آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, January 31, 2005

 

طرح رفراندم

طرح رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

اين با هيچ منطقی سازگار نيست که ما برای آزادی کشورمان بتوانيم در کنار کسی قرار بگيريم که چهار سال قبل کانديدای رياست جمهوری اسلامی بوده و دو سال پيش از اين قصد شهردار شدن در جمهوری اسلامی را داشته، اما دست همکاری کسی که بيست و پنج سال در زندان همان رژيم بوده را پس زنيم.
چگونه است که رژيم دست از سر امير انتظام پير و فرتوت و نابود شده بر نمی دارد اما محسن سازگارا را حتی بدون هيچگونه وثيقه ای و بقول وکيل شخصيش بنا به انگيزه ای که بر وی نيز مشخص نيست به ناگهان آزاد می سازد و نامبرده که پرونده اش در دادسرای فرودگاه تشکيل شده حتی ممنوع الخروج هم نمی گردند و بدون هيچ مانع و رادعی هم از کشور خارج می شوند.!؟ اين آن چيزی است که مغز آدمی را غلغلک ميدهد نه مورد آقای امير انتظام.
سندی که نشان می دهد جناب سازگارا بدون سپردن هيچ وثيفه ای بنا به انگيزه ای از زندان آزاد شده اند که حتی برای وکيل ايشان نيز نا معلوم است !
-----------------------------------------------------

حزب ميهن
امير سپهر


طرح رفراندوم پيشنهادی مهندس امير انتظام يا آقای سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟ و اصولآ کدام کامل تر و عملی تر است؟
چگونه است که صلاحيّت قديمی ترين زندانی سياسی جمهوری اسلامی و جهان کمتر از کانديدای چهار سال قبل رياست جمهوری و دو سال قبل شهرداری در جمهوری اسلامی است ؟!



مقدمه
جبهه ملی کنونی تشکيلاتی ضد ملی است، رفراندوم اما اين است که مهندس امير انتظام ميگويد، نه آن طرح هچل هفت و گنگ آقای سازگارا
علی رغم احترامی قلبی که برای جناب مهندس عباس امير انتظام بعنوان يک مبارز ميتوان قايل بود، بايد گفت که تشکيلات سياسی ( جبهه ملی ) که ايشان در کادر رهبری آن هستند، يک تشکيلات ورشکسته، پشت کرده به آرمانهای ملی، بی هويت و يا تقلبی است. شخص زنده ياد دکتر محمد مصدق و آرمانش ، جبهه ملی حقيقی و اهداف آن و کلآ فلسفه وجودی آن تشکيلات چيز ديگری بود. عملکرد جبهه ملی کنونی حتی شباهت کوچکی هم به عملکرد جبهه ملی اصلی نداشته و ندارد که لااقل آقای امير انتظام و يارانشان بتواند ادعا کنند که پيرو مصدق هستند، چه رسد به اينکه مدعی مالکيٌت اصلی ميراث آن جبهه و شخص مصدق باشند. اين جبهه ملی پيرو مصدق نيست هيچ، که حتی با سازش و دست ياری دادن به دشمنان تاريخی ايران بزرگترين صدمه را هم به نام و اعتبار تاريخی وی و جبهه ملی اصلی وارد ساخته است.

نا گفته نميگذارم که اينجانب خود نيز مدتی عضويّت جبهه ملی را داشتم و از ارادتمندان زنده ياد مصدق بودم. هنوز هم برای وی احترام زيادی قائل هستم. اما واقعيْيت اين است که دکتر مصدق هم آن قديسی نيست که ما در جوانی می پنداشتيم. او نيز خودسری ها و اشتباهات فراوانی داشته و قصورش در قضيه 28 مرداد اگر بيشتر از پادشاه فقيد نباشد کمتر از وی هم نيست. پژوهش های بی طرفانه پس از سال 57 حقايق بسياری را برايمان روشن ساخت که ما هيچ اطلاعی از آنها نداشتيم. با اين وجود اگر کسی زنده ياد مصدق را خائن بداند به همان اندازه نابخرد و يا مغرض است که محمد رضا شاه را خائن و عامل بيگانه بنامد. ايکاش که نگاه ما به رخداد های ناگوار تاريخی نگاهی غير مغرضانه و از سر کينه توزی نبود، که اگر چنين نگاه خردمندانه ای می داشتيم ميتوانستيم با تجربه آموختن از آن خطا ها آينده بهتری را برای فرزندانمان ترسيم کنيم. ليکن فعلآ که اين فقط يک آرزو است و اين جنگ سفيهانه اماخانمان بربادده حيدری نعمتی به شدْت و حدْت ادامه دارد، رژيم جمهوری اسلامی هم به آن بيشتر دامن می زند که عمرخو را زياد کند.

نگاه گذرای نويسنده به جبهه ملی در اين نوشته نه از سر شيفتگی است و نه از روی نفرت. سعی در اشاره به فاکت ها و مسلمات را دارم، به جبهه ملی و به اينکه چگونه بود و چگونه میبايد ميبود، جبهه ملی که به نظر می آيد امروز صد پاره شده و هزارو يک مدعی ريز و درشت دارد، اما در عالم واقعيْيت ديگر اصلآ وجود خارجی ندارد. جبهه های ملی فراوان امروزی فقط نامی دارند و ديگر هيچ. نامی که برای بسياری فقط ابزار کار و منبع کسب اعتبار است. اين تجارتخانه های سياسی بلحاظ محتوايی و اعتقادی ابدآ شباهتی به اصل خود ندارد. اين دکان های کساد را به هر چيزی ميتوان تشبيه کرد الا جبهه ملی، فروشندگان اين تيمچه های نيم بابی حتی شخصآ هم مصرف کننده متاعی نيستند که سعی در قالب کردن آن به مشتريان نداشته خود را دارند .

جبهه ملی بوسيله زنده ياد دکتر مصدق برای پاسداری از قانون اساسی مشروطيْت و جلوگيری از نقض آن پايه گذاری شد، هميشه نيز چنين ماند. شخص دکتر مصدق چنان مشروطه خواه صادق و تمام عياری بود که نه تنها در دادگاه نظامی کوچکترين حرفی از ضديّت با مشروطه بر زبان جاری نساخت، حتی پس از آن و تا پايان عمر هم هرگز بر خلاف اين مرام کلامی بر زبان نياود. هيچ مورخ و پژوهشگری نميتواند به يک جمله از زبان مصدق اشاره نموده و يا به نيم سطر نوشته ای از وی استناد نموده و ادعا کند که مصدق در آن سانتی متری از مرام مشروطه خواهی پای بيرون نهاده باشد.

پس از مرگ دکتر مصدق جبهه ملی چند پاره شد، اين پاره ها در مجموع اما کم و بيش به مشی جبهه و مرام مصدق پايبند ماندند. اما در سال 1357رهبری وقت جبهه ملی و چند تشکيلات برون آمده از دل آن با طرد دکتر بختيار که برای نجات کشور آمده بود و پيوستن به صف خادمين آقای خمينی و شرکت در دولت موقت بطور اصولی و پايه ای با منش و مرام اصلی مصدق و جبهه ملی وداع کردند. تنها رهبرانی که به مرام و مشی اصلی جبهه ملی همچنان پايبند ماندند همان دکتر بختيار و بجز او فقط زنده ياد دکتر غلامحسين صديقی بود که از سوی سردمداران آنزمان جبهه اولی معلون و مطرود و دومی منفور و مغضوب واقع شدند. جبهه ملی که بعنوان عصاره ميهن دوستی با مشاهده و تجربه اندوزی از جريانهای فضل الله نوری و آيت الله کاشانی ميبايستی بيش و پيش از همه ی جريانها در فکر نجات کشور از سقوط بدست ملا های ضد ناسيوناليسم ايرانی ميبود، آنچنان نابخردانه خود را سرگرم انتقام گيری و عقده گشايی نمود که اهداف جبهه که سهل است حتی ايران را نيز بطور کلی از ياد برد. اگر جناب امير انتظام بيست و پنج سال است که در زندان هستند بعلت همان ذبح کردن اهداف اصلی جبهه در پيش پای اغراض شخصی و تقديم ايران به ملايان است. عمل رهبران جبهه ملی انحراف نبود بلکه انصراف بود، انصراف از پايبندی به پرنسيپ های ملی و روح ناسيوناليسم حاکم بر فضای فکری جبهه تا آن دوران.

ميشد پذيرفت که جبهه ملی هم در اثر خام انديشی همانند بسياری از جريانها تحت تأثير فضای دوران انقلاب دچار انحراف گرديد، اما از آنجا که رهبريت جبهه پس از آن فاجعه هم هرگز نقدی از عملکرد ايران بر باد ده خود به عمل نياورد و همچنان بر سر درستی کردار ضد ايرانی خود استوار ايستاد، پس ميتوان نتيجه گرفت که همه چيز آگاهانه بوده ، و چون چنين بوده پس واژه خيانت طبيعی ترين و برازنده ترين نامی است که برای آن عمل ننگين می توان بکار برد. بنابراين حساب جبهه ملی دوران انقلاب با تاريخ ايران کاملآ روشن است. چنانچه پس از سقوط ايران عده ای قصد احيای مشی و مرام اصلی مصدق و جبهه ملی را داشتند، حداقل کاری که می بايست انجام ميداند، اين بود که با نقد عملکرد ضد ملی و به تعبيری خائنانه سال 57 رهبری جبهه ملی حساب خود را از آن جريان جدا می ساختند. ليکن متاسفانه نه اينکار را انجام دادند و نه حتی در حوزه نظری و کلامی تا هنوز از مرز جمهوری اسلامی عبور کرده اند. بنابراين جبهه ملی کنونی را نيز در مجموع ميتوان از همان قماش و ادامه دهند مشی همان جريان ضد ملی به حساب آورد، يعنی گروهی خائن به مردم و منافع ملی ايران. با پيش زمينه ای که نوشتم در اين نوشتار به خود طرح نظر خواهم داشت نه به تعلقات سياسی و تشکيلاتی و پيشينه سياسی نويسنده طرح.

نظری به طرح رفراندوم مهندس عباس امير انتظام
چنانچه عينک ايدئولژيکی از چشم برداشته و حساب مهندس امير انتظام را از جبهه ملی حداقل در ارتباط با ارائه طرح رفراندوم ايشان جدا سازيم ( چنانچه به آواز توجه کنيم نه به آوازه خوان)، بی طرفانه ميتوان گفت که اين طرح نه کامل، اما بهترين طرح رفراندومی است که تا کنون عرضه شده است. در اين طرح امر جدايی کامل و شفاف دين از حکومت بطور واضح و غير قابل تفسير گنجانده شده، موضوع سئوال رفراندوم آیا با استمرار نظام جمهوری اسلامی موافق هستید ؟ آری یا نه هم به درستی طرح گرديده. به اعتقاد اينجانب طرح سئوال دوم در اينجا ديگر بی مورد است، چرا که سئوال اول موضوع سئوال دوم را نيز در شکم خود دارد. از ديگر نکات برجسته اين طرح موضوع حاکميت ملی است که در همان بند اول منظور از آن بصورت فنی و درست بيان گرديده است.

در طرح مورد بحث اما دو قيد گنجانده شده که بسيار مضر و خطر ساز است، يکی مشروط کردن رعایت و حمایت از مجموعه اصول و قواعد حقوق بشری به رعایت ظرفیتهای فرهنگی و نظام ارزشی است که موضوع بند پنج از طرح است، آن ديگر منوط کردن آزادی مطبوعات به وفادار به منافع و ارزشهای ملی است که در هفتمين بند بدان اشاره شده است.

بايد توجه داشت که حقوق بشر يک منشور جهانشمول است نه منطقه ای و ويژه مذاهب و فرهنگ هايی خاص. مقيد کردن اجرای کامل آن به رعايت ظرفيتهای فرهنگی و نظام ارزشی باب اجتهاد را در آن باز نگه ميدارد. هر رژيمی ميتواند به ظرفيتهای فرهنگی و نظام ارزشی نداشته خود استناد و تکيه نموده ماده و يا موادی چند از آنرا در تضاد با آنها اعلام نموده و خود را مکلف به اجرای آن نداند. چنانکه در حال حاظر جمهوری اسلامی، عربستان سعودی، ترکمنستان، سوريه و مصر و ليبی و آذربايجان و ازبکستان و بسياری از نظامهای ضد ملی ديگر چنين ميکنند. اصلآ تا به حال هيچ قلدر و زورمداری نگفته است که اعلاميه جهانی حقوق بشر را کلآ نمی پذيرد، دليل نقض سيستماتيک حقوق بشر همين است که زور گويان که هماره در طول تاريخ خود را حافظان ارزش معرفی کرده اند، به بهانه پاسداری از فرهنگ و نظام ارزشی اين منشور را لگد مال ميکنند. در جوامع استبداد زده مرز نظام ارزشی و ظرفيت فرهنگی را رژيم ها تعيين ميکنند نه مردم. اين همان خزعبلی است که در جمهوری اسلامی بدان خط قرمز نام داده اند. اعلاميه جهانی حقوق بشر به اساسی ترين و پايه ای ترين حقوق بشری نظر دارد. باز کردن هر سر فصلی نو برای رعايت آن تفسير و اجتهاد را باعث گرديده و ما را با مصائبی روبرو خواهد ساخت که در حال حاظر با آن دست به گريبان هستيم.

توضيحات بالا ميتواند مورد مشروط کردن آزادی رکن چهارم دموکراسی يعنی مطبوعات به وفادار به منافع و ارزشهای ملی را نيز شامل گردد. بايد توجه داشت که همه ی فتنه ها از همين مقيد کردن ها بر می خيزد. در قانون اساسی ابتر جمهوری اسلامی در جلو هر اندک آزادی يک شرط مخل نبودن به مبانی اسلام و شرع انور نوشته شده است. همه ی خانه خرابيها هم از همين مشروط کردن ها است. مشکل ما ايرانی ها اين است که هر مسئله ای را از زاويه ديد خود نسبت به قوانين قرون وسطايی رژيم جمهوری اسلامی می بينيم و لاجرم در تنظيم هر طرح و برنامه ای در صدد اصلاح نواقص آن بر می آئيم. در حاليکه قصد اصلی ما بايد بر هم زدن پايه ای اين رژيم و نرمها و مقررات آن باشد. مگر نه اين است ما خواهان يک جامعه عرفی قانونمند هستيم. در يک جامعه سکولار به هر نسبتی که آحاد مردم و نهاد های مدنی آزاد و در زير چتر حمايت قانون از هر تعرضی مصون و محفوظ هستند، بهمان نسبت هم در مقابل قانون مسئول و پاسخگو می باشند.

بديهی است که در يک اجتماع قانونمند هيچ شخصيُت حقيقی و حقوقی حق تجاوز به حقوق ديگران را ندارد. بنابراين نه لزومی به استثنا کردن مطبوعات است و نه اصلآ نيازی به نوشتن چنين جمله ای. در جهان آزاد نه قانون مطبوعات و جود دارد و نه دادگاه مطبوعات. در بسياری از کشور ها انتشار روزنامه و کتاب و مجله که سهل است حتی برای فرستادن برنامه های صوتی و تصويری هم نياز به کسب اجازه از دولت نيست. اگر رسانه ای به کسی تهمت زده و يا از فردی هتک حيثيّت کرده باشد با شکايت فرد شاکی در دادکاه عمومی و با حضور هيئت منصفه به محاکمه کشيده ميشود. نتيجه اينکه به نظر نويسنده اگر اين جمله از متن طرح بطور کلی حذف شود بهتر خواهد بود. آنچه تا کنون بر شمردم ايراداتی بر نوشته ها بود، اما ايراد کلی اين طرح در نانوشته ها است. يعنی در مسکوت گذاردن چگونگی رسيدن به مرحله اجرای چنين رفراندومی است که خود موضوع مقاله ای ديگر است و بزودی بدان خواهم پرداخت.

اما آنچه را که در پايان شايان ذکر ميدانم اين است که اگر قرار باشد گذشته افراد را نا ديده انگاريم و يا بجای طراح به خود طرح بپردازيم بيگمان بايد گفت که اين طرح تا همينجا هم بسيار روشن تر و عملی تر و مترقی تر و حتی شجاعانه تر از طرح شصت ميليون دات کام است. آن طرح بقدری کلی، قابل تفسير و انحراف، مخدوش، و پر از تناقض است که اصلاحش از نوشتن يک طرح نوين بيشتر وقت طلب می کند. اگر حتی کسانی هم خود طراح و صلاحيّت وی را نيز مد نظر داشته باشند، در آن صورت باز هم آقای امير انتظام در نزد ايرانيان و جهانيان به تنهايی چند سر و گردن از مجموعه افراد ارايه دهنده آن طرح بلند تر هستند.

اين با هيچ منطقی سازگار نيست که ما برای آزادی کشورمان بتوانيم در کنار کسی قرار بگيريم که چهار سال قبل کانديدای رياست جمهوری اسلامی بود و دو سال پيش از اين قصد شهردار شدن در جمهوری اسلامی را داشت، اما دست همکاری کسی که 25 سال در زندان همان رژيم بوده را پس زنيم. شخصآ بعضی اوقات احساس می کنم که تنها دليل سوء ظن بعضی از هم ميهنان ما به قربانيان جمهوری اسلامی اين است که چرا رژيم آنها را نکشته است. اين امر حداقل در مورد زنده يادان پروانه و داريوش فروهر و استاد سعيدی سيرجانی صدق پيدا کرد. مبادا که امير انتظام هم بدانان بپيوندد. حتی خرد متعارف نيز نمی پذيرد که کسی مدت 25 سال نقش يک زندانی قلابی را بازی کند و تمام جوانی و سلامتی و خانواده خود را در اين راه قربانی نمايد. اين موضوع حداقل با منطق اينجانب نمی خواند. چگونه است که رژيم دست از سر امير انتظام پير و فرتوت و نابود شده بر نمی دارد اما در مورد آقای محسن سازگارا بناگاه ديگ رحمتش آنچنان به جوش می آيد که نامبرده را حتی بدون هيچگونه وثيقه ای و بقول وکيل شخصيش بنا به انگيزه ای که بر وی نيز مشخص نيست آزاد می سازد! مشاراليه که پرونده اش هم در دادسرای فرودگاه تشکيل شده بود حتی ممنوع الخروج هم نمی گردند و بدون هيچ مانع و رادعی از کشور خارج می شوند!؟ نميخواهم تهمتی زده باشم اما اين مسئله ای است که ذهن آدمی را غلغلک ميدهد نه مورد آقای امير انتظام. اين امر هم ناشی از بدگمانی نويسنده نيست، بلکه متکی بر سندی موجود و زنده است که صحت اين نوشتار را گواهی ميدهد !

آقای شيرزاد حيدري شهباز، وکيل آقای محمد محسن سازگارا به راديو فردا ميگويند: (خانواده ايشان آنجا حضور پيدا کردند و ظاهرا سند منزل پدرشان و مادرشان ارائه شده ولي مراحل اداري از لحاظ ارزيابي و ثبت اين واقعه حقوقي در اداره ثبت و صدور قرار قبولي وثيقه، تا آنجايي که من اطلاع دارم اين مراحل طي نشده ولي خب به هر حال، حسن نيت به خرج دادند و با هر انگيزه اي که هست، ايشان آزاد شدند) !

اصل اين مصاحبه وکيل آقای سازگارا با راديو فردا را در اينجا مطالعه بفرمائيد

------------------------------------------------------------------------------------------------
طرح رفراندوم مهندس عباس امير انتظام :

پیشنهاد: اصول میثاق ملی ایرانیان برای شکل دهی حکومت دمکراتیک


گذار از شرایط فعلی به وضعیت دلخواه یک روند تاریخی است که ملت ایران با تکیه بر توان، تجربه و قابلیت های ملی خود و با بهره گیری از فضای مناسب بین المللی و پشتیبانی معنوی افکار عمومی و وجدان های بیدار بشری در سراسر جهان و جهت گیری طبیعی تاریخ آن را گام به گام و بدون توسل به خشونت به انجام خواهد رساند

يک ـ استفرار حاکمیت ملی
ملت سرفراز و سربلند ایران به پشتوانه بیش از یکقرن مبارزه آزادیخواهی ؛ استقلال طلبی و عدالت جویی؛ تبعیض ستیزی از جمله جنبش تاريخي ملي كردن صنعت نفت به رهبري دكتر مصدق؛ از اهلیت ؛ شایستگی ، تجربه و توان لازم برای تعیین سرنوشت خود و اعمال حاکمیت ملی دمکراتیک برخوردار می باشد .استقرار حاکمیت ملی که متکی به اراده آزاد همهً فرزندان هوشمند، بالندهً مختاری که دل در گرو آزادی- استقلال و دمکراسی دارند بستر مناسب برای ساختن ایرانی آزاد ،شاداب، آباد، مقتدر، پیشرفته، مستقل و صلح طلب را ایجاد خواهد نمود. حاکمیت ملی، برآیند مشارکت همهً مردم ایران بدون هیچ گونه تبعیضی از نظر نژاد، زبان ، باورهای دینی، اعتقادات سیاسی ، جنسیت در تصمیم سازی و اجرای تصمیمات در راستای منافع ملی بوده و این حق غیر قابل انتقال ، تجزیه و غیر قابل مصادره و واگذاری می باشد.

دو ـ استقرار نظام پارلمانی
ملت ایران در طول مبارزات سیاسی، اجتماعی، آزادیخواهانه خود علاقهً عمیق و ارادهً قاطع خود به استقرار یک نظام سیاسی که به بهترین و کاملترین شکل ارادهً عمومی را نمایندگی کرده و مردمسالاری واقعی را به منصهً ظهور برساند را نشان داده اند. تجربه حکومتهای پارلمانی در دنیا ظرفیت های استفاده از توان و اراده مردم در ادارهً کشورها را به نفع مردم و برای مردم آشکار نموده است. طراحی و مهندسی و استقرار یک نظام پارلمانی که متکی به آراء همهً ایرانیان بدون کوچکترین تبعیض باشد مورد حمایت و پشتیبانی است. این نظام پارلمانی باید بر پایه جدائی کامل و شفاف دین از حکومت استوار باشد.

سه ـ دستگاه اجرایی پاسخگو و کارآمد
ملت ایران در طول مبارزات تاریخی خود درصدد استقرار یک نظام سیاسی مستقل بوده که در آن دستگاه اجرایی و کارگزاران قوه مجریه در کلیه سطوح و رده های تصمیم گیری و اجرایی تابع ارادهً مردم بوده و پاسخگوی اعمال و اقدامات خود در پیشگاه ملت باشند. از اینرو حدود اختیارات و صلاحیتهای آنان می بایستی در چهارچوب قانون اساسی برخاسته از اراده و تصمیم مردم تعریف و مشخص گردد. در طراحی و مهندسی دستگاه اجرائی می بایستی بر پایهً اصولی چون تبعیت کامل دستگاه اجرائی از ارادهً مردم، پاسخگویی و مسئولیت پذیری در مقابل مردم، شایسته سالاری و کار آمدی دستگاه اجرایی، عشق ورزی و احترام مقامات اجرایی به کشور و مردم ایران صورت گیرد. استفاده از ظرفیتها و قابلیتها ی نسل جوان و بالنده ( اعم از زن و مرد) در مدیریت دستگاه اجرایی، ضامن پویایی و شادابی این دستگاه و جلب اعتماد مردم ایران خواهد بود.

چهارـ استقرار دستگاه قضایی مستقل و بیطرف
استقرار دادگستری از اولین مطالبات حق طلبانه مردم ایران در مبارزات هوشمندانه و افتخار آفرین آن بوده . فریاد رسای پیشگامان مبارزات اجتماعی ایران برای استقرار عدالتخواهانه در سینهً پر افتخار جنبش مشروطه و تاریخ معاصر ایران طنین انداخته و ملت هوشمند و افتخار آفرین ایران در هر فرصت تاریخی ضرورت استقرار یک دستگاه قضایی مستقل بیطرف، ظلم ستیز، عدالت گستر را گوشزد نموده و آنرا ضامن امنیت در جامعه تلقی کرده و غلطیدن دستگاه قضایی در دامن فساد و بندگی جباران و زورمندان را یکی از دلایل اصلی عدم توسعه جامعه ایران قلمداد نموده اند. ملت ایران در طراحی و مهندسی و مدیریت دستگاه قضایی مردمی با تکیه بر نظام ارزشی فرهنگی تجارب تاریخی، ظرفیت های ملی ، فروتنانه از دست آوردهای ارزشمند کلیه ملل متمدن و جوامع دمکراتیک، سازمانهای بین المللی، نهادهای مدافع حقوق بشر، در ارتقاء جایگاه انسان و رعایت استانداردهای حقوق بشری در دستگاه قضایی بهره خواهد گرفت.

پنج ـ ضرورت الحاق به کنوانسیونهای حقوق بشری
ما بر این باوریم که اصول، قواعد و الگوها و آرمانهایی که در مجموعه ای به نام حقوق بشر شناسایی و معرفی می گردند حاصل مبارزات طولانی و بدون وقفه کل بشریت بوده و همهً تمدنها و فرهنگها در بستر سازی ، پرورش و ارتقاء این مجموعه سهیم هستند. از اینرو ملت ایران با افتخار تمام این مجموعه را بعنوان گنجینه گرانقدر و میراث مشترک بشریت مورد توجه قرارداده و رعایت و حمایت از مجموعه اصول و قواعد حقوق بشری را با رعایت ظرفیتهای فرهنگی و نظام ارزشی خود، مطمئن ترین و مناسب ترین وسیله برای دیالوگ بین انسانها در سطح ملی و بین المللی می داند. در این چهار چوب معتقد است که بدون هیچ وقفه ای حکومت مردمسالار ایران می بایسنی کنوانسیونهایی چون کنوانسیون منع شکنجه، کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض از زنان – پروتکل های الحاقی- میثاق حقوق مدنی و سیاسی و همهً کنوانسیونهایی را که هدف و موضوع آن دفاع از حقوق ذاتی و فطری انسان است تصویب نموده و به اجراء در آورد.

شش ـ تضمین آزادی بیان و عقیده و مذهب
احترام به جایگاه و کرامت انسان بدون احترام به عقیده وسلوک معنوی و گرایشات سیاسی و اقدامات و چالش هایی که در مسیر مشارکت در زندگی اجتماعی انجام میدهد، ممکن نمی باشد. آزادیهای شناخته شده در اعلامیه جهانی حقوق بشر میثاقهای بین المللی ، کنوانسیونها و قطعنامه های سازمانهای بین المللی جزء لایتجزای تعهدات حکومتهای سیاسی مردمسالار و متکی به اراده مردم می باشد. این تعهدات می بایستی با شفافیت تمام در اصول قانون اساسی منعکس شده و شیوه ها و ضمانت اجراهای آن نیز در میثاق ملی تعریف و مشخص گردد. حمایت قاطع از آزادیهای فردی و عمومی بستر مناسب برای توسعه همه جانبه و فراگیر جامعه را فراهم می آورد.

هفت ـ آزادی مطبوعات
آزادی مطبوعات و رسانه های عمومی یکی از ویژه گیهای اصلی حکومت مردمسالار و تضمین نظارت مؤثر مردم بر نهادها و دستگاههای حکومتی می باشد. بدون آزادی مطبوعات ، رشد و بالندگی جامعه تحقق نخواهد یافت . از طرف دیگر مطبوعات وسیلة مناسبی برای ایجاد فضای گفتگو بین مردم و تبادل نظر دیدگاهها بین آنان می باشد. بدون تردید شادابی و تندرستی جامعه مردمسالار در گرو مطبوعات آزاد و وفادار به منافع و ارزشهای ملی است. در طراحی و مهندسی نظام حقوقی مطبوعات و دفاع از حریم آن می بایستی از دستاوردهای ملل پیشرو در این عرصه، بهره گرفته و ظرفیتهای نسل جوان را بعنوان سرمایه قابل اتکاء در جایگاه شایسته آن مورد توجه قرارداد.

هشت ـ طرد خشونت و صلح طلبی و همزیستی مسالمت آمیز
بخش عظیمی از دست آوردهای فرهنگی و میراث ملی ایران در میان شعله های خانمان سوز جنگ های مختلف به خاکستر تبدیل شده و فرزندان و دلاوران زیادی در چنگال خونین هیولای خشونت زندگی خود را از دست داده اند. هنوز زخمها و دردهای جامعه از خشونت های کور و جنگ طلبی التیام نیافته و رنگ زیبای حیات و شادابی در مقابل سنگینی خشونت حکومتهای استبدادی و جنگ طلب رنگ می بازد از اینرو اعلام تنفر و انزجار عمیق از جنگ و خشونت به هر شکل و فرم آن جزء مطالبات جدی و پیگیر مردم ایران می باشد. در میثاق ملی (قانون اساسی) می بایستی به نحو مؤثری عدم توسل به زور و خشونت تضمین گردد. ملت ایران می تواند با بهره گیری از تجربه تاریخی و ظرفیتهای ملی گامهای مؤثری در استقرار صلح پایدار در منطقه و در سطح بین المللی بردارد. تشویق ملتها و دولتها به پی گیری شیوه های مسالمت آمیز حل و فصل اختلافات و ترویج فرهنگ گفتگوی سازنده بین فرهنگها و تمدنهای مختلف می بایستی به عنوان اصول بنیادین سیاست های رسمی حکومت مردمسالار (در سطح ملی و بین المللی) تلقی شده و می بایستی در میثاق ملی مورد حمایت قرار گیرد. استفاده از کلیه ظرفیتهای ملی در طراحی و مهندسی سیستم امنیت دسته جمعی در چهارچوب سازمان ملل متحد و مقابله با ریشه ها و عوامل بروز جنگها و خصومتها و مناقشات داخلی، منطقه ای و بین المللی، بعنوان یکی از اصول و اهداف میثاق ملی می بایستی مورد توجه قرار گیرد.

نه ـ انزجار از تروریسم و همکاری با جامعه جهانی در ریشه کنی آن

ملت ایران از فعالیت های تروریستی و توسل به خشونت کور آسیب های زیادی دیده و زخمهای عمیقی برتن دارد. ملت ایران همچنین از دردهایی که ملتهای دیگر از فعالیت های تروریستی متحمل شده اند و بخصوص از اقدامات تروریستی یازده سپتامبر متأثر و منقلب شده است. از اینرو ملت ایران از اقدامات تروریستی با هر دلیل و توجیهی و به هر شیوه ای که باشد و علیه هرکسی و در هر جایی که باشد، اعلام انزجار و بیزاری نموده و آماده است که تمامی امکانات خود را در چهارچوب برنامه ها و رهنمودهای سازمان ملل برای مبارزه جهانی با تروریسم بین المللی بسیج نموده و بر این باور است که برای ریشه کنی این آفت بزرگ جامعه جهانی می بایستی با ریشه ها وعلل آن ، منجمله با بیعدالتی و تبعیض ها و تقسیم نا عادلانه کار بین المللی جرایم سازمان یافته، باندهای مواد مخدر و پولشویی و حکومتهای غیر دمکراتیک نیز برخورد نماید. همکاری همه جانبه ایران با جامعه جهانی و نهادهای بین المللی برای ریشه کنی تروریسم می بایستی در قانون اساسی پیش بینی و مورد حمایت قرار گیرد.

ده ـ حمایت از محیط زیست
ما براین باوریم که دفاع از محیط زیست در کلیه فضاهای کره زمین وظیفه همه ملتها و کشورها بوده و همبستگی بین المللی کشورها و ملتها ضامن توسعه پایدار و برخورداری همه انسانها از محیط زیست سالم می باشد. از اینرو حکومت دمکراتیک ایران می بایستی عمیقاٌ خود را متعهد به رعایت ضوابط، اصول و استانداردها و الگوهای رفتاری مربوط به حمایت از محیط زیست خود و جهان نماید. الحاق بدون وقفه ایران به کلیه معاهدات ناظر به حفظ و حمایت از محیط زیست و همکاری با همه کشورها و نهادهای بین المللی دولتی و غیردولتی جایگاه با اهمیتی در مجموعه سیاستهای ایران به خود اختصاص خواهد داد. و تضمین های لازم برای حمایت از محیط زیست در قانون اساسی پیش بینی خواهد شد.

يازده ـ پرهیز از انتقامجویی و حمایت از عدالت کیفری
ملت ایران زخمهای عمیقی از اعدامهای کور، قتلهای زنجیره ای، بازداشتهای خودسرانه، محاکمات غیرعادلانه و بطور کلی اعمال ناقض حقوق بشر بر تن دارد. با این وجود ما براین باوریم که ملت بزرگ ایران، شادابی و نشاط فردای خود را با آفت کینه توزی و نفرت ورزی آلوده نخواهد کرد. و اجرای عدالت را در مسیر قانونی آن و در چهارچوب استاندارهای قابل قبول جامعهَ جهانی هدایت و مدیریت خواهد کرد. از نظر ما الحاق ایران به اساسنامهٌ دیوان کیفری بین المللی و رعایت استانداردهای عدالت کیفری برای محاکمه و مجازات جنایتکاران جنگی و جنایات علیه بشریت، راه را برای اجرای عدالت متناسب با فرهنگ غنی ایرانی، باز خواهد نمود. ملت ایران در شرایظ حساس کنونی بیش از هر زمان دیگر به همدلی و همبستگی ملی نیاز دارد و این فرصت مغتنمی است برای همه کسانی که قصد جبران اعمال ناپسند گذشته خود را دارند. ملت ایران برای ساختن آینده درخشان خود می بایستی همهٌ کانونهای نفرت و خشونت را نابود کرده و فرهنگ تساهل و تسامح را گسترش دهد. شایسته است که ؛ ملت ایران با بزرگواری مثال زدنی آغوش خود را برای جذب کسانی که از رفتارهای غیر انسانی و خشونت بار خود نسبت به هموطنانش پشیمان شده اند، بازکرده و آنها را نسبت به سرنوشت فرزندانشان در فردای آزادی امیدوار کند.

دوازده ـ شیوه و روش انجام تغییرات و اصلاحات
از آنجا که رفراندوم یک شیوه و روش مراجعه به آراء عمومی و اعمال دمکراسی مستقیم در حق تعیین سرنوشت می باشد. لذا بهترین روش و شیوه گذار به شرایط دمکراتیک و جامعهٌ آزاد و پیشرفته برگزاری همه پرسی می باشد. در این همه پرسی در دو سوأل اصلی قابل طرح است :

آیا با استمرار نظام جمهوری اسلامی موافق هستید ؟ آری یا نه
آیا با استقرار نظام دمکراتیک و متکی به آراء عمومی موافق هستید ؟

طرح سوأل اول به این دلیل ضرورت دارد که در حال حاضر یک نظام سیاسی برخاسته از رفراندوم سال 58 بر ایران حاکمیت دارد که در آن رفراندوم بیش از 75 درصد مردم کنونی ایران حضور نداشتند و فرصتی برای مشارکت در حق تعیین سرنوشت نیافته اند. از طرف دیگر رژیم کنونی که مدعی پشتیبانی و حمایت مردمی است بایستی ادعای خود را به شیوه دمکراتیک و مطابق استانداردهای بین المللی به اثبات برساند و به اصطلاح رأی اعتماد نسبت به عملکرد 26 ساله خود از ملت ایران کسب کند. در صورت کسب رأی اعتماد بر همه ما فرض است که به نظام مورد تأیید ملت ایران احترام بگذاریم و مطالبات دمکراتیک خود را ضمن احترام به آراء عمومی دنبال کنند.

اما چنانچه مردم ایران در یک همه پرسی آزاد و عادلانه و تحت نظارت نهادهای بین المللی به نظام جمهوری اسلامی ایران رأی اعتماد ندادند؛ در آن صورت مقامات جمهوری اسلامی مکلف به تبعیت از آرای عمومی هستند و جامعه جهانی نیز به احترام حق حاکمیت ایران کلیه مناسبات اقتصادی – سیاسی را قطع کرده و با نمایندگان واقعی ملت ایران وارد مناسبات دیپلماتیک شوند. برگزاری رفراندوم تجلی ارادة مردم ایران را در قالب حقوق نهادینه می کند.

سوأل دوم مربوط است به نوع و ماهیت حکومت جایگزین نظام جمهوری اسلامی ایران ؛ از اینرو مردم در گذار به نظام و حکومت بعدی می بایستی با ویژه گیهای اصلی دمکراتیک آشنا یی داشته و با شناخت و آگاهی لازم به چارچوب نظام منتخب خود رأی داده تا در یک زمان معقول از طریق سازکارهای دمکراتیک ، قانون اساسی نظام دلخواه خود را و از طریق رفراندوم ( اصطلاحاٌ رفراندوم تصویبی گفته می شود) به تصویب و به اجراء بگذارد. من عملیات مربوط به رفراندوم را در مقاله رفراندوم چرا و چگونه در تاریخ 25/12/81 مطرح کرده ام و هموطنان عزیز را به بررسی و تکمیل و اصلاح این طرح دعوت می کنم.

گذار از شرایط فعلی به وضعیت دلخواه یک روند تاریخی است که ملت ایران با تکیه بر توان ، تجربه و قابلیتهای ملی خود و با بهره گیری از فضای مناسب بین المللی و پشتیبانی معنوی افکار عمومی و وجدانهای بیدار بشری در سراسر جهان و جهت گیری طبیعی تاریخ آن را گام به گام و بدون توسل به خشونت به انجام خواهد رساند. همبستگی هوشمندانه اقشار مختلف مردم حول اهداف و برنامه های مشخص و پرچمداری جوانان و زنان در این جنبش ملی ضامن موفقیت ملت ایران در برپایی حکومت دلخواه خود می باشد. اینجانب در طی 26 سال گذشته لحظات زیادی را به اندیشیدن در چگونگی گذار مسالمت آمیز سپری کرده و به لطف خداوند به نتایج ارزنده ای رسیده ام که به حکم وظیفه ملی یافته های خود را جهت همفکری و تبادل نظر و تدوین بهترین راه حلهای اجرایی گذار مسالمت آمیز به حاکمیت ملی ، توسعه همه جانبه و پایدار در اختیار ملت ایران قرار خواهم داد. با نظر به تحولات بعد از پایان جنگ سرد براین باور هستم که شیوه های سنتی مبارزات اجتماعی کارآمد نبوده و امواج خشمگین انقلاب های دهه های 50 تا 90 میلادی جای خود را به حرکت های نسیم گونه ، شاداب ، مسالمت آمیز مردم داده است. این تحول مبارک و تاریخ ساز را ارج گذاشته و هرچه بیشتر به آینده کشور خویش و نسل جوان امیدوار باشیم.

عباس امیرانتظام

4/11/1383

|

Saturday, January 29, 2005

 

راهنمايی

حزب ميهن

salam man yeki az khanandegane shoma az iran hastamdar morede filter shodan site shoma mikhastam behetoon begam ke age mardome dakhele iran dar ghesmate address marboot be internet explorer agar be jaye in address
www.hezbemihan.com
in argham ra bedoone hich pishvand ya pasvandi type konand br rahati varede site shoma khahand shod - Milad
212.97.132.101

از ميلاد گرامی و علاقه و همينطور راهنمايی اش قلبآ سپاسگزاريم

|

Friday, January 28, 2005

 

هـــــويّت

حزب ميهن
سايه سعيدی سيرجانی
هـــــويّت


نوبت بازي:1
اول سازگارا و فراخوانش اينك محسن رضايي و "هويت ملي"اش

حس مي كنم روزگاري برايم رقم خورده عينا راه رفتن بر باريك طنابي فراز ورطه اي نامعلوم. وه كه اين گام برداشتن سخت است. با نگراني
بر آنچه بر عزيزانت مي رود و وحشت از سرنوشتي كه برت رقم زده اند. اما بايست گام برداشت و ره خطير را با لبخندي خاسته از آگاهي و اميدي به نيرويمان طي كرد. بر ماست و نه كسي ديگر. ما نخواسته ايم اما بر ما رفت. و اين برماست كه چرخش اين چرخ را به ميلمان گردانيم. چرخي كه مي شناسيمش و دندانه هاي تيزش را بر گرده هاي ملل ديده ايم. چرخي كه افرادي از خود ما ملت با هر ترفندي به چرخش آن مشغول گشته اند.1
بياييم واقعيات را سوا از هم يك به يك پيش رو نهيم، سرنوشت خويش را در آيينه اين واقعيات بيابيم و توان خويش را در يابيم تا بتوانيم، آري، بتوانيم با نيروي خويش بچه هاي ايران مان را در دامان مهر مام ميهن به تلالو بنگريم. آري، بر ما دردكشيدگان است تا تصوير زيبا بيافرينيم.1
بياييم ببينيم با چه بازيگراني روبرو گشته ايم:1
سيستمي خودزا سالهاست بر ما پنجه افكنده است. افرادي معرف به "تروريست" سالهاست با زمينه چيني در تصاحب سرزميني تلاش كردند كه گر در آنجا رخت خويش بياندازند چه بسا بر منطقه و دنيا حاكم كه نشوند. اينها پتانسيل بالقوه اين ملت و سرزمين را بدرستي تشخيص داده بودند. اينها به هيچ آساني دل از اين خان الوان برنخواهند گرفت. راه بقايشان بحران زايي و ناجي سازي از ميان خودشان است و ما مردم را گاهي سرگرم بازي طرح شان مي كنند، و زماني با شفافيتي آشكار تبر به دست به كشتارمان مي پردازند.و اين روز، روز مسلح به زره مدافعين حقوق انساني شدنشان شده است.1
امروز هم كه نمي توانند صداهاي اعتراض جوانان و آزادگان را يكجا به خفقان كشانند گاه با ترفندهايي تكراري و زماني با "مخالف تراشي" آنچناني و دست آخر هم رك و راست با ريايي زننده خود به خوش رقصي مي افتند.1
جناب محسن رضايي در لباسي با
آستيني كوتاه به منظور دراز دستي به ميدان خوش رقصي وارد مي شود. چه نشسته ايم، شهر شهر فرنگ هست بيا و تماشا كن اين محسن رضايي است كه زماني كه بايست در جلد "مشدي غلوم لعنتي" به صحنه مي آمد و امروز نوبت بازي ديگري با چهره اي مثلا! تازه به ميدانش مي كشاند. مشتي غلوم همان مشتي غلوم است. همان لعنت فرست بر اجداد و نياكانمان كه حالا نيز با بي شرمي اعجاب انگيز براي ما از هويت ملي مي گويد. بيچاره ما و بيچاره تر اين هويت ملي مان كه زماني با اعتراف هاي تلويزيوني و شكنجه ها خرد گشت و امروز با چنين غاصباني نمك بر زخمش مي پاشند. گرگ تشنه قدرت زماني با شعار وااسلاما به ميدان آمد و امروز كه مي بيند "ايراني" به ايراني بودنش بايسته است سعي در القاي اين شعار دارد كه بله بايست به نيروي هويت ملي بياويزم تا راه دوامان باشد و كور باد و دور باد لشكر امريكا كه مي خواهد به ايران! حمله كند.(نگاهي بياندازيد به تارنماي بازتاب شان).1
در آن سمت هم داربست صفتاني، شيفته قدرت كه از سه ره تقدير شناخته شدشان كم دردسرترين و پر سودترين را برگزيدند. زماني مسلمان تر از محمد شدن و حفره بر پيشاني نشاندن را باب كردند، زماني زير عباي نمازگزار خزيدن را. زماني "نظريه پرداز" اسلام نوين و ماركسيستي به بازار تحويل دادن طبع انگيزه پرستشان را البته كمكي قانع نمود و زماني بي هيچ نداي وجداني، قاضي شرع را مريد گشتن. يورش به سفارت و جن خانه طلبيدن را رمز بقا يافتند و در آخرهم زير گريم اصلاحات، البته الغا شده از بلندگوهاي خارجه شان، فرو رفتندو .. و .. و در لباس روزنامه نگار، كارگردان، شاعر، مخبر و هر عنواني كه تصور كني خزيده اند همان بسيج بيست ميليوني كه هر چند به چند ده نفر نمي رسد اما هر جا كه بگويي آزادي براي ايران عين جن و بسم الله ظاهر مي شوند .شيرين كه گاهي به خويش نيز لقب مي بخشند: آمدگان از خورشيد. اي كاش مي دانستند بر مملكتي تاخته اند كه فرهنگ آن با ذات نايافته از هستي بخش، كي تواند كه شود هستي بخش در مبارزه است. .اين جماعت در نقش مخالف حكومت نيز بازيگري مي كند، طرح مي ريزد تا براي خويش جايي باز كرده باشد.غافل از آنكه ديگر كسي و مكاني پذيراي اين فريب نخواهد بود.1
اين جماعت دست ساز استبداد داخلي ست . با لعابي عاريت گرفته از دنياي ترجمه شدة خارج. نه تاب ايستادن مقابل گرگان واقعي دارد و نه دلي مي تواند بربايد كه اميدي روشن نمايد. محصولي ست نتيجة روحيه اي مسخ شده كه راه را جوري مي نهند مبادا گرد غباري بر دامن از ما بهتران حاضر بنشيند. از دنياي متمدن شعارش را بر دوش مي كشند، به جاي درگير بودن با حق مردم به نهادن بساط قدرت مي انديشند. تارنما درست مي كند و عنوان خبري برش مي نهند اما اخبار مي شود اخباري كه مي پسندد . يك نفر به عنوان مفسر، رايزن، تحليل گر و خلاصه در اين ميان البته و صد البته گرد و خاك گير از دامان "افرادي" كه بر ما بردند آنچه كه بايست مي كردند. مي شود شاهين فاطمي، مي شود مسعود بهنود و مي شود عليرضا نوري زاده و ديگري و ديگران. اينها نيز گذشتند، كردند آنچه كه بايست مي كردند! اما ديگر جواناني به ميدان آمده اند با تلخندي از اين گفته ها مي گذرند. خود كليد رهايي را بدست دارند و به صراحت كاسه و نيم كاسه را نشان مي دهند.1
بازيگر اصلي سيستمي است كه ماهيتش را هنوز هم كه هنوز هست همين داربستان نگذاشته اند آنچنان كه بايست آشكار شود. اما براي معامله گران و بازيگران بين الملل آشكارتر است. منطقه درگير موج دموكراسي پروري گشته. دموكراسي مبني بر "معاملات آزاد". هر تشنه قدرتي سعي دارد گاه در لباس دلال معاملات و اگر ديگر اين ترفند هم چاره گشا نشد با شعار اصلاحات و تعيين قانون اساسي نوين و مدعياني چون مسوول امنيت ملي، بهتر بگويم مسوول امنيت سيستم برايمان فرياد وا ايرانا سر دهند. بيچاره "ايران" و اين همه ماماي دست كج.1
مي دانم خفقان و قاتلين همه جا حاضرند و منتظر شنيدن صدايي مخالف تا در جا يا به راه خويش آورندش يا آن دم را به خاموشي كشانند، مي دانم شيوا، شهلا، الناز و نازنين ها كه به قتل كشانده مي شوند و مي دانم اعتراض از خود گذشتگي مي خواهد. اما اين لحظه ،تنها راه، به ميدان آمدن ما مردم است. به صحنه خيابانها . فريادي نشان از تفكيك "ايران" از جماعت غارتگري كه بهترين خان را يافته اند. مي شنيديم كه مبادا ايران كنام گرگان شود و مي بينيم كه شده ست. اما فريادي كه "نه " به هر متجاوزي باشد.1
براي اكبرها،نيماها، حميدها، بهروزها، پيمان ها، منوچهرها، نريمان ها، سا م ها، نيلوفر ها، افروزها و ميليونها جوان ايراني ديگر اين جماعت قدرت پرست حنايشان رنگي ندارد.صحبتم نيز با همين همدرسان و دوستان هست. كه بايست در ميدان بود و زمان براي حركت است.1
آتش بياران معركه به معركه زنده اند، با جمع آوري مشتي تروريست زير نقاب حكومتي اين چنين، از يكطرف به تحريك صبر جهان آزادي پردازد تا به بهانه حمله آنها چند صباحي مردم را مانند بلاي جنگ هشت ساله شان سپر بلاي خويش گردانند و از طرفي سخت به نوزايي و پوست اندازي خويش مشغولند حكايت با دست پس زدن و با پا پيش كشيدني كه خودمان بهترين ها را مي آوريم با ما معامله نماييد و برايتان جامعه مدني حقوق بشر و قانون اساسي مي آوريم...1
ديگر دستها آشكار شده، "پوزيسيون" حلقة قدرت وحاكمان اين بيست و پنج ساله مشخص شده اند. اينها در ميدان قدرت سخت در تلاشند و اين ميان مردم خون دل خورده و ناظر اين خوش رقصي.1
بچه ها الان بزنگاه به ميدان آمدن است، و كوس رسوايي هر دو اين جماعت را نواختن. مي دانم كارمان به اين كوس رسوايي نواختن نيست.اما چه كنيم كه بايست از اينها گذشت و حكايت يارب اين نودولتان را با خر خودشان نشاند عملي است برخاسته از راهي كه درش قدم گذارده ايم.1
شب نامه هاي برگرفته از اخبار خود اين جماعت مشت رسوايان را باز كردن است و امروز روز پخش گسترده تر آن است. بنويسيم اگر وب لاگها را مي بندند و از خودي هايشان در ميان پرشين بلاگها مي پراكنند، كاغذ و قلم را كه نمي توانند ازمان بگيرند. آنچه در گيلان مي گذرد را بگوييم، آنچه در شيراز مي رود و افراد تازه لباس نظامي پوششان. بم را فراموش نكنيم. به مردمش بگوييم از تصميمات از ما بهتران اين سيستم جادوگر را:هيات دولتشان تصميم مي گيرد هزار تن خرما به زلزله زدگان كشورهاي جنوب شرق آسيا برساند و مي گوييم بم شهر رطب خود بلا ديدة زلزله است زلزله اي در همه اركانش. اعلام مي كنند دو ميليون و هشتصد هزار دلار به قاتل سلمان رشدي مي دهند، بنويسيم بيجاره قاتلان روشنفكران داخلي! كه برايشان جز ننگ چيزي نماند و آمران پولها را در جيب خويش گذاشتند! تارنماي بازتاب به آگهي موسسه خيريه اي با نام " ياوران" مي پردازد كه هر چه بيشتر دنبال كارشان اينكه كه هستند و چگونه كار مي كنند مي گردي كمتر مي يابي چه كه هدف ماهيانه ناقابل بيست و پنج دلار است براي بچه هاي بي سرپرست، انگاري كليساي اينجايي دارد به گرسنگان افريقا مي پردازد. امان از اين نيكوكاري زير لواي خيريه كه همان عادت زننده رفع مسووليت است و بس. و تشويق فقر.و دردناكترين تحقير اين خبرشان كه: اعلام كرده اند در هشت استان مكانهايي ايجاد شده براي " پذيرش زنان خشونت جسمي ديده" كه البته و صد البته به پاي خويش و داوطلبانه به اين مراكز مراجعه خواهند كرد.1
نفهميدم، به داد زنان با اين تحقير مي خواهند مدعي شوند كه مي رسند؟ اين چه خشونتي است كه فقط به جسم محدود است و اين چه ضمانت اجرايي است كه خشونت ديده "داوطلبانه" مي تواند در اين مركز ايام بگذراند. دست درازان به حق انسان يادشان رفته سنگ را بسته و سگ را رها كرده اند، نه تنها عامل مجرم به حساب نمي آيد كه تازه اين زن بيچاره مي تواند بماند و كتك خوردن را پذيرا باشد! يا داوطلبانه بگردد تا مگر اين مكان را بيابد و به دريوزگي سرپناهي برآيد..يكوقت تصور نكنيد كه اين طرح را افرادي ناآگاه به خوردمان دارند مي دهند، ابدا روزها و هفته ها تلاش بي وققة شوراي اجتماعي كشور را مي توانيد در آخرين مصاحبه خانم عبادي البته قبل ازگرفتن جايزه شان پيدا كنيد. ونحلة تلاش پيگير ايشان و ديگران، برگرفته از نوع تفكري قالب زده شده اين مي شود كه نكند مجرمي مطرح شود و نيروي انتظامي به شغل اصلي اش برگردانيده شود. آخر منتظريم قانون اساسي درست شود همه مشكلات خود حل خواهد شد!1
با اين شب نامه ها هست كه ترسي كه سيستم سعي در تزريقش دارد را از بين خواهيم برد.برايمان هر زهري كه بتراشند بايست به ترياقش به ميدان آمد. راديو موازي مي سازند، مهره چيني مي نمايند، براي هر نتيجه اي علاجي در آستين يافته اند همه اينها زماني كه مي گوييم با "كل اين " سيستم به مبارزه خاسته ايم، مردميم و با هم. دور از هر امضا و فراخواني كه بوي از ما بهتران مي دهد و يا هر رشوه اي كه اين بار قدرتمداران سعي در بذل و بخشش آن نيز خواهند كرد.1
مي دانم كه خودشان نيز مانند هميشه به مقابل سازي برخواهند خاست، شب نامه تقلبي پخش مي كنند و لي به خوبي مي دانم نيروي آگاهي را كه مانند محك در دست تشخيص بكار گرفته خواهد شد.اي كاش راديويي بود كه بيست و چهار ساعت به تحليل بازي هاي حكومت مي پرداخت، ايرانيان داخل و دور از سرزمين مادري شان را با ترفندها و بازيگران اين سيستم آگاهانه آشنا مي نمود. به جاي هفته ها با چماق پيوستن به فراخوان همه پرسي معرف حضور، از آنچه بر سرمان مي رود و خواهد رفت مي گفتند. بودند نازنيناني كه در اين تاريكي ايستادند و چه دلگرم كننده ايستادند. ديگر چنته ها را در اين بازي ها آنقدر شناخته ايم كه در يابيم چه كس به شوق ايران و نگران از سوخته شدن نسل جوانش كلام و قلمش را به ميدان آورده. هر چند مشتي غلوماني بيگانه به هر ترفند ممكن بر عصاي پوسيده قدرت ولي فقيه و عصاهاي نوساز با مصالح نويني كه نه تنها ضد ضربه باشند كه چماق مدرنشان در سركوب هر دگر انديشي بكار افتد، به فكر چرخشي ظاهري در قدرتند. اين البته خوشايند مذاق خو گرفته به تملق است. مي توانيم آري مي توانيم به اين بيدادها پايان دهيم، اگر همانطور كه بايست دست درازي هزار و يك چهره ها را نشان دهيم و حضور آگاهانه مان را پر رنگ تر نموده، با گذشتن از اين جماعت در هر دو لباس، در خيابانها، كوي و برزنها آزادي را به صحنه كشانيم. ما هستيم چون مي دانيم كه هستيم چه بر ما رفته است و چه بر ما مي خواهند رقم بزنند.1
اين هم مطلب " مشتي غلوم لعنتي" كه به تاريخ اردي بهشت هزار و سيصد و پنجاه و هشت چاپ گرديد. از كتاب"در آستين مرقع"سعيدي سيرجاني:1
در ميان هم ولايتي هاي مخلص آنان كه قلة رفيع چهل سالگي را پشت سر گذاشته و در سراشيب عبرت خيز حيات افتاده اند، عموما با نام پرآوازة " مشتي غلوم لعنتي" آشنايند.1
اين مشتي غلوم لعنتي از آن مخلوقات سربزير پر تحمل آرامي بود كه هر چند گاه يك بار، جوش جنون بر وجودشان مسلط مي شود و به حركاتي دست مي زنند كه بكلي نا منتظر و بي سابقه است. مشتي ما هم سيصد و پنجاه و پنج روز سال را با چنان آرامشي پشت پاتيل مغازة قنادي سپري مي كرد كه زبانزد همگان و مايه بخش شيطنت و وسيله تفريح و تمسخر بچه هاي بازار بود. مرد شريف و بي آزار چهل سال متوالي در پست ثابت و بلامنازع " شاگرد قنادي" خدمت كرده بود، بي آنكه لحظه اي از يكنواختي كارش دستخوش ملال شود، يا از گراني بار معيشت نقش گلايه اي بر چهره چروكيده اش بنشيند.1
در مقابل اين سيصد و پنجاه و پنج روز كار يكنواخت و آرامش حيرت انگيز، سالي ده روز مشتي غلوم به تعبير مردم ديوانه آب و آتشي مي شد و به عقيده خودش ديوانه " عشق حسيني" و همه عقده هاي فروخورده يكساله را در اين ده روز عاشورا بيرون مي ريخت.1
در شهرك دور افتاده ما ، سيرجان، هميشه و در همه فصول سال مجالس عزاداري سرور آزادگان برپاست. اما در ماه هاي محرم و صفر قيافه شهر بكلي عوض مي شود و از هر گوشه آن بانگ نوحه سرايي چاووشان حسيني به عيوق مي رسد، از بامداداني كه تفاوت نكند ليل و نهار تا ساعتي بعد از نيمه شب. نيازي به گفتن نيست كه عزاداري هاي ده روز اول محرم شكوه ديگري دارد. مردم همه كار و زندگي خود را رها مي كنند و به مجالس روضه خواني رو مي آورند، و همين " دهة عاشورا" دوران جوش و غليان و خودنمايي مشدي غلوم لعنتي است. اين عبارات را بهتر بود با فعل ماضي مي نوشتم؛ زيرا آنچه عرض كردم مربوط به دستكم سي سال پيش است. در طول سالهاي اخير چون از شهر و ديار خود آواره بوده ام نمي دانم آن مجالس باشكوه عزاداري هنوز داير است يا سليقة مردم زمانه ديگرگون شده است و گرفتاريهاي زندگي مجالي باقي نگذاشته تا مردم به ياد آخرت باشند و توشة راهي تدارك بينند.1
باري، مشدي غلوم ما، در اين ده روز يكپارچه آتش مي شد. چهل پنجاه نفري پچه يتيمهاي پابرهنه و بي كس و كار شهر را جمع مي كرد، مقداري كاه گل بر فرق آنها مي ماليد و خودش هم پيراهن عربي بلند سياهي مي پوشيد و شمشير زنگ خورده اي كه مرده ريگ نياكان احتمالا شبيه خوانش بود، در دست مي گرفت و به اتفاق بچه ها، پيشاپيش دسته سينه زنان راه مي افتاد و در مجالس سوكواري هنرنمايي مي كرد.1
با شكوه ترين مجلس عزاداري در دهة اول محرم اختصاص به يكي از اعيان شهر داشت كه از حوالي ساعت هشت صبح مراسم روضه خوانه در حياط وسيع خانة وقفي او شروع مي شد و تا يكساعتي از ظهر گذشته ادامه مي يافت.1
تقريبا همه جمعيت ده دوازه هزار نفري سيرجان در اين مجلس جمع مي شدند و اغلب از ساعتهاي نخستين بامداد به آنجا مي رفتند تا جايي مناسب تر دست و پا كنند كه مشرف بر مجلس باشد و بتوانند هنگام ورود دسته هاي سينه زني و زنجير زني، با تماشاي حسابي مراسم هم سير و سياحتي كرده باشند و هم ثواب آخرتي اندوخته.1
اگرچه در سه چهار ساعت اول مجلس، عده اي روضه خوان به منبر مي رفتند و _ چون هنوز ولايت ما قدم به عصر صنعت نگذاشته و استفاده از وسايل صوتي و ميكروفن و بلندگو معمول نشده بود_ با صداي لرزان و بي رمق خود زمزمه اي مي كردند. اما گوش كسي بدهكار آنان نبود و همه تلاشها و سحرخيزيها مصروف اين بود كه در حوالي ظهر با شنيدن نعرة مشتي غلوم، همه اهل مجلس از جا برخيزند و براي ورود دسته سينه زنان، كوچه بدهند و مراسم را تماشا كنند.1
مشتي غلوم نازنين ما پيشرو دسته بود و از دو كوچه مانده به محل روضه خواني با فريادي كه در هر ازدحامي شنيده مي شد، حركت دسته را اعلام مي كرد. براستي گلبانگ رساي مشتي غلوم نازنين بي شباهت به صور كذايي اسرافيل نبود؛ چه، جمعيت چند هزار نفري با شنيدن نخستين نعرة او كه " هاي مردم! بر يزيد لعنت"، سراسيمه از جا بر مي جستند و به انتظار ورود دسته، راه مي دادند و با ظاهر شدن قيافة كاه گل مالي شدة مشتي غلوم و شمشير آهيخته اش در آستانة دالان خانه، و با شنيدن شعارهايي كه عموما با كلمة " لعنت" ختم مي شد، يكصدا جواب مي دادند" بيش باد و كم مباد". ( ظاهرا فلسفه صفت " لعنتي" را دريافتيد كه به معني "لعنت كننده " است نه " ملعون").1
داستاني كه بدنبال اين مقدمه مفصل مي خواهم به عرضتان برسانم مربوط به سي سال پيش است و شرح صحنه اي است كه شخصا ناظر بوده ام.1
روز عاشوراي سي سال پيش، من هم جزو انبوه عزاداران حسيني به خانة مرحوم حاجي رشيد رفته بودم و جايي كه به مدد دوستان و عنايت صاحب خانه نصيبم شده بود سكوي درگاه اطاقي بود مشرف بر حياط خانه و درست كنار منبر واعظ؛ يعني همان نقطه اي كه معمولا هنرنمايي سينه زنان و رجز خواني شبيه گردانان به اوج مي رسد.1
مجلس باشكوهي بود. صداي ضعيف آخوند روضه خوان در امواج سر و صداهاي گوناگون جمعيتي چند هزار نفري به گوش كسي نمي رسيد . سمفوني پر هياهوي مجلس با همكاري دسته جمعي عزاداران اجرا مي شد و گوشهاي حساس براحتي مي توانستند سهم هر يك از گروه هاي شركت كننده را مشخص كنند: دسته اي كه صلوات مي فرستادند، زناني كه بر سر و سينه مي كوبيدند و " حسين حسين" مي زدند، مرداني كه براي تصاحب جايي بهتر به جر و بحث و احيانا كتك كاري مشغول بودند، مادراني كه با بچه هاي فضولشان كلنجار مي رفتند، شيرخوارگاني كه از ازدحام و گرما به جان آمده بودند و جيغ مي كشيدند، سقاهايي كه با لگدمال كردن مردم و نعرة" بنوش به ياد حسين" انبان توشة راه آخرتشان را پر مي كردند. خادماني كه با رها كردن سيني چاي و صداي شكستن استكانها بر تنوع سمفوني اصوات مي افزودند.1
چند دقيقه اي از ظهر گذشته بود كه گلبانگ فرياد مشتي غلوم لعنتي در فضاي لبريز از صداي مجلس پيچيد و يكباره جمعيت چند هزار نفري از جا جستند و با انواع جيغ ها و فريادها بر سر و كول يكديگر پريدند.نعرة بر " يزيد لعنت" مشتي غلوم نزديك شدن دسته را اعلام كرده بود، و خلايق ضمن فشار آوردن بر هم و باز كردن راهي براي عبور سينه زنان مي كوشيدند با استفاده از قانون هميشه رايج جنگل موقعيت بهتري براي تماشا بدست آرند.1
لحظه اي بعد صداي زنجير سينه زنان و طنين طبلها و نفير شيپورها و شيهة اسبانو نعرة اشتران در فضا پيچيد، و در پي آن از مشرق دالان دراز خانه، خورشيد جمال مشتي غلوم طلوع كرد، با پيراهن بلند سياهش، با كاكل آشفته و فرق كاهگل اندودش، با دهان كف آلود و چشمان خون گرفته اش، با شمشير بر آسمان افراخته اش، و با انبوه بچه هاي شيون كش ملتزم ركابش.1
مشتي غلوم امروزي اندك شباهتي با مشتي غلوم ده روز پيش نداشت. شور ايمان و جوش عزا و شكوه مراسم به او قدرتي بيش ازجثه و طبيعتش بخشيده بود. اتم شكافته و الكترون رها شده اي بود كه حضورش لرزه در زمين و زمان مي افكند. گويي از عظمت مقام موقتي خويش با خبر است و مي داند كه روز حكومت بلامنازع او فرارسيده است و در شرايط حاضر، هزاران نفر مردمي با فرياد " بيش باد" خود او را همراهي مي كنند كه در روزهاي معمولي به زحمت جواب سلامش را مي داده اند.1
باري جناب مشتي غلوم پيشاپيش دسته سينه زنان، با شور و خروش قدم در حياط مجلس نهاد و شمشيرش را در هوا تكاني داد و با همه وجودش فرياد زد: " هاي مردم بر يزيد لعنت" و جمعيت سودازدة ده هزار نفري همصدا خروشيدند كه " بيش باد و كم مباد". قدم ديگر را برداشت و تكاني ديگر به شمشيرش داد و فرياد زد " هاي مردم، بر شمر لعنت!" و صداي هماهنگ خلايق اوج گرفته كه " بيش باد و كم مباد" اكنون دسته موزيك وارد حياط شده و صداي طبل ها و نفير شيپورها غلغله اي در مجلس عزا افكنده بود. مشتي غلوم كه هيبت جلسه و همصدايي مردم، سرمست شور و هيجانش كرده بود به نعره كشي خود ادامه داد كه " هاي مردم، بر ابن زياد لعنت!" و مردم كه ديگر در ازدحام بي سابقه و وهيجان احساسات بدشواري عبارات او را مي شنيدند تاييدش كردند كه " بيش با د و كم مباد!".1
مشتي غلوم همچنان لعنت كنان به وسط مجلس و نزديك منبر رسيد، و من كه از نزديك مي توانستم شور و هيجان او را ببينم و صدايش را _ كه ديگر تا حدودي نامفهوم شده بود_ بشنوم، نگران اين بودم كه مبادا مرد عزيز از شدت هيجان و جوش و خروش سكته كند، كه شنيدم با فريادي از هميشه رساتر مي گويد" هاي مردم، بر پدرتان لعنت!" از اين شعار يكه خوردم ونگران عكس العمل خلايق شدم كه فرياد " بيش باد و كم مباد" مردم از نگراني نجاتم داد. مشتي غلوم قدمي ديگر پيش نهاد و فرياد زد" هاي مردم، بر جد و آبادتان لعنت!" و مردم باز هم يكصدا تاييدش كردند كه " بيش باد و كم مباد!".1
پيرمرد ظريف و عارفي كه در كنار من ايستاده بود، با اشارت و لبخندي، حيرت مرا برطرف كرد و سر در گوشم گذاشت كه: " نگران مباش، مشتي غلوم هر سال همين وضع را دارد، مردم هم وقتي به جوش مي آيند توجهي به مفهوم لعنت هاي او ندارند، هر چه بگويد تاييدش مي كنند".1
نمي دانم چرا بعد از سي سال، اين صحنة به فراموشي گراييده، بر صفحة خاطر من جان گرفته است. آيا بين شعارهاي ميوه چينان انقلاب و لعنت هاي مشتي غلوم شباهتي است؟ آيا مردان محترم و پيشتازي كه يكباره منكر همة گذشته هاي ملت ما شده اند و روز و شب سوابق دو هزار و پانصد سال بدبختي و بي غيرتي اجدادمان را به رخمان مي كشند و ما هم با تكرار شعارها يكصدا تاييدشان مي كنيم ، چنان دستخوش شور و هيجان شده اند كه مجالي براي تامل ندارند؟ . آيا بزرگواراني كه فرهنگ گذشته ما را يكسره محكوم مي كنند و داغ باطله استعماري و انحرافي بر آن مي زنند، آن هم نه گذشته مربوط به ده بيست سال اخير، بلكه گذشته دو هزار و پانصد ساله را، مي فهمند چه مي گويند، يا سيل انقلاب سد تعقل را بكلي درهم شكسته است؟.1
همه حيثيت ما ملت ايران در جهان آشفته سامان امروز منحصر به عظمت فرهنگمان بود و بس. حرمتي كه جهانيان براي ايراني قايل بودند و امتيازي كه بين او و بعض ملت هاي همسايه و هم اقليم اش مي گذاشتند به فيض گذشته باشكوه و فرهنگ پربارش بود و بس. اكنون با چه جراتي و به چه نيتي همه يكصدا شده ايم و يكدست كه با نفي سوابق تاريخي مان تيشه به ريشة خود بزنيم و خط بطلان بكشيم بر آنچه داريم و بسياري از نودولتان جهان ندارند و آرزويش را دارند.1
آنان كه گذشته ايراني را بدون تعيين حدي و زماني، يكسره محكوم مي كنند و طاغوتي مي دانند، آيا دانسته مي خواهند رابطه ما را با تاريخ و فرهنگ غرور آفرين مان قطع كنند و همه اركان هويت ملي ما را درهم بشكنند، يا غلبه احساسات بدين رهگذار خطرناكشان كشانده است؟ سعدي و فردوسي و حافظ چه گناهي كرده اند كه مي خواهيم نامشان را از ورق هستي بزداييم؟ زبان فارسي و فرهنگ خيره كننده اش چه ننگي بر دامن حيثيت ما بسته است كه يكباره طردش كرده ايم و همه زمامدارانمان از بيخ و بن مريد يعرب بن قحطان شده اند و همه مرزنشينانمان از فارسي گويي تبري مي كنند؟ ملت ايران بر فساد و استبداد آريامهري طغيان كرده است يا به كين نژاد و مليت و فرهنگ خويش كمر بسته است؟
عبارت " طاغوت دو هزار و پانصد ساله" كه ورد زبان مسوولان و مسند نشينان مملكت شده، چه مفهومي دارد؟ يعني دو هزار و پانصد سال اجداد ما احمق بودند و توسري خوردند و عقلشان نرسيد كه بساط سلطنت را برچينند، و اين ماييم كه به حماقت و بي همتي دو هزار و پانصد ساله آنان خاتمه داده ايم؟
در بين زمامداران گذشته فريدون داشته ايم. ضحاك هم بوده است، شاه عباس داشته ايم، شاه سلطان حسين هم بوده است. نياكان ما هم هر وقت بيداد و فساد پادشاهي جانشان را بر لب آورده، با همين قدرت و صلابتي قيام كرده اند كه من و شما كرده ايم. مگر داستان كاوه آهنگر اشارتي بدين قيام توده هاي ستم رسيده نيست؟ مگر ده ها پادشاهي كه نه تنها تاج و تخت كه سر و جان خود را به كيفر ستم داده اند، نموداري از بيداري ملت ما نيست؟. چرا بر سر شاخ نشسته ايم و بن مي بريم؟ چرا تيشه بر ريشة اصالت و مليت خود مي زنيم. عجب است. به سرزنش نياكانمان كمر بسته ايم كه چرا هفتصد سال پيش رژيم سلطنتي را به جمهوري تبديل نكردند. در آن عهد و زمان در كجاي دنيا مفهوم ملت و حكومت ملي مصداقي داشت كه در ايران داشته باشد؟ ملت ايران هم، چون هر ملت بيدار و زنده اي، هميشه نيك و بد زمامدارانش را سنجيده است و هر وقت كاسه صبرش از بيداد ستمگران لبريز شده به مقاومت و طغيان برخاسته؛ منتها اين طغيانهاي نجات بخش گاهي بصورت قيام ملي و عمومي ظاهر شده است و گاه به همت سرداران فداكار و زماني در نقاب طبيبان و ملازمان درباري.1
مگر قيام ملت ستم زده، محمد علي شاه را از تخت فرعوني اش فرو نكشيد؟ مگر رشادت يعقوب ليث لرزه در اركان خلافت عباسي نيانداخت؟ مگر سرداران و نزديكان نادر سر ماجراجوي انباشته از جنون قدرت او را بر سينه اش ننهادند؟
يقين داشته باشيد اگر سلطنت محمدرضا شاه هم از آغاز به همان فساد و استبدادي بود كه در ساليان اخير، سالها پيش از اين خشم و نفرت مردم دربدرش كرده بود.1
................................................................................................................
___________________________________________________
چه اصراري است كه ما را از گذشته تاريخي مان جدا كنند؟ ايران ايران است و ايراني هم ايراني خواهد بود. تا روزي كه مرزها وجود دارد و ملت ها، ما نيز به علايق ملي خود دلبسته ايم.1
فعلا همه در جوش و خروش انقلابيم. عقده ها و نفرت هايي كه در طول سالهاي آريامهري در جان و دل ملت انباشته است، چون سيل خروشاني به حركت آمده و همه چيز را در هم مي شكند،1
هر چه امروز بريزم، شكنم، تاوان نيست
هر چه امروز بگويم، بكنم، معذورم

جاي دريغ و تاسف بسيار است اگر اين سيل بنيان كن به جاي درهم ريختن اركان فساد و استبداد و جهالت، لطمه اي بر اساس مليت و فرهنگ ما وارد آورد. در خانه اگر كس است يك حرف بس است.1
www.hezbemihan.com

|  

پاسخی به پرسش شيما کلباسی

حزب ميهن

پاسخی به پرسش شيما کلباسی از سوی سايه سعيدی سيرجانی

سایه سعیدی سیرجانی عزیز: 1
آیا مخالفت شما با فراخوان با اصل فراخوان است یا با امضا کنندگان فراخوان؟ لطفا به وضوح دلایل مخالفت خود را توضیح بدهید زیرا که بسیار مایلم از نظرشما دوست عزیز در این مورد آگاه شوم. ضمنا در مورد جنایات جمهوری اسلامی و لزوم رسیدگی آن با شما نه تنها هم عقیده بلکه کاملا موافقم. از دید من فراموش کردن رسیدگی به جرایم این حکومت نه ضعف فراخوان این رفراندوم بلکه ضعف اپزیسیون ایرانیست

با جنایتکار نباید آشتی کرد یا متحد شد. شاید بتوان صحبت از عفو یا تخفیف مجازات به عنوان نتیجه احتمالی مذاکرات جهت دار نمود. اما در ازای جلوگیری از ادامه خونریزی و رسیدن حرکت مردم به نتیجه مطلوب و با حداقل تلفات. این تنها زمانی امکان پذیر است که درد و احساس خود را نه فراموش بلکه تبدیل به خرد جمعی نموده و راههایی هوشمند برای پی گرد این مورد در داخل و در خارج از طریق مراجع بین الملل دنبال نماییم. حال سوال من از شما این است که به عنوان یک حقوقدان در این زمینه چه فعالیتی صورت داده اید و چرا این موضوع را به طور جدی صرف نظر از مخالفت یا موافقت با رفراندوم مطرح نمی نمایید؟
شیما کلباسی

شاعر و فعال حقوق بشر
----------------------------------------------------------------------------------------

در پاسخ به پرسش نخست بگذاريد فرياد كشم كه با هر دو مخالفم. با حاميان درون قدرتش و آناني كه در اين بيغوله تدارك بيينان با سفسطه سرگرم حمايت از چند خط ديكته شده گشته اند.1

سواي امضا كنندگان و ارايه دهندگان با دو نگاه به كلمات و سياق متن نظر مي افكنم: كلمات به زباني گويا اعلام مي دارند : از آنجا كه تجربه اين هشت سال نشان داد رياست جمهور مسوول نبوده و ساختار نهادهاي موجود و قانون اساسي دست مسوولين! را بسته است بايست بياييم و قانون اساسي نويني كه البته يادمان نرود براساس حقوق بشر بودنش را! تدوين نماييم. كه؟ مجلس موسساني كه اين فراخوان به همه پرسي نسبت بدان حكم مي كند و دست آخر اين مجلس موسسان قانون اساسي كه مي گوييم را مهر تاييد مي زند. از شيما خانم مي پرسم آخر اين با چه منطق مبارزه و احقاق حقي سازگاري دارد؟ بگذريم كه فرض محال محال نيست و آمديم افراد خودي نشان دادند كه بله طالب اين مجلس موسسان هستيم و اين مجلس موسسان هم مانند ظهور غافلگيرانة طراحان يكشبه درخشيدن گرفت و در آخر هم بله اين هم قانون اساسي نوينمان. گيرم چه غم گر همه عالم مردند.1
شيما جان، نه مفهوم كلمه به كلمه اين نوشته نه مفهوم برداشتي از سياقش با درد من نوعي و آنچه بر ما رفته و مي رود همخواني ندارد. گر تو اينگونه نمي انديشي خوب حتما مشكلات را فقط يك چيز ديده اي و راه حل را هم در اين. اما نازنين، حتما اخبار نوشته و نانوشته را نيز دنبال مي نمايي. حتما مي داني در چه زمانه و مكانه اي در دنياي امروز قرار گرفته ايم. حتما سرنوشت آزادي در سرزمينمان را ديده اي. حتما مي داني جوانان داخل ايران نمي خواهند عروسك خيمه شب بازي باشند و به بله صحيح است قانع گردند. نازنين: خواسته صريح است: آزادي. در محيط خفقان زده اگر نيم قدمي از آنچه خواسته بازيگران قدرت است خلاف برداري آن قلم را مي شكنند مگر دردي از درد بيدرمانشان از قبيل كسب آبرو نداشته يا استمرار نفوذشان را رقم زني.1
بگذار اين جماعت طراح خوش كارشان باشند، اما درد من چيز ديگري است.نكته اي است وراي اين بازيها. آينده روشن براي جوانان با انگيزه اي اصيل و راه گشا محك مي خورد. زمانه اي كه بايست ستون فرهنگ آزادگي و انديشه مشعل فروزان راه مبارزه باشد. معلوم است كه در خفقان نگاه داشتن اين ستونِ بايسته، اين چنين فعالان مثلا سياست نويس در محيط هويت گريز جمعي هم وطنان مي تواند سبب سرگرمي شود. اما نازنين همانطور كه خواندي زمان را داريم از دست مي دهيم.1
مي گويي با جنايتكار نبايست آشتي كرد. مگر من قهر كرده ام. ابدا موضوع آشتي يا قهر نيست. موضوع مسووليت است. شما در مملكتي زندگي مي كنيد كه اگر براي ساعتي هم شده بخواهي فرزند دلبندت را به دست پرستاري بسپاري از او كارنامه گذشته اش را مي طلبي، به نظارت مستمرش مي پردازي و مي داني اين پشتگرمي را نيز داري كه اگر احيانا خطايي رفت محكمه اي هست و ضمانتي. حال چطور است كه بعد از بيان اين خط كه : با جاني متحد نمي شويد ، يك آن قلب مهربانتان از ترس تداوم كشتار آلوده به شعار " به نتيجه مطلوب رسيدن حركت مردم " مي شود. اين را در توجيه "مذاكرات جهت دار" تقيه جالب مي انگاريد. نفهميدم، مي دانيم كه هر مذاكره اي هدفي را دنبال مي كند، اگر هدف حركت مردم است، مگر اين حركت جز به سوي آگاهي و عدالت خواهي مي تواند باشد. نكند حركت به سوي فراموشي به منظور ترس از كشتاريد. نازنين يادتان باشد در سرزميني هستيد كه جان آدمي ارزش دارد، مي گويند يك سوزن به خود بزن آنگاه جوالدوز به ديگري. هر مذاكره يا بخششي كه دوست داريد بايست بعد از آگاهي دادن به مردم صورت پذيرد.1
اينگونه گز نكرده پاره كردنهاي تكرار همان اشتباهاتي است كه سرمان آورده اند، و اين بار ديگر با تكرارش مسووليد.1

بگذار به شاهنامه بنگرم چون قبول دارم:1

تو اين را دروغ و فسانه مدان
به يك سان روشن زمانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر باره رمز معني برد

بيا به حق طلبي كاوه آهنگر دوباره شيشه دلمان را صافي دهيم. بيا بار عام ضحاكي را ببينيم كه گوش تا گوش رايزناني صاحب مقام ايستاده اند و صحنه صحنه امضا جمع كردن است. به چه منظور؟ موضوع شهادتنامه اي است كه عدالت ضحاك زمان را مي گويد. در آن جمع يك كاوه، آري درست خواندي، يك كاوه نيز هست كه از حق طلبي باز نمي ايستد. و نوبت نوبت تجلي روح مقاوم ايراني است: روحي حق پرست و بي پروا. كاوه پس از خواندن آن محضر مي خروشد: كه اي پايمردان ديو... آري كه آي پايمردان ديو. نه ديوي در كار نيست، ديو همان پليدي است، ريا و دست درازي است.1
شيما خانم، كوه انتقام ملتي ستم رسيده عظيم است. يادمان باشد مبارزه وقتي واقعيت مي يابد كه اجزايش فراهم باشد و اين روز روز سواي جماعتي كه سر خود را زير برف نگاه داشته اند من نوعي دارم مي بينم چه بر سرم آمده چه مي كنند و چه سياهي در انتظار است. اگر در آن زمان پيش بند چرمينة سوراخ سوراخ كاوه، دل چاك چاك ستم رسيدگان، بر فراز نيزه افراشته قرار مي گرفت يادمان باشد در اين روزگار ما نيز جاذبه اين فرياد و آن علم به مراتب قوي تر از افسونهاي مردم فريبان است. يادمان باشد كاوه هوس قدرت ندارد، مقصودش نجات ايران است و ايرانيان. مقصودش احياي حيثيت پايمال شده ايراني است و دفع ستم.1
ضحاكان زمانه پير مي شوند، ديگر چهره رفسنجاني ها، خامنه اي ها، جنتي ها و ... دلي را به ترس نخواهد انداخت. صدام را همه ديدند. اما بدبختي ما همان فرزندان به بي هويتي خو كرده اينگونه تعليم ديده اي است كه يكشبه سر بزنگاه بايست خوش رقصي مدرني نيز تحويلمان دهد. سازگاران، ظريف ها، حسن روحاني ها ، پيام فضلي نژادها تعليم يافتگان اينانند. اگر قدرت را از اينان بگيري چه مكاني خواهند داشت؟ هيچ. پس مي دانيم اين تغيير ظاهر بازي استمرار غارت سرزمينمان است و دشمني با آنچه كه ديگر از ايران و ايرانيان باقي خواهد ماند.1
شيما خانم نازنين، اگر پيام اين فراخوان؛ ضرورت ايجاد دادگاه جهاني به منظور مسووليت جمهوري اسلامي مي بود آنگاه دل من نوعي به آينده اي منظم و قانونمند دلشاد مي گشت و بدانيد با شوق و اميد هر كاري از دستم بر مي آمد در خدمتش نهاده بودم.1
اگر پيام اين فراخوان " ايست معامله دولتهاي ديگر با تك نفراتي " مي بود با جان و دل بپا خاسته بودم.1
مي دانم شما در هر تلاشي براي رساندن صداي ظلم و جلوگيري از آن همراه بوده ايد، ببينم درد امروز مگر نه اين است كه چاره به روز مي طلبد. پس چرا از درج چنين خواسته اي دريغ ورزيدند؟ مگر نه اين است كه ديگر آن شكنجه گر نيز از اينكه دادگاهي داير شده و دنيا برش تنگ آمده ، اين او مي بود كه مي ترسيد...1
بگذريم، وقتمان را صرف اين بازي نكنيم. جوانان ايران مبارزين واقعي هستند و آنها از اين بازيهاي حكومت سخت دلزده هستند. اگر دل در گرو احقاق حقي داريد با جوانا ن ميهني باشيد كه ميهن بودنش و افتخار به هويت ايراني اش بلايي است در مقابل دست درازي سود طلبان. همراه جواناني باشيد كه عليرغم ستيز بيش از دو دهه با هويت اش، مي داند اين قدرت غصب كنندگان نه آيين دارند و نه دين! دلزده از بازي جماعت اين چنين فراخوان بده، دلسرد از سياستبازان بي اخلاق سياسي و خشمگين از سيستمي كه دشمن اوست به خروش آمده.1
صداي خفه نگاه داشته شده منوچهرها، اكبرها، احمدها، اميدها، پرستوها، آرش ها، سيامك ها، سياوش ها، محمدها، عليرضا ها، مژده ها و و و باشيد. و بدانيم نوشتن قانون اساسي منطبق با اصول حقوق بشر هنگامي به ميدان مي آيد كه شر جنايت از سرمان برداشته شده باشد

سايه
www.hezbemihan.com

|  

تغییر نام اسلامی

وقتی دکانداران شريعت بر اريکه قدرت نشينند، دين اينچنين به مسخره مبدل ميشود :1

تغییر نام اسلامی

با توجه به فرمایش آقای خزعلی مبنی بر استفاده از تصویر امام علی به جای چراغ سبز راهنمایی رانندگی و اهمیت ائمه اطهار در فرهنگ اسلامی و در راستای گسترش فرهنگ غنی اسلامی موارد زیر جهت استفاده بهینه از ائمه پیشنهاد می گردد:1
تغییر نامها ارگانها و اشخاص در جمهوری اسلامی**:1
رهبر معظم انقلاب: بزرگ علی
کمیته امداد امام: گداعلی
سازمان محیط زیست: سبزعلی
سازمان بهشت زهرا: عروجعلی
اداره برق: چراغعلی
سازمان آب: آبعلی
شرکت سهامی شیر و فرآورداه های لبنی: شیرعلی
کمیته بررسی و ارزشیابی وزارت ارشاد: نظرعلی
وزارت حج و اوقاف: قربانعلی
ستاد امر به معروف و نهی از منکر: شَرَف علی
بانک مرکزی جمهوری اسلامی: برات علی
وزارت دادگستری: انصافعلی
سازمان غله کشور: شاطرعلی
سازمان حمایت از ایتام: کَرَمعلی
کمیته ازدواجهای دانشجویی: عشقعلی
محسن سازگارا: شجاععلی
فرمانده سپاه پاسداران جمهوری اسلامی: امیرعلی
شورای نگهبان: حفیظ علی
رئیس مجلس شورای اسلامی: غلامعلی (با اینکه در حال حاضر اینگونه هست٬ این پیشنهاد برای روسای آینده مجلس مطرح می شود.)1
احمد جنتی: رئیس علی
سخنگوی قوه قضائیه: صادق علی(این نام می تواند به صورت مشترک به تمام سخنگویان جمهوری اسلامی اطلاق شود. مثلا" بگویند: صادقعلی وزارت خارجه٬ پایمال شدن حقوق بشر در کشور را تکذیب کرد.)1
ایران: علی آباد
شرکت ایران خودرو: ممدلی(این نام با توجه به حضور ذهن مردم در مورد ماشین مشدی ممدلی که نه بوق دارد نه صندلی٬ پیشنهاد گردیده است.) 1
1
توضیح: این اسامی را از خودم در نیاورده ام و همگی آنها واقعی هستند و اشخاصی با این نام ها وجود دارند.1 **
برگرفته از خيابان 11

|

Thursday, January 27, 2005

 

سند دخالت آخوندها در عراق

سهم شما عزيزان در خواندن اين سند. ترجمه و ارسال آن به كليه رسانه ها خواهد بود.1

سند جنايات و دخالت رهبر رژيم آخوندى و سپاه پاسداران در ناآراميهاى كشور عراق براى اهداف شوم جمهورى اسلامى كه لحظاتى پيش بوسيله مبارزان درون مرزى براى افشاء نمودن سران جمهورى اسلامى به بيرون درز نمود و از طريق اين سايت افشاء ميگردد...ذاكرى
www.irannews.info

|

Tuesday, January 25, 2005

 
ورزش ما عين سياست ما است !1

|

Monday, January 24, 2005

 

شمارش معکوس


حزب ميهن
امير سپهر

لحظه سرنوشت ساز برای روحانيَت شيٌعه فرا رسيده است

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد ؟



اگر گروههايی در ميان روحانيّت وجود دارند که جدآ دغدغه اسلام دارند، بايد قبل از اينکه زمان از دست رود هم لباسهای خود را شخصآ به مساجد و حوزه ها بازگردانند، ورنه در آينده ديگر کوچکترين حرمتی برای روحانيَت باقی نخواهد ماند

لوموند در آخرين مطلب راجع به ايران مقاله ای را به چاپ رسانده که بسيار حائز اهميّت است. (لينک تفسير کوتاه گفتاری اين مقاله در پايان اين نوشته قرار داده شده است). بايد توجه داشت که لوموند بسيار وسواسی و محافظه کار تنها نشريه ای بود که تا کنون از سقوط رژيم ملا ها در ايران سخنی به ميان نياورده بود. سردبير پيشين آن اريک رولو (فرانسوی مصری تبار که بعد ها ديپلمات فرانسه شد) از حاميان اصلی آقای خمينی بود. گرچه اين جمله معروف وی ( خمينی مانند تيری است که از قرن ششم بطرف تمدن و پيشرفت بشريت پرتاب شده) پس از انقلاب در جهان بازتاب زيادی داشت اما اين نشريه در دوران رولو و حتی پس از آمدن سردبير و هئيت تحريريه فعلی هم، هميشه بنوعی نقش مدافع رژيم ايران را ايفا کرده. حال چنين نشريه ای مطلبی را درج کرده که افراد آشنا به مطبوعات جهان غرب را به تفکر واداشته، بطوری که هيچکس نميتوانند از کنار آن بی تفاوت رد شود. حتی فقط توجه صرف به تيتر اين مقاله نيز آدمی را به تفکر وا ميدارد (شمارش معکوس برای حکومت اسلامی ايران آغاز شده است). 1
جدای از مقاله لوموند امروزه ديگر در هيچ کجای دنيا سخن و مطلبی از استحاله و يا اصلاح حکومت ملا ها در ميان نيست. حذف رژيم ايران موضوعی است که به بحث غالب و اصلی جهان مبدل شده است. صحبت فقط بر سر چگونگی انجام آن است، امری که بدون شک در آينده ای نه چندان دور صورت خواهد گرفت. لوموند در مقاله خود جمله ای پرمعنا دارد (بهر حال بايد راه خروج محترمانه را برای آقای خامنه ای باز نگاه داشت!) که علت نوشته شدن اين مطلب نيز پرداختن به همان موضوع است. پيش از هر چيزی در اين مورد، بنويسم که بيشترين ما در پرداختن به مسائل اجتماعی خود خيلی جانب احتياط را رعايت ميکنم. بويژه اگر قصد ترسيم چهره شخصيتی مردم خود را داشته باشيم، بجای سعی در نشان دادن سيمايی حقيقی، از کنار ناهنجاريها تعارف گونه گذر کرده، اما در مورد اندک ويژگيهای مثبت غلو می کنيم. برای اينکه ادعايم را مستدل کرده باشم، مثلآ مردم خود را خيلی ثيز هوش و زبر و زرنگ معرفی می کنيم، در حاليکه اصلآ اينچنين نيست. ممکن است که هر کدامی از مردم ما به صورت انفرادی دارای هوشمندی هايی باشيم، اما آنگاه که خود را در قالب اجتماع بريزيم، متوجه خواهيم شد که جامعه بی شکل ايران حتی از ضريب هوشی حداقلی نيز بی بهره است. وقايع فقط همين بيست و شش ـ هفت سال اخير و توجه بی طرفانه به ده ها فرصت سوزی، اين حقيقت تلخ را بما ثابت ميکند که ما در گستره ملی هيچ شباهتی به يک ملت زرنگ و هوشياری نداريم، که حتی فاقد پائين ترين ضريب درايت و خرد جمعی و موقعيْت شناسی نيز هستيم، حتی نخبگان ما.1
قصدم من فعلآ پرداختن به اين امر نيست که مجالی بيشتر طلب ميکند، می خواهم در حد حوصله به تشريح و تعريف چند ويژگی مردم خودمان در ارتباط با وقايع پيش رو بسنده کنم. همه شواهد حکايت از اين دارد که بقول روزنامه لوموند (شمارش معکوس برای حکومت اسلامی آغاز شده است) اين همان چيزی است که همه ی آزادی خواهان ايران برای رسيدن بدان بيش از دو دهه خونبار مبارزه کرده و قربانی داده اند، اما شرافتمندانه و صادقانه مينويسم که شخصآ بعنوان نويسنده اين سطور بخود می لرزم. آری! وقتی به سرنوشت ملا ها فکر ميکنم به آفريدگار سوگند که پشتم می لرزد. اين وحشت و ترس دو علت دارد، اول اطمينان به کری و کوری ملا های حکومتی، و دوم آشنائيم به تاريخ کشورم، از آن مهمتر مشاهده و تجربه يک انقلاب و جابحايی قدرت. من از آن دسته افراد اهل تعارف نيستم که برای مثلآ رعايت ادب واقعيّت های تلخ جامعه خودم را زير سبيلی رد کنم. بی پرده مينويسم که ما ملت بسيار بسيار خطرناک و کينه توزی داريم. بسياری از مردم ما حتی بر سر يک اختلاف ساده تا پای کشتن حريف نيز پيش می روند، چه رسد به اينکه کسی جگر گوشه آنها را کشته باشد. خدا نکند که مردم ما از کسی خوششان بيايد که يک سره کر و کور ميشوند و محبوب را به عرش اعلا می رسانند، و پروردگار خود به کسی رحم کند که با اين ملت در افتد و کينه خود را بدل اين مردم اندازد. 1
اينجا نمی خواهم از نظام پيشين طرفداری کنم، قصدم صرفآ يک مقايسه است، همين. رژيم گذشته اصلآ کاری به مردم نداشت. از هر صد هزار نفر يک نفر هم بطور مستقيم مورد اهانت و ظلم قرار نگرفته بود. اگر هم کينه ای بود مربوط به سياسی ها و اعدام شدگان بسيار اندکی بود که مردم حتی نامی از آنها بگوششان نخورده بود. با اين وجود چون پاره ای از مردم اسير کين زدگی شده بودند آنچنان نابخرد و هيستريک شده بودند که از هيچ چيز رويگردان نبودند. شخصآ بچشم ديدم که بسياری را به طرزی سبعانه به قتل رساندند که اصلآ هيچ گناهی نداشتند، تنها کافی بود که کسی در اثر لجبازی و يا دشمنی قبلی به ملت جنون زده بدروغ بگويد که فلان کس ساواکی است، حتی امان نميدادند که آن فرد بيچاره کلامی سخن گويد چه رسد به فرصت دفاع از خود، در دم با ضربات مشت و چاقو و چماق و يا با اسلحه گرم به هلاکت می رساندند، آنهم به بيرحمانه ترين شيوه و شکلی. صحنه های فجيعی بچشم خود ديدم که يادآوری آنها پس از 26 سال هنوز هم مرا به دل رعشه می اندازد. در خيابان ملک درست روبروی تعاونی تاکسيرانی ديدم که دماغ فردی را با چاقو بريدند و با آن دماغ بريده مرگ بر شاه بر ديوار نوشتند. (خواهر نويسنده که شاهد اين ماجرا بود مدتها دچار بيماری شديد شد).1
در خيابان شاهپور (وحشت اسلامی فعلی ) هر دو گوش فردی را جلوی ديگانم بريدند و با يک شوخی استفراغ آور گوشهای بريده و خونالود وی را در جيبش گذاردند. در باغ صبا (جاده قديم شميران) شخصی را شيون کنان در حال فرار ديدم که عده ای وی را دنبال ميکردند، او وارد ساختمانی پنج طبقه شد و تعقيب کنندگانش نيز ديوانه وار بدنبالش رفتند، عده ای در آنجا جمع بودند، موضوع را سئوال کرديم گفتند ميگويند از ساواکی ها است، مشغول همين صحبت بوديم که تعقيب کنندگان آن مرد فلکزده را از طبقه پنجم به وسط خيابان پرتاب کردند. پس از دو روز معلو شد که او يکی از همسايگان خواهرم می باشد که در همان محله زندگی ميکرد و اصلآ هيچ ارتباطی با ساواک نداشته. تنها گناهش اين بوده که با برادر همسرش اختلاف مالی داشته و از جانب آن فرد بی وجدان به دروغ به انقلابيون خردباخته بعنوان شکنجه گر معرفی شده بوده. من هنوز نام آن قربانی جهالت را بياد دارم، نيکويی يا نکويی. يکماه و اندی پس از انقلاب (نوروز 58) که به آبادان رفته بودم، دوست آبادانيم با تآسف و اندوه برايم تعريف کرد که گويا يکی از کارخانه های کالباس و سوسيس سازی در آنجا مزرعه خوک داری داشته، عده ای نابخرد فقط به اين علت که گوشت خوک در اسلام حرام است سه روز پس از انقلاب به مزرعه هجوم می برند و چند صد حيوان را با بنزين زنده زنده در آتش می سوزانند... جناياتی که بدست خاخالی درنده خو و ديوانه (جلاد مخصوص آقای خمينی) انجام گرفت را هم همگی ميدانيم که تا چه اندازه سبعانه بود. اينها فقط گوشه هايی کوچک از مشاهدات من است.1
تصور کنيد که آن رژيم نه گرسنه ای داشت، نه به دخترکسی تجاوز کرده بود، نه يک از هزار اين رژيم ظلم و دزدی کرده بود و نه دختر جگرگوشه خانواده ای از بدبختی به حراج رفته بود و نه شخصيْت انسانی و غرور هيچ فرد زندانی را با شکنجه خرده کرده و اعتراف قلابی در تلويزيونی گرفته بود. در نظر آوريد که شاه فقيد حتی در تلويزيون شخصآ هم از مردم پوزش طلبيد و قول داد تمام نا رسايی ها و کار های بنا حق را جبران نمايد. اما هيچ فرصتی بوی داده نشد. عاقبت هم مثل انسان متمدن از ايران رفت. حال به سرنوشت ملا ها بيانديشيد، به عاقبت کسانی که از هيچ ظلم و جور و تعدی و جنايت و دزدی و تجاوزی روی گردان نبوده اند. اينها هر کسی را به نوعی داغدار کرده اند. هر روز از پير تا جوان و کودک در کوی و برزن و شهر و ده و اداره و مدرسه و دانشگاه و کارخانه صد بار مورد اهانت قرار می گيرند. آنهم به وضوح. مردم 26 سال است که از دست اينها جگرشان را می جوند.1
اگر وضعيّت مالی مردم را با آن دوران مقايسه کنيد، خواهيد ديد که ما در آنزمان اصلآ گرسنه ای نداشتيم . بهر حال حتی فکر برخورد جوان از دست داده ها و تجاوز ديدگان با ملا ها در فروپاشی نظام هم چهار ستون بدن آدمی را به لزه می اندازد، حتی مرا که خود يکی از ميليونها قربانی آنها هستم. برگ برگ تاريح کشورمان گواه اين نوشته است که پاره ای از مردم ما در انتقام گيری و کين خواهی بسيار خطرناک هستند. صرفنظر از درستی يا نادرستی غرور بيحد، ايرانی تمام ذرات وجودش از غرور تشکيل شده، اين مردم هر چيزی را فراموش کنند، کينه توهين و شکست غرورشان را فراموش نميکنند و راجع به آن هيچ گذشت و اغماضی نميکنند. امروز ديگر هر کسی در فروپاشی اين نظام ترديد داشته باشد جدآ از مرحله پرت است. با وجود اينکه شخصآ از خون و خونريزی بيزارم و هيچ اعتقادی هم به انتقام ندارم، اما هر چه فکر ميکنم نميتوانم تصور کنم که انقلاب ما مخملين و انتقال قدرت بدون خونريزی صورت پذيرد. چون ملا ها جايی برای اينکار نگذارده اند. 1
ايران با اوکراين و يا گرجستان و حتی يوگسلاوی از زمين تا آسمان تفاوت دارد. آن نظام ها غير منتخب بودند اما جايتی را مرتکب نشده بودند. حتی ميلوسويچ هم کاری به مردم خود نداشت. در ساير کشورهای مزبور يک هزارم اين جنايات انجام نشده بود. به تصور من فقط در يک صورت ميشود که ملا ها خود را از دم تيغ مردم خشمگين بر حذر دارند، اينکه پيش از آنيکه مردم همه چيز باخته بسراغشان روند خود را به دست عدالت بسپارند. گرچه هم می دانيم که متاسفانه پول و شهرت و مقام آنچنان اينها را کر و کور کرده که اصلآ نمی بينند و نمی شنوند که جهانيان چه ميگويند. قدرت لعنتی حتی اين حداقل شعور را هم برايشان باقی نگذارده اين که زورگويان لااقل برای حفظ جان بی مقدار خود هم که شده کمی به عاقبت کار خود بيانديشند.1
نکته جالب توجه در مقاله لوموند اين است که حتی غربی های غير مسلمان نيز حد اکثر سعی خود را ميکنند که رعايت حال آن لباسی را که آقای خامنه ای برتن دارد بکنند، ليکن خود ملا های حکومتی کوچکترين ارزشی برای لباس و شآن خود قائل نيستند. بقول خود آقايان حرمت امامزاده به متولْی آن است، جمهوری اسلامی خواسته و ناخواسته به مثابه داغ ننگی بر پيشانی روحانيّت است. چنانچه گروههايی در ميان روحانيْت شيعه وجود دارند که براستی در فکر دين خود هستند و دغدغه آينده روحانيت را دارند، پيش از اينکه غربی ها پس گردن ملا های حکومتی را گرفته و به گوانتاناما منتقل کنند، خود بايد همگنانشان را به مساجد و حوزه ها باز گردانند. اگر حتی قادر بدينکار نيستند دستکم برائت خود را از اين دزدان و تجاوزگران بصورت مخفی انجام داده و صدای خود را با دادن اعلاميه بگوش ايرانيان و جهانيان برسانند.روحانيّت در هرکاری که وا ماند، در صدور و پخش فتوا و اعلاميه مخفی سابقه ای ديرين و يد طولايی دارد. اين عمل باعث خواهد شد که لا اقل کسی به حوزه ها و روحانيْت غير حکومتی تعرض نکند. اگر درايران حکومتی ديگر حتی دو درصد از جناياتی را که بدست آخوند ها انجام گرفته انجام ميداد تا کنون ملا ها هزار تکفيرنامه و فتوا صادر کرده بودند. صدور برائتنامه حداقل کاری است که روحانيّت بايد انجام دهد. وگر نه از پس سقوط اين نظام که امری حتمی است آخوند جماعت حتی خود نيز جرأت ظاهر شدن در اجتماع را نخواهد داشت.1
تفسيری گفتاری از مقاله لوموند با نام (شمارش معکوس برای حکومت جمهوری اسلامی ايران آغاز شده است)1 (RealAudio)
www.hezbemihan.com

|

Saturday, January 22, 2005

 

... کاندوليزا هم


حزب ميهن
امير سپهر

آقايان، کاندوليزا هم نسبتی با بلبل حشيشی (بلال حبشی) ندارد ! 1
حيرت آور است کار سياست ايران! خانم مهر انگيز کار در يکی از آخرين گفتار های خود در راديو فردا ميگويند به روزگار کودکی می شنيديم که آن قديمها انسانها را در خاک فرو کرده و سنگسار می کردند. يا اينکه دست و پای آدميان را قطع می کردند. ما اينها را وحشيگری می دانستيم و چيز هايی در حد افسانه. هرگز در تصورمان نمی گنجيد که جامعه ما آنچنان راه قهقرا پيمايد که در دوران خود شاهد زنده بازگشت اينگونه وحشيگری ها باشيم. (نقل به مضمون) 1
خانم کار درست می گويند، راستی را که شگفت اقسانه ای به نظر آيد اين بر روی کار آمدن ملا ها، اما از آن شگفت انگيز تر دوام يک چنين رژيمی قرون وسطايی در ايران بظاهر متمدن به مدتی بيش از 25 سال است. اما آخر اين هر دو اتفاقی نميتواند بود. اگر فرض کنيم که بر روی کار آمدن نظام امری نا خواسته و اتفاقی بوده، اما دوام آنرا که ديگر نمی توان اتفاقی بحساب آورد. آنهم به درازای عمر يک نسل. بطور حتم دلايل و زمينه هايی وجود داشته، ورنه اين رژيم اينهمه سال نميتوانست بر همه چيز ما مسلط باشد و به ريش داشته و نداشته ما خنده تمسخر زند. پس چنانچه خواهان رهايی از دست ملايان هستيم، که لابد هم هستيم! بايد در پی کشف آن زمينه ها بود و با از ميان برداشتن آنها ريشه اين درخت ظلم وجور و جنون و استبداد را خشکاند. 1
قبل از پرداختن يکسره به آن علل اما خوب است که ابتدا مثالی از عملکرد اين رژيم بياوريم، اين مثال زنده ضمن
نشان دادن عمق پسماندگی انديشه حاکم بر سياست کشورمان، ما را با ضعفهای خودمان در برخورد با آن نظام مندرس و منسوخ آشنا ساخته و به نتيجه گيری مطلوب و منطقی نيز رهنمون خواهد شد.1
لابد بسياری بخاطر دارند که دانشجويان موسوم به خط امام بعد از به گروگان گرفتن تمامی کارکنان سفارت آمريکا، پس از مدت کوتاهی بدستور امامشان افراد سياهپوست را زان ميان جدا کرده و بی کوچکترين اذيت و آزاری به کشورشان آمريکا روانه ساختند. اگر کسانی بخواهند علت واقعی آزادی گروگانهای سياه را يافته و بيان نمايند، هر اندازه هم کوشش کنند که اين عمل را از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار دهند، در انتها به نتيجه ای چند وجهی اما مشابهی خواهند رسيد. به اين نتيجه که چون دانشجويان و امامشان تصور می کردند که سياهان آمريکا در آنکشور ازنابرابری و تبعيض رنج می برند، می خواستند بدين وسيله با ايشان همدردی نشان دهند.1
هدف ديگر آنها نشاندادن اعتقاد مسلمين به يکسان بودن انسانها بر اساس آيه سيزدهم از سوره حجرات بود « يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و اُنثي و جعلناكم شعوباً و قبائلَ لتعارفوا، انّ اكرمكم عندالله اتقيكم » که بر اساس آن برتری انسان بر انسانی ديگر فقط به تفوا و خدا پرستی است نه بدليل جنسيت، رنگ پوست، نژاد و قبيله... اين هدف اما يک پيام هم در شکم خود داشت که اتفاقآ اصلی ترين خواست رژيم انقلابی رساندن آن پيام و رسيدن به هدف اصلی از آزاد سازی گروگان های سياهپوست بود. 1
چون آقای خمينی و دانشجويان حزب الهی چهارده قرن از قافله عقب بودند، تصور ميکردند که وضعيٌت آمريکا هم مانند وضعيّت دوران پيامبر است و اين سياهان گردن کلفت و بلوند پسند و مک دونالدرو همان بلال های حبشی هستند که پيامبر او را از بردگی به مؤذنی ارتقاء داد. امام امت تصوّر ميکرد که اين سياهان به محض رسيدن به آمريکا مبلغ اسلام خواهند شد و با سازماندهی ميليون ها برده و يا بلال حبشی در ينگه دنيا انقلاب اسلامی براه خواهند انداخت. در همان زمان بود که شيخ صادق خلخالی چند بار در صحن علنی مجلس و تلويزيون اعلام کرد که امام به وی حکمی داده که بتواند کارتر (رئيس جمهور وقت) و ديگر حکومتيان آمريکا را چون سران رژيم شاهنشاهی در دادگاه اسلامی محاکمه کرده و اعدام نمايد. ممکن است که اين نوشته ها برای نسل جوان امروزی که آن وقايع مضحک اما خونبار را نديدند، چون خانم کار افسانه به نظر آيد، اما اين سخنان نه برای شوخی، بلکه عين واقعيْت آنروز ايران است.1
برای اينکه سخنم را بيشتر مدلل کرده باشم، به دو مطلب اشاره ميکنم، اولی مصاحبه ای است با دوتن از همان گروگانهای سياه آزاد شده با نشريه ديولت که به سال دو هزار و يک ميلادی مربوط می گردد، مصاحبه ای که به آفای عباس عبدی هم مربوط ميشود. همين آقای عباس عبدی که يکی از گروگانگيرهای اصلی بود و بعد از دو دهه با گروگان سابق خود باری روزن ديدار کرد و عاقبت هم به پاس خدماتش به امام به جرم جاسوسی به زندان جمهوری خود ساخته افتاد و اين رژيم محبوب دختر وی را بگروگان گرفت تا او در مفابل دوربين تلويزيون به جاسوسی اعتراف کند و از آقای خامنه ای طلب مغفرت بنمايد! يکی ديگر از شاهکار های جناب عبدی اين بود که برای خوش خدمتی به ملا ها پرونده قلابی جاسوسی برای عباس امير انتظام ساخت و وی را به قديمی ترين زندانی سياسی جهان بدل ساخت، بعد ها خود هم بند امير انتظام شد!1

(خيلی چيزها در اين دنيا عجيب است، اما چون نيک بنگری عبرت انگيز!1 )

باری، آن دو سياه بجای اسلام آوردن و انقلاب اسلامی براه انداختن بعد از دو دهه تا دلتان بخواهد از ظلمی که بر آنها رفته و از وحشيگری های گروگانگير ها سخن گفته اند.1
موضوع جالب اين بود که يکی از آن سياهان گفته بود بد ترين و ملال آورترين خاطره ای که از آنروز ها دارد اين است که آقای عبدی ساعتها برايمان موعظه ميکرد و مرتبآ هم نام کسی را مياورد که گويا سياهپوست بوده و اين تروريست ها را دوست داشته. ما هم چون اسيربوديم و حق اعتراض نداشتيم با آن اعصاب خراب مجبور بوديم که ساعت ها به اين حرفهای خسته کننده و بی سر و ته گوش کنيم. اما مضحک اين بود که نه هيچ يک از آن دو سياه توانسته بود نام بلال را درست تلفظ کند و نه شخص مصاحبه کننده بدليل عدم آشنايی قادر شده بود اين نام را صحيح بنويسد. عاقبت هم نام طفلک بلال حبشی با حروف لاتين طوری نوشته شده بود که تلفظ فارسی عربی آن چيزی از آب در آمده بود نزديک به (بلبل حشيشی !) 1
مطلب دوم به روزنامه رسالت تهران متعلق به هئيت های زنجير زنی عسگر اولادی مربوط می گرديد، درست چهار سال قبل که کالين پاول سياهپوست به وزارت خارجه آمريکا منصوب شد رسالت نوشت درست است که بوش نماينده زورگويان و صليبيّون تند رو است، اما پاول که خود از سياهان آمريکا است که خودشان نيز از دست آمريکايی ها در عذاب هستند برای ما و مسلمين يک مزيت تلقی ميشود و در انتها هم بگونه ای نتيجه گرفته بود که باز هم وی را به بلال حبشی شبيه سازد. غافل از آنکه اين ژنرال چهار ستاره که عاليترين مقام فرماندهی ارتش ايالات متحده را داشت و يک وطنپرست کامل بود، اصلآ نميخواست سر به تن بلال و بلال دوستان باشد و ديديم که در ماههای آخرين خدمت خود سخت ترين موضع را نسبت به رژيم ملا ها داشت. و حال نوبت به کاندوليزا رايس سياه رسيده. اما اين دوشيزه خانم از همان ابتدا نشان داد که گروه خونش به هرکسی می خورد بغير از بلال. او ميخواهد ريشه اين نظام را بزند. اما سايت بازتاب متعلق به محسن رضايی در نوشتن اتوبيو گراقی وی و تبعيض هايی که در کودکی ديده بنوعی وی را نيز از نوادگان بلال حبش معرفی کرده ! 1
براستی بايد به اين مسائل خنديد يا گريست. آخر ببينيد مملکت ما در دست چه کسانی است! هرچه مضحک باشد، اين اما نميتواند خنده دار باشد که ما با اينهمه اهن و تلپ و ادعای متمدن و مترقی بودن قادر نشده ايم اين چنين سفيهان را از اريکه قدرت بزير کشيم. مشکل در اينجاست که خودمان نيز به نوعی دستکمی از اينها نداريم. همين سرکار خانم مهرانگيز کار که از جريانات افسانه وار اما خونبار کشورش در حيرت است، کسی که دکترای حقوق دارد، تا همين چندی پيش از اصلاح طلبان بود و ميخواست با ملا ها مردمسالاری دينی بوجود آورد و هزاران تحصيلکرده ديگر نظير وی. اين نه برای ملامت که به اميد تلنگری نوشته شد. شايد که در مهر انگيز ها چاره ساز افتد! 1
www.hezbemihan.com

|

Thursday, January 20, 2005

 

ضروری ترين گام

حزب ميهن
امير سپهر
سکس يک ضرورت زيبا است نه تابو(1) 1
افشای دروغ مقدس و اخلاقی"بی اهميت بودن سکس" ضروری ترين گام به طرف مدرنيته است!1

دروغ با پنهان کردن تمايلات جنسی آغاز شد!1

آيت الله خزعلی يکی از دايناسورهای سابق شورای نگهبان (شورايی که وظيفه آن نگهبانی از بربريت و جهالت و ارزشهای منسوخ قرون وسطايی است) چند روز قبل در مراسم بزرگداشت نواب صفوی (آخوند جنايتکاری که سازمان تروريستی فدائيان اسلام را بنيان نهاد) گفته است: 1
يكي از روزنامه ها مي ‌نويسد فوتبال دختر و پسر، به به ! آتش به دهانت! دختر و پسر و فوتبال؟ اين‌ها دنبال توپ مي دوند يا دنبال فحشا!1
اين گفته آقای خزعلی مرا واداشت که بدون خودسانسوری و دروغگويی به بهانه رعايت عرف و به تعبيری نزاکت، به يک معضل اساسی اشاره کنم که خود منشأ بسياری از مشکلات جوامع اسير سنت و مذهب زده است. اين مسئله پايه ای و بسيار حساس و مهم چيزی نيست جز تمايلات جنسی. ابتدا خوب است اينرا بنويسم که در اين نوشته مجبور خواهم شد از جلد يک سياسی بدر آيم. زيرا برخلاف تصور و درک بعضی از سياسيٌون ما که فرهنگسازی را وظيفه سياسی ها و يا بد تر از آن، حکومت هامی دانند، اين مسئوليت مهم به عهده روشنفکران و متفکرين جامعه است. البته هرسياسی ميتواند روشنفکر هم باشد، اما هر روشنفکر را نميتوان سياسی دانست. نيازی هم به اينکار نيست. چون کار اصلی روشنفکر نقد و روشنگری است نه شرکت در عمليات چريکی برای کسب قدرت و يا وارد شدن به حاکميّت و توجيح خلافکاری های آن. 1
اساسآ رشد فرهنگ اجتماعی و به تبع آن ارتقاء سطح زندگی و پيشرفت مردمسالاری همگی دستاورد کلنجار رفتن با حاکمان است، که آنهم با نقد و روشنگری قشر فرهنگساز و روشنفکر و مبارزات مدنی طبقه متوسط و با سواد جامعه بدست می آيد، نه اينکه حکومت ها اينهمه را داوطلبانه به جامعه ای هديه دهند. حال که جامعه ما توامآ اسير يک سيستم ماقبل فئودالی و همزمان يک مذهب ممنوعه ها است، مذهبی که ديانت خود را عين سياست خود ميداند، چاره ای جز نقد اين مذهب برای يک سياسی باقی نميماند. اين مذهب چه به غلط و چه از نظر خود درست، حال ديگر يک مکتب سياسی است.مکتبی متحجر و تئوکراتيک که پايه آموزه های آن بر نفی طبيعی ترين نياز های بشری ها بنا گرديده. اين ممنوعه ها در حال حاظر برای ما بيشتر اصولی از يک مکتب سياسی هستند تا مذهبی. قصد ما هم در واقع کار سياسی است. به زير ذره بين کشيدن و نقد اين ممنوعه ها، به قصد نشان دادن عجز و درماندگی اين حکومت در پاسخگويی به نياز های يک حامعه جوان و در حال گذار است نه نقد معرفت شناسی.1
وقتی کسی را با آيه و سوره و حديث از حقوق شهروندی محروم سازند، شلاق زنند و سنگسار کنند چاره ای جز نقد آنها نميماند. اين در جواب آن عده ای است که ميگويند ای وای با دين کار نداشته باشيد که به آن توهين ميشود. آقا جان، کسی با دين کاری ندارد، اين دين است که با ما کار دارد و ملت را خانه خراب کرده. ملا اگر براستی دغدغه دين دارد و نمی خواهد که به آن توهين شود، گورش را از سياست گم کند. اگر تو ادعا کنی که خدا و دين تو طبيعی ترين نياز های بشری را را قدغن می دانند، بايد منتظر باشی که نه تنها دينت بلکه خدايت را نيز به نقد کشند و نفی کنند. اين واکنش و معلول است نه علت. يعنی ملا است که دين را در معرض آسيب و تمسخر قرار داد نه کسانی که به بدبختی های خود اشاره می کنند وعلل آنرا به می کشند.1
چنانچه حتی در پرداخت به تمايلات طبيعی و انسانی چون ميل جنسی نيز به نقد دين می رسيم، علت این است که موضوع اصلی و سخن غالب در تفکر ارتجاعی حاکم بر مکتب سياسی مورد بحث به سکس مربوط می گردد، بگونه ای که مثلآ از يک هزار و چهارصد مسئله نوشته بر رساله يک فقيه، بيش از هزارتای آن به امور جنسی مربوط ميگردد. روشنفکر ايرانی اگر تا ديروز استبداد اصلی را نميشناخت، اينک بايد متوجه شده باشد که درد اصلی جامعه ما از چيست، و به همان بپردازد. وظيفه اصلی وی فرهنگسازی از طريق نقد و شکستن نرم های کهنه است. پاشنه آشيل اين نظام هم بحث در مورد مباحث ممنوعه است. اينها به دروغ نيازی چون سکس را از گناهان کبيره دانسته و از آلت تناسلی برای خود ناندانی باز کرده اند. ما خيلی پيش از اينها بايد به اين امر مهم اهتمام می ورزيديم. اگر الويت را به نقد داده و فرهنگ را ديناميزم حرکت سياسی قرار می داديم، هرگز دچار اين خانه خرابی نمی شديم. آنانکه گناه ظهور خمينيسم و پيروزی انقلاب قرون وسطايی وی را تمامآ به گردن شاه فقيد و نظام يشين می اندازد، سخنی کاملآ بی اساس و غير علمی گفته و ازخود سلب مسئوليّت می کنند.1
هيچ حاکم و حکومتی قدرت خود را با مردم تقسيم نميکند. اگر بکند حماقت کرده. فلسفه مبارزات مدنی برای برخورداری از قانون اساسی، پارلمان، دادگستری و کنترل و ضمانت های اجرايی (دموکراسی) صرفآ بدين خاطر است که جهان متمدن به اين نتيجه قطعی رسيده است که دوره انوشه روانهای عادل و پيامبران عدالت گستر مدتها است که بسر آمده. امروزه ديگر هيچ ملت عاقل و بالغی بدنبال حاکم عادل نميگردد. نفس انتظار دريافت آزادی و عدالت از حکومت، خود نشاندنده افکار مذهب زده است. انديشه هايی پوسيده که همچنان بدنبال (کسی ميايد که نان را تقسيم خواهد کرد!) رسولان عدالت و امامان عادل هستند. ولو اين انتظار برای ظهور يک رهبر سياسی پاک باشد که به ما آزادی خواهد داد. افسار هر رهبری را چند روز رها کنيد همين آقای خامنه ای خواهد شد. هيچکسی در راه نيست که بيايد آزادی دهد، رسيدن به آزادی در گرو مبارزه و حفظ آن منوط به ميدان را خالی نکردن و استمرار مبارزه است. اما مبارزه ای هدفمند و از سر آگاهی که هر دوی اين فاکتها نيز بدست نخواهد آمد الا که در جامعه ما کار روشنگری انجام گيرد، لطفآ اين روشنگری را با چريک بازی مخلوط نفرمائيد! 1
اگر خمينی در ايران توانست ميليونها انسان را بدنبال خود کشد، دليل اصلی آن اين بود که در هفتاد سال و اندی پس از مشروطيّت در کشور ما اصلآ روشنگری نشده بود. آيا ما بايد از شاه انتظار داشتيم که بيايد و روشنگری کند ؟! ما کجا کار روشنگری و روشنفکری کرديم؟ اصلآ خود شاه فقيد و رژيمش بزرگترين فربانی همين نبود روشنفکر و کار روشنگری شد. اين بزرگوارانی که خود را روشنفکر و نخبگان جامعه می خوانند بيخود نگويند که چون مردم ما نا آگاه بودند آقای خمينی به پيروزی رسيد، خودشان از مردم نا آگاه تر بودند. اگر نبودند لطفآ بفرمايند که آيا خود جلو تر از توده مردم بدنبال امام افتادند يا خير؟ واقعييت اين است که عوام نه تنها مقصر نيستند که حتی قربانی اين روشنفکر ها هم هستند. اين قشر بود که مردم از همه جا بی خبر را به پيروی از آقای خمينی به صحنه آورد. اين عالی جناب ها روشنفکری را فقط در اين ميدانستند که يا از مسکو دستور گرفته و در ايران دروغ پراکنی کنند و يا اينکه بروند و در اردوگاههای فلسطينی و لبنانی و مصری خرابکاری بياموزند و باز گردند با بانگ زنی و ترور و پرتاب بمب و ترقه رژيم سابق را به سقوط کشانند. بهر حال هرچه بود متاسفانه فرصت ها از دست بشد و مملکت از دست رفت و فعلآ که دست ما کوتاه و خرما بر نخيل. تمامآ در گذشته ماندن هم گره ای از کار فرو بسته ما نخواهد نگشايد.1

شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
كز براى حق صحبت سالها
باز گو رمزى از آن خوش حالها
تا زمين و آسمان خندان شود
عقل و روح و ديده صد چندان شود
به آغاز سخن باز ميگردم، که نوشتم هر روشنفکرلزومآ سياسی نيست و نبايد هم باشد. سه نام را در اينجا می آورم که عمده ترين سهم را در بيداری جامعه ما داشتند، بدون اينکه سياسی کار و يا چريک باشند، سر و کارشان هم هرگز با زندان و ساواک و اين مسائل نيفتاد. ميرزا فتحعلی آخوند زاده، کسروی تبريزی و صادق هدايت. هر سه هم از طرف ملا ها حکم ارتداد گرفتند و حتی شکم يکی از آنها که احمد کسروی باشد با چاقوی پدران و اسلاف سعيد امامی ها (فدائيان اسلام) در کاخ دادگستری دريده شد. شخصآ آنها را روشنفکر ميدانم زيرا اين سه، دهه ها قبل از فتنه 57 استبداد مسلط را در جامعه شناختند و به درستی هم به نبرد همان استبداد اصلی يا غالب رفتند. درست است که جامعه ما از استبداد دربار نيز رنج بسياری کشيده ليکن اين استبداد رو به جلو و تجدد گرايی داشت. استبداد دربار بيچاره هم از دست استبداد غالب و اصلی يعنی شيخ و ملا کم نکشيده است. روشنفکر ما اگر روشنفکر بود با دربار مدرن و ناسيوناليست زجر کشيده از دست آخوند جماعت بيشتر سنخيت و منافع مشترک داشت تا با ملا های متحجر و آدم خوار ضد ناسيوناليسم.1
ميرزا حسن خان رشديه که مدارس نوين را به ايران آورد،علی رغم اينکه از طرف شاه حکم تاسيس مدارس را در جيب داشت، هميشه بصورت گم و نيمه مخفی زندگی کرد. چون آخوند ها حکم به ارتداد وی داده بودند و معتقد بودتد حسن خان ميخواهد اطفال مسلمين را با دروس نوين به بی دينی و ديوسی کشد. اين بدين خاطر بود که حکم شاه در برابر حکم يک آخوند شپشو ديناری ارزش نداشت. شاهی که حتی تاج خود را از ملا گرفته و پادشاهيش با فتوای ملا رسميّت يافته کجا زورش به ملا می رسيد. حتی رضا شاه پهلوی که از ملا جماعت بيزار بود برای رسيدن به قدرت مجبور شد با شرکت در مراسم سينه زنی دم آقايان عمامه دار را ببيند، او در زمان تاجگذاری هم هنوز نتوانسته بود جامعه را تا آن حد مدرن و عرفی کند که از آخوند بی نياز گردد، به همين دليل تاج را مجتهدی بر سر وی گذارد که پهلوی اول از وی انزجار داشت. اما به محض اينکه پايه های قدرت خود را مستحکم کرد و تا حدودی جامعه را مدنی کرد، دمار از روزگار شيخ و ملا در آورد.1
در تاريخ پس از استيلای عرب بر ايران، ( يا بقول علامه اقبال لاهوری، استيلای امپرياليسم فرهنگ عربی در کنار دين اسلام) پهلوی دوم اولين پادشاهی بودکه نه تنها تاج از دست ملا نگرفت که حتی محض نمونه يک عمامه دار را نيز به مراسم تاجگذاری خود راه نداد. هم او بود که همسر خود ملکه ايران را با خود شريک ساخت و برای اولين بار در تاريخ نوين ايران تاج بر سر زن ايرانی گذارد. بر سر زنی که چهارده قرن حق خروج از پستو و حرمسرا را نداشت. آيا اين سئوال بيجا خواهد بود اگر پرسيده شود که چطور ممکن است روشنفکر بود اما بر عليه چنين شاه عرف گرا و تجدد خواهی با ملا متحد شد، ولو اينکه اين شاه هر اندازه هم که مستبد بوده باشد؟ (گفته بوديم شرح اين خون جگر را به وقت دگر بگذاريم، اما باز هم ظاهرآ سر از همان در آورديم ! تقصيری هم نداريم چون اين باصطلاح روشنفکر ها بودند که ايران را دو دستی به ملا ها تقديم کردند، ورنه ملا چه ميدانست پاريس و بروکسل کجاست و اورانيوم خرواری چند است. ملا پلوتونيوم را از يونجه تشخيص نميداد! 1
اين مقاله ادامه دارد
www.hezbemihan.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker