير سياسی ما نيز تا حدود زيادی نقاط قوت و ضعف آنرا می شناسند
باری، با اشاره ای کوتاه که به کيفيت شخصيتی يک حاکم مطلق در جوامعی مانند جامعه ما شد و تأثير مستقيم آن بر اوضاع مردم و کشور به بحث اصلی باز می گرديم. مقصود از اين گريز اين بود که ما در چنين ساختاری تک قطبی دارای سلطان مطلق الاختيار اما بی مسئوليّت، يعنی شخص خامنه ای و افکار و منش وی را مورد بررسی قرار ندهيم و نشناسيم قادر نخواهيم بود به پاسخ بسياری از ابهامات برسيم. ربط و درک اينگونه مسائل با هم شايد که برای پاره ای سخت و يا حتی بی ربط باشد، ليکن روش علمی و منطقی همين است. به بيانی روشن تر چنانچه می بينيم رژيم چند شقه می شود و باند علی خامنه ای از ميان اينهمه عوامل خود ميل به عنصری مانند احمدی نژاد می کند، اين نه اتفاقی و نه حتی اقتضای سياسی بلکه ناشی از ويژگيهای فردی او و ساختار و طبيعت رژيمی است که وی آنرا از خمينی به ارث برده است. چون ظاهرآ ولی فقيه به هيچ مقام و مرجعی پاسخگو نيست، بنابر اين دست به هر انتخابی که می زند ناشی از ميزان فراست و برآيند تحليل شخصی وی از اوضاع است
اما اگر بپنداريم که خامنه ای در اين تحليل ها و تصميم گيری ها به تنهايی عمل می کند، به راهی خطا رفته ايم. زيرا وی اساسآ خيلی حقير تر از اين است که دستکم بدون شريک کردن و يا صلاحديد بخشی از مافيای کاست روحانی دست به چنين اقذاماتی زند. علی خامنه ای نه خمينی است و نه اگر بخواهد قادر است که چون او شود، ولو از خمينی هم با فکر تر و سفاک تر و قاطع تر باشد. اگر خمينی حاکم يگانه و مطلق جمهوری اسلامی بود و همگان مطيع او بودند، دليل آن احاطه و اشراف تام بر رژيمی بود که وی آن را شخصآ بنا نهاده بود. او صاحب جمهوری اسلامی محسوب می گرديد. هر کسی هم که به هر مقامی رسيده بود حکم خود را از دست وی دريافت کرده بود. وقتی خمينی مرد بسياری از مورخين و کارشناسان جهانی سياست اظهار کردند که نظام هايی از جنس جمهوری اسلامی که مردم نه بعنوان شريک آن بل بصورت ابزار کسب قدرت يک رهبر فرهمند پا می گيرند، معمولآ در اثر مرگ رهبرانشان بی سرپرست و يتيم شده و بلا فاصله می ميرند
گفته اند هر پنجاه سال در تاريخ به مثابه يک چشم بر هم زدن است. عده ای پا را از نيز فرا تر نهاده زمان چشم بر هم زدن تاريخی را يکصد سال ذکر کرده اند. گويی اين (بلا فاصله) تاريخی در تحليل های پس از مرگ خمينی هم همين زمانی کمتر از دو دهه است که ما امروز شاهد جان کندن و واپسين نفس های رژيم خمينی هستيم. اگر اين حقيقت را که رژيم ايران فی النسفه نظامی پست و ارتجاعی است به کناری نهيم، حتی مبارزات مردمی را هم فعلآ در نظر نگيريم، باز خواهيم ديد که رژيم خمينی حتی بدون تآثير مشکلات برونی هم به خودی خود دچار بيماری لاعلاجی شده و از درون در حال پوسيدن و مردن است. جمهوری اسلامی پس از مرگ خمينی تا امروز هرگز و هرگز ديگر آن انسجام و يکپارچگی اولين خود را نيافت، زيرا که رهبرانی مانند خمينی هيچ بدليلی ندارند. اين افراد در يک پروسه تاريخی است که به چنان جايگاهی می رسند. خامنه ای بی يال و کوپال که سهل است، حتی اگر فردی صد بار با اراده تر و هزار پله آگاه تر از خود خمينی روستايی هم به جانشينی وی می رسيد، باز هم اين رژيم دوام نمی آورد. جمهوری اسلامی مال خمينی بود، بقول منتظری قانون"ولايت مطلقه فقيه اش ردايی بود که فقط برازنده قامت خودش بود" و وقتی هم که مرد کالبد رژيمش عاری از روح و بی مسما شد/ ـ نا تمام

www.hezbemihan.org

|

Friday, July 01, 2005

 

دفاع از آزادیِ ايران

حزب ميهن

«دفاع از آزادیِ ايران»

(The Iran Freedom Support Act)

برای به زير کشيدن جمهوری اسلامی اين بار با جديّت به جريان افتاداز مدت ها پيش در مجلسِ نمايندگانِ آمريکا لايحه ای در دستور رسيدگی قرار داشت که از سوی نمايندگان کنگره مطرح شده و هدف آن فشار بر دولت آمريکا برای تغيير رژيم در ايران بود. در روزهای اخير که شايعات و اتهاماتی داير برشرکتِ رييس جمهور تازه ايران در گروگان گيریِ سفارت آمريکا درسال1979

در رسانه ها منعکس شده،اين لايحه نيز جان تازه ای گرفته و حمايت تعداد بيشتری از نمايندگانِ کنگره را جلب کرده است

يکی از نمايندگانِ سرشناسِ مجلس نمايندگانِ آمريکا به خبرنگاران گفت:«اکنون وقت آن رسيده که احمدی نژاد و رژيم ايران بهای رفتار شرم آور خود را بپردازند.» اين نماينده، خانم ايليانا رُز از حزب جمهوری خواه است. او رئيس بخشِ خاورميانه و آسيای مرکزیِ کميته ی روابط بين المللی درمجلس نمايندگان است. در ژانويه گذشته خانم ايليانا رُز لايحه ای را به مجلس برد به نام «دفاع از آزادیِ ايران» که به گفته او هدف اش خنثی کردن خطرِ رژيم ايران و حمايت سياسی و مالی از سازمانهای مدافعِ دموکراسی در داخل و خارج ايران است خانم ايليانا رُز که بخشی از ايالت فلوريدا را در کنگرهء آمريکا نمايندگی می کند، متولد کشورِ کوبا است که پس از انقلاب کمونيستی در اين کشور در کودکی به همراه خانواده اش به آمريکا مهاجرت کرد. اين خانمِ نماينده، از هواداران مهم سازمان مجاهدين خلقِ ايران است و مدت زيادی است با وزارت امور خارجه دولت آمريکا درگيرشده تا اين سازمان را از فهرست سازمانهای تروريستی خارج کند. او دوسال پيش در مصاحبه ای گفت: «مجاهدين از هواخواهان آمريکا هستند و می توانند در نبرد ما با تروريزم کمک مان کنند» يکی ديگر از حاميان مهم اين لايحه آقای جان بولتون است که اخيرآ از سوی جورج بوش نامزدِ مقام سفير آمريکا در سازمانِ ملل شده است. لايحه «دفاع از آزادیِ ايران» تا همين چند روز پيش پيش مسکوت مانده بود زيرا دولت بوش از نمايندگان تقاضا کرده بود فرصت دهند تا مذاکراتِ ديپلماتيکِ اروپايی ها ادامه يابد. همينطور احتمال داده می شد با انتخاب هاشمی رفسنجانی به رياست جمهوری، دولت بوش بتواند از راههای مسالمت آميز اهداف خود را جلو ببرد. اما پيروزیِ محمود احمدی نژاد اين معادلات را به هم زداين روز ها که شايعات و اخبار مربوط به شرکتِ رييس جمهور تازهء ايران در واقعه ی گروگان گيریِ سفارت آمريکادر رسانه ها انعکاس وسيع يافته، تعدادِ مدافعان لايحه ی «دفاع از آزادیِ ايران» در مجلس نمايندگان به ناگهان به سيصد نفر رسيد و حال فشار برای تصويب آن قوت بيشتری گرفته است. به گفتهء سناتور ريچارد لوگر که با خانم کانداليزا رايس در اين مورد مشورت کرده، وزارتخارجه هنوز حاضر نيست راه حل ديپلماتيک را کنار بگذارد. اما با بالا گرفتن حمايت از سياست «تغيير رژيم» در کنگره، فشار بر وزارت امور خارجه نيز بالا خواهد گرفت. گذراندنِ اين لايحه از دو مجلس نمايندگان و سنا، هدفی است که در ماههای آينده محافظه کارانِ کنگره و ستادهای فکری و ايدئولوژيک آنها نظير دو نهاد پر قدرت

(IPC) و (AIPAC)

کميته تعيين سياست برای ايران و کميته روابط عمومیِ آمريکا و اسرائيل بطور جدی برای سقوط رژيم ايران دنبال خواهند کرد

www.hezbemihan.com


|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker