بیان اندیشه در ایران جرم جنایی است
احمد سراجی وبلاگ نویس تبریزی سی ضربه شلاق میخورد و به یک سال زندان محکوم میشود.1
جرم : انتقاد از استبداد، وبلاگ نویسی.1
امید شیخان باید یک سال در زندان بماند و شلاق هم بخورد. جرم : ارتکاب جرایم اینترنتی، بخوان نوشتن وبلاگ.1
مجتبی سمیعی نژاد هم چنان در زندان به سر میبرد. او پس از تحمل آزار و شکنجه باید دو سال از بهترین دوران جوانی خود را پشت میلهها بگذراند. جرم : هم دردی با مردم. آزاد اندیشی و صد البته نوشتن وبلاگ.1
فرید مدرسی و حسین عبدالله پور روزنامه نگاران قمی به نود و یک روز حبس محکوم میشوند. جرم : توهین به رئیس جمهور سابق (خاتمی) و اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام و از همه بدتر وبلاگ نویسی.1
این سیاهه را میتوان ادامه داد.1
در ایران دستگیری، آزار و شکنجه و زندانی کردن افراد به جرم فکر کردن ، سرباز ایستادن ندارد. اگر نوشتن وبلاگ و بیان آزاد افکار و عقاید در بسیاری از نقاط جهان ، صلح آمیزترین شکل مبارزه سیاسی است، این عمل در ایران جرم جنایی محسوب میشود.1
کانون وبلاگ نویسان ایران احکام نفرت انگیز قرون وسطایی را به شدت محکوم میکند و از تمام وجدانهای آزادی بشری و ارگانهای دفاع از حقوق بشر میخواهد که به یاری زندانیان سیاسی ایران برخیزند و لگدمالی ابتدایی ترین حقوق انسان در ایران را محکوم کنند.ما خواستار فرستادن هیئتی از سوی سازمان عفو بینالملل برای ملاقات با وب لاگ نویسان و زندانیان سیاسی دربند و بررسی پرونده آنان و فشار بر رژیم جمهوری اسلامی ایران برای آزادی آنها هستیم.1
کانون وبلاگ نویسان ایران ( پنلاگ )1
حزب ميهن
امير سپهر
مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است
هنرمند جمهور فرهنگجوی ------------------ سر افراز و با دانش و آبروی
بحث، بحث فرهنگ است، اين مبحثی طولانی خواهد بود، نگارنده در اين گستره طی سلسه نوشته هايی به تمامی جنبه های عقبماندگی فرهنگی خواهم پرداخت. پيش از ادامه اين اما بد نيست که در اين ميان نگاهی گذرا به فرهنگ سياسی خودمان داشته باشيم که ضرورت امروزين و عينی کشور و ملت ما است. اين رژيم خواه و ناخواه و دير و زود خواهد رفت، اما آيا مشکلات سياسی کشور ما در ورای اين رژيم به يک آن حل خواهد شد و ما به آزادی خواهيم رسيد؟ بی تعارف، نگارنده که چنين خيال خامی را در سر نمی پرورانم. بار ها هم در حد بضاعت خود از دانش سياسی اجتماعی دلايل آنرا بر شمرده ام. بنده کم سواد اين اندازه میدانم که دموکراسی را انسانهای دموکرات بوجود می آورند نه بعکس. دو صد سال است که انديشمندان ما فقط بدنبال تدوين قوانين مترقی و حکومت های پيش از جمهوری اسلامی ما در فکر شيک کردن ما بودند. غافل از اينکه تجدد واقعی و ضمانت اجرايی برای جاری ساختن قوانينی مترقی داشتن مردمی مترقی است، ورنه مترقی ترين قانون ها هم در يک جامعه پسمانده پشيزی ارزش نخواهد داشت. زيرا که هرگز امکان اجرا نخواهد يافت
اگر هم با زور رضا شاه و محمد رضا شاهی ديگر برای مدتی ما را با توسری و دگنک شيک کنند و بعنوان ملتی با فرهنگ و متجدد به جهانيان قالب کنند، بار ديگر خمينی ديگری پيدا خواهد شد و دوباره ما را در آستانه دروازه تمدن بزرگ از پيکان و کاديلاک مونتاژ وطن پياده کرده و فورآ با يابو وقاطر به دهکده جمکران باز خواهد گردانيد. عرفی گری و قانون بايد برگرفته از روح جامعه و مطابق با شرايط عينی و سطح فرهنگ و نياز های جامعه تدوين گردد. مشکل اصلی ما نه قانون ولايت فقيه است نه خود فقيه و نه کت و شلوار و نعلين و دستار. ما مشکل فرهنگ فقاهتی و مشکل آئين دستاربندی بندی داريم. ما در اين دو سده همواره نو نوار شدن و کروات زدن و مصرف عطر و ادکلن فرانسوی را با رشد فرهنگی اشتباه گرفته ايم. نود در صد از چپ ها و راست ها و کراواتی های ما بلحاظ ساختار فکری همان شيخ و ملا های دوره ديده حوزه علميه و فضيه و حقانی هستند. چون همگی در اين مزرعه مسموم فرهنگی چميده و رشد کرده اند. بخاطر همين هم هست که اين رژيم همچنان پا برجاست
علی رغم تمامی توجيحاتی که برای درغلطيدن کشور و مردم ما در دامان اين حکومت بربريّت و بازگشتمان به دوران غارنشينی آورده می شود، چو نيک بنگريم متوجه اين حقيقت نازيبا خواهيم شد که آنچه ما را بدين وضعيّت فلاکتبار و بی اين بی آبرويی تاريخی گرفتار آورد چيزی نبود جز مشکل فرهنگی. خمينی ها و رفسنجانی ها و احمدی نژاد ها و خامنه ای ها انگل ها و زالو هايی لجن زی و خونخواری هستند که فقط در يک گندآب فرهنگی قادر به رشد و نمو و توليد مثل هستند. اين چنين موجوداتی در هيچ کشوری مجال رشد نمی يابند الی در يک جامعه قرون وسطايی و فاقد يک فرهنگ پيشرفته و پويا. پس حقيقت اين است که مشکل اصلی ما اصلآ شيخ و ملا و محتسب و پاسدار و گزمه و شلاق زن و شکنجه گر نيست. مشکل اصلی آن فرهنگ به انحطاط رفته ای است که اين انگلها در آن رشد کرده اند. اين موجودات بيشتر از آنکه علت واقعی بدبختی ما باشند، معلول عقبماندگی های تاريخی سياسی ما هستند. توجه صرف به وجود اين حکومت و اين دزدان و آدم کشان بر مسند قدرت فقط نگاه به يک روی سکه است، طرف ديگر سکه را نيز بايد ديد که چو نيک بنگری آن را نيز به همين ميزان زنگ زده و بد نقش و نگار خواهی يافت
گيريم که از همين فردا اصلآ شيخ و ملای دزد و جنايت پيشه ای در کار نباشد، عوام که هيچ، آيا حتی نخبگان ما اين اندازه بينش فرهنگی خواهند داشت که مصالح شخصی و گروهی خود را در درون مصالح ملی کشور باز شناسند و دولتی ملی و فراگيری را تشکيل دهند؟ به حقيقت که نه، آنهم به هزار و يک دليل! سياسی ما هنوز اين اصل پايه ای را درک نکرده که اگر مجال اظهار وجودی برای سلطنت طلب نباشد، هيچ فرصت رشدی هم برای مجاهد و چپ وراست و فلان گروه مذهبی وجود نخواهد داشت. ما اصلآ دموکراسی و قواعد آنرا نمی شناسيم. ما نمی دانيم که اصلی ترين شرط بقای خودمان بقا و ماندگاری رقبای فکری ما است. ما نمی دانيم که در يک جامعه دموکرات منافع تمامی ايدئولژی ها و گروههای سياسی با يکديگر پيوندی مستقيم و لاينفک دارند. ما نمی دانيم که اگر من مشروطه خواهی وجود نداشته باشم توی جمهوری خواه هم در کار نخواهی بود. به همين دلايل بظاهر ساده هم هست که ما در تمامی اين سالها بجای رزم مشترک با دشمن مشترک نود درصد از توان و امکانات خود را صرف کوبيدن يکديگر کرده و همگی به نوکران بی جيره و مواجب اما وفادار رژيم مبدل گشته ايم. روح جمعی و فرهنگ تعامل و تحمل ما حتی از اين نظام عصر غارنشينی هم بمراتب ضعيف تر و پسمانده تر است
تک تک عناصر جمهوری اسلامی در اين بيست و هفت ساله بار ها نشان داده اند هر گاه که اصل حيات رژيم به خطر افتد همگی اختلافات را به کناری می نهد و به خدمت حفظ آن در می آيند، روحيه ای که در نزد ما اپوزيسيون اصلآ نشانی از آن نمی توان يافت. افراد و گروههايی که ديروز خود گوسفند وار و بدون تعمق و مطالعه با شعار همه با هم بدنبال ملا ها افتادند و کشور را به نيستی سوق دادند امروز از طرف ديگر بام سقوط کرد و هر عمل مشترک را به همان شعار کذايی مرتبط می سازند و آنرا ارتجاعی می دانند. در حاليکه اگر خمينی در طول آن بلوا برای برکندن نظام پيشين يک شعار منطقی داده باشد همان شعار "همه با هم" بوده است
آن شعار نه در آن زمان ارتجاعی بود نه حال ارتجاعی است و نه در آينده چنين خواهد بود. ارتجاع آنجا بود که هيچ دشمن سرسخت اما کور محمد رضا شاه اصلآ از خود نپرسيد که آخر اين همه با هم به چه منظوری است؟ هدف غايی اين همه با هم برای دستيابی به چه هدف و آمالی است؟ چون اينها بدبختانه فقط يک بار همه با هم همکاری کردند اما برای نابودی ميهنمان، حال که ما جدآ بکاری ملی نيازمنديم هيچ فرد و گروهی حاظر نيست حتی در صد قدمی شخص و گروه ديگری بايستد. اگر بر سر يک سری اصول پايه ای توافق شود، مثلآ مانند تشکيل مجلس مؤسسان و تدوين قانون اساسی بر اساس منشور جهانی حقوق بشر و ساير پيمان های مدنی، آنگاه اين همه با هم مترقی ترين پيام وشعار خواهد بود. جنبش سوليدارنوش لخ والنسا در گدانسک، منشور گنگره ملی در آفريقای جنوبی، پروسترويکا در اتحاد جماهير شوروی و يا مانيفست واسلاو هاول در چکسلواکی همه و همه فقط با همين شعار همه باهم بود که سالم به سر منزل مقصود رسيدند. تفاوت پايه ای در اين بود که آنها برای نيل به آزادی و عدالت اجتماعی حول محور همه با هم گرد آمدند و خردمندان ما فقط برای ترد و نفی رژيم پيشين با شعار مرگ بر شاه. بدون اينکه حتی ذره ای بخود زحمت انديشيدن بدهند که آخر مرگ بر شاه که چه بشود!؟
جمعه 6 آبان 1384 [2005.10.28]1
حکم 30 ضربه شلاق يک وبلاگ نويس در زندان تبريز اجرا شد
پيمان پاک مهر . روزنامه نگار در تبريز
pakmehr88@hotmail.com
Tel:00989144157400
Date:1384.07.27
تبريز نيوز:سرويس حقوق بشر: حکم 30 ضربه شلاق تعزيري "سيد احمد سيد سراجي "وبلاگ نويس زنداني در زندان تبريز اجرا شد.1
سيد احمد سيد سراجي در تماس تلفني کوتاه از زندان تبريز به سرويس حقوق بشر تبريز نيوز گفت:شعبه 7 اجراي احکام دادگستري تبريز حکم تعزيري 30 ضربه شلاق را در مورد من به اجرا گذاشت.1
سراجي افزود: اهانت به رهبري نظام و مسيولين بلند پايه از موارد اتهامي من در اين پرونده بود که شعبه 7 اجراي احکام دادگستري تبريز آن را اجرا کرد.1
"سيد احمد سيد سراجي " وبلاگ نويس تبريزي در زندان مرکزي تبريز که به اتهام تبليغ عليه نظام در 8 تير 84 دستگير و در زندان مرکزي تبريز دوران محکوميت خود را مي گذراند مديريت چند وبلاگ را به عهده داشته و به گفته خود ابتدا در سال 82 دستگير و به اتهام نظير تبليغ عليه نظام و ... در دادگاه بدوي شعبه 3 دادگاه انقلاب تبريز محکوم شده که محکوميت 6 ماهه وي مورد تاييد شعبه 4 تجديد نظر استان آذربايجان شرقي قرار مي گيرد.1
اين زنداني سياسي بيشتر دوران محکوميت خود را در بند "موقت" زندان تبريز با معتادان ، قاتلين و سارقين هم بند بود که پس از انتقال به بند ديگر توسط افرادي به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و ضاربين وي را تهديد کرده بودند که در نيمه هاي شب رگ دستش را بريده و طوري وانمود خواهند نمود که "سراجي خودکشي کرده است".1
با درود
از صفحه گزارشگران بدون مرز:1
راه هــای عــبور از فــيلتر
يکی از روش های دور زدن سيستم فيلتر ايران، تبديل کامپيوتر خانگی به سرور و فيلترشکن با چند کليک! 1
کانون وبلاگ نويسان ايران
سانسور انديشه و آگاهی در ايران بيداد می کند. اگر تيغ سانسور تا کنون بر گردن روزنامه ها و نشر کتاب حاکم بود ، امروز گريبان گير اينترنت هم شده است. رشد و توسعه روزافزون اينترنت در چند سال اخير و نقش گسترده آن در پراکندن خبر و آگاهی و آزادی بيان و عقيده، ترس سنگينی بر دل نظام های استبدادی افکنده است.1
حزب ميهن
امير سپهر
بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است ای برادر تو همان انديشه ای ------------------ مابقی تو استخوان و ريشه ای
همه ی ما بار ها اين جمله را شنيده ايم که (مشکل ايران مشکلی فرهنگی است نه سياسی) اگر نيّات اصلی و پشت پرده مناديان اين پيام را به کناری نهاده و فقط به خود سخن توجه کنيم، در خواهيم يافت که اين گفته پر بيراه هم نيست. قبل از ادامه اصل مطلب اما ضروری است که بياورم به همان نسبت که اين گفته درست است، مناديان اين پيام افرادی نا سالم و نادرستی هستند. کسانی که اين پيام را می فرستند بيش از آنکه دغدغه بالا بردن سطح فرهنگ سياسی مردم و نجات ملت و کشور از اين باتلاق متعفن را داشته باشند، نگران از دست رفتن موقعيّيت های ممتاز خويش هستند که در نبود اين نظام از آن محروم خواهند شد. برای اين گروه حفظ جمهوری اسلامی بر هر امر ديگری الويّت دارد. چرا که اينان فقط و فقط در پرتو همين بی فرهنگی حاکم بر فضای سياسی کشور است که بدون برخورداری از حداقل شايستگی های فرهنگی سياسی اجتماعی لازم به نظريه پرداز و ديپلمات و فيلسوف و رجال سياسی و وزنه های فرهنگی مبدل گشته اند
رژيم جمهوری اسلامی بود که صحنه را از حريفان قدر و شايسته برای اينها خالی کرد تا بتوانند در چند رقابت بی رمق با حريفانی هم طايفه و از جنس خود مدال فتح بر گردن آويزند. بی غرض و داخل کردن احساسات شخصی می نويسم که گروه موسوم به اصلاح طلب که حاملان اصلی اين پيام هستند سزاوار هر چه که باشند، در حد و قواره ای نيستند که لايق برخورداری از اين مناصب اجتماعی فعلی باشند. اينها آخر چگونه و کجا در وضعيْتی عادی و وجود نظامی با فرهنگ و مسئول و خردگرا قادر می شدند که در جامعه ايران بعنوان رجال سياسی و فرهنگی مطرح شوند
اين حقيقت را نمی توان کتمان کرد که ما در اثر اين گسست تاريخی متاسفانه در حال حاظر شديدآ از قحط الرجال رنج می بريم، دلايل آن نيز روشن است، کشتار و سرکوب برکشيدگان، مشکلات ناشی از مهاجرت، تخريب و تحريف تاريخ و پروند سازی ملا ها و کمونيست های ضد ملی برای اندک باقیمانده چهره های ملی را می توان از جمله دلايل مهم اين مشکل بسيار مهم دانست. با اين وجود، ايران تا به اين اندازه هم با قحط الرجال مواجه نيست که ما ناچار باشيم افرادی مثلآ مانند آقايان کديور و سحر خيز و زيبا کلام و ابطحی و کروبی ... را رجال سياسی ايران به حساب آريم. اينکه ايران در دست اينها است حکايت ديگری دارد، اما سيّد محمد خاتمی و رفسنجانی و مير حسين موسوی و سحابی و ابراهيم يزدی ها و يا حتی خانم شيرين عبادی ها هم در حدی نيستند که بشود آنان را برجسته ترين شخصيّت های موجود ايران بحساب آورد
اينها شخصيّت های رژيم جمهوری اسلامی هستند نه ملت ايران. اين گروه هرچه که دارند از صدقه سر سرکوب و تنزل سطح فرهنگ عمومی جامعه بوسيله همين رژيم است. اين امری است که خود نيز به نيکی می دانند و همين مزايا هم تدوام بهرمندی آنان از منافع مادی و سود بردن از اشتهار داخلی و خارجيشان را به تدوام رژيم فعلی پيوند زده. سرکوب و کشتن و فراری دادن فرهنگوران و سياسيون حقيقی ايران بود که بدينها مجال خود نمايی و رشد داد. بنابر اين آنچه به اين گفتار بر می گردد که (مشکل ايران مشکلی فرهنگی است نه سياسی) گرچه آوازه خوان های نا مطلوب و زشتی دارد، ليکن خود آواز خارج از دستگاه و بقول اهل موسيقی خيلی هم "خالطوری" و گوشخراش نيست
و حال اما ببينيم که اين مشکل فرهنگی چيست و از کجا ناشی می شود؟ با وجود اينکه در اين سالها زمين و زمان ما پر از گفتگو بر سر فرهنگ شده و در همين قلمرو در خارج شايد بيش از هزاران انجمن و گروه و جمعيّت و صد ها راديو و ده ها تلويزيون خود را رسانه های فرهنگی می نامند، اما راستی اين است که بسياری از دست اندر کاران اين محافل چند يا تکنفره اساسآ شخصآ درک درستی از مقوله ای که خود را پاسدار و يا مروج آن می دانند ندارند. از روی مطالعه می نويسم که اکثر اينان خود نمی دانند که اصلآ فرهنگ يعنی چه تا بتوانند خود را پاسدار يا مروج آن هم معرفی کنند. ما در همين استکهلم که نگارنده در آن تبعيدی هستم راديو هايی داريم که دست اندرکاران آن در عمر خود حتی پنج جلد کتاب و ده مقاله هم مطالعه نکرده اند، اما خود را مؤسس انجمن فرهنگی می نامند و برنامه راديويی هم دارند که آنرا برنامه فرهنگی معرفی می کنند
راديو و تلويزيون های ماهواری وجود دارد که در آرم شروع خود را ارگان بنياد و محفل و انجمنی فرهنگی معرفی می کنند، ليکن به محض پايان موسيقی آغاز و جمله معرفی شروع به تهمت زدن و فحاشی می کنند. اين پاسداران و ترويج دهندگان به اصطلاح فرهنگ ايران در برنامه های فرهنگی خود ناسزا هايی را نثار مخالفان شخصی خود می کنند که حتی استربانان و الوات چاله ميدان نيز آن جملات مستهجن را بر زبان جاری نمی سازند. به باور نگارنده ما بيش و پيش از آنکه مباحثی فرهنگی را پيش کشيم ابتدا بايد خود فرهنگ را به مردم بشناسانيم. چرا که بدون شناخت هدف اساسآ نمی توان گفت که ما به کدام سوی می رويم و فاصله ما به هدف به چه ميزانی دور و يا نزديک است
اين عدم شناخت موجب شده که بسياری صرفآ به اعمالی صوری بسنده کنند و اندک تغييرات ظاهری در زندگی را عين با فرهنگ شدن به حساب آرند. پاره ای از اين هم ميهنان آنچنان از مرحله پرت افتاده اند که مثلآ چون بينی خود را به دست جراح می سپرند و يا سگی را به خانه می آورند و يا اينکه فکل و کرواتی می زنند خود را آدمهايی تحول يافته و به فرهنگ رسيده تصور می کنند. در حاليکه اينگونه اعمال حتی اگر صرفآ از سر تقليد و مصنوعی هم نباشد باز هم ربط چندانی به با فرهنگ شدن ندارد. بالندگی فرهنگی اصلآ ربطی به سگ داری و دماغ سربالا و فکل کراوات رنگی ندارد! بسياری از اين فکلی های ما هزار مرتبه از هر شيخ و ملايی پسمانده تر و بی فرهنگ تر هستند. برخورد اينها با مشکل خانمان برانداز فرهنگ مذهبی نيز چنين ساده انگارانه است ، پاره ای روز و شب از دست مذهب و فرهنگ دينی فرياد و فغان می کنند، اما برای رهايی از دست فرهنگ دينی از اسلام بريده و به دين ديگری می گروند. اين عده هر سخنی در نکوهش فرهنگ دينی را هم با آيات و گفتار هايی کاملآ دينی آغاز می کنند که از باور جديد خود به عاريت گرفته اند. نتيجه اينکه اکثريت مردم ما کلآ خود درد را نمی شناسند تا بتوانند داروی علاج آنرا نيز بيابند. و اما اينکه خود فرهنگ چيست و با فرهنگی و بی فرهنگی چگونه است موضوع مقاله بعدی خواهد بود/ 1
[جمعه 22 مهر 1384 [2005.10.14
حزب ميهن
بی سوادی و بيماری تاريخی چپ وطنی
اگر يکی از افراد حزب توده و يا کلا يک چپ ايرانی بخواهد بطور مثال در باره دروه ساسانيان، يا در باره دروران قديمی تر، گذشته های اسطوره ای ايران و اصولا در هر مورد سياسی ، اجتماعی، واقعه های تاريخی قديم و يا جديد مطلبی، مقاله ای بنويسد نخست از کودتای ۲۸ مرداد ، زندان ها و شکنجه گاهای دوران سلطنت پهلوی شروع می کند و بعد می پردازند به مقوله مورد نظر خود. بعد از فوت شاهرخ مسکوب نوشته های زيادی در باره اين مورخ و نويسنده ايرانی به چاپ رسيدند که يکی از جالب ترين آن ها نوشته خان بابا تهرانی می باشد =1
"
اولين ديدار من با شاهرخ مسکوب در نيمه سال ۱۳۳۳ در مقر زندان زرهی تهران بود. بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ عده زيادی از کادرها و فعالان و افسران وابسته به حزب توده دستگير شدند. شاهرخ هم که در فعاليت تشکيلاتی شرکت داشت، دستگير شده بود... مسکوب را هم به شدت شکنجه کرده بودند، زندان لشکر دو زرهی که تيمور بختيار فرمانده آن بود، محل اصلی شکنجه فعالان سياسی و بازجويی از آنها بود. پس از اين که مأموران در حمام های مقر لشکر دو زرهی مرا هم حسابی مشت و مال دادند، مرا به اتاق کوچکی فرستادند که مسکوب هم آنجا بود. ما بيشتر از يک ماه در يک فضای چند متری با هم بوديم. "1
خان بابا تهرانی اشاره ای به آثار مسکوب نمی کند و فقط از زندان و شکنجه حرف می زند و از موقعيت نيز استفاده می کند که بله بنده را نيز مثل مسکوب شکنجه دادند!/ چوبينه
حزب ميهن
امير سپهر
نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس !1 مدتی است که کمتر می نويسم. حقيقت اين است که ديگر کلآ از کار سياسی زده شده ام. بدون عصبانيّت به اين نتيجه رسيده ام که کار من و ما تغيير چندانی در اوضاع بوجود نخواهد آورد. بويژه نوشته های من که عاری از اغراق و تعريف نابجا از خود و چساباندن قابليّت های دروغين به هموطنانم می باشد. اگر درست بيادم مانده باشد در داستان (گربه سياه) ادگار آلن پو (روزنامه نگار، داستان نويس و شاعر نيمه اول قرن نوزدهم آمريکا) بود که جمله ای خواندم که چنين مضمونی داشت : (انسان هرگز حتی در برابر مرگ نيز تسليم نميشود ، مگر آنگاه که اراده اش سست شده باشد) من اين جمله را سخت قبول دارم، همچنين اين جمله مشهور را که (ملتها لايق همان حکومت هايی هستند که از آن برخوردارند) اينها را قبول دارم زيرا کشور و اکثريّت قريب به اتفاق مردم خودم را تبلور عينی و مصداق روشن اين گفته های حکيمانه می بينم. هر چه بيشتر خود را وقف اين مردم می کنی از آنها فحش و تهمت بيشتری دريافت می کنی! خود را نفريبيم! که ما لياقتی بيش از اين وضع شرم آور را نداريم. وراجی های بی سروته و صدمن يک قاز نه ما را به جايی رساند و نه خواهد رساند، ما در عمل در برابر اين رژيم تسليم محض هستيم، هيچ اراده جدی و عقلانی هم برای برونرفت از اين منجلاب حتی در دور ترين افقها نيز ديده نمی شود. چون درخت انديشه در اين سرزمين نفرين شده خشک شده و آنان که بايد پيشگامان اين مردم باشند خود از عوام غافلترند و بجاده ای انحرافی افتاده اند که ره به ترکستان می برد.1
اين بديهی ترين اصل در کار سياست مدرن و الفبای فلسفه زمينی و عقلی است که در اين عرصه بايد به مصاديق عينی توجه کرد نه به مفاهيم ذهنی. دم زدن از اينکه ما پادشاهی موروثی نمی خواهيم و آزادی می خواهيم و عدالت و يک آرمانشهر و چنين و چنان که نشد کار سياسی، اينها را که هر طفل دبستانی هم می فهمد و می خواهد. نشاندادن راه دستيابی نسبی به اين اهداف است که بدان هنر سياست گفته می شود. ورنه همين می شود که در عالم حقيقت عقبمانده ترين ملت روی زمين باشيم و فردی بی سر و پا مانند پاسدار احمدی نژاد رئيس جمهورمان باشد و در عالم انتزاع و هپروت خود را مترقی ترين بدانيم و به چيزی هم کمتر از يک بهشت مطلق رضايت ندهيم. سياسيون ما اساسآ اين نکته را اصلآ درک نکرده اند که سياست علمی سخت دقيق و ظريف است، که با امکانات و ممکنات سر و کار دارد نه با مفروضات و گمانه زنيها و اعتقاد به مدينه فاضله. در ميدان سياست واقعييتها در فاکتهای ملموس و استعدادهای سياسی موجود در جامعه نهفته است. کار احزاب و نيروهای خردمند سياسی در عرصه عمل کشف و تقويت اين امکانات و تبديل آنها به بهترين ممکنات است. مچ ما درست در همين زمينه است که باز می شود، همينجا است که معلوم می شود تمامی اعمال ما شعاری است نه شعوری.1
مگر نه اين است که ارزش هر درختی را بايد با بر و ثمر و يا دستکم با گستردگی سايه آن محک زد؟ کجاست ميوه آن درختی که ما کاشتيم و پرورديم؟ درخت خرد ما ميوه که سهل است، حتی تک برگی سبزی هم ندارد و اثری هم از زدن جوانه در تنه بی قواره و ناموزون آن ديده نميشود. بگذاريد آن نود و نه مميز نه درصد با تعريف و تمجيد از خود و با انتساب ويژگيهای بی نظير اما دروغين به ايرانی اين خواب خوش هزار ساله آنان را عميق تر و اين خيال و رويای در خواب هم ميهنان را دل انگيز تر کنند و بنده يکی يکدانه هم هر از گاهی واقعييّت های تلخ را بنويسم و با آشفته کردن خوابشان نا محبوب تر شوم. که بر اين باورم ايرانی امروز نه آنچنان آش دهان سوزی است که قابل تقدير و تحسين باشد و نه اصلآ سزاوار آن است که بتواند در زمره ملتهای دارای تمدن به حساب آيد. عارف و عامی هم ندارد، که همگی سرا پا يک کرباسيم. اگر تمدن و عقل وشعور و هوشياری همين است که ما داريم همان به که خداوند نسل ما را از زمين برکند که چيزی جز بدبختی و درد سر و آشفتگی نداريم که به جهانيان متمدن امروزی دهيم.1
چه با استعاره و زيبا گفته است سعدی بجان آمده از دست جهالت مردمان عصر خود : ( درويشی مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد، حجاج ابن يوسف را خبر کردند، "حجاج درويش را" بخواندش و گفت دعای خيری بر من کن، "درويش سر بر آسمان کرد و" گفت: خداوندا جانش بستان! "حجاج" گفت : از بهر خدای، اين چه دعاست که مرا کردی!؟ درويش گفت : اين دعای خير است تو را و جمله مسلمانان جهان را!) پس از هفت قرن می بينيم که باز به همانجايی رسيده ايم که از آن جا حرکت کرديم. چه که روزگار ما همان بساط قرن هفتم هجری است. زيرا که حتی از خرد متعارف نيز برخوردار نيستيم. ما اگر پار و پيرار به جهانيان تمدن می داديم حال ارمغانی جز نکبت برای دنيا نداريم. امروزه هر آنچه از تروريسم سبعانه اسلامی سر می زند، اين نا امنی ها در سراسر گيتی و اين وحشيگری ها و سر بريدن های در مقابل دوربين، اين جنگ و چند جنگ پيشين در خارميانه، اين کشت و کشتار ها که تعداد قربانيان آن از دو ميليون نيز فراتر رفته و اين فقر و مسکنت و بی آبرويی ايران وايرانی در انظار جهانيان همه و همه از ثمرات شوم همان بلوای شوم و اهريمنی سال پنجاه و هفت است که به دست ما مثلآ خردمند ترين و هوشمند ترين ملت روی زمين انجام پذيرفت.1
حال ملت خودمان در اين ميان آنچنان زار است که اگر چند صباحی ديگر اين وضع داوام يابد کارشان به خوردن گوشت همديگر و سگ وگربه نيز خواهد کشيد، درست مانند زمان حمله تاتار و مغول که پتروشفسکی پژوهشگر تاريخ از کتاب تاريخنامه هرات نوشته: (در ولايت هرات نه مردم باقی مانده و نه گندم، و نه آذوقه و نه پوشاک. از مولانا شنيدم که او گفت : از حدود بلخ تا دامغان يک سال پيوسته خلق و مردمان گوشت آدمی، و سگ و گربه می خوردند. چه که چنگيز خان جمله انبار ها را سوخته بود!) می توان گفت که بلوای پنجاه و هفت يک خطای عظيم تاريخی بود (گر چه خردمندان ما هنوز هم سالروز آنرا جشن می گيرند!)، ما بيست و شش سال فرصت داشتيم که ثابت کنيم سزاوار حکومتی برتر هستيم و ملتی بی اراده و بی هويّتی نيستيم که اجازه دهيم عده ای هر بلايی که می خواهند بر سرمان بياورند، اما چه کرديم؟ هيچ! بلی، به تحقيق هيچ.1
جز پاره ای گنده گويی و پرداختن به مباحثی بی محتوا و در انداختن طرح هايی انتزاعی هيچ امتياز ديگری در اين کارنامه ما نمی توان يافت. نشانی از عزمی راسخ و اراده ای راستين برای رستن از اين وضع شرم آور و نکبت بار در عملکرد اين بيست و شش سال ما وجود ندارد. از خود هيچ خردی بروز نداديم که دستکم به جهانيان نشان دهيم که ما برتر از کسانی هستيم که در کشورمان حکومت می کنند و چنانچه اين رژيم ساقط شود ما مخالفين اين رژيم نظامی مترقی تر و متعهد تری را آماده داريم که جايگزين آن سازيم. حال حتمآ آن افرادی که دچار اين توهم و دروغ بزرگ ملی و قديمی هستند که گويا ما ملت ايران متمدن ترين و والا ترين مردم جهان باشيم، از اين نوشته رنجيده خاطر خواهند شد. خوب بشوند، حقيقت کجا و چه زمانی در نزد ما ملت خود فريفته و خود به خواب زده شيرين و قابل پذيرش بوده که در اين نوشتار بشود!؟
نگاهی به اوضاع اکنونی عقبمانده ترين کشورهای جهان ديروز بيندازيد و ببينيد در ميان کدامين قبيله آدمخوار پيشين هنوز اين سنت چندش آور وجود دارد که يک نفر لنگ برسر آن بالا بنشيند و با چوب و ترکه ملتی را چون گاو و گوسفند به هر جا که دلش می خواهد بکشد. ديگر در کجای اين گيتی چشم از حدقه بيرون می کشند؟ کجا هنوز هم به اميد استجاب دعا چلوکباب در چاه جمکران می ريزند؟! می گويند اينکار کار معدودی ايرانی عقبمانده و بيسواد است؟ در اينصورت کسی اين نگارنده نادان را از اشتباه در آورد و بگويد کجايند آن اکثريت خردمند و متمدن؟ فرزانگان اين ملت چه کسانی هستند، همين ها که مردم آنانرا را سياسی و عصاره فضل و ادب و دانش اين مملکت می دانند!؟ اتفاقآ اين عده فرزانه و آگاه خود نابخرد ترين و خطا کار ترين قشر مردم ما هستند (بگذريم از معدودی انگشت شمار که از سر حفظ آبرو سر در لاک خود فرو برده اند). ما اگر پنجاه عاقل و فرزانه داشتيم که وضعمان اين نبود.1
اينها هنوز هم نفهميده اند که بابا! اکثريت مطلق مردم ما امنيت، مايحتاج ارزان، آزادی فردی، مراد برقی و گوگوش و بهروز وثوقی، رفتن به کنار دريا بدون مزاحمت ملای شلاق زن، دلم دلم های شجريان و شهرام ناظری، ناله های گنگ سياوش قميشی، آبجو و عرق کشمش ارزان قيمت، زيارت مشهد با تی بی تی ارزان قيمت و تلويزيون بزن و بکوب و ... را می خواهند نه صمد بهرنگی و تقی ارانی و پيشه وری و غلام يحيی را. و يا اين مباحث گنديده و تهوع آور را که اگر شصت سال قبل مصدق در مقابل شاه عطسه نکرده بود حسين مکی و مظفر بقايی از وی در نزد شاه بد گويی نمی کردند و ... اينها حتی اين اندازه شعور ندارند که متوجه شوند که علت دوام بيست و شش ساله اين رژيم پرداختن به همين مسائل بيات و کپک زده تاريخی است. ترديد نداشته باشيم که اگر اين فرزانگان نبودند مردم ما همه ی آن چيز هايی را که اشاره کردم بدست آورده بودند و امرور نماينده ای به مراتب فهيم تر و شيک تر وبا شخصيّت تر از احمدی نژاد را بعنوان نماينده خود به سازمان ملل روانه می ساختند. احمدی نژاد و جنتی و خامنه ای و رفسنجانی و الله کرم و ... را همين فرزانگان بر سر کار آوردند و پس از آنهم تا کنون بيست و شش سال است که با مطلق گرايی و طرح همين مسائل مسخره مانند نی نی چشمان خود از آنها مراقبت کرده اند!همين/1
پنجشنبه 14 مهر 1384 [2005.10.06]1
اخبار مربوط به احمد سراجی را از تبریز نیوز دنبال کنید وضعيت نامساعد احمد سراجي، وبلاگ نويس زنداني در گفتگو ي راديو صداي آمريکا با پيمان پاک مهرتبريز نيوز:سرويس حقوق بشر:راديو صداي آمريکا:بر اساس گزارش ها احمد سراجي، وبلاگ نويس تبريزي، که به اتهام تبليغ عليه نظام اسلامي هم اکنون در زندان بسر مي برد، در وضعيت نامساعدي قرار دارد.پيمان پاک مهر روزنامه نگار تبريزي در گفتگو با "سياوش ساداتيان"،خبرنگار بخش فارسي صداي آمريکا پيرامون وضعيت احمد سراجي توضيحاتي داده است که توجه شما را به آن جلب مي کنيم.با کليک بر روي آدرس زير اين گفتگو را بشنويد
http://www.voanews.com/persian/2005-10-02-voa23.cfm
پيمان پاک مهر . روزنامه نگار در تبريز
Tel:00989144157400Date:1384.7.11 Ahmad Seraj a bloger life in the province of Tabriz's central prison is in danger
This is a translation from the original article @
Tabriz News a News Wire inside of IranHuman right section: Ahmad Seraj a bloger life in the province of Tabriz’s central prison is in danger. Ahmad Seraj’s crime was to be against the Islamic Republic in 8 tir 1384( nearly 3 months ago) he got arrested and ever since he has been in the prison. He has been severely tortures by some people and his life has been threaten by them that his vain will be cut and would make it sound life that he would have committed suicide.Seraj is a 38 years old bloger and he have had managed many blogs and he has been graduate in the industrial engineer from the Tabriz university and according to him the first time that he got arrested was 2 years ago for the same crime( against the Islamic Republic) and (in that year) he was convicted in the section 3 of revolutionary court and his conviction was for 6 months and his conviction was approved by the appeal court .He has been put (by the prison guards) next to some of the dangerous criminals and drug dealers. His mothers 72 years old condition after hearing about him getting beat up in the prison( by criminal thugs) and his life’s threat is really terrible.
PEYMAN PAKMEHR
JOURNALIST IRAN-TABRIZ
http://www.tabriznews.com/Tel: 0098 914 415 7400