بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران در حمایت از حق آزادی بیان کارگران اعتصابی شرکت واحد
کانون وبلاگ نویسان ایران(پنلاگ) دستگیری کارگران زحمتکش شرکت واحد را شدیدا محکوم میکند. دولت جمهوری اسلامی ایران به جای ترتیب اثر دادن به خواستههای بر حق صنفی کارگران شرکت واحد و بهبود وضع اسف بار معیشتی آنان به روش همیشگی خود میخواهد با سرکوب و دستگیری و ارعاب کارگران اعتصاب آنها را در هم بشکند.1
کانون وبلاگ نویسان ایران(پنلاگ) خواهان آزادی بی قید و شرط رئیس و اعضای هیات مدیره سندیكای كارگران شركت واحد آقایان منصور اصانلو؛سعید ترابیان، سید داوود رضوی، رضا شهابی، ناصر غلامی، حمید زندی، صادق محمدی، صادق خندان، علی ابراهیمی، امیر تاخیری، علی قربانیان، رضا شهابی، ارسلان زرگریان و حسین مهدیخانی میباشد. کانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) از همه وبلاگ نویسان تقاضا میکند با پخش اخبار این اعتصاب و نوشتن در باره آن در وبلاگهای خود از کارگران شریف شرکت واحد حمایت کنند. پنلاگ همچنین از همه سازمانهای طرفدار حقوق بشر انتظار دارد با اعتراض گسترده و شدید به دولت ایران خواهان تضمین امنیت جانی اعتصابیون و خانوادههای آنان شوند و نگذارند این اعتصاب صنفی با روش همیشگی دولت ایران یعنی کشتار و اعدام خاتمه پیدا کند. 1
حزب ميهن
امير سپهر
مبارزان تباهی ديروز و بابا بزرگ های بی عزت امروز
آنچه خواهم نوشت بيگمان نا مطلوب ترين نوشته ام خواهد بود. اما چه کنم که اينجا پای حقيقت در ميان است. پوشاندن حقيقت در زير لحاف ادب رسم عياری نيست. رندی آن است که راست باشيم. بيان کنيم حقيقت را، بی انديشيدن به سود و زيان آن. بخيه کاری و ماله کشی هم ديگر بس است که ما هيچ طرفی از اين تعارفات دروغين و خود فريبی نبستيم. و اما موضوع چيست؟ موضوع اين است که چندی پيش مراسم ششمين سالگرد ذبح اسلامی شدن فروهر ها در منزل مسکونی آنان که به قتلگاهشان مبدل گرديد برگزار شد. فعالان ملی مذهبی که خود را ياران نزديک زنده ياد داريوش فروهر و پروانه اسکندری می دانند (بگذريم از اينکه هيچيک از خود آن دو کشته اصلآ اعتقادی به اسلام نداشتند) از چند هفته قبل از مراسم مردم را مرتبآ به شرکت در مراسم تشويق و ترغيب می کردند. آنان در تمامی چند ده مصاحبه خود ضمن تجليل از فروهر ها از مردم می خواستند که برای قدردانی از مبارزات پنجاه ساله آن دو و برای نشان دادن اعتراض خود به اين سلاخی حتمآ در مراسم حاظر گردند.چهار پنج روز قبل از زمان مراسم هم خبرگزاری كار ايران از تهران متن فراخوانی را انتشار داد که خبر آن نيز در برنامه تمامی راديو تلويزيون ها اعم از صدای آمريکا، بی بی سی، راديو فردا و راديو فرانسه و آلمان و سوئد ... بطور مفصل بازتاب يافت
متن خبر خبرگزاری کار چنين بود: (چهارصدو شصت تن از فعالان عرصه سياست و مطبوعات از مردم براي شركت در مراسم بزرگداشت داريوش و پروانه فروهر دعوت كردند. به گزارش "ايلنا"، جمعي از فعالان سياسي، فرهنگي، دانشگاهي و مطبوعاتي با صدور اصلاعيهاي با بيان اينكه يكم آذرماه 1384، هفتمين سالگرد درگذشت دو يار وفادار مصدق بزرگ و مبارزان راه استقلال و آزادي ايران است، از عموم مردم دعوت كردهاند كه در مراسم بزرگداشت پروانه و داريوش فروهر كه در منزل آن مرحومان واقع در خيابان سعدي شمالي- خيابان هدايت كوچه شهيد مرادزاده پ 22 برگزار ميشود، شركت نمايند) (پايان متن) در کنار اينها علاوه بر درج آن خبر، تقريبآ تمامی خبرگزاری ها، راديوها، تلويزيون ها و پر بيننده ترين سايت ها در صحنه اينترنت همگی بطور مستقل هم به اين جنايت هولناک اشاره کرده و خلاصه اينکه هيچ رسانه خارجی فارسی زبان اعم از ديداری، شنيداری و نوشتاری نبود که در ارتباط با اين قتلهای هولناک برنامه ای، مقاله ای، و ويژه نامه ای، انتشار نداده باشد و مستقيم و غير مستقيم مردم تهران را به شرکت در اين مراسم دعوت نکرده باشد
آقای علی رضا نوری زاده هم که به هر حال سوپر استار رسانه های فارسی زبان خارج از کشور محسوب می شوند، چهار شب قبل از زمان مراسم در شروع برنامه خود در پرشنونده ترين راديو (راديو ياران) اعلام می دارند که امشب با يک شخصيت بسيار مهم از تهران مصاحبه خواهند داشت، می فرمايند نام اين شخصيت را نمی آورم که رژيم نتواند تلفن را قطع کند، و بالاخره پس از چند ده دقيقه خانم پرستو فروهر را روی خط می آورند و پس از مصاجبه ای کوتاه در خاتمه خانم فروهر از مردم در خواست می کنند که در مراسم ذبح پدر و مادرشان شرکت کنند. خود آقای نوری زاده هم با حالتی بسيار دلسوزانه و ملتمسانه از مردم دعوت به رفتن به مراسم می کنند حتی گله مندانه به مردم می گويند (عزيزان من! اگر من ذره ای پيش شما اعتبار دارم از شما می خواهم که حتمآ در اين مراسم شرکت کنيد، نمی خواهم که توپ و تفنگ بدست گيريد، حتی لازم نيست که شعار بدهيد، لطفآ فقط در آنجا حاظر شويد، نشان دهيد که هستيد! همين
از پس اين همه تبليغات و تشويق ها و دعوت های کم نظير بالاخره روز مراسم فرا می رسد، نويسنده که مرتبآ اخبار داخل کشور را تعقيب می کنم بعد از انجام اين مراسم تحقيقآ به تمامی سايت های مهم خبری سر زده و اخبار مربوط به اين بزرگداشت را در همه راديو های مهم فارسی زبان هم مرور کردم. نتيجه اين همه تبليغات و فراخوان ها و مصاحبه ها آنچنان دست آورد ناچيزی داشت که عرق سرد بر پيشانی آدمی می آورد. مراسم آنچنان بی فروغ و کم استقبال بود که بسياری از سايت ها و ديگر رسانه ها ترجيح داده بودند که از کنار اين رخداد بی تفاوت عبور کرده و خبر اين مراسم خنک را اصلآ در رسانه خود نياورند. آن دسته هم که بدين مراسم اشاره کرده بودند از ذکر چند جمله خبری فرا تر نمی رفت. راديو فردا بدليل همين عدم استقبال مردم به يک خبر چهل و سه ثانيه ای بسنده کرده بود. صدای آمريکا حتی از اين هم کوتاه تر و ديگر بنگاههای خبری و سايت ها هم کم و بيش در همين حد
تنها راديويی که اين خبر را کمی چرب تر بازتاب داده بود دويچه وله (راديوی آلمان) بود. اين رسانه که به دليل اقامت خانم پرستو فروهر در اين کشور در مقايسه با ديگر راديو ها هميشه بيشتر به موضوع ذبح اسلامی شدن فروهر ها می پردازد با يکی از همان چهارصد و شصت تن بيانيه نويس مصاحبه ای چند دقيقه ای انجام داده بود. مصاحبه شونده که خود در مراسم حاظر بوده در مقابل سئوال گزارشگر که تعداد را از وی سئوال می کند عده شرکت کنندگان در مراسم را پانصد ششصد نفر تخمين می زند. نتيجه اينکه اين مراسم آنچنان بی رمق برگزار می شود که نه تنها به رژيم ضربه ای نمی زند که بدان حقانيّت نيز می بخشد. چه که روزی نامه های رژيم دستاربندان برای نشاندادن حقانيت نظام و نداشتن مخالف جدی در داخل از آن مراسم بی جان نهايت استفاده را می کنند. فحشنامه های وابسته به ولی فقيه آن محفل بی رونق را به ضد خود تبديل کرده و حتی از آن برای تمسخر و تحقير هر چه بيشتر مخالفان خود نيز استفاده می کنند. حسين شريعتمداری با مستهجن ترين واژگان در کيهان تهران شرکت کنندگان را سی ـ چهل نفر کر و کور و از کار افتاده نوکر سابق آمريکا می خواند
روزنامه جمهوری اسلامی هم که صاحب امتياز آن خود علی خامنه ای (ولی فقيه رژيم روضه خوان ها) است در اين باره می نويسد: ((كمتر از 200 نفر كه بيشتر آنها افراد سالخورده بودند , عصر ديروز به مناسبت هفتمين سالگرد داريوش فروهر و همسر وي در خانه فروهرها تجمع كردند. مردان سالخورده و پير زنان بد حجاب ضمن خواندن سرود « يار دبستاني من » شعار « درود بر مصدق » سرميدادند و در فواصل اين شعار و سرود , خطاب به دانشجويان ميگفتند « دانشجو بپاخيز » ! با اينكه در ميان اين افراد دانشجوئي ديده نميشد , سالخوردگان حاضر شعار ميدادند : « دانشجو بيدار است ـ از استبداد بيزار است » . دختر فروهر ها ضمن آنكه خواستار روشن شدن تكليف پرونده قتل فروهرها شد , سعي در تهيج حاضران داشت ولي شركت كنندگان به دليل اينكه سالخورده بودند به هيجان نيامدند. يكي از افراد حاضر نيز با شعارهائي به حمايت از آقاي منتظري پرداخت ولي با واكنش سرد حاضران مواجه شد)) پايان خبر
صرف نظر از نوشته های مغرضانه و مستهجن مطبوعات رژيم آنچه در اينجا اهميّت دارد تعداد شرکت کنندگان در اين مراسم است. البته می دانيم که اين رقم دادن ها هم در کشور ما خود حکايتی دارد. بهمان نسبت که چشم راست رژيم ملا ها تنگ و ضعيف و حتی در پاره ای موارد کور است، چشم چپ مخالفانش گشاده بين و سخاوتمند است. هروقت رژيم از تظاهرات اجير کردگان خود با نام "تظاهرات ميليونی امت حزب الله" ياد می کنند، هم ميهنان مخالف با نظام از آن با نام "شعبده بازی چند صد نفره اوباش رژيم" ياد می کنند. نظام روضه خوان ها نيز متقابلآ هر گردهمايی مخالف با خود را حقير جلوه داده و از تعداد حاظران بنا به ميل خود می کاهد. همگی شرکت کنندگان را هم يا جاسوس استکبار و عامل صهيونيزم می خواند و يا اينکه در مؤدبانه ترين حالت از آنها با نامهای منافقين و فريب خوردگان ياد می کند
با اين پيش زمينه حال اگر نوشته های نشريات وابسته به رژيم را بطور کلی دروغ بحساب آريم، گزارشات ايلنا و ايسنا را هم ناديده انگاريم که تعداد را به ترتيب سيصد و سيصد و پنجاه نفر نوشته بودند و صرفآ به گفته شخصی استناد کنيم که خود جزو آن چهارصد وشصت نفر به اصطلاح فعال عرصه سياست و اهل فکر و انديشه امضاء کننده فرا خوان است و گفته وی را حقيقت محض پنداريم، باز دچار سر افکندگی خواهيم شد، چرا که ايشان در راديو دويچه وله تعداد شرکت کننده را نه بين چهارصد و پنجاه تا پانصد بلکه (چهارصد ـ پانصد) نفر تخمين زدند که اين در خوشبينانه ترين حالت می شود چهارصد و پنجاه و يک نفر، يعنی نه نفر از تعداد امضاء کنندگان کمتر. می بينيم که تعداد شرکت کنندگان حتی به تعداد امضاء کنندگان نيز نرسيده، چه رسد به نفوذ کلام آن انديشمندان و رجال سياسی که چنانچه هريک فقط يک تن را تحت نفوذ انديشه و کلام خود می داشتند اين تعداد بايد به دو برابر رقم چهارصد و شصت يعنی نهصد و بيست نفر میرسيد
و اما از همه حيرت آور تر و خيلی هم عبرت انگيز تر سخنان آقای مهندس عزت الله سحابی در اين مراسم است که عينآ به نقل از ايلنا می آورم : (عزت الله سحابی در گفت وگو با خبرنگار "ايلنا" , در حاشيه مراسم بزرگداشت ششمين سالگرد قتل پروانه و داريوش فروهر با بيان اينكه قتل فروهرها افكار و عقايد آنها را بيش از پيش در ذهن مردم بيدار كرد , گفت : (( قتل وحشيانه فروهرها سبب شد ، راه و روش آنها با شكوه بيشتري در دلهای مردم جلوه كند)) (پايان خبر) معلوم نيست که جناب سحابی اين سخنان را با چه استدلالی منطقی بر زبان جاری می سازند. در کشوری که در هر محله آن ششصد هفتصد نفر در مجلس ترحيم مادر بزرگ بقال سر کوچه خود شرکت می کنند، چگونه قتل فروهر ها باعث شده که راه و روش آنها با شكوه بيشتري در دلهای مردم جلوه كند اما در مراسم سلگرد قتل سبعانه آنها تعداد شرکت کنندگان حتی کمتر از شرکت کنندگان در مجلس يادبود مادر بزرگ يک بزاز ساده در يک محله تهران است !؟ پس اين تحت تأثير قرار گرفتگان آخر چه کسانی هستند و کجايند!؟
گر چه ايشان اصلآ به اين مسائل نمی انديشند، ليکن اگر هم استدلالشان اين می بود که شيفتگان و پيروان از ترس رژيم به مراسم نيامده اند، باز هم مورد قبول نمی بود. زيرا که بقول آقای نوری زاده قرار نبود که کسی توپ و تفنگ و دشنه با خود بياورد و يا حتی شعار مرگ بر بدهد، چنانکه هيچکس هم چنين شعاری نداد و حتی يکنفر هم دستگير نشد. پس ايراد کار کجاست؟ آيا رژيم مخالفی ندارد؟ آيا مردم ما به حدی از بی تفاوتی و يا بزدلی رسيده اند که حتی جرآت شرکت در مراسم بی خطر يادبود دو جانباخته را هم ندارند؟ آيا ملت تاريخی ايران که امروز بيش از هر زمانی در تاريخ خود از آبرو و اعتبار و زندگی ساقط شده به اندازه ای از انحطاط رسيده که حاظر نيست برای رهايی خود و ميهن خويش از اين ابر ننگ تاريخی حتی به اندازه شرکت در يک مراسم يادبود هم هزينه بدهد و آيا.... ؟
نه تنها همه ی ما مخالفان که تک تک عناصر دزد و جنايتکار رژيم طالبان ايران هم حتی می داند که پاسخ تمامی اين پرسش ها منفی است. مردم ما جانشان از دست اين رژيم به لب رسيده. بی اغراق می توان گفت که هواداران رژيم در داخل اينک حتی به عدد دو رقمی يعنی ده درصد هم نمی رسند و مردم ما مترصد فرصتی هستند که خود را از بند و ننگ اين نظام سراپا خون و غارت و بی آبرويی رها سازند. پس عدم اقبال مردم ما از اين مراسم و مراسمی مشابه نه به معنای رضايت از وضع خفتبار موجود و از اين نکبت تاريخی، نه به معنای لاقيدی و لااباليگری آنها که ناشی از عدم اعتماد و حتی قائل شدن اندک احترامی برای آقای سحابی و همگنان ايشان است. اينکه کشته شدن هر انسانی بدست اين رژيم جنايت پيشه محکوم و نفرت انگيز است بجای خود، بويژه قتل فجيع و ددمنشانه فروهر ها که حتی وجدان بی وجدان ترين آدميان را نيز به گريه وا می دارد، اين هم که آقای سحابی در اين سن و سال مدتها با غير انسانی ترين شرايط زندانی و شکنجه شدند نيز عملی نفرت انگيز و محکوم است، اما توجه داشته باشيم که صرف مبارزه، زندانی شدن، شکنجه ديدن و يا حتی کشته شدن به دست اين رژيم بربريت برای کسی نه تنها مشروعيّت بلکه وجاهت و محبوبيّت ملی هم نمی آورد. قصد مقايسه ای نيست اما مگر نه اين است که بيشترين پايوران دزد و جنايتکار رژيم فعلی خود ازميان زندانيان سياسی رژيم سابق و بقول خودشان از شکنجه ديدگان هستند
مرادم اهانت به سالمندان نيست که اين از اخلاق و جوانمردی بدور است. شرافتآ هيچ شوقی هم به نوشتن اين مسائل ندارم. ايکاش می شد که در بزرگداشت و احترام و قدردانی از اين پير ها نوشت. اما همين پير ها ريشه ما را سوزاندند. اين عصا داران سياهکار باعث بدبختی مردم ايران و مسئول مستقيم تمامی اين فلاکتها و تيره روزی ها هستند. اينان ملتی با نشاط و پر اميدی را بخاک سياه نشانده اند، اما دريغ از يک نقد و انتقاد کوچک از عملکرد ننگين خود! و دريغی ديگر برای هيچ ناموختن اينها از پنجاه سال تخريب و زيانکاری! اينها وقتی حتی خود برای سن و سال خويش هيچ ارزشی قائل نيستند، چگونه از ديگران توقع توجه و احترام دارند. قصدم دفاع از شاه فقيد و رژيم سابق هم نيست که اکثريت مردم ما خود امروز ديگر تا حد زيادی با واقعيّت های تاريخی و اقتصادی سياسی ايران و جهان آشنا شده اند. روز بروز نيز اين لمس واقعيّيت ها بيشتر شده و ملت ما را با حقايق بيشتری آشنا می سازد. منظورم صرفآ اشاره ای مختصر و کوتاه به دلايل بی اعتباری سحابی ها و ابراهيم يزدی ها و محمد ملکی ها و حاج سيد جوادی ها و ... است، اشاره ام به عاقبت بی خيری اين جوانان نادان و کينه توز ديروز و اين پير های بی عزت و احترام امروز است، به کسانی که نيم قرن است بدون اينکه خود کوچکترين وجاهت ملی داشته باشند خود را به مصدق زنده ياد سنجاق کرده و آبروی آن پير مرد بيچاره را هزينه ماندن خود در صحنه کرده اند، تا جاييکه نام آن مرده را هم ديگر آلوده اند
چه توهينی بالا تر از اين که اينها مصدقی را که يکصد سال قبل سياستمداری کاملآ لائيک بود امروز پس از بی آبرويی هرچه مذهب و مذهبی است يک شخصيّت ملی مذهبی جا می زنند، و آيا ضربه ای بزرگتر از اين می توان به وی زد که ابراهيم يزدی اين بی اعتبار ترين و آبرو باخته ترين شريک ملا ها خود را وارث و جانشين او معرفی کند! مردم ما از رژيم بيزار هستند آری، اما اين دليل نمی شود که بار ديگر به دنبال کسانی بيفتند که سياه ترين و خفتبار ترين پيشينه سياسی را دارند. در نزد ما ملت همچنان متشرع و هنوز مذهب زده بعضی برای تبرئه بی لياقت ترين وبدکار ترين سياستمداران دلايلی می آورند که ابدآ ربطی به مقوله سياست ندارد. ما مرتبآ اين استدلال بی ربط را می شنويم که مثلآ مرحوم بازرگان انسانی با خدا و درستکار بوده است، آخر اين چه ارتباطی به پرونده سياه سياسی وی دارد که يکی از مسسببان اصلی نابودی ملت ايران است!؟ آيا مگر اين همان منطق (تقدس برتر از تخصص) جمهوری اسلامی نيست که به دستاويز آن تمامی مناصب لشکری و کشوری را از تحصيلکردگان و متخصصين گرفته و به مشتی پيشانی داغدار روضه خوان و مداح بيسواد و دزد و جانی سپرده است
آن ويژگيهای مرحوم بازرگان فقط برای پيشنماز بودن در مسجد ياخچی آباد بکار می آمد و ارتباطی به عدم شايستگی سياسی وی نداشت. ايکاش آقای بازرگان بجای نماز شب خواندن و قرآن بر سر نهادن شرابخواره و عياش و قلندر و شب زنده دار بود اما فن سياست می دانست و مسئوليت تاريخی خود را درک می کرد که بقول آن ملای عمامه سوزانده، سيد ضياء الدين طباطبايی (سياستمدار را فقط سياست بايد!). حتی داران بودن تمامی فضيلت های انسانی هم چيزی از بار گناهان بيشمار سياسی بازرگان ها و سحابی ها و محمد ملکی ها نمی کاهد. آقای بازرگان عضو شورای انقلاب ايران برباد ده و نخست وزير انتقال قدرت به ملا ها، مهندس عزت الله سحابی (عضو شورای انقلاب اسلامی، منصوب آقای خمينی) آقای شيخ محمد ملکی (وردست آقايان شيوخ مطهری و باهنر و طالقانی) اگر نگوييم خيانتکار در با انصاف ترين داوری نيز افرادی سياهکار، پر تقصير و بی لياقت بيشتر نيستند. طشت اين پير مرد های هفتاد ـ هشتاد ساله مدتها است که از بام افتاده اما خود از رو نمی روند و همچنان نقش عکس برگردان و کاريکاتور اپوزيسيون را برای رژيم بازی می کنند
مرحوم بازرگان يک ملای کراواتی بود، چنانچه سحابی، محمد ملکی، حاج سيد جوادی، ابراهيم يزدی ... همگی ملا های تمام عياری هستند که فقط عبا و عمامه ندارند و پاره ای از مردم بی خبر را هم با همين کت و شلوار خود به اشتباه انداخته اند. حنی بسياری از ملا ها به مراتب از اينها مترقی تر و روشن انديش تر هستند. اينان شرکای اصلی ديروز و امروز اين عمامه داران حکومتی هستند و هنوز هم اين رژيم را فبول دارند. چنانکه هيچيک سرنگونی آن را نمی خواهد. اگر هم امروز هر کدامی از اينها بوسيله خامنه ای و رفسنجانی و يا حتی مشکينی و جنتی به پست و منصبی فراخوانده شود شک نکنيد که نه نخواهند گفت. اين جناب آقای سحابی در انتخابات مسخره رژيم در دوره اول خاتمی رقيب ايشان بودند و در رقابت با احمدی نزاد هم نتوانستند رخصت شورای نگهبان را به چنگ آرند. حتی اگر همين احمدی نژاد جنايتکار و عاری از شعور هم به يکی از اينها در کابينه خود حتی پست معاونت يک وزارتخانه را نيز بدهد به حقيقت سوگند که رد نخواهند کرد. مردم ما اينها را خيلی خوب می شناسند. پس به همين علت هم پشيزی برايشان ارزش و اعتبار قائل نيستند
آن گروه سنی که ديروز را بياد دارد خود به چشم خويش ديده است که همين به اصطلاح مبارزات آقای سحابی ها بود که وی را از هستی ساقط کرد. پدران و مادران ميانسال با همين شناخت و تجربه است که اگر از ملی مذهبی جماعت و سحابی ها بيزار نباشد آن اندازه اينها را دوست نمی دارد که حتی در کنارشان بايستد، چه رسد به اينکه بخواهد نيم قدمی هم بدنبال هم نسل ها و همرزمان ايشان برود. اين نسل خود و ميهن و امنيت و آبرو آسايش و فرزندانش را قربانی جهالت های اين کهنه سياستبازان بی سواد و کينه توز می داند. نسل جوان ايران هم که تمامی غرور و شخصيّت و آرزوهايش هر روزه هزار بار لگد مال می شود از هرچه شيخ و ملا و انقلاب است بيزار است. اين نسل اساسآ خود را قربانی جهالت نسل پيشين می داند. امروزه هر دختر و پس ايرانی خيلی باز می گويد که ما تاوان بی شعوری نسل قبل از خود رامی پردازيم. جوانی که حتی گناه چند بار شرکت در تظاهرات پدر و مادر خود را هم نمی تواند عفو کند کجا و چگونه برای کسانی ارزش و احترام قائل خواهد بود که با مبارزات درخشان و پنجاه ساله خود باعث استقرار نظامی تمدن ستيز و دزد و جنايتکار شدند که در آن صرف جوانی و يک لبخند هم گناهی نابخشودنی است. شخصآ بار ها ديده و شنيده ام که جوانان آواره و پناهجو در کمپ های پناهندگی و بيرون از آن زشت ترين ناسزا ها را حتی نثار پدران و مادران خود کرده اند که آنان را بدين سيه روزی گرفتار کردند. پس عقيده آنها نسبت بدين پير های معرکه گردان و ميزان علاقه آنها به ياران ديروز و امروز انقلاب ديگر امری روشن است
ما ملتی هستيم که هرگز نظامی دموکراتيک در کشور خود نداشته و هماره هم در طول تاريخ کم و بيش از حکومت ها زور شنيده ايم. از اين رو مخالفت با حکومت در فرهنگ ما به ارزش مبدل گشته، و ما والاترين تجلی اين ارزش را هم مخالفت با حکومت و زندان رفتن می دانيم. بدون اينکه به نيّات فرد مخالف و افکار و انديشه های وی کوچکترين توجهی نشان دهيم. در ميان ما ايرانيان بيش از آنکه که ارزش يک مبارز با ميزان ماهيّت هدف آن محک زده شود، نفس مبارزه به ارزش تبديل گشته. درنزد ما شخصيّت هايی هم جزو آزادی خواهان محسوب می گردند که با مبارزات کورکورانه و سراپا اشتباه خود نه تنها برای مردم ذره ای آزادی نياوردند که نا دانسته بزرگترين خيانتها را نيز در حق ما کرده اند. بر مبنای همين ارزش فرهنگی بود که در ايران خلخالی ها، اسد الله لاجوردی ها، رفسنجانی ها ... و عسگر اولادی های ضد آزادی و عضو فدائيان اسلام و مروج تروريسم اسلامی به عنوان مبارزان راه آزادی و استبداد ستيز محبوب قلوب گشتند و حکومت تجدد خواه و سکولار پادشاهی را به سقوط کشاندند، آنهم با کولی گرفتن از حتی به اصطلاح آگاه ترين قشر جامعه ايران
با اين زمينه فرهنگی است که هرکسی، حتی بعضی از غدار ترين دشمنان ملت نيز با بسر بردن چند صباحی در زندان به رهبر سياسی بدل گشته و مورد احترام قرار می گيرد. آنچه به پيش از انقلاب مربوط می شود، تجربه نشان داده که مبارزات خيلی از چپ و راست های ما بيش از آنکه به ما فايده رسانده باشد موجبات بدبختی و پريشانحالی بيشتر ما را فراهم آورده است. جمهوری اسلامی که به خودی خود بوجود نيامد. اين حکومت هم با تحمل رنج و زندان و با نثار خون بود که توانست استقرار يابد، اما نه با خون شيخ و ملا، اتفاقآ ملا ها کوچکترين نقش و سهم را درپيروزی اين انقلاب داشتند. در مدت بيش از نزديک سه چهارم قرن پس از پيروزی انقلاب مشروط تا انقلاب اسلامی تنها ملايی که به مرگ محکوم شد فقط و فقط شيخ فضل الله نوری بود که آنهم با فتوا و امر شرعی خود ملا ها بدار آويخته شد. ما پس از آن تا سال پنجاه و هفت يعنی در هفتاد سال به نام هيچ ملايی بر نخواهيم خورد که اعدام يا تيرباران شده باشد. در حوادث خود انقلاب و کشور سوزان هم حتی يک ملا با گلوله ماموران حکومت نظامی نظام پيشين به هلاکت نرسيد
بيشترين زندان رفتگان و کشته شدگان برای استقرار حکومت دينی اتفاقآ کسانی بودند که خود به ايدئولژی ضد دينی باور داشتند. اين چيزی نبود جز نا آگاهی آن مبارزان و کشته شدگان از پتانسيل اجتماعی و عدم شناخت آنان از هدف و چگونگی دست يافتن بدان. پس بيجا نخواهد بود که گفته شود اکثر کشته شدگان پنجاه سال گذشته که ما از آنها شهيد و قطب و قهرمان ساخته ايم افراد نا آگاه و دگمی بيش نبودند که هم جان بر سر نا آگاهی خود گذاردند هم به مردم ما صدمه زدند. ما جامعه ای سنتی هستيم، سنت هم فقط در مذهب زدگی خلاصه نشده و وجوه مختلفی دارد. يکی از آنها هم همين تقديس مبارزه بدون توجه به پيامد و کيفيت هدف آن است. بر اساس اين سنت ما به هر کشته شده به چشم شهيد راه آزادی و آزادی خواه می نگريم. اما حقيقت تلخ اين است که بسياری از شهدای ما شهيد راه جهل هستند نه راه آزادی. زهره رستم و صولت اسفنديار می طلبد مصاديق عينی آوردن از اين شهدای جهل، گفتنی ها را اما بايد گفت و نرم ها را بايد شکست. بر خلاف گفته احمد شاملو بيشترين کشتگان پار و پيرا ما نه بهترين که نا آگاه ترين افراد بودند، آدمهايی ساده و سطحی نگر که جان شيرين خود بر سر نا آگاهی گذاردند. بی اينکه توانسته باشند با خون خود موجب پديدار گشتن حتی يک شکوفه بی ثمر بر درخت سترون آزادی گردند
ای کاش که ما خود را می شناختيم. ايکاش ما به مرتبه ای از شرافت و اخلاق انسانی صعود می کرديم که قدرت داشتيم در کنار عملکرد شاه خود را نيز نقد کنيم. ايکاش بخاطر ترس از نقد گذشته سراسر اشتباه خود سر در برف فرو نمی برديم و دانسته همچنان همان راه خطا را ادامه نمی داديم. ايکاش کسی در ايران کشته نمی شد. ايکاش هر آنکس که قدم در راه مبارزه می گذارد حداقل خود به نيکی می دانست که با چه کسی و برای چه مبارزه می کند. ای کاش ما بيش و پيش از مطالعه تاريخ اتحاد جماهير شوروی تاريخ خودی را مطالعه می کرديم. ايکاش ما امير کبير و ميرزا آقا خان و سپهسالار و پروين اعتصامی را بهتر از لنين و مارکس و رزا لوکزامبورگ می شناختيم. ای کاش ما هويدا و اردشير زاهدی و تيسمار نادر جهانبانی را ايرانی تر و دلسوز تر از ابو عمار و معمر قذافی و جرج حبش بحال خود می دانستيم. ايکاش نه اصلآ بازرگان مبارزه ای می کرد، نه سحابی و نه ديگر همفکران ايشان. ايکاش که حتی يک چپ و يا يک مجاهد ... کشته نمی شد. چرا که تنها بهره ای که از اينهمه مطالعات و مبارزات و جانفشانی ها و خونها و اعدامها نصيب ملت ما شده همين سيه روزی، همين فقر، همين به حراج رفتن دخترانمان و آوارگی جوانانمان، همين سفره های خالی از نان تهيدستانمان و همين بی آبرويی و همين جمهوری اسلامی و همين ولايت فقيه و همين دکتر احمدی نژاد و همين آيت الله جنتی و همين سقط الاسلام مشکينی ... است که می بينيم. ياد باد مبارزان مرده و زنده باشند مبارزان زنده که از سر نا آگاهی فقط در راه نابود ساختن خود مبارزه کردند و ميهن و مردم خود را نيز با خود به غرقاب کشيدند
خوشا بحال بقال و بزاز و آهنگرها که اصلآ داغ چنين مبارزاتی را بر شناسنامه سياسی اجتماعی خود ندارند و زمانيکه مادر بزرگشان در می گذرد تمام اهل محل در مجالس ياد بود آنان شرکت می کنند! شايد جوانان ندانند اما نيمچه پير هايی چون نگارنده خوب بياد می آورند که اين بابا بزرگهای بی ارج و قرب امروز که ديگر هيچ کس اندک اعتباری هم برايشان قائل نيست در دوران شاه از چه ارزش و احترام والايی برخوردار بودند؛ حتی در نزد خود شاه فقيد و هيئت حاکمه آنروز. دريغا که اينها با نادانی نه تنها ملت ايران را بخاک سياه نشاندند بلکه خود را نيز بی آبرو و سکه يک پول کردند. چه خوش گفته است حکيم بزرگوار توس که
چنين است كردار اين گوژ پشت
چو نرمی بسودی بيابی درشت
به بازيگری ماند اين چرخ مست
كه بازی برآرد به هفتاد دست
دوشنبه 14 آذر 1384 --2005.12.05
کانون وبلاگ نویسان ایران حکم قرون وسطایی " دو سال زندان به جرم وبلاگ نویسی" برای مجتبی سمیعی نژاد را محکوم میکند
به گفته وكیل مدافع وبلاگ نویس دربند، مجتبى سمیعى نژاد هیات تشخیص دیوان عالی كشوردوسال حبس وی به اتهام توهین راتایید كرده است. جرم مجتبى سمیعى نژاد نوشتن دروبلاگ شخصی و بیان دیدگاه هایش است . اما با او همچون جنایت كاران رفتارمیشود و بادست وپای در زنجیر به دادگاه واتاق ملاقات زندان آورده میشود.1
تایید حكم دوسال حبس برای مجتبی سمیعی نژاد به جرم وبلاگ نویسی یكی دیگرازمواردآشكارنقض حقوق بشروآزادی بیان در ایران است.1
كانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) تایید حكم قرون وسطایی زندان به جرم بیان عقیده برای مجتبی سمیعی نژاد را محكوم میكند و پیرو بیانیههای پیشین همچنان ازحق آزادی بیان مجتبی سمیعی نژاد وسایروبلاگ نویسان پشتیبانی کرده؛ همهی آزاد اندیشان را به حمایت از آن ها فرامیخواند
كانون وبلاگ نویسان ایران(پنلاگ) از عفو بینالملل و صلیب سرخ و دیگر مقامات بینالمللی میخواهد که هر چه سریعتر هیئتی را برای رسیدگی به وضعیت مجتبی سمیعی نژاد و دیگر وبلاگ نویسان در بند وزندانیان سیاسی به ایران ارسال کنند وآزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و وبلاگ نویسان را از دولت ایران خواستار شوند.1