حزب ميهن
امير سپهر
! هخا و خاتمی، دو پسر عموی ناقلا
دوم خرداد = تراژدی حجت الاسلام سيد محمد خاتمی يزدی
دهم مهر = کمدی حجت الهخا سيد فتح الله خالقی يزدی
بدون اينکه کوچکترين ارزش و اعتباری برای حرکات سفيهانه آقای خالق يزدی قائل باشم، چندی است که از سر ناچاری مدتی از وقتم صرف آن جناب ميگردد، در اين اواخر هيچ روز و شبی وجود نداشته که فردی از نقطه ای از جهان صدای زنگ تلفن منزلم را بصدا در نياورده باشد و راجع به اين مرد و برنامه کمدی پرواز به ايران ايشان از من سئوال نکرده باشد
چند شب پيش حتی فردی تحصيل کرده يکی از معتبر ترين دانشگاههای غرب، و از اعضای حزب خودمان که من جدآ از وی انتظار نداشتم با هيجان در تلفن از من مصرانه ميخواست که با جناب يزدی تماس بگيرم و از جانب خود و حزب ميهن با ايشان ابراز همبستگی نمايم. اين پزشک محترم دوست و همرزم، زمانی که بی تفاوتی و سرديم را نسبت به ايشان احساس کرد، بسان فردی که انتظار واقعه ای ناگوار را نداشته باشد اما در اثر وقوع ناگهانی آن دچار شوک شده باشد، با حالتی شبيه دلخوری گفت = جناب سپهر مگر شما ميهن پرست و آزادی خواه نيستيد، مگر ما در حزب ميهن تلاش نميکنيم که کشور و مردم را آزاد سازيم، پس معطل چه هستيد اين گوی و اين ميدان
وقتی اين دوست گرانمايه را دعوت به خرد و تفکر کردم و توضيح دادم که برنامه جناب يزدی يک تقليد مهوع از پروژه دوم خرداد اما در اپوزيسيون است قانع نشده و گفت «آقای سپهر به فرض که اين برنامه عملی نشد، ما که چيزی از دست نخواهيم داد !» اينبار من شوکه شده و بوی گفتم دوست گرامی من، چرا توجه نداريد، ما چيزی که از دست خواهيم داد در واقع اصلی ترين دستمايه ما خواهد بود، و اين سرمايه نامش اعتباراست ، بله (اعتبار!) و دانسته و نادانسته هدف اين پروژه تقليدی نيز درست همين است، يعنی به مسخره کشيدن اپوزيسيون اصلی و قدر اين نظام و سلب اعتبار از طيف هواداران شاهزاده رضا پهلوی
اجازه دهيد قبل از پيگيری بحث بازی کودکانه اين جناب هخا حجت الاسلام سيد فتح الله خاتمی يزدی 26 سال به عقب باز گردم و خاطره ای عبرت انگيز و حيرت آوری را که چندان هم بی ارتباط با افکار اين دوست پزشکمان و اين بازی نيست را بياورم، با اين قصد که نشان دهم مشکل اصلی ما از خمينی ها و رفسنجانی ها و حسين الله کرم ها و خامنه ای ها و ... نيست. مشکل درخود ما و در افکار عقبمانده و ذهنيّت مذهب زده ما است. در افکار قائم با اعجاز و قرون وسطايی ما که هنوز حتی به اين بديهی ترين اصل مدنيت نرسيديم که ايجاد هر تحولی منوط و مشروط به حرکات و مبارزات جمعی و تشکل گزينی است نه در معجزات حضرت محمد و زرتشت نبی و امام زمان و محمد خاتمی و پسر عموی شهرت طلبش جناب هخا يزدی
اوايل بهمن 1357 است، هنوز امام راحل با احساس دل انگيز و ميهن پرستانه (هيچی !) خود قدم به خاک هنوز شهيد پرور و هنوز اسلامی نشده ايران نگذارده است. ما چند روزی به تبديل شدن از ملت بزرگ و رفاه طلب ايران با داشتن نيم ميليون کارگر خارجی در کشورمان به امت شهيد پرور گرسنه کوپن بدست زمان داريم. هر جا ميروی آتش سوزی است. به هر بانکی که ميرسی می بينی لشگر تاتار و مغول تمام شيشه های آنرا خرد کرده و ميز و صندلی و پرونده هايش را وسط خيابان ريخته و آتش زده اند. روز بروز جامعه از نشاط و سرزندگی دور شده بطرف حزن و اندوه ميرود. صدای موسيقی ديگر از کمتر خانه ای بگوش ميرسد و مشروب فروشی ها و بار ها و تريا های محل تجمع جوانان از ترس حمله اوباش چماق بدست زهره گشودن درب محل کسب خود را ندارند و بد تر از همه خود هستم که ابدآ حال و روز خوشی ندارم، مانند فردی مبتلا به ايدز و جزامی هستم که همگان از من فرار ميکنند، هيچ کس از تماس با من خوشش نمی آيد، به هر مجلسی که وارد ميشوم با نگاه های سرزنش آلود و سرد بيشترين حاظران روبرو ميگردم، صحبت اصلی تمامی محافل و مجالس و حتی جمع های فاميلی نيز بر سر امام راحل و انقلاب شکوهمند اسلامی است. حتی به جمع فاميل خود نيز که وارد ميشوم بيشترين عزيزان و تن پاره هايم به محض ورودم به علامت اينکه غريبه و نامحرمی به جمعشان قدم گذارده، صحبتشان را قطع ميکنند. تمام اين عقوبت را تنها به جرم و گناه مخالفت با خمينی و طرفداری پرو پا قرص از زنده ياد شاپور بختيار بسرم می آورند. از آنجا که آذری هستم و خانواده و نزديکانم در ميهمانی های فاميلی به زبان آذری صحبت ميکنند، به محض ورودم فورآ بزبان خودمان ميگويند (گنده بو بختيارچی گلدی !) يعنی باز هم اين بختياری سر و کله اش پيدا شد
در همين حال و هوا است که شبی در خانه يکی از پزشکان ميهمانی ترتيب داده شده که اينجانب نيز بعنوان نخودی درآن حضور دارم، از مشهور ترين ميهمان ها که شايد خيلی از شما خوانندگان نيز با نام آنها آشنا باشيد، يکی حسن خياط باشی خواننده (مهندس بيلی معروف تلويزيون) را می توانم نام ببرم، و ديگر ميهمان که پزشکان آن دوران همه ايشان را ميشناسند، راديولژيست معروف (دکتر ر . ف) ساکن خيابان بهار است، که با همسر آلمانی خود در آن ميهمانی حضور دارد. او با لهجه شيرين و غليظ اصفهانی و خوشمزه بازی هايش محبوب حاظران است. اما گل سرسبد آن ميهمانی دکتر امير مسعود فرخ زاد است، يکی از معروف ترين جراحان مجاری ادرار جهان. پزشکی ايران دوست و دانشمند که چند سال پس از انقلاب منحوس، وی نيز چون برادرش فريدون به دست اوباش رژيم به قتل رسيد. امير مسعود به هر اندازه که در جراحی مهارت دارد، دو چندان آن هم در مجلس آرايی و مشاطه گری و لودگی استاد است
اصلآ با خمينی و ملا جماعت ميانه خوشی ندارد، آنچنان صدای خمينی را از روی مصاحبه های هر روزه وی با بنگاه دروغ پراکنی بی بی سی با گفتن جملات پرت و پلا و غلط از نظر دستوری، تقليد ميکند که ديگران از خنده می افتند ! هيچيک از حاظران اقبالی به ملا و انقلاب و بانک سوزان و مرگ بر گويان نشان نميدهد الا ثروتمند ترين و مرفه ترين فرد آن جمع ! پزشکی بسيار ثروتمند و بسيار هم معروف، تحصيل کرده هاروارد، طبيبی ابله و نادان که اين خاطره بدليل حضور وی در آن ميهمانی و افکار ايران برباد ده وی در اينجا آورده ميشود. من مخصوصآ مايلم از وی در اينجا نام ببرم که اگر اين نوشتار را خواند دچار خجلت شود و شايد قدمی در راه جبران خطای خود بردارد، ايشان جناب دکتر (ه نفسيی ) هستند، مشهور ترين پزشک متخصص نازايی، دارای بورد (فوق تخصص) در جراحی زنان. دکتر ه نفيسی بدليل جوک های آخوندی امير مسعود، بقول معروف حالش خيلی گرفته است، او با هر شوخی و متلک امير مسعود به خمينی و ملا ها زير لب صلوات ميفرستد و استغفار ميگويد
از اول ميهمانی چند بار قصد داشت که ميهمانی را بحالت قهر ترک کند که ديگران با دلجويی از وی مانع اينکار شدند. در يک فرصت کوتاه که ه به قصد رفتن به توالت از سالن خارج شد، همسرش از ديگران خواست تا رعايت حالش را بکنند. وی که خانمی عاقل و قابل احترام است به ديگران ميگويد: شمارا بخدا زياد سر به سرش نگذاريد، اين مرد اصلآ از اين رو به آن رو شده ! و ادامه ميدهد : والاه از شما چه پنهان که ه بيشتر شب ها را تا دم صبح نماز ميخواند و برای آيت الله خمينی دعا ميکند. هيچ راه پيمايی و تظاهراتی را هم از دست نميدهد و قبل از راهی شدن هم غسل کرده و نماز شهادت ميخواند و دعا ميکند که شهيد شود! همه هاج و واج به صورت يگديگر نگاه ميکنند و لابد چون من در دل ميگويند، آخر ه و اين کار ها ! يارب چه حکمتی در کار اين آخوند بيسواد مقيم فرانسه است که حتی پزشکی آگاه و نامدار چون (ه نفيسی) را اينچنين به غرقاب کشيده !؟
پس از بازگشت دکتر ه ، بدليل اينکه جو ميهمانی عوض شود صاحبخانه از دکتر ه خمينی دوست شهادت طلب ميخواهد که برای مدعوين کمی هنر نمايی کند، و او که در نواختن ويولون نيز دستی دارد و دو دانگ صدايی نه چندان گوشنواز، شروع به نواختن کرده و در حاليکه قطرات اشک از چشمانش بر روی ويولون گرانقيمتش می ريزد رو به امير مسعود کرده و ميگويد خجالت بکش! حتی خواهرت هم که دين و ايمان درست و حسابی نداشت ظهور امام خمينی را پيش بينی کرده بود! و به همراه ابو عطايی که مينوازد شروع به خواندن اين شعر فروغ ميکند که
من خواب ديده ام كسي مي آيد
كسي ديگر
كسي بهتر
مثل يحيي نيست ، مثل مادر نيست
ومثل آن كس كه بايد باشد
قدش از درخت هاي خانه ي معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
و اسمش آنچنانكه مادر
در اول نماز و در آخر صدايش ميكند
يا قاضي القضات است
يا حاجت الحاجات است
كسي مي آيد
و سفره مي اندازد
و نان را قسمت ميكند
و شربت سياه سرفه را قسمت ميكند
و روز اسم نويسي را قسمت ميكند
و نمره مريض خانه را قسمت ميكند
و چكمه لاستيكي را قسمت ميكند
و سينمای فردين را قسمت ميكند
و رخت هاي دختر سيد جواد را قسمت ميكند
و سهم مارا ميدهد
و هرچه را كه باد كرده باشد قسمت ميكند
من خواب ديده ام ...
ياد فروغ بخير که آنکسی که او ميگفت آمد، کسیکه مثل هيچ کس نبود. ايکاش زنده بود و خود بچشم خويشتن ميديد که آنکس که مثل هيچکس نباشد فقط نکبت و بد بختی به ارمغان می آورد. کسی که او انتظارش را ميکشيد پس از آمدنش نه تنها سينمای فردين را قسمت نکرد بلکه آنرا قدغن و فردين را دق مرگ کرد. کسی که نان را از همه گرفت وبه اوباشی چون رفسنجانی و جنتی و مصباح و .. داد. کسیکه بعد از آمدنش هيچ زحمت کش فلکزده ای قدرت مالی خريد شربت سياه سرفه را از بازار سياه برای کودک بيمار خود ندارد، و کسی که ايران و ايرانی رابه نيستی کشيد
مرادم از آوردن خاطره ای از آن روزهای تلخ ميهنمان در 26 سال قبل که از آنزمان تا به اکنون روز بروز و ساعت به ساعت هم تلخ تر شده، رهيافت بدين فرجام است که تو گويی تحمل اينهمه و درد و محنت و رنج پريشانی هيچ تجربه ای به ما نياموخته است. حتی به کسانی که نا سلامتی چند سالی را بر روی صندلی های مخملين دانشگاه نشسته اند و جزو قشر آگاه و طبقه متوسط خواهان دموکراسی تلقی ميشوند. مردم ما از عارف و عامی همچنان بدنبال ناجی بزرگ و رهبر فرهمند هستند. روزی به ملای بيسواد زبان نفهمی چون آقای خمينی دل ميبندند، و روزی دگر به فرد اخته و لاابالی همچون سيد محمد خاتمی و امروز هم عده ای خود را مضحکه پسر عمويش فتح الله خان ساخته اند
من هرگز مايل نبودم که به اين بحث های سبک وارد شوم. زيرا حرفها و وعده های اين مرد آنچان کودکانه است که اصلآ ارزش مقاله نويسی و تحليل ندارد. يک ماه پيش ازاين در همين سايت در جواب 2 هم ميهن جوان با دادن لقب (مارمولک سری دو) به اين سيد اولاد پيغمبر "جناب سيد فتح الله خان خاتمی خالقی" نوشتم که هدف از اين برنامه مسخره و کودکانه هر چه که باشد آن چيزی نيست که ايشان اظهار ميدارند. راه نجات و استراتژی ملا حسنی گونه اين شخص و کسانی که علم و کتل برای ايشان برداشته اند بقدری مسخره و ناشدنی است که حتی مرغ پخته را نيز به قهقهه وا ميدارد. قدر مسلم اين است که اهداف و بهره براری های ديگری در ميان است. بدون شک در فردای و يا فردا های موعود کم کمک با هزاران توجيه يا مدتی همچنان با به تعويق انداختن تاريخ سفر آزادی باز هم به سواری گرفتن از مردم خوش خيال و کم آگاه ادامه خواهند داد، و يا اينکه اين سناريو به يکباره و يا بتدريج تغيير پيدا خواهد کرد و پس از چندی اين به اصطلاح هدف کنونی مبدل به يک چيز کاملآ متفاوتی خواهد شد.
جناب ايشان حالا هم به قسمتی از اهدافشان دست يافته اند. فردی که تا دو ماه پيش در گمنامی کامل بسر ميبرد و هيچ نامی از وی در ميان نبود، فقط در طول همين شصت روز شهره خاص و عام ميشوند و به ناگهان به مرکز توجه بسياری از ايرانيان خام انديش مبدل می گردند. تا آنجا که به شخص آقای خالق يزدی مربوط ميشود، بنده شخصآ هيچ شناختی از ايشان ندارم. آقای ذاکری اطلاعاتی راجع به سوابق و ارتباطات وی با سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و بخشی از دشمنان ملت ايران داشتند و افشاگری هايی کردند
عقيده من در مورد برنامه پرواز آزادی فتح الله خان اين است که ايشان با اين حرفهای غير سياسی و ناشدنی و ادا و اطواری که در مياورند، اگر خل و چل نباشند، بدون شک يک شياد و حقه باز درجه يک هستند. ناقلای حقه بازی که با روانشناختی حيله گرانه ای همانند همشهری ناقلای خود بر روی موج احساسات مردم پريده و آنطور که بويش می آيد ايشان نيز چند سالی اپوزيسون را در راه ماساچوست به نور آباد ممسنی سفيل وسرگردان نگاه خواهند داشت ! اما همانطوريکه نوشتم مقصود اصلی من در اين نوشتار پرداختن به شخصيت و مسائل شخصی و حتی وابستگی و يا عدم وابستگی ايشان نيست. مرادم از اينهمه اينست که که بگويم و شايد هم خيلی باز و خيره سرانه بپرسم که (بالاخره ما کی آدم خواهيم شد؟) دل آدمی از اينهمه غفلت و جهالت براستی ميگيرد ! نه خمينی تحفه ای بود و نه خاتمی سحری در کلام داشت و نه عمو زاده اش فتح الله خان مالی است ! اين خام انديشی ما است که با افکار مزن هردم خود هر لحظه و آن دل به معجزه يکی می بنديم و او را بزرگ ميکنيم و با هر بار سرمان به سنگ خوردن گيج تر و منگ تر ميشويم. نجات ما نه در دست خمينی بود، نه در کف بی کفايت آقا محمد خان دوم، (اخته سياسی) خاتمی و نه در پرواز هرگز انجام ناشدنی حجت الهخا خالقی خاتمی يزدی ! اما يک معجزه را نميتوان منکر شد و آن اين است که دست اندر کاران غير سياسی به اصطلاح رسانه های ديداری لوس آنجلسی با بيسوادی و عدم کفايت و صلاحيت آنچنان ضرب ای به اپوزيسيون زده و آنرا اخته و بی آبرو کرده اند که فقط با کمک امداد های غيبی حضرت محمد و زرتشت نبی ميسر بود !
بيچاره يزدی های درستکردار و قابل احترام که در اين سالها چهار همشهری نا اهلشان يعنی يک ابراهيم و دو محمد و يک فتح الله نام نيک شهرشان را به پلشتی آلوده ساختند
! شير ايران؛ دريغ
" معصومه صفايی ، از درون ميهن " رنجنامه معصومه
اين همه درد و احساس در مقاله ای بدين کوتاهی ! مناسب ترين نام برای اين نوشته « رنجنامه معصومه » نيست !؟
ظل السلطان: شير فراوان است، ولي از قراري كه شنيدم به قرب پانزده الي بيست سال است كه ديگر به هيچ وجه شير در شيراز ديده نشده؛ يا به كلي فراري شده اند يا قطع نسل شده اند، زيرا كه در برابر تفنگ هاي مارتيني شير چه مي تواند بكند
شير مظهر شكوه و جلال، قدرت و شجاعت، خرد و عظمت، شير «سلطان جنگل ها و بيشه ها» با قدمتي بالغ بر هزاران سال، سلطاني كه ناجوانمردانه از اريكه سلطنت به زير كشيده شد و غرشش در طنين يورش تمدن محو گرديد
شصت سال از اين واقعه مي گذرد. گويي هرگز شيري در بيشه هاي خوزستان و فارس نبوده است. دشت ارژن و برم و سواحل كرخه و كارون، حتي ديگر از ياد شير ايران هم خاليست و امروز تنها نقش و نگار مظهر ايران زمين را بر پيكر كوه ها و سرستون ها با حسرت نظاره گريم
است Panthera Leo Percica، نام علمی شير ايرانی
اين گربه باشكوه با يال هايي تيره تر و كم پشت تر و دسته اي موي بلند و مشكي در انتهاي دم از ديگر شيرها متمايز بود و مي گويند تنها جمعيت باقيمانده از آن در قسمتي از جنگل هاي گير در كيتاور، واقع در جنوب غربي هند مي باشد با همان نام علمي. همين امر موجب جلب نظر برخي از كارشناسان و علاقه مندان در جهت احياي نسل اين گونه با معرفي مجدد گونه هندي به زيستگاه قبلي، به خصوص دشت ارژن شده است
آيا واقعاً چنين امكاني وجود دارد؟
در گام نخست بايد پيرامون علل انقراض شير ايراني بيانديشيم. آيا اين انقراض، سير توالي و روال عادي يك زيستگاه بود و يا...؟ بر كسي پوشيده نيست كه علت اصلي انقراض نسل شير در ايران همچون بسياري از گونه هاي ديگر، سهل انگاري و مداخله بيجاي انسان در سير رو به اوج يك اكوسيستم تمام عيار بوده است
هوشنگ ضيايي، كارشناس محيط زيست و نويسنده كتاب «راهنماي صحرايي پستانداران ايران»، دليل اصلي انقراض شير ايران را شكار بي رويه آن كه بيشتر به دست عشاير و محلي ها به روش جرگه كردن صورت مي گرفته، مي داند و در كنار آن به علل ديگري از جمله طعمه هاي مسموم، تخريب زيستگاه و از بين رفتن طعمه از جمله گوزن زرد اشاره مي كند. در اين رابطه «ظل السلطان» در كتاب «سرگذشت مسعودي» مي نويسد: «در دشت ارژن به قريب ده هزار جمعيت از اطراف جمع كرده و به جرگه شكار شير رفتيم. آنچه سعي و زحمت بود كشيديم جز يك شير ماده و دو بچه اش و يك شير نر بزرگي كه طايفه كشكولي ها زدند به قرب چهل پنجاه گراز شكار شد. ديگر چيزي شكار نشد. من به هيچ وجه يك تفنگ هم خالي نكردم. خيلي افسرده شدم از اين سفر. اسكندر فيروز در كتاب «حيات وحش ايران» تأكيد مي كند كه براي حيوان بزرگي مثل شير محدوده دشت ارژن كه توسط ده هزار نفر جرگه شده بود گنجايش بسيار كمي دارد و ممكن است چهار شير كل جمعيت موجود بوده باشد. البته نبايد از نظر دور داشت كه امروزه يكي از علل اصلي انقراض گونه ها تغيير كار براي اراضي و تخريب زيستگاه هاست و زيستگاه شامل پناه، آب، غذا و هر آنچه كه يك موجود براي ادامه روند زندگي اش به آنها محتاج است مي باشد. در نتيجه آنچه در گام نخست بايد به آن توجه كنيم وضعيت زيستگاه گونه است
دشت ارژن كه در گذشته مهمترين زيستگاه شير ايراني به حساب مي آمد، مملو از حيات وحشي بود كه در نهايت زنجيره اي كامل و اكوسيستمي تمام عيار را بر ما مي نموده است. گراز، گوزن زرد، قوچ وحشي كه طعمه اصلي شير را تشكيل مي داده به تعداد زياد در منطقه وجود داشته استقره آقاج در جنوب شيراز، شرقي ترين محدوده پراكنشي شير ايران، پوشيده از جنگل بوده با جمعيتي بسيار غني از حيات وحش، به طوري كه مي گويند به دليل ازدياد جمعيت قمري ها آسمان ديده نمي شد. البته امروز ديگر درختي در منطقه به چشم نمي خورد. ظل السلطان درباره اين منطقه مي نويسد: «شير فراوان و زياد است، ولي از قراري كه شنيدم به قرب پانزده الي بيست سال است كه ديگر به هيچ وجه شير در شيراز ديده نشده؛ يا به كلي فراري شده اند يا قطع نسل شده اند زيرا كه در برابر تفنگ هاي مارتيني شير چه مي تواند بكند.» و اين گونه بود كه بعد از جنگ جهاني اول به دليل پخش شدن اسلحه و وسيله نقليه موتوري بين مردم، تاخت و تاز بر زيستگاه هاي حيات وحش بالا گرفت و عرصه هاي محيط طبيعي كشور براي بهره برداري به خاطر دسترسي ساده تر روز به روز بيشتر به تصرف انسان درآمدولي با وجود تمام اين مشكلات در گذشته اي نه چندان دور كه جو حاكم بر محيط زيست طبيعي كشور حال و هواي ديگري داشت و مسئولين اينقدر درگير مشكلات و معضلات محيط زيست انساني نبودند، به همت اسكندر فيروز، رئيس سازمان حفاظت محيط زيست وقت، اقدامي در جهت احياي زيستگاه شير ايراني به منظور بازگرداندن آن با معرفي گونه مشابه موجود در هند به اين زيستگاه انجام گرفت. وي در توضيحاتش پيرامون اين موضوع اظهار داشت: «به منظور احياي زيستگاه شير ايراني براي بازگرداندن آن، زيستگاه اصلي اش را قرق كرديم و علاوه بر زمين هاي كشاورزي دشت ارژن، دشت «برم» و پايين دست آن و حتي اطراف درياچه پريشان را نيز خريداري كرديم و طي برنامه اي كه 10 سال طول مي كشيد، مي توانستيم وضعيت را به شرايط ايده آل برسانيم
ما در طي سه، چهار سال خيلي خوب پيش رفتيم و نيز سعي در افزايش حيات وحش و حيوانات قابل شكار داشتيم.
ما براي گرفتن 12-10 قلاده شير با دولت هند قرارهايي گذاشته بوديم و اميد آن مي رفت كه آنچه از دست داده بوديم بازيابيم ولي متأسفانه اين طرح به دليل تغيير در شرايط حاكم (انقلاب منحوس دستاربندان ضد ايرانی 1) نيمه كاره ماند. و امروز با گذشت سی سال، از دشت ارژن چيزي جز چشم اندازي نامحدود از زمين هاي كشاورزي غير قابل كشت باقي نمانده، دشت هايي سوت و كور حتي بدون آواي يك قمري، گويي هيچ گاه حياتي در اينجا جريان نداشته است، اينجا دشت ارژن است قلمرو شير ايران...
ا1ـ جمله داخل پرانتز از ما است
! آيا اين شير در نوشته معصومه همان شاه نيست